چهارشنبه 29-9-96 (جلسه 275)
بسم الله الرحمن الرحیم
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
اللهم کن لولیّک الحجّة بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعة وفی کلّ ساعة ولیّا وحافظا وقائدا وناصرا ودلیلا وعینا حتی تسکنه أرضک طوعا وتمتّعه فیها طویلا.
اللهم العن أوّل ظالم ظلم حقّ محمّد وآل محمّد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العن العصابة التی جاهدت الحسین وشایعت وبایعت وتابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا.
السلام علیک یا أبا عبد الله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله أبدا ما بقیت وبقی اللیل والنهار ولا جعله الله آخر العهد منّی لزیارتکم، السلام علی الحسین وعلی علیّ بن الحسین وعلی أولاد الحسین وعلی أصحاب الحسین.
اللهم خصّ أنت أوّل ظالم باللعن منی وابدء به أولا ثم العن الثانیَ والثالث والرابع اللهم العن یزید خامسا والعن عبید الله بن زیاد وبن مرجانة وعمر بن سعد وشمرا وآل أبی سفیان وآل زیاد وآل مروان إلی یوم القیامة.
ـــــــــــــــــــــــــــ
کلام در حیثیة اولی و مقتضای اصل لفظی بود.
اشکال شیخ اعظم بر این مطلب که اطلاق الصیغة یقتضی التعیینیة:
خلاصه این اشکال این است که مقدمات حکمت و اطلاق، در جایی جاری می شود که معنای لفظ، یک معنای عامی باشد و قابل تقیید باشد، تا بگوییم آیا مولی تقیید کرده یا نه؟ سپس مقدمات حکمت جاری شود و بگوییم تقیید نکرده. ولکن معنای صیغه افعل، عام نیست. معنای صیغه افعل، طلب و اراده ای است که منقدح است در نفس مولی که وجودی جزئی است نه عام و کلی و لذا قابل تقیید نیست.
ان قلت: معنای صیغه افعل مفهوم طلب است نه واقع طلب در نفس و اراده ی در نفس.
قلت: بالوجدان و بلا شبهة کی می توانیم بگوییم آب، مطلوب مولی است؟ وقتی که اراده ی مولی به آن آب تعلق بگیرد و طلب مولی به آن تعلق بگیرد. اما با مفهوم طلب، که این شیء طلب نمی شود. وقتی مصداق طلب می شود و می گوییم مولی طلب کرده که اراده ی مولی تعلق بگیرد. از یک طرف وقتی که مولی بفرماید جئنی بماء قطع پیدا می کنیم که آب مطلوب مولی است. از آن طرف وقتی آب مطلوب مولی می شود که اراده و طلب حقیقی و آن اراده در نفس تعلق بگیرد پس معلوم می شود که مفاد هیئت آن طلب است و آن طلب قابل تقیید نیست. لذا فرموده اطلاق الصیغة یقتضی النفسیة غلط است چون قابل تقیید نیست.
اشکال آخوند به کلام شیخ اعظم:
اگر قرار باشد معنای صیغه افعل، آن طلبی که در نفس است باشد آن طلب یک امر تکوینی خارجی است. امر تکوینی خارجی با لفظ موجود نمی شود بلکه اسباب خودش را می خواهد و حال آن که وقتی مولی می فرماید اضرب، قطعا طلب موجود می شود. پس این طلب که موجود می شود صددر صد آن طلب موجود در نفس نیست. بله ربما آن طلب موجودِ در نفس، آن اراده ی واقعیه در نفس، موجب می شود که مولی انشاء طلب کند و الا انشاء طلب و معنای صیغه افعل، همان مفهوم عام است که لفظ را استعمال می کند در آن مفهوم عام طلب به قصد ایجادش و وجود انشائی هم چیزی غیر از این نیست وجود انشائی یعنی ابراز و استعمال لفظ در معنا به قصد ایجاد معنا.
اما این که شما شاهد آوردید که معنای صیغه افعل، مفهوم طلب نیست، واقع طلب است به چه دلیل؟ به خاطر این که وقتی می فرماید جئنی بماء قطعا میگوییم مجیء آب مطلوب مولی است. از این طرف شیء، مطلوب مولی نمی شود مگر به تعلق اراده و طلب نفسانی به آن شیئ پس کشف می کنید که معنای هیئت این است. این را هم شما اشتباه کردید چون دو طلب داریم یکی انشائی و یکی طلب حقیقی و تکوینی. این که می فرماید وقتی صیغه افعل استعمال می شود، به آن مطلوب صدق می کند و اگر معنای صیغه آن معنای طلب باشد، مطلوبٌ به این نمی گویند یعنی چه که نمیگویند؟ مطلوب حقیقی نمی گویند یا حتی انشائی هم نمی گویند؟ اگر بگویید مطوب حقیقی هم نمی گویند ما هم قبول داریم. اگر بگویید مطلوب انشائی نمی گویند؟ نه میگویند. آنی که باعث خلط و اشتباه شیخ شده این است که فرمودند معنای صیغه افعل، طلب است. ایشان تصور فرموده که مقصود آنها از طلب، طلب حقیقی است و حال آن که مقصود آنها طلب انشائی است.
آقای آخوند! اگرمقصود طلب انشائی است، پس چرا قید نزده اند که مقصود طلب انشائی است تا برای شیخ خلط نشود؟
می فرماید قرینه هست و آن قرینه عقلیه است . آن قرینه عقلیه این است که این که می گویند معنای صیغه افعل طلب است، خوب قطعا مقصودشان طلب انشائی است چون اگر طلب حقیقی باشد، گفتیم که با لفظ موجود نمی شود و اسباب خودش را می خواهد یعنی تصور و تصدیق به فائده و عزم و جزم و شوق اکید واراده.
بعد می فرماید لعل شیخ، خلط کرده بین مفهوم طلب و مصداق طلب.
بررسی کلام شیخ اعظم و مرحوم آخوند:
ما عرض می کنیم اگر جسارت نباشد جناب شیخ و آخوند هر دو، مطلب را درست تصور نفرموده اید.
اطلاق دو جا کاربرد دارد: یک جا این است که یک معنای عامی می آید و آن معنای عام تقیید می شود. یک جای کاربرد دیگر این است که آن اصلا عام نیست بلکه یک وجود خارجی است وجزئی است منتها وقتی می گوییم اطلاق دارد یعنی جمیع محتملاتی که این موجود دارد همه ی این محتملات را شامل می شود. مثل این می ماند که یک شخصی از امام علیه السلام سوال می کند که من یک سیدی را دیدم و به او سهم سادات دادم. حضرت فرموده لا بأس به. می گوییم این لابأس به اطلاق دارد آن سید، فقیر بوده یا نبوده، عالم بوده یا نبوده ایرانی بوده، یا غیر ایرانی بوده، صغیر بوده یا کبیر بوده. همه ی اینها را به اطلاق تمسک می کنید. و حال آن که این سید، جزئی بوده یا عالم بوده یا نبوده یا فقیر بوده یا نبوده. ما که می گوییم اطلاق دارد یعنی این اطلاق معنایش این است که هر نحوی که احتمال دهیم این وجودی که محقق شده، بر آن نحو محقق شده، این کافی است. حالا اطلاق، می آید می گوید آنی که محقق شده به نحو نفسیت است چون می گوید درست است که معنای صیغه افعل طلب است و اراده است و این اراده ای که در نفس موجود می شود دو قسم است، یکی اراده ی مطلقه و یکی اراده ی مشروطه، اراده ی مطلقه یعنی شرط ندارد. اراده ی مشروطه یعنی شرط دارد. حالا مولی فرموده من اراده کردم وضو را از شما. میگوییم اطلاق اقتضاء می کند که آن اراده ای که موجود شده اراده ی مطلقه بود. چطور میگوییم اطلاق اقتضاء می کند که آن سیدی که دیده هر کس باشد اشکال ندارد. اینجا اطلاق، اقتضاء می کند که این اراده ای که شده، ارادهی مطلقه است.
این که مرحوم ایروانی اشکال کرده که نمی خواهیم به اطلاق افرادی طلب تمسک کنیم تا بگوییم این طلبی که موجود شده یک فرد بیشتر نیست. ما می خواهیم به اطلاق احوالی این طلب تمسک کنیم مثل وقتی که کسی می گوید رأیت عالما، این عالم یک فرد بیشتر نیست ولی اطلاق احوالی دارد، عالما در حال جلوس، در حال تکلم، ما می خواهیم به اطلاق احوالی تمسک کنیم. این غلط است. یا مقصود آقای ایروانی همان عرض ما است یا غلط است چون موجود وقتی که موجود می شود همانطور که اطلاق افرادی ندارد اطلاق احوالی هم ندارد. خلاصه این سید که دیده، یا عمامه داشته یا نداشته یا نشسته بوده یا ایستاده بوده. همانطور که در فرد، جزئی است در حال هم جزئی است منتها آن قسم دوم اطلاق که اطلاق می فرماید تمام وجود محتمله ای که احتمال دارد این شیء به عنوان مصداق موجود شده باشد همه را شامل می شود. حالا یک وقت هست که اطلاق نتیجه اش این است که بر یک وجه از آن وجوه محتمله ثابت می شود. در آن مثالی که عرض کردم که می گوید سهم سادات دادم، می گوییم اطلاق دارد فقیر بوده یا غنی بوده. این معنایش این نیست که یعنی سیدی که به او سهم سادات داده، هم فقیر بوده و هم غنی بوده. لذا جناب شیخ کلام این است که یک کسی می گوید من اراده کردم وضو را از شما نمی دانیم آیا این اراده اش غیری و مشروط است یا اراده اش نفسی است؟ در ما نحن فیه، این کلمه مهم است که بناء محاورة بر این است که اگر مشروط باشد، باید ذکر کند. حالا که ذکر نکرده معنایش این است که مشروط نیست.
اما جناب آخوند فرمایش شما هم در اشکال به شیخ، درست نیست. اصلا فرقی نمی کند که بگوییم آیا این معنای صیغه افعل، مفهوم طلب است یا واقع طلب است؟ چون حتی شما هم که می فرمایید مفهوم طلب است بعد از انشاء، می شود خاص و می شود جزئی و وقتی که شد جزئی مثل کلام شیخ انصاری می شود. اگر مقصودتان این است که قبل از ایجاد، کلی است، ولی این وجود جزئی است.
این اشکال را آقای ایروانی کرده که آقای آخوند فرقی بین مسلک شما و مسلک قوم نیست در مسلک شیخ هم، وجود است و باید به اطلاق احوالی تمسک کرد و روی مسلک شما هم باید به اطلاق احوالی تمسک کرد به خاطر این که بعد از وجود، دیگر شخص است.
این اشکال وارد نیست چون فرق بین شیخ و آخوند این است که شیخ می فرماید این صیغه افعل قبل از وجود ، آن معنای مستعمل فیه که لفظ در آن استعمال شده آیا جزئی است یا کلی است؟ شیخ می فرماید جزئی است چون استعمال شده در آن اراده موجود در نفس. آخوند می فرماید که کلی است چون درست است که بعد از انشاء جزئی می شود ولی قبل از انشاء، مستعمل فیه عام است. لذا این فرق هست این فرمایش ایروانی به آخوند ناتمام است.
ایراد مرحوم آقای نائینی به آخوند:
شما می فرمایید صیغه افعل، معنایش طلب است. همان طلبی که معنای اسمی دارد و عام است و موضوع و محمول واقع می شود در قضیه. می گوید الماء مطلوب یا می گوید مطلوبی الماء این است مقصود شما؟ آن معنای اسمی که قابل انشاء نیست. صیغه افعل معنایش همان نسبت ارسالیه است و نسبت تحریکیه است بین ماده و آن مکلف مثل هل دادن. بله کسی که صیغه افعل را در آن نسبت تحریکیه استعمال می کند وقتی که استعمال شد، مفاد این صیغه می شود مصداق طلب چون طلب یعنی تصدی نحو المقصود. کسی که یک نفر را هل می دهد تا از اتاق بیرون رود مقصودش این است که اتاق خالی شود آن کسی که تحریک اعتباری می کند می گوید جئنی بماء … خود این بعد از استعمال می شود مصداق طلب نه این که در معنای طلب اسمی استعمال شود آن معنای طلب اسمی که موضوع و محمول واقع می شود، محال است که قابل انشاء باشد.
ما در این کلام خیلی تامل کردیم و نفهمیدیم چون یک کسی میگوید اطلب منک الماء می گوید آب طلب می کند از شما. آیا اینجا اطلب منک الماء انشاء هست یا نه؟ طلب را در چه معنایی استعمال کرده؟ طلب را در همان معنای طلب استعمال کرده. من نفهمیدم چرا یک ادعائی کردید که معنای اسمی قابل انشاء نیست و آنی که قابل انشاء است معنای حرفی است. بله یک وقت ممکن است یک کسی اشکال کند که اضرب معنایش طلب الضرب نیست معنایش این نیست که لفظ را در معنای طلب استعمال کردم که بحثی اثباتی است در جای خودش گذشته. اما یک وقت هست شما می فرمایید چون این طلب معنای اسمی عام است که موضوع و محمول واقع می شود یک معنای اسمی است قابل انشاء نیست. مگر طلاق معنای اسمی نیست مگر حریت معنای اسمی نیست؟ طلاق یا عتاق یا .. چطور انشاء می شود؟ بد نیست که توضیحی برای کلام ایشان بگردید و پیدا کنید.
یک اشکال هم به شیخ کرده: آیا شما واجب غیری را قبول دارید یا نه؟ هیچ کسی فکر نمی کنم به شیخ نسبت دهد که منکر واجب غیری است. خوب این واجب غیری که شما قبول دارید چطور است؟ بله آنی که به شیخ نسبت داده اند و اشتباه هم نسبت داده اند این است که شیخ، منکر واجب مشروط است . اما هیچ کس به شیخ نسبت نداده که منکر واجب غیری باشد. آقای نائینی فرموده ما دو راه داریم برای اثبات نفسیت. یکی این که به اطلاق ماده واجب آخر تمسک کنیم وقتی اطلاق گفت که ماده قید ندارد، معنایش این است که آن امر به وضوء امر نفسی است. راه دیگر این است که مفهوم جمله ترکیبی را مقید می کند نه نفس وجوب و طلب را. مثلا یا ایها الذین اذا قمتم الی الصلاة اینجا طلب وضو را معلق کرده بر اتیان صلاة. شما می گویید هیئت به تنهائی نمی شود معلق شود. وجوب به تنهایی نمی شود مشروط شود بسیار خوب. ما نمی گوییم وجوب را مقید کرده به اتیان صلاة تا شما بگویید محال است ما می گوییم وجوب وضو را مقید کرده یعنی معنای ترکیبی را وجوب ِ وضو را نه ذات وجوب را.
به عقل قاصر ما این اشکال آقای نائینی هم به شیخ وارد نیست. نمی دانم چطور شده با این که خود شیخ در مطارح ص 66 تصریح کرده به این که نعم می تواند این قائل تمسک کند به اطلاق ماده اشکال کردید؟! اگر شیخ می گفت که اصلا واجب نفسی به هیچ طریقی قابل اثبات نیست اشکال شما جا داشت. شیخ می فرماید شما می خواهید واجب نفسی را به اطلاق صیغه تمسک کنی، نمیتوانی شما آقای نائینی فرمودید شما منکرواجب غیری هستید؟ نه. پس اطلاق ماده تمسک می کنیم. مگر شیخ اطلاق ماده را منکر است. بحث سر این است که قائل می خواهد به اطلاق هیئت تمسک کند. ایشان می فرماید به اطلاق هیئت نمی شود تمسک کرد.
اما این که فرمودید مفاد جمله ترکیبی آن هم برای ما قابل فهم نیست وقتی که شیخ می فرماید آن مفاد، اراده است، وجوب وضو یعنی چه؟ یعنی آن اراده ای که در نفس، متعلق به وضو شده چون اراده بدون مراد نمی شود. او می خواهد همان وجوب وضوئی که شما گفتید مفاد جمله ترکیبی، همان شخصی است. همان را ایشان می فرماید چون جزئی است و موجود است قابل تقیید نیست. بعد شما به شیخ می فرمایید ما آن را مقید می کنیم؟ این هم عجیب است که چطور آقای نائینی با همه ی جلالتش این نکته را غفلت فرموده.
هذا تمام الکلام در حیثیت اولی.