سه شنبه 28-9-96 (جلسه 274)
بسم الله الرحمن الرحیم
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
اللهم کن لولیّک الحجّة بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعة وفی کلّ ساعة ولیّا وحافظا وقائدا وناصرا ودلیلا وعینا حتی تسکنه أرضک طوعا وتمتّعه فیها طویلا.
اللهم العن أوّل ظالم ظلم حقّ محمّد وآل محمّد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العن العصابة التی جاهدت الحسین وشایعت وبایعت وتابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا.
السلام علیک یا أبا عبد الله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله أبدا ما بقیت وبقی اللیل والنهار ولا جعله الله آخر العهد منّی لزیارتکم، السلام علی الحسین وعلی علیّ بن الحسین وعلی أولاد الحسین وعلی أصحاب الحسین.
اللهم خصّ أنت أوّل ظالم باللعن منی وابدء به أولا ثم العن الثانیَ والثالث والرابع اللهم العن یزید خامسا والعن عبید الله بن زیاد وبن مرجانة وعمر بن سعد وشمرا وآل أبی سفیان وآل زیاد وآل مروان إلی یوم القیامة.
ـــــــــــــــــــــــــــ
مقتضای اصل در موارد شک بین نفسیت و غیریت
حیثیة اولی: مقتضای اصل لفظی
مرحوم آخوند فرموده مقتضای اطلاق خطاب، نفسیت است.
در این مطلب آخوند چهار نقطه باید بررسی شود.
نقطة اولی: (تقریب کلام آخوند)
مرحوم آخوند می فرماید هیئت صیغه افعل اگر چه وضع شده برای جامع بین واجب نفسی و واجب غیری و جامع طلب، الا این که اطلاق این هیئت، اقتضاء می کند نفسیت را چون اگر این واجب، که هیئت بر آن دلالت می کند غیری بود، باید متکلم حکیم، تنبیه می داد که این وجوب در حالت خاص است و آن زمانی است که غیر باشد و وقتی که تنبیه نداده، اطلاق اقتضاء نفسیت می کند.
مرحوم آخوند به همین مقدار بسنده می کند ولی آقای صدر تقاریب پنج گانه ای ذکر می کند برای این که مقتضای اصل لفظی، نفسیت است.
تقریب اول: تمسک به اطلاق هیئت در «توضؤ»، نمی دانیم که وجوب مقید است به اراده ی صلاة یا نه؟ اطلاق هیئت می گوید که قید ندارد.
تقریب دوم: تمسک به اطلاق ماده در «صلّی». اگر وضوء وجوب غیری داشته باشد برای صلاة، صلاة مقید شده است به صلاة مع الوضوء. شک داریم که آیا متعلق امر به صلاة ذات صلاة است یا صلاة مقید به وضوء؟ اطلاق ماده صلاة اقتضاء می کند که وجوب وضوء نفسی باشد.
تقریب سوم: نفسیت، قید عدمی است و غیریت قید وجودی است. وقتی می گوییم واجبی نفسی است یعنی مقید نیست به حال اتیان واجب آخر و وقتی می گوییم واجبی غیری است یعنی مقید است به حال اتیان واجب آخر و اطلاق، معین می کند قید عدمی را در مقابل قید وجودی.
تقریب چهارم: اصالة التطابق بین مقام اثبات وثبوت. اگر وجوب وضوء غیری باشد باید تبعا لواجب آخر ذکر شود نه مستقلا. ولی وقتی در مقام اثبات مستقلا ذکر می شود مثلا «یا ایها الذین آمنوا توضؤوا» مقام ثبوت هم همینطور است.
تقریب پنجم: تمسک به اطلاق ماده ای است که خود این امر به آن تعلق گرفته زیرا اگر وجوبش، وجوب غیری باشد وضوء موصلة واجب است. پس شک داریم که آیا وضوئی واجب است که حصة است و مقید است به موصلة یا مطلق وضوء واجب است؟ دوران امر بین تقیید اطلاق و ماده است، به اطلاق ماده تمسک می کنیم.
این پنج تقریب را در بحث اطلاق الصیغه یقتضی النفسیة و العینیة و التعیینیة، بحث کردیم.
اما یک نکته ای که به آن می پردازیم و در کلام بزرگان مخفی مانده ولی مرحوم آشیخ علی قوچانی به آن پرداخته و در کلمات آقای صدر در بحث اطلاق و تقیید هم هست این است که چرا مرحوم آخوند فرموده اطلاق، اقتضاء نفسیت را دارد و اگر واجب غیری باشد بایستی متکلم حکیم تنبیه بر آن نماید. اما چرا حکیم باید این تنبیه را انجام دهد در حالیکه صیغه افعل یا ماده، وضع شده برای ماهیت مبهمه مهمله، چه وجهی دارد که بگویید اگر تقیید باشد احتیاج به بیان دارد ولی اگر مطلق باشد احتیاج به بیان ندارد؟ لمّ این حرف چیست؟
ممکن است بگویند که اطلاق، معنای عدمی است و تقیید، معنای وجودی است و لذا مؤونة زائد دارد و احتیاج به بیان دارد.
ولی این که مؤونة زائد می خواهد بلا وجه است چون مگر چه کار سنگینی می خواهد انجام دهد؟!
این وجوهی که ذکر شده یا آنچه آقای صدر ذکر کرد مثل این که تطابق بین مقام اثبات و ثبوت باید باشد و دیگر تقریبات، در واقع تقریب نیست و لمّ آن بیان نشده. لمّ این مطلب را مرحوم آقای قوچانی بیان فرموده. ایشان می فرماید سیره ی عقلاء یک قوانین عامه ای در محاوره دارد. مثلا شخصی می گوید احتمال این که فردا بیایم منزل شما زیاد است و اگر نخواستم که بیایم، به شما زنگ می زنم یعنی یک طرف را که اتفاقا طرف وجودی هم هست، بناء بر سکوت می گذارد به خاطر این که به زحمت نیافتد. منشأ آن اصول و قوانین عامه این اس که غالبا چیزی که غالب است را بناء بر عدم بیان می گذارند و این منحصر به اطلاق هم نیست. مثلا در هنگام وضع، لفظ را برای معنایی وضع نمی کنند که برای اکثر استعمالاتشان احتیاج به قرینه داشته باشند.
در مانحن فیه بناء عقلاء بر این است که غالبا کلماتشان مطلق است. بله ممکن است از یک حیث، مقید باشد ولی هر کس صحبت می کند اگر از پنج حیث مقید است، از سی و پنج حیث مقید است. کما این که وقتی می گویند ما من عام الا و قد خص به همین جهت است که عمومیت نسبت به مواردی که تخصیص خورده بیشتر است. بنابراین چون اطلاق بیشتر است بناء محاوره بر این است که هر جا که مقصود، مقید بود بیان می کنند و همان حکمتی که در وضع هست، در اطلاق هم هست.
حال که لمّ معلوم شد، باید ببینیم در چه مواردی این لمّ، وجود دارد و در چه مواردی وجود ندارد. مثلا اگر راوی از امام علیه السلام سوال کند که آیا می توانم خانه ام را آتش بزنم؟ و حضرت بفرمایند بله اشکال ندارد، نمی شود از عدم استفسار امام علیه السلام استفاده کرد و گفت که جواب امام علیه السلام اطلاق دارد و لذا اگر شخصی در آپارتمان صد طبقه هم زندگی می کند می تواند خانه اش را به آتش بکشد چون این خانه ها نه در اذهان بوده و نه وجود خارجی داشته و لذا نقض غرض نمی شده و قانون عام نمی خواسته. لذا می گویند اطلاق منصرف است به وجودات خارجیه ی آن زمان. البته ما این حرف را به نحو کلی قبول نداریم و اگر امام علیه السلام ابتداءا و بدون سوال کسی این حکم را بفرماید خانه صد طبقه را هم شامل می شود چون امامی که فرموده این حرف ها را بنویسید و به دیگران منتقل کنید و زمانی خواهد آمد که احتیاج به این سخنان پیدا خواهند کرد و امام علیه السلام نستجیر بالله اینطور نبوده که غافل باشد.
بنابراین لمّ و چاشنی اطلاق، دو کلمه است: 1- اطلاق همیشه در جایی است که استفاده از آن اطلاق بیشتر باشد. 2- در جایی است که اگر قید نیاورد و اطلاق بفرماید ولی مقصودش مطلق نباشد، نقض غرض بشود و مکلف به خطا برود بر خلاف مثل این که مولی به عبدش می گوید گوشت بخر، ولی مقصودش گوشت شتر است اما مطلق بیان کرده چون می داند امروز غیر از گوشت شتر، فروخته نمی شود. به همین جهت اگر مولایی همیشه می فرموده «احل الله البیع غیر الربوی» و یک بار فرموده «احل الله البیع» نمی توانیم بگوییم که مولی در مقام بیان بوده و قیدی ذکر نکرده، لذا مقصودش مطلق بوده!! چرا که این مولی نوعا در کلماتش این قید هست و لذا نمی توانیم اینجا به اطلاق تمسک کنیم. پس اینکه آقای خوئی ره می فرماید اینجا خطاب مطلق است و باید به اطلاق آن اخذ کنیم اشتباه است و اطلاق، یک کلیشه نیست که بر اساس آن مشی کنیم و این مخالف سیره عقلاء است.
خلاصه این که مثلا آقای صدر تمسک به اصالة التطابق بین مقام اثبات و مقام ثبوت کرد، چیزی غیر از همان تمسک به اطلاق هیئت نیست و لبّشان همین است که باید ببینیم در چه مواردی احتیاج به بیان هست. در مانحن فیه به دو چیز بیشتر نمی شود تمسک کرد، یکی اطلاق هیئت و یکی اطلاق ماده ی واجب آخر.
تمسک به اطلاق ماده ی همین واجب به این بیان که وجوب باید تعلق به مقدمه ی موصله بگیرد هم غلط است چون شارع، واجب غیری را دو جور ممکن است جعل کند. یکی این که قید موصلة را قید ماده قرار دهد و یکی این که قید هیئت قرار دهد. شما نمی توانید بگویید که چون ماده، قید موصلة را ندارد پس وجوبش نفسی است چون ممکن است شارع، قید موصلة را در هیئت برده باشد و لذا وجوبش غیری باشد.
فتلخص مما ذکرنا که اطلاق الصیغة یقتضی النفسیة چون اگر غیری باشد احتیاج به بیان دارد به این علت که در محاورات عرفیه، قواعد عامه ای است در تکلم که یکی از آنها این است که معمولا آنچه که غالب است را ذکر نمی کنند.