تقریراصول-از۱۲دی تا ابتدای بحث هیئت-سیداحمداحمدی

شنبه۱۲/۱۰

نقد کلام مرحوم صدر

*اشکالات به قسم اول ازحروف که برای نسبت تحلیلیه وضع شده اند:

اشکال اول:به تصویرسازی مرحوم صدر:

دیروزبیان شدکه در خارج چیزی به عنوان هیئت حاصله ای که نسبت بین متأین و أین و نار و موقد باشد که اسم آن مقوله «أین» باشد یا مقوله ای به اسم اضافه یا کم متصل ومنفصل، وجود ندارد و اینها همه از معقولات ثانی فلسفی هستندونه اینکه ازمقولات واقعیه باشندواینکه مقولات عشرگفته میشود،نادرست است.

اشکال دوم:به سبک تصورنسبت تحلیلیه:

مرحوم صدرفرمود:

وقتی «النار فی الموقد» را تصور می کنیم،وجود وحدانی است یعنی اینطورنیست که درذهن یک نارویک موقدداشته باشیم.

ولکن زمانیکه این وجود راتحلیل می کنیم،می بینیم بین نار وموقد نسبتی است که نار مظروف و موقد ظرف است ونسبت حاصله ای از این دو تحلیل می شود که موضوع له «فی»همین نسبت است. این نسبت تحلیلیه غیر از نسبت واقعیه خارجیه و نسبت واقعیه ذهنیه است که حتی درذهن وجود ندارد.

نقداستاد:

وقتی این قضیه را تحلیل می کنیم،می بینیم بحمل اولی بین نار و موقدنسبت حاصله ای هست و ما آن را تصور می کنیم، مگر تصور غیر از وجود ذهنی است؟ چه فرقی است بین این که تصور کنیم وجود زید را، یا تصور کنیم نسبت تحلیلیه راوبه اونگاه میکنم؟

وان شیت قلت:این حقیقت اگرنیست پس چطورآنراتحلیل میکنید؟مگرتصورغیروجودذهنی است؟

بله این مطلب درست است که نسبت تحلیلیه  ابتداءا در ذهن نیست و بعد از تحلیل، در ذهن موجود می شود.

ان قلت:

اگرکسی انسان را  تصورکردو بعد آن را به تامّل و تحلیل عقلی تحلیل کرد به ماهیت و وجود و حکم کرد: ماهیت من حیث هی لیست الا هی،این ماهیت درچه فضایی تحلیل میشود؟

دوفرض برای آن متصوراست:

فرض اول: ماهیت با غمض عین از وجود، در ذهن موجود است:

کسی این حرف را نگفته است.

به همین جهت  فلاسفه می گویند تخلیته عین تحلیته یعنی وقتی به ماهیت نگاه می کنید و آن راتحلیل به ماهیت ووجودمیکنید، در واقع به وجود در ذهن نگاه می کنید.

فرض دوم: ماهیت در ذهن موجود نیست:

چگونه ماهیت را تصور می کنید و در مورد آن حکم میکنید بانها لیست الا هی؟ به همان شکل نسبت تحلیلیه را هم تصوروهم لحاظ میکنید و حکم میکنید به این که مدلول «فی» یا «من» است همین نسبت تحلیلیه است.

قلت:

اولا:مافرض اول راقبول داریم ومیگوییم:

وقتی ماهیت ووجودرادرنظرمیگیریم وبه این ماهیت نگاه میکنیم ومیگوییم الماهیهلیست الاهی،این موجوددرذهن است وچیزی غیرازوجوداست.یعنی درذهن دوچیز داریم یکی ماهیت داریم ودیگری وجود.

واینکه بیان شداین برداشت خلاف معروف ومشهوراست،معروفیت نمیتوانددلیل برفهم درمعقولات باشد.

ثانیا:منظورازاین جمله که تخلیته عین تجلیته این است که ماهیت مجردهابتداءتصورنمیشودبلکه بایدوجودانسان تصورشودوبعدآن راتحلیل کند.

ان شیت قلت:

زمانیکه می خواهیم ماهیت راازوجودخارج کنیم بایداین وجودانسان درذهن باشدتابتوانیم آن رابشکنیم.

ثالثا: اگر غیر از این معنا مراد باشدنمی توانیم آنرادرک کنیم چرا که این تناقض در کلام اهل معقول وجود دارد.

توضیح:

از طرفی می گویند تصور یعنی وجود ذهنی وماهیت نه در ذهن و نه در خارج موجود نیست ولی از طرف دیگر می گویند ماهیت را تصور می کنیم و در مورد آن حکم می کنیم این تناقضی آشکاراست.

بنابراین هم ماهیت و هم نسب تحلیلیه در ذهن موجودند.

اشکال سوم:تصویرمعقول ازبحث:

مقدمه:

زمانیکه می گوییم «النار حاره» حکم را که روی نار می بریم مقصود ماهیت نار نیست زیراانچه که درذهن است حار نمی شود بلکه حکم را به وسیله آن روی وجود خارجی میبریم ودرواقع ماهیت در ذهن، به لسان عامیانه پلی به خارج است.

حال درمانحن فیه میگوییم:

نسبت تحلیلیه ای که در ذهن است را وقتی در نظر می گیریم پلی به خارج است.

یعنی:موضوع له«فی»رامابازاءآن درخارج قرارمیدهیم(مثل ماهیات که درمقدمه گفته شد)،نه وجودخارجی چراکه وقتی النارحارهگفته میشوداین قضیه حقیقیه است.

ان شیت قلت:

درخارج یک خصوصیتی بین ناروموقدهست که ازآن خصوصیت ذهن ظرفیت و ومظورفیت ونسبت ایندوراانتزاع میکند،وآن خصوصیت موضوع له حروف است که نسب تحلیلیه مشیراست.

مثال:الجزیی لاینطبق علی کثیرین،این حکم برای مفهوم جزیی درذهن نیست بلکه برای مصادیق خارجی است وجزیی درذهن،عنوان مشیراست.

لذا مرحوم شیخنا الاستاذ می فرمود که «فی» خودش معنایی ندارد و تنها دلالت می کند بر یک خصوصیتی در طرفین ومدخولش و این که از امیر المومنین علیه السلام نقل شده که «والحرف ما اوجد معنی فی غیره»  یعنی «فی» دلالت می کند بر خصوصیتی در غیر خودش به خلاف«نار»که چنین دلالتی ندارد.

نتیجه الکلام:

اولا:اگرفرمایش مرحوم صدر غیر از این کلام است باید کلامشان را اصلاح کند و اگر همین است تعمیقی نشد زیرا دیگران هم همین را فرموده اند و حتی آقا ضیاء هم همین را فرموده لکن ایشان گمان کرده این اعراض نسبیه، خودشان وجود خارجی دارندکه این گمان نادرست است.

ثانیا:این تحلیل معنای حرفی،تحلیلی است که عرف و عوام هم آن را می فهمند و اینکه آقای خوئی و خود آقای صدر(علیهماالرحمه) اشکال می فرمودند که فلان معنای حرف معنای دقیقی است و ذهن عرف قادر به درک آن نیست به همین جهت است که عرف هم باید تحلیلی که می شود را بپذیرد.

اشکالات به قسم دوم ازحروف که برای نسبت واقعیهذهنیه وضع شده اند:

مرحوم صدرمیفرماید: وقتی می گوییم «جاء زید بل عمرو» در ذهن، چندچیزجوددارد:

الف:زید

ب:عمرو

ج:این که زید اشتباها صادر شده و عمرو درست است.

البته سومی را ما اضافه می کنیم تا کلام ایشان سر وصورتی پیدا کند. بل اضرابیه موضوع له اش همان نسبت واقعیه ذهنی است چون هم زید در ذهن موجود است و هم عمرو

اشکال:درمقصودایشان دوفرض وجوددارد:

فرض اول: اگرمقصوداین است که نسبت قبل ازتحلیل درذهن موجودنیست.

اشکال:

نسبت اضرابیه مانند نسبت ظرفیه در «النار فی الموقد» است دراینجاهم ناردرذهن موجوداست وهم موقد.. قبل از تحلیل در ذهن وجود ندارد و بعد از تحلیل است که در ذهن موجود می شود.

بنابراین:چیزی به نام اضراب هم درذهن موجودنیست چراکه درذهن هم یکبار«عمرو»وهم یکبار«زید»آمده است.

عجیب اینکه ایشان میفرمایدوقتی«جاءزیدبل عمرو»میگوییم هم «زید»درذهن موجوداست وهم «عمرو»یعنی دونسبت درذهن موجوداست،درحالی که مامامیگوییم«النارفی الموقد»هم همینطورهست.

فرض دوم:اگر مقصوداین است که – بعید نیست همین باشد – وقتی می گوییم «جاء زید بل عمرو» چنین نیست که هم زید در ذهن موجود باشد و هم عمرو، بلکه هم نسبت مجیء به زید موجود است و هم نسبت مجیء به عمرو یعنی دو قضیه موجود است.

اشکال:

بله!دو قضیه موجوداست،ولی این چه ربطی به «بل» دارد؟ «بل»برای ربط بین دو قضیه است به این شکل که نسبت اولی غلط بود و نسبت دوم درست است.

یا مثلا وقتی مولی می گوید «اکرم العلما الا الفساق منهم» استثناء در ذهن وجود ندارد. بله وقتی این قضیه را تحلیل می کنیم می گوییم یعنی وجوب اکرام برای عالم غیر فاسق است و عالم فاسق وجوب اکرام ندارد و این همان تحلیل است که اسمش رااستثناءمیگذاریم.

نتیجه الکلام:

جداکردن«بل»اضرابیه از«فی» بلا وجه است.

همانطور که در «النار فی الموقد»،«فی» دلالت می کندبراینکه نارمظروف است وموقدظرف است که این ظرف برای آن است،همان دلالت را هم بل اضرابیه دارد و آن خصوصیت این است که«جاء زید»اشتباهی صادر شده است.

*تبیین معنای حرف:(نظریه مختار):

*بررسی حقیقت مطلب:

مطلب اولی:نگاه تعمیقی به فرمایش مرحوم اخوند:

حقیقت ترادف درکلام آخوند:

«من»وابتداءبحمل شایع بایکدیگرمترادفین هستند.

توضیح:

ابتداءدو قسم دارد یکی مصداق ابتداء ودیگری مفهوم ابتداءیعنی:یکی ابتدای به حمل اولی و یکی ابتدای به حمل شایع.

حال میگوییم:

«من» وضع شده که فقط دلالت برابتدای به حمل شایع داشته باشد. ولکن ابتداء(معنی اسمی)وضع شده است برای معنی ایی اعم که هم بحمل اولی دلالت برابتداءبکند(یعنی بلحاظ مفهومی)وهم بلحاظ حمل شایع دال برابتداءخواهدبود.

درواقع میتوان گفت:

«من»باابتدایی که بلحاظ مصداقی وبحمل شایع لحاظ گردیده است مترادفین هستندولی باابتدایی که بحمل اولی لحاظ شده است اختلاف ماهوی دارند.

مثال:وقتی می گویید «سرت من البصره» و «ابتداء سیری البصره» هر دو درست است چون از «من» و ابتدا، ابتدای به حمل شایع را اراده کرده اید و هر دو دلالت می کند که بصره مبتدأ منه است.

ان شیت قلت:

فرق بین لفظ ابتدا و لفظ «من» این است که ابتدا، هم استعمال شود در جایی که به حمل اولی اراده شود و هم به حمل شایع ولی کلمه «من» فقط در جایی است که ابتدای به حمل شایع اراده شود. بنابراین ابتداء،برای معنای اوسع وضع شده است چون هم حمل اولی را شامل می شود و هم حمل شایع،ولی «من» برای خصوص حمل شایع وضع شده است. پس هر جا که «من» هست می توان ابتداءباشدولی هر جایی که ابتدا هست نمی شود «من» گذاشت.اگر مقصودآخونداز مترادفین، این معنا باشد یعنی به حمل شایع مترادفین هستند، کلام درستی است.

ودرآخراینکه فرمود علقه وضعیه شان فرق میکند هم درست است چون علقه وضعیه ابتداءعام است.

بعبارهثالثه:

«فی» با ظرف یا «من» با ابتداءمعنایشان یکی است و لکن ابتداءمعنایش اوسع است و به معنای اسمی هم استعمال می شود ولی«من»به معنای اسمی استعمال نمی شود لذا می شود«من»و ابتداء را در جایی که ابتداءبه حمل شایع اراده شود جایگزین یکدیگر کرد و لو اینکه جای آنها را در جمله تغییر دهیم مثلا به جای «سرت من البصره» می گوییم «ابتداء سیری البصره» که این تغییر باعث نمی شود که این دو لفظ به یک معنا نباشند.

مطلب دوم:نگاه به بحث حروف اززوایه متفاوت:

مقدمه:

بعدازاینکه حقیقت کلام آخوندرابازیابی کردیم به صرافت این نکته افتادیم که چرااعلام وبزرگان میفرمایند: حرف معنا ندارد و از آن معنایی به ذهن خطور نمی کندواگر معنای «من» ابتدا یا نسبت ابتدائیه باشد باید این معنا به ذهن خطور کند.

بعد از تامل دیدیم که این مطلب فراتر از آن چیزی است که اصولیین تا بحال فرموده اند.

لذابرای پاسخ به این سوال اینطورطرح بحث میکنیم:

*طرح بحث:

آیامعانی حرفی بامعنی اسمی اختلاف ماهوی دارندیاخیر؟یعنی«فی»باظرفیت دوشیءهستندیاخیر؟

درمسیله دوفرض داریم:

فرض اولی:معنای حرفی بااسمی اختلاف ماهوی دارند:

یعنی:ابتداءیک معنی داردو«من»معنی دیگری دارد،لذانمیشودهرکدام رادرجای دیگری استعمال کرد.

جواب:

درمباحث گذشته بیان شدکه میتوان باتغییردرجمله هرکدام رادرجای دیگری استعمال کردواین بلامحذوراست.

فرض دوم:معنی حرفی بامعنی اسمی بلحاظ ماهوی یکی است(فرمایش آخوندبتقریبی که گذشت|)

پس این فرمایش که معروف بین اصولیین است که ابتدا معنای اسمی است و معنای مستقل است ولی معنای «من» معنای حرفی و غیر مستقل است، چیست؟

اماپردازش به جواب این سوال:(بیان مختار):

مقدمه اولی:

وقتی میگوییم: «سرت من البصره» وهنگامیکه میگوییم«ابتداء سیری البصره»، این دو جمله به هیچ عنوان مترادفین نیستند چون «ابتداء سیری البصره» یعنی اول حرکت من بصره بوده ولی «سرت من البصره» نمی گوید اول حرکت من بصره بوده شاید از جای دیگری حرکت کرده و بعد از بصره گذشته باشم.

والشاهدعلی ذلک:

می توان گفت «ابتداء سیری من اهواز ثم مضیت من البصره» و دیگر نمی شود بگویید «ابتدا سیری البصره» یا «اول مضیئی البصره». و الا اگر «من» وضع شده باشد برای ابتدا یا نسبت ابتدائیه باید وقتی «من» گفته شود همین معانی به ذهن خطور کند که ما بعدش مبتداء منه است.

مقدمه دوم:

«من»نه معنایش مفهوم ابتدای اسمی است و نه نسبت ابتدائیه است.

زیرااگرمفهوم ابتدای اسمی باشد:

چراکه حروف برای واقع نسبتهاوضع شده اندنه مفاهیم کماتقدم بیانه.

واگر نسبت ابتدائیه باشد :

باید دلالت کند که ما بعد «من» مبتدا منه است و حال آن که در این مثالهایی که بیان شد مبتداء منه نیست.

لذا به مرحوم صدر و آغا ضیاء عرض می کنیم اگر «من» برای نسبت ابتدائیه وضع شده باشد باید «من» را که بگوییداین معنا به ذهن خطور کند.

مقدمه سوم:

باتوجه به دومقدمه پیشین دونکته واضح شد:

نکته اولی:«من» و «ابتدا» مترادفین نیستند و اختلافشان در علقه وضعیه نیست،(بخلاف آخوند)

نکته دوم:اختلاف معنای اسمی و حرفی در این نیست که نسبت و ربط مقوم معنای حرفی است و در معنای اسمی مقوم نیست،(بخلاف آغاضیا).

نتیجه:

اولا:

بین معنی حرفی بااسمی اختلاف جوهری وجودداردبه این معنی که«من»فقط بامدخول وطرفینش معنی میشودودرواقع خود«من»وابتداءبحمل شایع هم بایکدیگرمتفاوت هستند.

ثانیا:

حتی بین«من»های مختلف درجمل مختلفه تفاوت وجودداردومعنیش باپس وپیشش درجمل مختلفه فرق میکند.

یعنی «من»که درجمله «قرات هذالکتاب»بکاررفته است متفاوت با«من»ای است که درجمله مضیت من البصره»استفاده شده است.

ابتدا در ذهنمان آمد شاید «فی» این طور نباشد و همیشه به معنای ظرفیت است. ولی بعدازدقت به این رسیدیم که وقتی می گویید «تاملت فی هذا المطلب» بعد بگویید ظرف تامل مَن این مطلب بود، کلامی بی معناست.

لذا سخن امیر المومنین علیه السلام که فرمود «الحرف ما اوجد معن فی غیره» به این معناست که حرف در جاهای مختلف، معنای مختلفی پیدا می کند.

هذاتمام الکلام وغایه مایمکن ان یقال فی معنی الحروف.