بسم الله الرحمن الرحیم
یکشنبه ۲/۱۱/۹۴
چند نکته را باید عرض کنم، دیروز اینطوری بحث را تمام کردیم که بنا بر قول به صحیح جمع تصویر دارد وامروز وارد تصویر جامع بنا بر قول به اعم می شویم، اما قبلش دو سه نکته را عرض می کنم:
نکته اول: عرض کردیم چه صحیحی چه اعمی احتیاج به جامع دارند، زیرا این لفظ صلاه مثلا یا وضع عام موضوع له عام است یا وضع عام موضوع له خاص است، اما اینکه از قبیل وضع خاص موضوع له خاص باشد این نه اصلا احتمالش هست و نه کسی به آن تفوه کرده، که ما بیائیم بگوئیم شارع آمده صلاه را به نحو مشترک لفظی که هم وضع متعدد باشد و هم موضوع له متعدد باشد که اسمش را گذاشتیم وضع خاص موضوع له خاص، یعنی مثلا پنجاه دفعه لفظ صلاظ وضع شده پنجاه تا هم موضوع له دارد، بنابراین قول جامع نمی خواهد، ولی این قول احتمال ندارد.
اگر بگوئیم وضع عام موضوع له عام این روشن است که نیاز به جامع دارد، چون آن عامی که لفظ صلاه برای آن وضع شده است آن چیست، اگر بگوئیم وضع عام موضوع له خاص باز فرموده اند آن معنای جامعی را که واضع تصور می کند که لفظ را وضع می کند برای مصادیقش آن چیست.
اینجا به یک کلمه دقت کنید: بنا بر قول وضع عام موضوع له خاص ما مشکل جامع نداریم، زیرا عنوان صلاه صحیح را این را تصور می کند لفظ را وضع می کند برای مصادیقش، ممکن است بگوئید خوب عنوان صلاه صحیح چیست که مصادیقش معلوم باشد، یعنی آنهایی که متعلق امر مولاست، فقط ما مشکلمان بنا بر قول وضع عام موضوع له عام است که موضوع له لفظ صلاه چیست، چون اگر شما بگوئید موضوع لفظ صلاه عنوان صلاه صحیح است که این قطعا غلط است، چون از صلاه اجزاء و شرائط به ذهن می آید نه عنوان صلاه صحیح.
نکته دوم این است که اگر کسی گفت آقا این جامه جامع بسیط است، این جامع بسیط عقلا تصور دارد یا ندارد؟ آخوند رحمه الله علیه تصویر کرد، فرمود بله جامع بسیط عقلا تصور دارد وآن هم عنوان ملازم مطلوب است، به این عنوان بسیط دو تا اشکال حسابی هست:
اشکال اول این است که این عنوان بسیط را یا شما جامع مقولی ذاتی می گیرید، مثل انسان مثلا که چه جور جامع مقولی ذاتی است یک عنوان بسیطی جامع مقولی ذاتی بین افراد صلاظ صحیح است.
این وفاقا للسید الخوئی اشکالش این است که صلاه از مقولات متعدد است، یک مقوله مقوله کیف است مثل قرائت، یک مقوله مقوله وضع است مثل رکوع و سجود، یک مقوله مقوله فعل است مثل نیت، یک مقوله اصلا امر تکوینی نیست مثل قصد این عنوان صلاه، خوب حالا ما اصلا از این مورد که اصلا مقوله تکوینی نیست رفع ید کردیم، اما بین مقوله وضع با مقوله کیف با مقوله فعل اینها جامع ذاتی ندارد، چون مقولات اجزاء عالیه اند، جنس عالی یعنی چیزی که لیس فوقه جنس، خوب اگر بنا باشد بین این مقوله کیف و مقوله وضع و مقوله فعل جامع ذاتی وجود داشته باشد او می شود مقوله، وقتی که ما فوق حیوان جنس نامی وجود دارد او می شود مقوله، لذا می گویند مقولات متباینات هستند و متباینات جامع ذاتی ندارند چون جامع ذاتی باید یک حیثیت مشترک باشد، حالا این یک بحثی است که نمی خواهم وارد بشوم چون ثمره عملی ندارم و هر کسی هم که حرفی زده دلیل قانع کننده ای ندارد، نه آنی که منکر است می تواند مدعی را ردش بکند و نه آنی که مدعی است منکر را می تواند رد کند، که آقا بین مقوله کیف و مقوله وضع و مقوله فعل جامع وجود دارد جامعش عرض است، خوب اینکه مقولات عشر نشد بلکه ما دو مقوله داریم یکی جوهر یک عرض، خوب دو تا مقوله داشته باشیم مگر چه می شود، منتهی عرض کردم هیچ کدام از طرفین دلیل قانع کننده ای ندارد، واثر هم در مباحث اعتقادی وعقلانی اثری هم ندارد.
فرض دوم این است که ما بیائیم بگوئیم موضوع له لفظ صلاه بنا بر قول به صحیح جامع است، اما جامعش جامع ذاتی مقولی نیست، جامعش جامع ذاتی باب برهان است، چون ما یک جامع ذاتی مقولی داریم که ذاتی ایساغوجی به آن می گویند یعنی جنس و فصل و نوع، ویک ذاتی باب برهان داریم، ذاتی باب برهان جامع ذاتی مقولی نیست بلکه عرض لازم است، عرض لازم شئ که از حاق شئ انتزاع می شود و بر شئ حمل می شود، مثل الانسان ممکن، حالا ممکن است عرض خاص باشد وممکن است عرض عام باشد، این را چه جور رد می کنیم؟
برای این فقط یک رد درست کرده اند که جامع ذاتی باب برهان این در واقع لازم و معلول است و از علتهای متعدد معلول واحد محال است صادر بشود، این تنها دلیلش هست.
من امروز می خواهم دو تا عرض بکنم که اولین بار است می گویم شما هم تأمل کنید:
عرض اول: چرا از متعددات بما هو متعددات معلول واحد نمی تواند صادر بشود؟ مرحوم آقای خوئی این را قبول کرده، بعضی دیگر هم در تقریراتشان قبول کرده اند، فلاسفه هم قبول کرده اند متکلمین هم قبول کرده اند، من ندیده ام که کسی شأنیتی داشته باشد و منکر این قاعده الواحد در قواعد طبیعی بشود، بله ازادی را چرا، ارادی و اختیاری نه، ولی واحد شخصی از متعدد بما هو متعدد بخواهد صادر بشود این عقلا محال است، لذا گفته اند این جامع ذاتی باب برهان معلول است لازم شئ است و نمی شود بعد از آنی که صلاه از مقولات مختلف است یک معلول واحد از آن صادر بشود، عرض امروز ما کی این است که قاعده الواحد را در قواعد طبیعی هم می خواهیم بگوئیم ادعای محض است، چرا؟
چون می گویند اگر این شئ واحد از و تا شئ بما هو دو تا یعنی از متعدد بما هو متعدد صادر بشود این از دو حال خارج نیست، یا با این علت سنخیت دارد یا با آن علیت سنخیت دارد یا با هر دوتا سنخیت دارد یا نه هیچ سنخیتی ندارد، اگر بگوئید این با این علت سنخیت دارد پس از او چرا صادر شد؟ اگر بگوئی با او سنخیت دارد از این چرا صادر شد، اگر بگوئی با هر دو تا سنخیت دارد خوب اینکه یکی بیشتر نیست، یعنی چی که یکی هم با این سنخیت دارد و هم با او، چون اینها دو تا سنخیت است دو تا سنخیت دو تا شئ می خواهد، اگر بگوئی سنخیت نمی خواهد گفته اند لازم می آید صدور کل شئ من کل شئ، یک بار طرف خرما خورد گفت سوختم، می گویند فلفل خوردی؟ می گوید نه خرما شور بود، می پرسد خرما تو نمک بوده می گوید نه، ولی این خرما امروز شور بود، چون شما اصولیین می گوئید می شود از یک شئ دو چیز صادر بشود، خوب می گفتند این خلاف قانون علیت است، سنخیت علت انضمام است، اینکه می بینیم در عالم هستی هر چیزی از یک چیزی صادر یمش و داین معنایش این است که ارتباط است، این نهایت دلیلی است که در مقام وجود دارد.
اقول: این دلیل علیل است، چرا؟ برای اینکه بله این معنا که یک معلولی سنخیت داشته باشد با همه چیز که بتواند از همه چیز صادر بشود این وجدانا نیست، اما اگر یک شیئی سنخیت با دو تا شئ داشته باشد، دو تا شئ متعدد یک شئ را به وجود بیاورند که جامع هم ندارند، خوب این دلیل ردش چیست، چه اشکال دارد که واقعا دو تا علت متباین یک معلول واحد داشته باشند، مثلا می بینیم اصکاک این دو تا دست گرما تولید می کند این لامپ هم گرما تولید می کند، می گوید نه بین اینها جامع داریم و آن اینکه هر دوی اینها جسم را منبسط می کند، می گوئیم الکلام الکلام، آن جسم را که منبسط می کند او باز علتش چیست، می گوید او هم باز یک چیز مشترکی دارد، می گوئیم خوب باز آن چیز مشترک علتش چیست، آخرش این است که این دست مالیدن با آن لامپ دو چیز است، سؤال وجواب: در واحد نوعی هم اشکال دارد، چون واحد نوعی وقتی خودش یک کلی دارد آنهم باید یک نوعی باشد که مشترک باشد تا این دربیاید، سؤال وجواب: می گوئیم آن حرارتی که لامپ ایجاد می کند با حرارتی که دست من ایجاد می کند فرقش چیست؟ اگر می گوئید فرقش در وجود است صدور هم که وحدت دارد پس لزوم صدور کل شئ من کل شئ، پس دو تا واحد شخصی یک معلول مشترک می دهند، آن لامپ یک واحد شخصی است و اصطکاک دست من یک واحد شخصی است، آنها دو وجودند نه دو سنخ، اگر قرار باشد صرف وجود کافی باشد لازم می آید از هزار تا متباینات هزار تا وجود از یک نوع صادر بشود، چرا؟ چون وجودهایش با هم فرق می کند، و حال انکه همه گفته اند این محال است، پس اگر اینطور باشد خرما شور می شود، جواب می دهد که بله شوری دو تا وجود است یک وجودش با نمک است یک وجودش با خرما است، می گوید دیوار هم تلخ می شود ولی تلخی دو تا وجود است یک وجودش از هندوانه ابوجهل است و یکی از این، خوب اگر یانجور باشد از علت واحد می تواند سی تا معلول صادر بشود، چرا؟ چون این سی تا معلول وجودهایش متفاوتند، این قاعده الواحد به این معنا که فلاسفه گفته اند ومنکر ندیده ام و اختلاف فقط در فواعل ارادی است که در خداوند سبحان قبول نکرده اند چون او مستلزم عجز در خداوند و جبر لازم می اید اصلا، او کفر است، اما در فواعل طبیعی همه قبول کرده اند، من عرضم در فواعل طبیعی است که چه اشکال دارد نهی عن الفحشاء والمنکر این وجودش دوتاست، یا مثلا مثل لازمه ذاتی باب برهان اینکه وجودش دو تا است یک وجود این کلی از یک علت صادر می شود ویک وجود این کلی از علت دیگر صادر می شود ولو اینکه هر دو تا جامع دارند، این ار همه فلاسفه معترفند که دو تا شئ متباین نمی تواند یک اثر بدهد، مقصود از یک اثر نه یعنی یک وجود، بلکه ولو دو تا وجود منتهی دو تا وجود از یک سنخ و از یک ماهیت، مثل اینکه مثلا از خرما شوری در می آید لذا خودشان هم می گویند اگر بنا باشد شما قانون این الواحد را منکر شوی لزم صدور کل شئ من کل شئ، خوب آقای عزیز اگر این فرمایش شما باشد که محذور نمی شود، چون می گوئی آقا آب مرطوبه می گوید بله خورشید هم مرطوبه می گوید بله، یک وجودی از مرطوب از آب می آید و یک وجود از مرطوب از خورشید می اید، اشکال ندارد، پس صدر کل شئ من کل شئ درست شد، آنها می گویند نه درست است این یک وجود مرطوبه آن یک وجود مرطوبه، ولکن این دوتا وجود مرطوب در سنخ و در نوع مشترکند باید علت هایشان هم در سنخ و در نوع مشترک باشند، که در واقع آن جامع است که اثر می گذارد، منتهی آن جامع در این است یک فرد در می آید آن جامع در اوست یک فرد در می آید، به همین جهت در واحد نوعی هم گفته اند، گفته اند درست است که صلاه من یک نهی می کند صلاه شما یک نهی می کند ولی چطوری که بین این نهی ها یک جامع حقیقی هست باید بین صلاتها هم یک جامع حقیقی باشد، این یک حرفی است که فکر نکرده گفته شده، یعنی کسی که حرف ما را تصور کند تصورش مساوی با تصدیقش هست.
اما اشکال دوم: به کسانی که قاعده الواحد را قبول دارند می گوئید انسان هم ممکن است حیوان هم ممکن است عرض هم ممکن است، به قول فلاسفه وجود بسیط وجودی که ماهیت ندارد آن هم ممکن است، خوب این امکان مگر ایساغوجی ذاتی باب برهان نیست، مگر امکان لازمه اینها نیست، خوب این امکان چیه، صادر شد دیگر، یا مثلا الآن عرض متحیز است مکان می خواهد جوهر هم متحیز است مکان می خواهد مقوله کیف هم مکان می خواهد مقوله فعل هم متحیز است مکان و زمان می خواهد، اینکه همه شان به زمان و مکان احتیاج دارند یک اثر واحد است دیگر، چه خاصیتی در همه اینها مشترک است که او احتیاج به زمان و مکان دارد؟ اگر بگوئید نه هیچ خاصیتی نیست می گوئیم خوب پس از متباینات بما هی متباینات واحد صادر شد.
نکته سوم: مرحوم آخوند در کفایه فرمود صلاه بنابر قول به صحیح جامع دارد، جامعش چیه؟ بسیط است، آن بسیط چیه؟ ملازم مطلوبٌ است، خوب پس باید در دوران امر بین اقل و اکثر بنا گذاشت بر اکثر، چرا؟ چون شک در محصل است، نمی دانیم آن عنوان بسیط که مأمور به است حاصل شده یا نه اصل عدم حصولش هست، وحال آنکه مشهور صحیح اند ومشهور در دوران امر بین اقل و اکثر برائتی اند، این جور در نمی آید.
آخوند جواب داد که این سبب و مسبب ها و عنوان بسیط محصِّل و محصَّل دو قسمند، یک وقت هست وجود منحاز دارد در آنجائی که مسبب یک وجود منحاز از وجود سبب است، مثل اینکه طرف وضوء می گیرد می گوید این وضوء یک نورانیتی در نفس ایجاد می کند، او غیر از وضوء است، وضوء این غسلات و مسحات است، اینجا مرحوم آخوند می فرماید مقتضای قاعده اشتغال و احتیاط است و جای برائت نیست بلا شبهه، اما یک وقت آن سبب و مسبب آن محصِّل و محصَّل در خارج به یک وجود قائمند نه اینکه دو تا وجود باشند، اینجا در دوران امر بین اقل و اکثر مجرای برائت است، همین رکوع و سجود و اینها عنوان بسیط ملازم مطلوب بر همینها منطبق است، نه اینکه عنوان ملازم مطلوب یک چیز باشد او در بطن چپ قلب باشد و این در بطن راست، نه یک جا هستند.
اینجا هم یک نقضی هست مخصوصا بر آقای خوئی، حالا بر آخوند سراغ ندارم جایی که بشود صددرصد به گردن آخوند گذاشت، ولی آقای خوئی مفر ندارد از این اشکال و به عقل قاصر ما حل هم ندارد، ندیده ام کسی حل فنی کرده باشد، آن نقض این است که مثلا در تذکیه مرحوم آقای خوئی فرمود تاره ما ملتزم می شویم که تذکیه یک امر بسیط است که این امر بسیط منطبق است بر چی؟ بر همین فری اوداج اربعه با ذابح مسلم مستقبل القبله ذاکرا ببسم الله، منطبق بر همین است دو تا وجود هم نیست، در این صورت اگر شک بکنیم که مثلا در تذکیه ایا معتبر است که پاهای گوسفند را هم ببنیدم یا نه پاهای گوسفند باز باشد، یا آب دادن به گوسفند معتبر است یا نه، فرموده برائت نمی شود جاری کرد، چرا؟ می فرماید چون برائت از این آب دادن اثبات نمی کند که شارع آن چهار تا جزء دیگر را تذکیه اعتبار کرده است، این مثبت است، نگوئید که آقا تذکیهخ اثر شرعی است، نه تذکیه اثر شرعی نیست، مقصود ما این بود که تذکیه یک اثر عرفی بسیط باشد که منطبق باشد، کما اینکه صلاه را که واضع وضع کرده به عنوان حکم شرعی که نیست، این به عنوان یک شخص واضع است، کما اینکه اگر عرف قائل به صحیح شد مثلا، مثل حقیقت متشرعه که اصلا مربوط به شارع نیست.
خوب آقای خوئی و آخوند(منتهی آخوند را عرض کردم الآن در ذهنم نقض صد در صد از ایشان ندارم) خوب جناب آقای خوئی چطور می شود در مانحن فیه می فرمائید که آقا چون آن عنوان بر این مصداق منطبق است مجرای برائت است، در تذکیه عین همین است می فرمائید مجرای برائت نیست، عین همین در وضوء است، وضوء آیا طهارت اسم همین غسلات و مسحات است یا نه طهارت امر حاصل از این است مثل اینکه عرض کردم یک نورانیتی در قلب ایجاد می شود، خوب شمای آقای خوئی می فرمائید طهارت و وضوء عنوان خود همین غسلات و مسحات است یم چیز جداگانه نیست، اثرش این است که آن کسی که می گوید دو تاست در دوران امر بین اقل و اکثر باید اشتغالی بشود، آنی که می گوید یکی است عنوان خود همینهاست در دوران امر بین اقل و اکثر باید برائتی بشود، خوب این چه فرقی با تذکیه دارد، تذکیه هم همین است، همین ها را عرف اعتبار کرده تذکیه.
اصلا اینی که بعضی ها در دوران امر بین اقل و اکثر در معاملات احتیاطی شده اند فرموده اند شک در شرطیت شیئی اصل فساد است، در عبادات قائل به برائت شده اند، این سرش همین است که در معاملات من نمی دانم این صحت که حکم وضعی است برای ایجاب و قبول وموالات با هم است، یا ایجاب و قبول موالات نباشد، خوب اگر بگوئیم رفع مالایعلمون از موالات جاری می شود این لازمه عقلیش این است که آن دو تا را شارع برایش صحت اعتبار کرده، چون علم اجمالی درایم یا آن است یا این است، اگر این نشد قطعا آن دو تا می شود، خوب اینکه مثبت است، این هم فکر نمی کنم که جواب داشته باشد.
بله جوابی در تقریرات بعضی ها نوشته شده که اینجا وقتی که عرف می گوید برائت جاری می شود نسبت به آن عنوان بسیط هم برائت جاری می شود و عقاب نمی شود، ولی این مثبتیتی که در معاملات فرمودند فرقش چیه این ظاهرا جوابی نداشته باشد.
لذا این اشکال هم بر ملازم مطلوب وارد است، که اگر کسی گفت عنوان بسیط است عنوان بسیط مقتضای قاعده این است که باید احتیاطی بشویم برائتی نمی توانیم بشویم، مگر اینکه کسی مثل ما بگوید اصلا کی گفته مثبتات استصحاب حجت نیست، حجیت مثبتات استصحاب از حجیت خبر واحد اوضح است، یعنی بنده در حجیت خبر واحد یک خورده تأمل دارم ولی مثبتات استصحاب واضحتر است، انما الکلام در مورد کسی است که می گوید مثبتات استصحاب حجت نیست.