بسم الله الرحمن الرحیم
سه شنبه
در تنبیه رابع که استصحاب در امور تدریجی است بحث در دو مقام واقع می شود
مقام اول: جریان استصحاب در نفس امور تدریجیه مثل زمان و حیض یعنی اموری که خودشان فی حد نفسه غیر قار هستند
مقام ثانی: جریان استصحاب در اموری که خودشان فی حد نفسه قار هستند ولی چون مقید به مثل زمان هستند از این جهت آنها هم تدریجی الوجود می شوند
در مقام اول تاره بحث در مفاد کان تامه واقع می شود که استصحاب در آن جاری می شود یا نه یعنی بگوییم نهار موجود بود و الآن نمی دانیم موجود است یا نیست استصحاب می کنیم و می گوییم الآن نیز موجود است و اخری بحث در مفاد کان ناقصه واقع می شود بدین صورت که نمی دانیم این زمان نهار است یا نه
اشکال استصحاب در امور تدریجی چیست؟
سؤال: چرا این تنبیه را ذکر کرده اند و شبهه و اشکالی که در امور تدریجی باعث مطرح شدن این تنبیه شده چیست؟
نظر برخی در بیان اشکال: برخی این طور توهم کرده اند که اشکال از ناحیه شک در بقاء است (یعنی یک چیزی قبلا موجود بوده الآن شک داریم موجود است یا نه) چون شک در بقاء در اموری تصور می شود که با غمض عین از این شیء، زمان وجود داشته باشد و نظیر آن در بحث مشتق که گفته اند نزاع در اسم زمان نمی آید مطرح شده است.
الآن اگر بگویید من شک در بقاء نهار دارم می گویند این شک در بقاء نهار معنا ندارد چون نهار زمان است و معنای شک در بقاء این است که باید با غمض عین از زمان یک شیء ای باشد که این شیء در آن سابق متیقن باشد و در زمان فعلی مشکوک باشد و حال آنکه ما در استصحاب زمان چیزی غیر زمان نداریم و نفس زمان مشکوک است.
یرد علیه: این جواب درست نیست چون قبلا گفتیم در استصحاب چیزی به نام شک در بقاء معتبر نیست و نیازی به این کلمه نداریم بلکه استصحاب یعنی شک در وجودی که حادث شده و لذا لازم نیست که با غمض عین از این شیء زمان موجود باشد
نظر حق در بیان اشکال: اشکال اصلی در استصحاب زمان این است که در استصحاب وحدت قضیه متیقنه و مشکوکه معتبر است یعنی یک چیزی باید متیقن باشد و شک در همان شیء حاصل شود و این وحدت قضیه متیقنه و مشکوکه و شک در وجود سابق در زمان معنا ندارد چون زمان امر متصرم الوجود است و همه اجزای آن یک جا جمع نمی شود و هر جزئی موجود نمی شود مگر اینکه جزء قبلی منعدم شود به عبارت دیگر حقیقت زمان کون و فساد، انعدام و ایجاد است لذا اینکه الآن شک داریم غیر از وجود سابق است چون وجود سابق منعدم شده است و این شک در شیء جدید است به همین جهت استصحاب در زمان جاری نمی شود
جواب مرحوم شیخ و مرحوم آخوند از اشکال
در زمان یک اختلافی است و در آن دو قول وجود دارد
قول اول: زمان مجموعه ای از آنات است که این آنات کنار هم گذاشته شده اند مثل خط و نقطه که قدماء می گفتند خط در واقع از تعدادی نقطه تشکیل شده است که این نقطه ها در کنار هم قرار گرفته اند و خط تشکیل شده است یا اینکه می گفتند جسم عبارت است از مجموع اجزاء ناپیوسته و گسسته، مثل نئوپان ها که از ذرات ریز خاک اره است که به هم فشار داده اند و متصل شده و نئوپان درست شده است بنابراین جسم یک شیء ناپیوسته و گسسته است به طوری که اگر بتوان خیلی با دقت در آن نگاه کرد از اجزائی تشکیل شده است و زمان هم همین طور است.
طبق این قول زمان حقیقتا و به دقت عقلیه شیء واحد نیست بلکه اجزاء ناپیوسته است که اجزاء گذشته رفته و اجزای بعدی هم نیامده است و هر جزئی که مشکوک است غیر از جزء سابق است و مجموع آن هم آنات است و یک شیء نیست.
قول دوم: زمان در واقع یک موجود ممتد و متصل به هم پیوسته است و اصلا هیچ انقطاع و انفصالی وجود ندارد لذا وقتی یک وجود متصل و به هم پیوسته باشد اتصال مساوق با وحدت است طبق این قول زمان شیء واحد است و چون اتصال حقیقی دارد مساوق با وحدت است
التحقیق: همان اشتباهاتی که در ریاضیات قدیم بوده در ریاضیات جدید نیز همان اشتباهات هست لذا الآن هم می گویند نقطه شیء ای است که نه طول نه عرض و نه ارتفاع دارد و خط از مجموع بی نهایت نقاط تشکیل شده و سطح از مجموع بی نهایت خطوط تشکیل شده و حجم از مجموع بی نهایت سطوح تشکیل شده به نظر ما این مطالب درست نیست و اینکه خط از مجموع بی نهایت نقطه تشکیل می شود اشتباهی بیش نیست چون نقطه (که نه طول نه عرض و نه ارتفاع دارد) یک امر وهمی است و درست مثل ماهیتی است که در فلسفه می گویند. در فلسفه می گویند ماهیت یک امر وهمی و اعتباری است و حد شیء است و حد که وجود خارجی ندارد و در واقع این یک امر انتزاعی عقلی است و خط هم همین طور است اگر بی نهایت نقطه باشد نقطه یک امر وهمی است در صورتی که خط طول دارد و چطور ممکن است چیزی که طول دارد از بی نهایت چیزی که نه طول نه عرض و نه ارتفاع دارد تشکیل شود و این عقلا محال است. خط یا زمان یا جسم اینها شیء به هم پیوسته هستند و اتصال دارند
بیان برهان فلسفی مطلب مذکور: اگر قرار باشد زمان عبارت از مجموع آناتی باشد که به هم متصل اند در این صورت
یا باید قائل به جزء لایتجزی
بشویم یعنی یک جزئی داریم اگر شیء را تجزیه کنیم به یک جزئی که قابل تجزیه نیست می رسیم که در علم امروز هم این را می گویند و اول می گفتند ملکول جزء لایتجزی است و بعد گفتند اتم این طور است و بعد گفتند اتم هم قابل تجزیه است و نوترون و پروتون جزء لایتجزی است. سر این تبدل نظرهایی که در فیزیک اتفاق افتاده این است که تحلیل وجودات خارجی کار فیلسوف است و فیزیک یک علم حسی است و علم حسی نمی تواند ماهیت و وجود اشیاء را تحلیل کند و این کلام فیزیکدان ها همان حرفی است که ابطال آن در فلسفه بیان شده و گفته اند جزء لایتجزی محال است و هر جزئی هر چقدر شکسته شود باز قابل تجزیه است
و یا اینکه قائل به جزء لایتجزی نشوید بلکه بگویید بی نهایت اجزاء، محصور در نهایت می شود چون اگر بگویید جزء لایتجزی ندارد لازمه اش محصور شدن بی نهایت در نهایت است و این هم که محال است
به نظر ما این حرف ها رجم به غیب است چون شاید کسی بگوید زمان از بی نهایت جزء لایتجزی تشکیل شده است
ان قلت:لازم می آید بی نهایت در محدوده محصور قرار بگیرد و این محال است
قلت: این درست نیست چون وقتی می گوییم بی نهایت این وهمی است وقتی می گوییم ما جزء غیر متجزی داریم یا نداریم نه اینکه هر جزئی را شما می توانی در خارج تجزیه بکنید چون اینکه محال است چون جزء وقتی یک مقداری تجزیه شد دیگر قابل وجود نیست و این که می گویند جسم از مجموعه اجزاء لایتجزی تشکیل شده یعنی در مقام تحلیل عقلی هر جزئی مدام قابل تقسیم است نه اینکه در وجود خارجی قابل تقسیم است مثل اینکه می گویند هر وجودی متشکل از ماهیت و وجود است خوب ماهیت و وجود که در خارج موجود نیست بلکه به این معنا است که عقل این را تحلیل می کند نقطه هم همین طور است و در خارج موجود نیست چون چیزی که نه طول نه عرض و نه ارتفاع دارد که در خارج قابل وجود نیست
لذا اینکه می گویند جسم از مجموع اجزاء لایتجزی تشکیل شده است این طور نیست که حصر بی نهایت در نهایت شود که محال باشد چون حصر بی نهایت وجود خارجی در نهایت محال است و الا بی نهایت وجود وهمی که اشکال ندارد در نهایت محصور شود
چون آنچه که وجدانا و ارتکازا محال است این است که بی نهایت وجود خارجی در خارج واقع بشود ولی بی نهایت وجود وهمی اشکال ندارد چون وجود وهمی یعنی وجود فرضی و این طور نیست که در خارج موجود می شود لذا اینکه می گویند مجموع اعداد طبیعی بی نهایت است مقصود این نیست که ما در خارج بی نهایت عدد داریم بلکه مقصود این است که شما هر عددی را فرض کنید باز یک عدد بالاتر از آن فرض می شود لذا وقتی صرف فرض شد می گوییم بی نهایت اجزاء متجزی در این اتاق موجود است و این امر محال نیست
فتلخص مما ذکرنا، در مقام خلطی صورت گرفته است و آن اینکه بی نهایت خارجی محال است در محصور موجود شود لذا آن کبرایی که قبول داریم در مقام صغری ندارد و آن صغرایی که قبول داریم در مقام کبری ندارد و اینکه در فیزیک می گویند اتم به پروتون و نوترون تقسیم می شود و این دو دیگر قابل تقسیم نیستند چون آنها تقسیم به لحاظ خارج را در نظر می گیرند نه تقسیم فلسفی که به لحاظ فرض و ذهن است
لذا طبق این قول شیء حقیقتا متصل است لذا اگر کسی بگوید وحدت بین قضیه متیقنه و مشکوکه عقلا لازم است طبق این قول در اینجا استصحاب زمان بلا اشکال است
ولی طبق قول حق که در استصحاب وحدت قضیه متیقنه و مشکوکه عرفا لازم است چون میزان صدق نقض است عرفا و هر جایی که عرف نقض بگوید استصحاب جاری می شود در نتیجه در اینجا استصحاب جاری می شود
فتلخص مما ذکرنا، مرحوم آخوند در جواب فرمودند استصحاب در زمان هم وحدت عقلی دارد چون اتصال مساوی با وحدت است و هم وحدت عرفی دارد چون عرفا اینها یک شیء است
کلام آقای صدر: اگر کسی بگوید در استصحاب وحدت عقلی معتبر است
تاره وحدت عقلی را احراز می کنیم یعنی شیء واحد را در خارج درک می کنیم که در اینجا استصحاب جاری می شود ولی اخری آنرا احراز نمی کنیم یعنی شیء واحد را در خارج درک نمی کنیم مثل زمان که می گوییم یک ساعت ۶۰ دقیقه و هر دقیقه۶۰ ثانیه و ثانیه هم خودش به هزارم ثانیه تقسیم می شود و هزارم ثانیه نیز به … تقسیم می شود
در صورت دوم نیز تاره وحدت را به برهان می فهمیم ولی وجود واحد را در خارج درک نمی کنیم در اینجا استصحاب جاری می شود چون استصحاب نیاز به احراز وحدت دارد ولو اینکه این احراز وحدت به برهان درک شود و وجود خارجی را در خارج احراز نکنیم مثل اینکه برهان بر این قائم شده که مجردات در خارج وجود دارند حال اگر شک کنیم که مجردات الآن در خارج هستند استصحاب را جاری می کنیم و احراز وجود مجرد درخارج لازم نیست بلکه احراز وحدت لازم است و دلیل این تفصیل هم این است که چون امام علیه السلام در روایت نفرمود یشترط فی الاستصحاب وحدت القضیه المتیقنه و المشکوکه بلکه فرمود لاتنقض الیقین بالشک ابدا است لذا همین که وحدت را به برهان عقلی ثابت شد ولو اینکه ما وجود واحد را درک نکنیم همین مقدار برای صدق نقض کافی است و نیاز نیست وجود واحد را عرفا درک کنیم و اگر هم که عرف بگوید وجود واحد در خارج نیست باز در اینجا استصحاب جاری می شود
یرد علیه:استصحاب جر وجود خارجی است و وقتی من چیزی را نبینیم چطور استصحاب را جاری کنیم و باید در خارج وجود احراز شود تا بگوییم یقین به وجود خارجی داریم و شک در بقاء آن
ادامه جواب مرحوم آخوند
ان قلت: اگر کسی گفت من وحدت عرفی را قبول ندارم و در استصحاب باید وحدت دو قضیه به طور عقلی باشد و این که شما می گویید اتصال مساوق با وحدت است اینرا هم قبول نداریم
جواب مرحوم آخوند: باز می گوییم استصحاب جاری می شود چون اگر بخواهید استصحاب را در حرکت قطعیه جاری کنید اشکال شما وارد است ولی اگر در حرکت توسطیه جاری کنید استصحاب جاری می شود و لو اینکه بگویید وحدت عقلی لازم است و اتصال هم مساوق با وحدت نیست
توضیح ذلک: حرکت قطعیه یعنی کون المتحرک فی کل آن فی مکان این متحرک در جاده که می رود در هر آنی در مکانی است
این حرکت را می گویند استصحاب ندارد چون وحدت دو قضیه وجود ندارد
حرکت توسطیه یعنی کون المتحرک بین المبدأ و المنتهی مثل اینکه اتوبوس از قم به سمت تهران حرکت کرد نمی دانم هنوز در راه است یا به تهران رسیده است استصحاب می گوید هنوز در راه است
در مانحن فیه همین طور است چون وقتی می گوییم استصحاب بقاء نهار می کنیم نهار، خورشید بین مشرق و مغرب است که از مشرق در آمده و به مغرب نرسیده است و استصحاب می گوید هنوز خورشید بین مشرق و مغرب است
بله اگر بخواهید حرکت قطعیه را استصحاب کنید یعنی این متحرک در هر آنی در یک مکانی است این استصحاب جاری نمی شود چون در هر آنی این متحرک در یک مکانی بود و آن الآن با آن قبلی فرق دارد
اشکال مرحوم حاج شیخ به مرحوم آخوند: حرکت توسطیه در اینجا اشکال را حل نمی کند چون شما اگر می خواهید با حرکت توسطیه بگویید که این متحرک بین قم و تهران بود الآن هم هست این کلی قسم ثالث است چون قبلا کلی بین قم و تهران در ضمن یک وجود محقق بود که از بین رفته الآن نمی دانیم در ضمن وجود دیگری محقق شده یا نه این کلی قسم ثالث است
به فرمایش ایشان فرق این دو حرکت این است که در حرکت قطعیه کل و اجزاء است و در حرکت توسطیه کلی و جزء است و استصحاب در حرکت قطعیه جاری نمی شود چون وحدت قضیه متیقنه و مشکوکه نیست و هر جزئی غیر از جزء قبلی است و در حرکت توسطیه جاری نمی شود چون کلی و فرد است و استصحاب کلی قسم ثالث است
ان قلت: این فردها عرفا یکی است چون متصل است و این همان است
قلت: اگر این کافی است در حرکت قطعیه نیز باید این کفایت کند و اگر این کفایت نمی کند در توسطیه هم کفایت نمی کند
التحقیق: حق با مرحوم حاج شیخ و دیگران است و این اشکال به مرحوم آخوند وارد است و این استصحاب کلی قسم ثالث است مگر اینکه کسی بگوید اتصال مساوق با وحدت است که در این صورت فرقی بین دو حرکت در مقام نیست
معیار تشخیص وحدت در عرف چیست؟
آقای صدر ۵ معیار برای وحدت عرفی ذکر می کند
۱- شیء حقیقتا متصل است مثل زمان و آب و بقیه اموری که جریان دارد
۲- حقیقتا متصل نیست بلکه یک فاصله های خیلی مختصر وجود دارد که عرف در اینجا تسامح می کند و می گوید این فواصل وجود ندارد مثل عقربه های ساعت که می ایستد و حرکت می کند ولی آنقدر این ایستادن ها کم است که عرف می گوید دائم در حال حرکت است
۳- فاصله ها زیاد است و چه بسا چند ثانیه طول می کشد ولی عرف مجموع اینها را یک شیء حساب می کند مثل سخنرانی که چه بسا متکلم بین دو جمله ۱۰ ثانیه فاصله می اندازد ولی عرف نمی گوید که در حال تکلم نیست و مجموع اینها را یک تکلم می داند
۴- فاصله خیلی زیاد است مثل اینکه ساعت ۹ امروز درس می دهد و تا ساعت ۹ فردا درس نمی دهد در اینجا اگر شک کنیم که فردا درس هست یا نه در اینجا وحدت به همان تکرار است و لذا می گویند فردا هم درست است