چهارشنبه 26/1/94 – اشرفی
تعادل و تراجیح
مقدمه:
امر اول:
شیخ ره تعادل و تراجیح را به عنوان خاتمه قرار داده و آخوند هم این بحث را به عنوان بحث اصلی اصول و مقاصد قرار داده.
همانطورکه واضح است حق با آخوند است زیرا مساله اصولی همانطوری که عرض کردیم مساله ای است که در صراط استنباط واقع می شود و فرقی بین مساله حجیت خبر واحد و مساله تعادل و تراجیح از این حیث نیست. همانطورکه در بحث حجیت خبر واحد از حجیت خبر فی نفسه بحث می کنیم در این باب هم از این بحث می کنیم که عند التعارض کدام خبر حجت است. همانطور که حجیت خبر واحد از اهم مسائل اصولی است، تعادل و تراجیح هم از اهم مسائل اصول است. بنابراین همانطور که بزرگان هم فرمودهاند سر اینکه شیخ ره چرا این بحث را خاتمه قرار داده نفهمیدیم هر چند که این بحث ثمره ای ندارد ولی به هر حال مناسب شان عالم اصولی این است که این بحث ها را بداند.
امر دوم( تعریف تعارض):
یک تعریف مرحوم شیخ فرموده و آن را استناد به مشهور داده است و آخوند ره این تعریف را نپسندیده و تعریف جدیدی فرموده و بعضی هم مثل آقای خوئی تعریف شیخ را پسندیدهاند و اشکال آخوند را جواب دادهاند و بعضی هم نه تعریف شیخ و نه تعریف آخوند را قبول کرده اند و تعریف سومی را ارائه داده اند که صحت این تعاریف باید بررسی شود.
تعارض از ماده عرض است که به معنای اظهار است. در لغت، هم به دو شیء متماثل عرض اطلاق می شود مثل این که می گویند فلانی در عرض فلانی می دود یعنی همراه و مثل او و گاهی عرض به معنای تنافی و مقابل معنا می شود مثل این که می گویند فلانی معارض و مقابل فلانی است و شاید بعید نباشد که تعارض و معارض در باب تفاعل و مفاعله به معنای تماثل استعمال نشود.
اما انما الکلام در معنای اصطلاحی است.
شیخ فرموده خبرین متعارضین یعنی دو دلیلی که تنافی دارند، یا به تضاد و یا به تناقض که این تنافی به لحاظ مدلولیهما هست. اگر خبری می گوید که نماز جمعه واجب است و یک خبر می گوید نماز جمعه واجب است این دو خبر تنافی دارند به شکل تناقض ولی مدلولین آنها تنافی دارند و الا اگر مدلول نداشته باشند معنا ندارد که با هم تنافی دارند. و گاهی تنافی به شکل تضاد است مثل اینکه یک خبر می گوید که نماز جمعه واجب و خبر دیگر می گوید که نماز جمعه حرام است. حال این تنافی که به نحو تضاد است گاهی ممکن است بالاصالة باشد مثل همین مثال که عرض شد و گاهی ممکن است بالعرض باشد یعنی به خاطر علم اجمالی باشد؛ مثل اینکه یک دلیل می گوید در ظهر جمعه نماز جمعه بخوان و دلیل دیگر می گوید که در ظهر جمعه نماز ظهر بخوان. این دو دلیل فی حد نفسه با هم تعارض و تضاد ندارند زیرا فوقش هر دو را باید بخواند ولی علم اجمالی داریم که هر مکلفی در طول شبانه روز پنج نماز بیشتر بر او واجب نیست بنابراین بین این دو دلیل تنافی واقع می شود.
دو نکته باقی می ماند:
1- مراد از مدلول چیست؟ مراد استعمالی است یا مراد جدی است؟
2- موارد جمع عرفی مثل تخصص و ورود و حکومت و تخصیص و جمع عرفیای که عنوان اولی و ثانوی هست، داخل در تعارضند یا خارج از تعارضند؟
نکته اول:
مرحوم شیخ از اینکه مقصود از این مدلول چیست چیزی نفرموده و لکن بعضی توضیح داده اند که مقصود از تنافی به لحاظ مدلول مراد استعمالی است. هر کلامی که از متکلم صادر می شود دو سوال در مقابلش هست: یکی اینکه این شخص چه گفت؟ دیگر اینکه آن چیزی که گفت آیا مقصودش هست و مراد جدی او هست یا نه و به تعبیر مرحوم مظفر در اصول فقه دلالت تصدیقیه اولی یا دلالت تفهیمیه.
آیا متعارضین در سوال اول با هم تنافی دارند یا به لحاظ سوال دوم؟
مثلا شخصی به خادم خود می گوید اکرم العلما ولی مراد جدی او اکرام علما نیست بلکه چیز دیگری است و در واقع اراده اش اکرام علما نبوده و فقط می خواسته در انظار مردم چیزی بگوید که به او اعتماد کنند.
مرحوم آقای تبریزی تنافی را در کلام شیخ به لحاظ مراد استعمالی معنا می کند. البته اگر کسی بگوید نظر شیخ هم همین هست با توضیحاتی که شیخ ره در ادامه می فرماید تنافی ندارد.
لکن ما عرضی نسبت به این کلام داریم که معنای تنافی به لحاظ مراد استعمالی چیست؟ مثلا شارع بگوید نماز جمعه واجب است و دفعه بعد بگوید نماز جمعه حرام است، این دو گفتن با هم چه تنافی ای دارند؟در مراد استعمالی که تنافی وجود ندارد و به همین جهت است که می گویند عام و خاص به لحاظ مراد استعمالی با هم تنافی ندارند و خاص مراد جدی را تخصیص می زند. بنابراین چطور می شود مراد شیخ را به این معنا تفسیر کرد؟ مراد استعمالی یعنی گفتن و هر دو را گفته است. اگر کسی به طور جدی بگوید باران می آید و بعد به شوخی بگوید باران نمی آید این دو کلام به لحاظ مدلول استعمالی با هم تنافی ندارند و هر دوی این کلام ها را گفته است.
این مطلب که عام و خاص منفصل با هم در مدلول استعمالی تعارض ندارند یعنی ظهور از بین نمی رود و حجیت است که از بین می رود نیز به همین خاطر است.
بنابراین اگر ما بخواهیم کلام شیخ را درست کنیم باید کلام شیخ را برگردانیم به مراد جدی.
اما اگر کسی بخواهد بگوید که مراد شیخ همان مراد استعمالی است زیرا به نظر ایشان خاص منفصل مراد استعمالی از عام را ضیق می کند، این مطلب در کلام شیخ معلوم نیست در اینجا هم که مطلب را به جایی می برد که معلوم نیست شیخ نظرش چیست. آنطور که در ذهن ما هست شیخ در شبهه مفهومیه مخصص منفصل تمسک می کند و معنای این حرف این است که تنافی در ظهور نباشد.
نکته دوم:
شیخ می خواهد طوری تعارض را تعریف کند که جمع عرفی از تعارض خارج شود لذا مرحوم آقای تبریزی و دیگران فرموده اند که شیخ می خواهد این اشکال را دفع کند که اگر تعارض تنافی دلیلین است به لحاظ مدلولیهما باید تخصیص و تخصص و ورود و حکومت از تحت تعارض خارج نباشد در حالیکه اینها از تعارض خارجند:
اما نسبت به تخصص که امر واضح است زیرا اکرم العلما و لا تکرم الجهال که با هم تنافی ندارند.
ورود نیز همینطور است زیرا مثلا یک دلیل می گوید اگر حجت نداشتی جای برائت است و یک دلیل دیگر می گوید من حجت هستم و این دو با هم تنافی ندارند و ورود عین تخصص است و به همین دلیل این دو اصلاح گاهی به جای هم استعمال می شوند و فقط فرقشان این است که در ورود شارع اول تعبد می کند و بعد موضوع ساخته می شود ولی در تخصص چنین نیست.
اما در حکومت و تخصیص شاید کسی شبهه کند. مثلا یک دلیل می گوید من شک بین الثلاث و الاربع فلیبن علی الاکثر و یک دلیل می گوید لا شک لکثیر الشک. کثیر الشک هم که واقعا شاک هست بنابراین این دو دلیل با هم تنافی دارند.
شیخ ره می فرماید دلیل حاکم با دلیل محکوم تنافی ندارند زیرا دلیل حاکم مراد از دلیل محکوم را بیان می کند. مثلا کسی می گوید آب می خواهم و بعد می گوید که مراد من آب پرتقال است. وقتی متکلم کلام خود را تفسیر می کند دیگر تنافی وجود ندارد و به او نمی گویند متضاد صحبت می کنی.
حال این تفسیر سه نوع است:
۱- گاهی ممکن است به اداة تفسیر باشد مثل «صلّ أی أدع».
گاهی در معنا و در لب مفسّر است که خود دو صورت دارد:
2- گاهی مفسّر نظر دارد به موضوع مثل «لا ربا بین الوالد و الولد» نسبت به «و حرّم الربا».
3- گاهی هست که نظر به محمول است مثل «لاضرر و لاضرار فی الاسلام» یا «ما جعل علیکم فی الدین من حرج» نسبت به «کتب علیکم الصیام».
اما در مورد تخصیص: شیخ ره جمع عرفی می نماید بین دلیل حجیت عام و خاص و می فرماید عام و خاص هم با هم تنافی ندارند.
اما فرق عام و خاص با حکومت چیست؟
شیخ می فرماید در حکومت خود متکلم تفسیر می کند لذا در حکومت ما نگاه نمی کنیم که آیا دلیل حاکم اظهر است یا نه؟ در حکومت دلیل حاکم مقدم بر دلیل محکوم است ولو اینکه دلیل محکوم اعلی مرتبه ظهور را داشته باشد و دلیل حاکم ادنی مرتبه ظهور را. نسبت سنجی هم نمی شود و دلیل حاکم مقدم بر دلیل محکوم است ولو اینکه نسبت بینشان عام و خاص من وجه باشد. اما در عام و خاص این جمع به حکم عقل است و به متکلم ربطی ندارد. لذا وقتی خاص را مقدم می کنیم به ظهورش نظر می کنیم. ممکن است خاص مقدم شود و چه بسا عام مقدم شود زیرا اظهر باشد و اظهر بر ظاهر مقدم است به حکم عقل مثل جایی که تعداد زیادی عام در یک مورد وارد شده و فقط یک خاص داریم، در این جا نمی شود گفت خاص اظهر از عام است.
سپس وقتی به این مطلب می رسد که چطور خاص قرینه بر عام می شود می فرماید: اصالة الظهور وقتی حجت است که شک داشته باشیم مثلا وقتی شارع می فرماید اکرم العلما و من شک دارم که مراد جدی هم همه علما هست یا نه؟ اصالة العموم می گوید که مراد جدی مطابق با مراد استعمالی است. اما وقتی خاص قطعی باشد هم به لحاظ سند و هم به لحاظ دلالت این جا دیگر خاص ورود بر عام دارد. مراد شیخ از این ورود تخصص است (همانطور که گفتیم این دو اصطلاح به جای هم به کار می روند). البته اطلاق ورود هم توجیهی دارد که جلسه بعد ذکر خواهیم کرد.
اما اگر خاص ظنی باشد اینجا می فرماید اصالة الظهور در خاص حاکم است بر اصالة الظهور در عام.