تلفیق یکشنبه ودوشنبه
۴و۵/۱۱/۹۴
*تتمه بررسی اطلاق الفظ واراده شخصه:
بیان اقوال:
مقدمه:
پیش ازبیان اقوال مااصطلاحی رادراینجاتوضیح میدهیم:
دوگونه اطلاق برای بیان الفاظ وجوددارد:
گونه اول:اطلاق یجادی:
نفس موضوع رامستقیمادرذهن مخاطب احضارکنیم.
گونه دوم:
اطلاق حکایی(استعمالی):حاکی اوراایجادمیکنیم.واین حاکی درذهن مخاطب میرودوازاومنتقل میشود.
بااین مقدمه به بیان اقوال میپردازیم:
قول اول:آخوند:میتواندازباب استعمال باشدوهم ایجاد.
قول دوم:مرحوم خویی وصدر:اطلاق ایجادیست ومحال است ازباب استعمال باشد.
قول سوم:حاج شیخ:«زیدلفظ»فقط ازباب استعمال است وتغایردال ومدلول اعتباراکافیست.
قول چهارم:مرحوم ایروانی:نه ازباب ایجاداست نه استعمال.
*بررسی اقوال:
فرمایش مرحوم آخونددرجلسه گذشته بیان شدامادرتتمه نقض ابرامات کلام ایشانابهاماتی رابیان میکنیم:
*اشکال مرحوم حاج شیخ به آخوند:
النقض:اگرشخصی سیلی به کسی بزندوبعدبگوید«ضربٌ».
دراین فرض موضوع درخارج حقیقتاایجادکردشده است وبعدمحمول راهم آمده اسن ولکن ایناطلاق صحیح نیست بلکه بایدبگوید«هذاضرب»وبدون «هذا»نمیشودگفت«ضرب»
بالحل:هییت جمله تامه برای نسبت بین دولفظ یادومعنی درذهن وضع شده است وبرای یک معنی درذهن ویک فعل خارجی وضع نشده است.
نتیجه:
اطلاق ایجادی درمانحن فیه صحیح نیست وفقط ازباب استعمال است.
جواب مرحوم صدرازکلام حاج شیخ:
جمله اسمیه وخبریه نمیشودیک طرفش فعل خارجی باشدوطرف دیگرش معنی ذهنی.مثل نقضی که حاج شیخ فرمود.
ولکن :اگریک طرفش لفظ باشدوطرف دیگرمعنی باشد،نسبت تامه میشودبرایش وضع صورت بگیردوشاهدش«زیدلفظ»است.
لذانقض حاج شیخ واردنیست چراکه:
آنجایک طرفش فعل است واینجاطرف مقابلش لفظ است.
وان شیت قلت:
نسبت بین معنی به معنی(محکی به محکی):بلااشکال
نسبت بین لفظ به لفظ(حاکی به حاکی):بلااشکال
حاکی به محکی:اگرحاکی لفظ باشد:بلااشکال واگروجودخارجی باشداشکال دارد.
ودرنتیجه:
«زیدلفظ»ازباب اطلاق ایجادی است واشکالی ندارد.
جواب به کلام شهیدصدر:
ذهن دوطوربه معنی منتقل میشود:
اول:تصورحاکی وانتقال به محکی:مثل استعمالات.
دوم:انتقال مستقیم به نحوعکس برداری.
منتهی دراستعمالات ذهن دوکارمیکند:
اول:عکس برداری میکندازلفظ«زید»و«جاء»
دوم:ازعکس ای که ازخارج گرفته معنایی رااستیعادمیکندبعلقیه وضعیه وآن رانسبت میدهد.
ولی دراطلاق ایجادی مثل«زیدلفظ»ذهن یک کارمیکندوفقط عکس برداری میکندازخارج.
بنابراین:
اینطورنیست که یک طرفش درخارج باشدوطرف دیگرش درذهن!.
*اشکال مرحوم ایروانی به آخوند:
مقدمه:
هر قضیه ای سه موطن دارد:
اول:در خارج محقق می شود (به جمیع اجزاء ثلاثه اش یعنی موضوع و محمول و نسبت).
دوم:منتقل میشودازخارج به ذهن.
سوم: ازذهن منتقل میشود به عالَم لفظ.
مثال:وقتی زید در عالم خارج می ایستد، قضیه خارجیه محقق می شود و بعد از آن که این قضیه تصور می شود به جمیع اجزاء ثلاثه اش، قضیه عقلیه(ذهنیه) تحقق می یابد و بعد از آنکه گفته شود «زید قائمٌ» قضیه لفظیه محقق می شود. در هر کدام از این سه قضیه، بایستی اطراف آن، محقق در موطنِ همان قضیه باشند و نمی شود مثلا موضوع، زید خارجی و محمول، قائم در موطن عقل یا موطن تلفظ باشد.
ذی المقدمه:
درقضیه لفظیه، باید دو طرف نسبت،در عالم لفظ محقق باشند و حال آنکه اگر موضوع در قضیه، شخص لفظ «زید» باشد یعنی لفظ خارجی که وعاء آن خارج است و محمول آن «لفظٌ» باشد که ظرف آن عالم لفظ است و حاکی است از عالم خارج، یک طرف نسبت عالم خارج و یک طرف آن عالم لفظ است،درحالی که مادرمقدمه بیان کردیم که بایدمواطن دوطرف قضیه واحدباشند.
نتیجه:
«زیدلفظ»ازباب ایجادنیست چراکه بایدحتمادریک وعاءباشند.
اشکال به فرمایش مرحوم ایروانی:
اشکال اول:
خلاصه :
میگوییم اشکال نداردبشرط اینکه موضوع،مصداق محمول باشد.
توضیح:
این کبرای کلام شماپذیرفتنی است که طرفین قضایا در هر موطنی محقق شوندبایددر همان موطن باشند بنابراین در قضیه لفظیه باید طرفین قضیه تحقق در ظرف تلفظ داشته باشند و صرف تحقق خارجی و یا تحقق در عالم ذهن کافی نیست.
ولکن ادعاداریم:اگرموضوع،مصداق محمول باشداین کبری صدق نمیکند.
دلیل:
اگرموضوع درقضیه لفظیه خودش حقیقتا مصداق محمول (لفظ)باشدکه در«زیدلفظ »زیدحقیقتا مصداق لفظ است،اینجاحمل مفهوم برمصداق بحمل شایع است واگراین فرض نادرست باشددیگردرهیچ کجا حملی نخواهیم داشت.
بله!اگربه دیواراشاره کندوبگوید:«لفظ»غلط است چراکه دیوارنه مصداق وجودلفظی لفظ است نه مصداق معنی آن.
اشکال دوم:
درزیدانسان :اگراین فرمایش مرحوم ایروانی درست باشدنبایدقضیه«زیدانسان»صحیح باشدچراکه کلی درذهن است ومابروجودخارجی حمل کردیم(زید)ودراینصورت موطن دوتاخواهدیود.چراکه موضوع درخارج است ومحمول درذهن است.
*تحلیل مطلب وبیان مختار:
محقق ایروانی شمافرمودید«زیدلفظ»ازباب دلالت نیست چراکه بایددوچیزباشدوازباب ایجادهم نیست چراکه نسبت بایددریک وعاءباشد.حال به شماعرض میکنیم«زیدلفظ»غلط است یادرست؟اگربگوییدغلط است مکابره باوجدان است.واگرمیگوییددرست است،میپرسیم چگونه؟
برای جواب به این سوال:
حاج شیخ فرمود:ازباب دلالت استعمال است.
مرحوم صدر:فرموداطلاق ایجادی است.
اماتحلیلش:
نسبت مطلقادرست است وکلام شهیدصدرنادرست است.شاهدش این است که ذهن دوطوربه معنی منتقل میشود:
اول:تصورحاکی وانتقال به محکی مثل استعمالات.
دوم:انتقال مستقیم به نحوعکس برداری.
اینطورنیست که یک طرفش درخارج باشدوطرف دیگر درذهن (درمقابل فرمایش مرحوم ایروانی!.منتهی دراستعمالات ذهن دوکارمیکند:
اول:عکس برداری میکندازلفظ زیدوجاء
دوم:ازعکس ای که ازخارج گرفته معنایی رااستیعادمیکندبعلقیه وضعیه وان رانسبت میدهد.
در«زیدلفظ»ذهن یک کارمیکندوفقط عکس برداری میکندازخارج.
امافرمایش حاج شیخ چرانادرست است؟مثال نقضی که حاج شیخ بیان کرد.
چراغلط است ؟چون نمیداندضرب به کجامیخورد.
لذا اشکال محقق اصفهانی و تفصیلی که آقای صدر می دهد درست نیست زیرا ضرب خارجی یکی از مصادیق ضرب است و لذا می شود بدون آوردن لفظی که دال و حاکی بر آن باشد، حمل کنیم «ضرب» را بر آن به شکل حمل مفهوم بر مصداق مانند حمل «لفظ» بر «زید».
سه شنبه ۶/۱۱/۹۴
*اطلاق اللفظ و اراده نوعه درمثال«زیدلفظ»:
اگر گفته شود «زید لفظ» و از زید خصوص لفظ زیدی که اکنون تلفظ شده اراده نشود بلکه نوع و کلی زیدهایی که تلفظ می شوند اراده شود، در اینکه آیا این اطلاق، استعمال است و یا ایجادسه نظریه وجود دارد:
قول اول:آخوند ره که می فرماید هم از باب استعمال ممکن است باشد و هم از باب ایجاد.
قول دوم:محقق ایروانی و محقق اصفهانی که می فرمایند قطعا از قبیل استعمال است و محال است که از قبیل ایجاد باشد.
قول سوم:مرحوم آقای خوئی که می فرماید محال است از باب استعمال باشد و اطلاق ایجادی است.
*کلام آخوند ره:
ممکن است از باب استعمال باشد و ممکن است از باب ایجاد باشد:
اگر از لفظ «زید» اراده شود نوع و کلی زیدهای ملفوظه و لفظ «زید» مرأه و حاکی از آنها باشد، استعمال صورت گرفته است.چراکه ذهن اول منتقل به وجودزیدمیشودوبعدازآن منتقل به کلی خواهدشد.
اما اگر اراده شود شخص لفظ «زید» لکن نه بما هو شخص تا بشود اطلاق اللفظ و اراده شخصه بلکه بما هو فرد و مصداق للکلی، استعمال صورت نگرفته است و اطلاق ایجادی است.
*فرمایش محقق ایروانی:
محال است که اطلاق اللفظ و اراده نوعه از قبیل ایجاد باشد زیرا ایجادیعنی نفس موضوع رادرذهن مخاطب القاءمیکنیدوحکم روی نفس موضوع میرودنه محکی آن.حال وقتی می گویید «زید لفظ» و بر موضوع (لفظ زید) حکم می کنید، آیا این حکم تعلق گرفته است به فرد خارجی لفظ «زید» و یا تعلق گرفته است به کلی و نوع لفظ «زید»؟
فرض اول: تعلق گرفته به کلی:
از آنجا که کلی را نمی توان در ذهنِ مخاطب، محقق کرد مگر این که واسطه ای آورده شود که دلالت بر آن کلی کند و حاکی از آن باشد، همیشه احتیاج به استعمال وجود دارد تا حکایت و دلالت بر نوع و کلی محقق شود.
فرض دوم:حکم تعلق گرفته به فرد خارجی:
یعنی آن وجودِ مشخص است که موضوع لحاظ شده، دو صورت ممکن است تصور شود:
- آن فرد و وجود مشخص بما هو وجود مشخص موضوع قرار گیرد: در این صورت از قبیل اطلاق اللفظ و اراده شخصه می باشد و نه اطلاق اللفظ و اراده نوعه.
- آن فرد و وجود مشخص بما هو فرد و مصداق للکی، موضوع قرار گیرد: در این صورت نمی شود حکم را متعلق به نوع و کلی دانست زیرا علی أی حال حکم دائر مدار همان وجود خارجی و همان حصه از کلی خواهد بود و نه کلی بما هو کلی، چرا که فرد و وجود مشخص خارجی همیشه حصه ای از کلی است و نه خود کلی و لو این که همه خصوصیات و تشخصاتش را کنار بگذاریم و الا لازم می آید که فرد، کلی باشد که این محال است.
نتیجه:
اگر حکم متعلق به کلی است که کلی، که درخارج ایجاد نشده و آنچه که ایجادشده است، کلی نیست و همیشه فرد است.لذااطلاق ایجادمحال است وقطعابایدازباب استعمال باشد.
*فرمایش محقق خوئی ره
ایشان در مقابل کلام مرحوم ایروانی می فرماید:
خلاصه :
محال است که اطلاق اللفظ و اراده نوعه، از باب استعمال و حکایت باشد و حتما از باب ایجاد است
توضیح:
مقدمه اولی:
بیان حقیقت استعمال و حکایت دو مسلک وجود دارد: ۱- استعمال، افناء لفظ در معناست. ۲- استعمال، جعل اللفظ علامه للمعنی است و هر دوی اینها در مقام محال است.
مقدمه دوم:
کلی را نمی شود در خارج ایجاد کرد مگر این که در ضمن فردش محقق شود لذا فرموده اند: الحق ان الکلی الطبیعی موجود فی الخارج بوجود افراده و وقتی فردی در خارج محقق می شود، کلی نیز در ضمن او محقق می شود.
بنابراین اگر فرد لفظ «زید» در خارج ایجاد شد، کلی و طبیعیِ آن نیز محقق شده است. حال شما گاهی لفظ زید بما هو فرد مشخص را اراده می کنید، که در این صورت می شود از قبیل اطلاق اللفظ و اراده شخصه و گاهی لفظ زید بما هو وجود للنوع را اراده می کنید که در این صورت می شود از قبیل اطلاق اللفظ و اراده نوعه.
ذی المقدمه:
باتوجه به دومقدمه فوق استعمال رادرهردومسلکش تحلیل میکنیم:
مسلک اول:افناییت:
باید این وجودی که کلی نیز در ضمن آن است، فانی باشد در وجودی که کلی در ضمن آن هست و این یعنی افناء الشیء فی نفس ذلک الشیء که محال است زیرا افناء یعنی به فانی نظر نشود و نظر به مفنی فیه باشد و لازمه ی این که یک شیء هم فانی باشد و هم مفنی فیه این است که هم به آن نظر شود و هم نظر نشود که این اجتماع نقیضین است.
مسلک دوم:علامیت:
باید این وجود که کلی نیز در ضمن آن است، علامت باشد برای همان وجودی که کلی در ضمن آن است یعنی جعل الشیء علامه لنفسه و این نیز محال است.چراکه علات وذوالعلامه بایددوچیزباشند.
اشکال استادبرفرمایش محقق خوئی:
اشکال اول:
این سخن که «الحق ان الکلی الطبیعی موجود فی الخارج بوجود افراده» سخنی نادرست است.
زیرا کلی طبیعی فقط در ذهن موجود است نه در خارج چرا که نسبت کلی به افرادش نسبت آباء به ابناء است و خود شما در این بحث که آیا اوامر تعلق به طبیعت می گیرند یا به افراد؟ فرموده اید: فردیت فرد به عوارضش نیست و حتی اگر کیف و کم و دیگر عوارض را از طبیعی جدا کنیم، باز حصه ای از انسان که در ضمن زید است غیر از حصه ای از انسان است که در ضمن عمرو است و زید و عمرو با هم تباین دارند و اشتراکشان فقط در مفهوم است. واضح است که اگر این سخنان و مبانی را بپذیریم کلی در خارج وجود نخواهد داشت و التزام به وجود کلی در خارج مستلزم قبول قول رجل همدانی خواهد بود.
بنابراین قول این است که جایگاه کلی در ذهن است چون وجودات ذهنی دو قسم اند: یکی وجوداتی که از خارج بر آن نقش می بندند و دیگری وجوداتی که اختراع خود ذهن است مثل صوره اجتماع نقیضین.
بنابراین در ما نحن فیه میگوییم:
وقتی لفظ زید محقق می شود، کلی در خارج محقق نشده و لذا این فرد (لفظ زید) می تواند فانی در معنای کلی باشد و نیز می تواند علامت برای معنای کلی باشد و دیگر محذور افناء الشیئ فی نفسه و یا جعل اللفظ علامه لنفسه پیش نمی آید زیرا فانی و مفنی فیه و علامت و ذو العلامه با هم متفاوتند.
اشکال دوم:
برفرض که این نظر را بپذیریم که کلی بوجود افرادش در خارج موجود می شود، لازم نیست مفنی فیه و یا ذو العلامه را همان وجود فانی ای قرار دهیم که کلی در ضمنش محقق شده بلکه می شود فانی، یک وجود باشد و مفنی فیه وجود دیگری که کلی در ضمن آن محقق شود. البته باید توجه داشت که این سخن برای رفع اشکال عقلی است که مرحوم آقای خوئی ادعا فرموده است.
*بیان مختار:
فرمایش مرحوم ایروانی تمام است..
ولکن شبه ای درذهن است:
اگر مقصود از لفظ زید، طبیعت لفظ زید باشد، دو طورمی شود بر آن حکم کرد:
طریق اول:همانطور که مرحوم ایروانی فرمود لفظ زید را استعمال کنیم در نوع و طبیعی لفظ زید.
طریق دوم:این است که حکم و محمول، برای این شخص و سایر اشخاصی که مانند این لفظ زید هستند ثابت باشد و تمامی این وجودات موضوع باشند. این راه نیز بالوجدان ممکن و صحیح است.
ان قلت: در این راه نیز استعمال صورت گرفته است.
قلت: استعمالی صورت نگرفته است چون در استعمال، دال و حاکی، موضوع نیست بلکه موضوع محکی و مدلول است ولی در این راه، یکی از اجزاء موضوع خود حاکی است.
ان قلت: در این راه ایجاد محض نیز صورت نگرفته است زیرا نسبت به غیر از شخص لفظی که تلفظ شده، نسبت به مابقی استعمال صورت گرفته است.
قلت: بله این مطلب را قبول داریم و لذا می گوییم اطلاق اللفظ و اراده نوعه اگر از باب حکایت و استعمال باشد کما این که محقق ایروانی فرمود (راه اول) بلا اشکال صحیح است و نیز ممکن است از بابی ملفّق از اطلاق ایجادی و استعمال باشد و چه بسا مرحوم آخوند که می فرماید محتمل است این اطلاق، از باب ایجاد باشد و محتمل است از باب حکایت باشد مقصودش همین باشد.
*اطلاق اللفظ و اراده صنفه:
از ما ذکرنا روشن شد که این اطلاق نیز دو قسم است:
قسم اول:
خصوص شخص لفظی که ایجاد می شود، مصداق صنف است مثل این که می گوییم «زید فی زید قائم مبتدأٌ» که خود این زید که اول تلفظ شده مبتدا است در این صورت می شود مثل اطلاق اللفظ و اراده نوعه.
قسم دوم:
زید ی که ایجاد می شود مصداق صنف نیست مثل این که می گویید «زید فی ضرب زید فاعل» در این جا این زیدی که ابتدا تلفظ شده فاعل نیست، در این صورت این اطلاق می شود مثل اطلاق اللفظ و اراده مثله.
*اما اطلاق اللفظ و اراده مثله
آخوند ره می فرماید:
قطعا این اطلاق از باب حکایت و استعمال است.چراکه حکم را نبرده ایم روی همین شخصی که در خارج ایجاد کرده ایم بلکه حکم تعلق گرفته به وجود دیگری یعنی محکی، لکن یک وقت حاکی لفظ است و محکی معنای آن و یک وقت حاکی لفظ است و محکی نیز لفظ است که ما نحن فیه از این قسم است.ودراینجا محال است ازباب ایجادباشد.
نظرمحقق ایروانی:
وقتی ایشان اطلاق اللفظ و اراده نوعه را از باب استعمال دانست، اطلاق اللفظ و اراده مثله را هم از باب استعمال می داند.
نظر مرحوم آقای خوئی:
این اطلاق نیز از باب استعمال نیست و از باب ایجاد می باشد.
توضیح :
مقدمه:
دربحث حروف بیان شدکه حروف وضع شده اند برای تحصیص و تضییق مثلا وقتی گفته می شود: «الصلاه فی المسجد افضل من الصلاه فی الدار» کلمه «فی» بنحوتعدددال ومدلول دلالت می کند بر این که مطلق طبیعت صلاه مراد نیست بلکه صلاتی مراد است که در مسجد باشد.
ذی المقدمه:
گاهی تضییق و تحصیص در معناست مانند مثالی که زدیم و گاهی تحصیص در الفاظ است. مثلا وقتی گفته می شود: «زید فی جاءزید فاعل» کلمه «فی» دلالت می کند که هر لفظ زیدی مراد نیست بلکه حصه ای از لفظ زید مراد است. بنابراین لفظ زید در خارج محقق شده و به آن تلفظ شده، تحصیص و تقیید نیز به وسیله «فی جاءزید» صورت گرفته و حکم (فاعل) تعلق گرفته به همین زیدی که خارجا به آن تلفظ شده و محقق شده یعنی لفظ زید محصَّص.
نتیجه:
این نوع اطلاق نیز مانند اطلاق اللفظ و اراده شخصه اطلاق ایجادی است یعنی حکم تعلق گرفته به همان لفظی که در خارج ایجاد شده و فقط فرقشان در این است که در اطلاق اللفظ و اراده شخصه موضوع، خود همان لفظی است که در خارج ایجاد شده و لکن در اطلاق اللفظ و اراده مثله، حکم تعلق گرفته به حصه ای از لفظ که در خارج محقق شده که تحقق آن حصه به سبب سه کلمه بوده است یعنی «زید» و «فی» و «ضرب زید».
بنابراین در این نوع اطلاق، استعمال لغو و تحصیل است زیرا وقتی خود موضوع در خارج هست داعی بر استفاده از حاکی نداریم.
اشکالات برفرمایش مرحوم آقای خوئی:
اشکال اول:
قیاس تحصیص در معانی با تحصیص در الفاظ قیاس مع الفارق است زیرا در تحصیص در معانی فرد خارجی، مصداق حصه است ولی در اینجا حکم برای حصه نیست (زید محصّص که در ابتدای جمله واقع شده) زیرا این لفظ زید مبتدا واقع شده نه فاعل، بلکه برای زیدی است که بعد از «ضرب» واقع شده و لذا حتما باید زید اولی حاکی از زید دومی باشد و در نتیجه حتما باید اطلاق اللفظ، از باب استعمال باشد.
اشکال دوم:
در ما نحن فیه لغویت پیش نمی آید چراکه لغویت زمانی است که احتیاج به مؤونه زائده باشد و در ما نحن فیه احتیاجی به مؤونه زائده نیست زیرا لافظ هنگام تلفظ، لفظ زید را ایجاد می کند بدون این که آن را حاکی در نظر گرفته باشد و یا آن را ایجاد می کند در حالیکه حاکی است از مثلش، علی الخصوص اینکه استعمال، مطابق با ارتکاز است.
*نتیجه مبانی مختار:
اطلاق اللفظ و اراده شخصه از باب استعمال نیست. و اما اراده نوعه و صنفه و مثله از باب استعمال صد درصد می تواند باشند و اطلاق اللفظ و اراده نوعه و صنفه ممکن است از باب ایجاد تنها و از باب استعمال نباشد و بینابین باشد.