شنبه۳/۱۱/۹۴
الامر الرابع:
استعمال لفظ به دو شکل ممکن است باشد:
قسم اول:استعمالاتی است که شایع و متداول است یعنی لفظ، استعمال می شود در معنا مانند «ضرب زید عمروا».
قسم دوم:استعمالاتی است که غیر شایع است یعنی لفظ، در معنا استعمال نمی گرددبلکه درخودلفظ استعمال میشود.
اینهاخود اقسامی است:
قسم اول، اطلاق اللفظ و اراده نوعه:
مثل این که می گوییم: زید اسم است، یعنی زید هر جایی که باشد و در هر کلامی که گفته شود، اسم است.(درمثال دقت شودچراکه مثالی که مرحوم آخوندفرموده است اشتباه است.)
قسم دوم، اطللاق اللفظ و اراده صنفه:
مانند این که بگوییم: زید در جمله «زید ضرب» مبتدا است.
واضح است که نوع زید مبتدا نیست چون یک وقت می گوییم «ضَرَب زیدٌ» که در این مثال فاعل است و یا می گوییم «ضُرِب زیدٌ» که در این مثال نائب فاعل است و یا می گوییم «ضَرب عمروٌ زیداً» که در این مثال مفعول است. ولی از طرفی خصوص این زیدی که در این جمله ذکر شده نیز مقصود نیست و از قبیل زیدی که مبتدا واقع می شود زیاد است، چه بعد از آن لفظ ضرب باشد و چه الفاظی دیگر.
قسم سوم، اطلاق اللفظ و اراده مثله:
مثل این که می گوییم زید در «ضرب زید» فاعل است به شرط این که از زید اراده کنیم خصوص این زیدی که بعداز«ضرب»است. هست.
این سه قسم را آخوند می فرماید :
بلا اشکال صحیح است چون در امر ثالث گفتیم ملاک در صحت استعمال، حسن در نزد طبع است و استعمال این موارد را طبع می پذیرد.
آخوند ره در ادامه می فرماید:
اگر صحت استعمال در این موارد به حسن در نزد طبع نباشد و به وضع باشد تالی فاسدی دارد و آن این است که که دیگر لفظ مهمل (مانند لفظ دیز) نخواهیم داشت چرا که آنها نیز برای نوع و صنف و مثلشان وضع شده اند.
ان قلت: مهمل لفظی است که برای معنایی وضع نشده باشد نه لفظی که اصلا وضع نداشته باشدولووضع مجازی. لذا دلالت الفاظ بر نوع و صنف و مثلشان بالوضع است.
قلت: التزام بوضعها کذلک کما تری .یعنی خلاف آنچه تا کنون گفته می شده و مطرح بوده است، می باشد زیرا الفاظ را تقسیم می کرده اند به الفاظی که هیچ وضعی ندارند و الفاظی که وضع شده اند.
و اما اطلاق اللفظ و اراده شخصه:
مثل این که می گوییم «زیدٌ لفظٌ» و اززید اراده می کنیم خصوص این لفظی که تلفظ کرده ایم؛ آخوند می فرماید ممکن است کسی در صحت این اطلاق اشکال کند کما این که صاحب فصول اشکال کرده به این که: لازم می آید اتحاد دال و مدلول یا ترکب القضیه من جزئین و هر دو محال است.
توضیح مطلب:
مقدمه اولی:
در هر قضیه ای یک قضیه ملفوظه داریم و یک قضیه معقوله که در ذهن است. وقتی می گوییم «زید قائم» قضیه ملفوظه سه رکن دارد: زید، قائم و ربط بین زید و قائم . عین همین قضیه ملفوظه، قضیه معقوله ی در ذهن است یعنی سه رکن دارد: مفهوم زید، مفهوم قائم و ربط بین آن دو.
مقدمه دوم:
قضیه لفظیه، دال بر قضیه معقوله است یعنی هر کدام از الفاظ آن یک مدلولی دارد. مدلول زید، مفهوم زید و مدلول قائم، مفهوم قائم و مدلول ربط بین زید و قائم، ربط بین مفهوم زید و مفهوم قائم است. واضح است که در این قضیه که مثال زدیم، دال و مدلول فرق می کنند.
مقدمه سوم:
در قضیه «زید لفظ» اگر قرار باشد لفظ زید، دال و حاکی و مرآه باشد (بر خود لفظ زید) درست است که قضیه ملفوظه سه رکن (زید، لفظ و ربط بین آنها) و قضیه معقوله سه رکن (زید، مفهوم لفظ و ربط بین آنها) دارد.
نتیجه: لازم می آید اتحاد دال و مدلول یعنی لفظ زید دلالت می کند بر خود لفظ زید که این محال است.
ان قلت:چه کسی گفته که قضیه ملفوظه بایددال باشد؟خیراینطورنیست بلکه لفظ زیددرذهن مقابل نداردتا اتحاددال ومدلول شود.
قلت:لازمه این حرف ترکب القضیه من جزیین خواهدشد
توضیح:
اگر قرار باشد لفظ زید در این قضیه دال و حاکی نباشد، درست است که دیگر محذور اتحاد دال و مدلول پیش نمی آید ولی لازمه اش این است که قضیه معقوله مرکب از دو جزء باشد: یکی مفهوم لفظ (محمول) و یکی هم ربط (بما این که لفظ زید دال نیست قضیه معقوله، موضوع ندارد) و نسبت و ترکب قضیه از دو جزء محال است زیرا نسبت و ربط دو طرف می خواهد.
نکته آخر:ظاهرمتن کفایه این است که اینجادواشکال است،ولکن صحیح باهمین تقریبی که بیان شداین است که اینجایک اشکال است ولی به دوتقدیر.
جواب مرحوم آخوندازین اشکال:
جواب اول:
می گوییم که لفظ زید دال و حاکی است، ومحذوری هم بوجودنخواهدامد.
به این دلیل که:
این کبری پذیرفته شده است که بین دال و مدلول بایدتغایرباشدولی لازم نیست که تغایری که بین دال و مدلول است تغایر حقیقی و بالذات باشد بلکه همین که تغایرشان اعتباری باشد کافی است .
مثال:دردعاء أمیر المؤمنین علیه السلام: «یا مَن دلَ على ذاته بذاته»که تغایراعتباری فرض شده است.
حال درمانحن فیه میگوییم:
لفظ زید از این حیث که لفظی است که صادر از لافظ است، دال است و از این حیث که خود این لفظ مراد و مقصود لافظ است، مدلول می باشد.
جواب دوم:
براین فرض که لفظ زید دال وحاکی نباشد:
قضیه معقوله ومحکیه ازسه جزءتشکیل شده است منتهی یک جزءاش باقضیه ملفوظه مشترک است:
توضیح:
قضیه ملفوظه سه جزءدارد:
اول:شخص لفظ ِزیدٌ
دوم:لفظِ «لفظٌ»
سوم:نسبت بین ایندو.
که این واضح است.
امانسبت به قضیه محکیه ومعقوله هم میگوییم سه جزءبدین ترتیب وجوددارد:
اول:شخص لفظ«زید»(که باقضیه ملفوظه مشترک است)
دوم:معنی لفظٌ
سوم:نسبت بین این دو.
قبل از این که وارد نقض و ابرام در کلام آخوند شویم متذکر می شویم که قضیه «زید لفظ» قضیه ای است صحیح و صحت آن واضح است، بنابراین حتی اگر برهانی نیز بر عدم صحت آن اقامه شودولواینکه پاسخی ندهیم،برصحتش خدشه نمیخورد.
بررسی فرمایشات آخوند:
بررسی جهت اول:
آخوندفرموددال ومدلول دراینجا وجودواحددارندوتغایربحسب اعتباراست.
اشکال:
دال و مدلول متضایفین هستند،و باید تعدد در وجود داشته باشندچراکه نمی شود یک ذات و یک وجود، هم دال و هم مدلول باشد.
توضیح:
تقابل چهار قسم دارد که یکی از اقسام تقابل تضایف است. در تعریف متضایفین آورده اند: «و المتضایفان هما المتقابلان الوجودیان اللذان یعقل کل منهما بالقیاس إلى الآخر، أو یقال بحیث یکون تعلّق کلّ منهما سببا لتعلّق الآخر به».
بنابراین متضایفین دو امر وجودی هستند و وحدت در آنها معنا ندارد.
*دفاع محقق اصفهانی ازآخوند:
مقدمه:
متضایفین دوقسم اند:
قسم اول:
در بعضی از اصناف تضایف به برهان و دلیل خارجی، دو وجود هستند که با هم تقابل دارند و در یک وجود جمع نمی شوند.
مثال:علت ومعلول، زیرا لازمه ی اجتماع علت و معلول در یک وجود، اجتماع تقدم و تاخر در یک وجود است که محال است چراکه علت تقدم رتبی بر معلول دارد.
قسم دوم:
بعضی از اصناف تضایف مانند محبّیت و محبوبیت یا عالمیت و معلومیت، در یک وجود جمع می شوند مثلا شخصی که خودش را دوست دارد هم محب است و هم محبوب و یا کسی که به خودش علم دارد هم عالم است و هم معلوم.
حال درمانحن فیه میگوییم:
دال و مدلول از همین قسم دوم هستندزیرا دلیل و برهانی بر عدم دلالت یک شیء بر خودش نداریم. شاهد بر این مطلب دعای امیر المومنین علیه السلام است که می فرماید: «یا من دل على ذاته بذاته» و یا دعای سید الساجدین علیه السلام که می فرماید «أنت دللتنی علیک».
درنتیجه :
دال ومدلول تغایروجودی لازم ندارند.
*اشکال استادبرفرمایش محقق اصفهانی:(باتوجه به فرمایش مرحوم ایروانی)
دال ومدلول ازآن قسمی هستند که تعاند دروجوددارندودریک ذات جمع نمی شوند.
توضیح:
حقیقت دلالت، علم به یک شیء است به سبب علم به شیء دیگر؛ بنابراین دال، علت است و مدلول، معلول است لکن نه در عالم خارج بلکه در عالم ذهن .
درنتیجه:
بما این که علیت و معلولیت قابل جمع در یک شیء نیستند، یک شیء نمی تواند هم دال باشد و هم مدلول و صرف تغایر اعتباری بین دال و مدلول کافی نیست.
وان شیت قلت:
دال،علت علم به مدلول است.چطورممکن است دالی که بایدتقدم رتبی داشته باشدبرمدلول ،باهم یکی باشند؟چراکه علم به دال مقدم برعلم به مدلول است.
و اما معنای کلام معصومین علیهم السلام در ادعیه این نیست که خداوند متعال بر خودش دلالت کرده بلکه به این معناست که تصدیق و فهم و اعتقاد، به عنایت خداوند تبارک و تعالی است کما این که نسبت به او عرضه می داریم انت دللتنی علی نبوه نبیک و انت دللتنی علی وصایه امیر المومنین و هکذا.
اشکال محقق ایروانی به آخوند:
به فرض این کبری فرمایش آخوندرابپذیریم که تغایر اعتباری بین دال و مدلول کافی باشد، در ما نحن فیه حتی تغایر اعتباری هم وجود نداردچراکه دال، لفظ «زید» بما این که لفظٌ صادر من اللافظ نیست بلکه ذات لفظ «زید» دال است. مدلول نیز ذات لفظی است که مراد متکلم است نه بما انه مرادٌ للمتکلم.