تقریر عقائد، بحث صفات الواجب، جلسه سوم ، محمدحسن احمدی

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه ۹۶/۱۰/۶ (جلسه ۳)

 

کلام در این ادله‌ای بود که برای استحاله تسلسل اقامه شده است.

یک نکته‌ای که نباید از آن غافل شویم این است که ما وقتی میخواهیم براهین استحاله تسلسل را بررسی کنیم، لازم است ابتدا تسلسل را معنی کنیم و ببینیم که منظور از تسلسل چیست تا اصطلاحا سر بی صاحب را نتراشیم.

آن تسلسلی را که ما برای بحث خداشناسی احتیاج داریم این است که عالم ممکن الوجود است و ممکن الوجود یک خالقی دارد.

چون اگر ممکن الوجود خالقی نداشته باشد، تسلسل لازم می‌آید.

این یک بحث است.

یک بحث دیگر این است که کسی ادعا کند ما محال است که در عالم مجموعه بی نهایت داشته باشیم فلذا هر چه که در عالم موجود میشود قطعا باید محدود و متناهی باشد.

بنابراین تمام ممکنات باید یک جایی به واجب الوجود ختم شود چون در غیر اینصورت موجب این میشود که ما بی نهایت موجود در عالم داشته باشیم و این تسلسل است و محال است.

اما تسلسل به این معنی را ما احتیاجی نداریم.

البته بعضی از حکما و متکلمین در کلماتشان تصریح کرده‌اند به اینکه مجموعه بی نهایت ولو در عرض هم، معنی ندارد و همچنین در ریاضیات امروزی هم بی نهایت را موهوم دانسته‌اند ولکن ما اصلا در بحث خودمان به این معنی احتیاجی نداریم.

زیرا اینکه وجود مجموعه بی نهایت از موجودات، در عالم هستی محال باشد و یا محال نباشد اصلا ربطی به بحث خداشناسی ندارد.

آن چیزی که ما برای اثبات خداوند سبحان نیاز داریم این است که مجموعه موجوداتى كه بر هم ترتب عِلّى دارند، يعنى علت و معلول قطعا باید به یک واجب الوجود ختم شوند.

اما اینکه تعداد این علت و معلولی که به واجب الوجود میرسند، میتواند بی نهایت باشد یا قطعا متناهی است. این جهت در بحث ما دخالتی ندارد.

به بیان دیگر ما میخواهیم بگوییم که این مجموعه حتما در جایی به واجب الوجود میرسد اما اینکه این مجموعه‌ای که به واجب الوجود میرسد آیا متناهی است و یا غیر متناهی است، برای بحث ما نفع و ضرری ندارد.

اما این معنی که محال است مجموعه بی نهایت در عالم موجود شود و اینکه بی نهایت در ریاضی امروز یک عدد موهوم و گنگ است که اصلا معنایی ندارد، با هیچکدام از براهین تسلسل قابل اثبات نیست.

نقض این مطلب هم خود وجود خداوند سبحان است.

وجود خداوند سبحان آیا ازلی هست یا خیر؟

خوب قطعا ازلی است یعنی شما هر چه به عقب بروید به جایی نمیرسید که بتوانید بگویید خداوند سبحان از اینجا موجود شده است.

خوب وقتی یک وجودی ازلی شد، معلوم میشود که بی نهایت یک امر موهوم نیست.

چون اگر بی نهایت موهوم باشد لازمه اش این است که وجود خداوند سبحان ازلی نباشد.

وقتی هم که بگوییم بی نهایت موهوم نیست، در اینصورت هیچ اشکالی ندارد که در عالم بی نهایت موجود باشد.

منتهی این بی نهایت موجود، اگر ممکن الوجود باشد قطعا نیاز به علت دارد.

این براهینی که برای این معنای از تسلسل بیان شده است، بعضی از این براهین وافی است و بعضی از متکلمین و حکما به این معنی تصریح کرده‌اند که مقصود ما مجرد موجودات غیر متناهی مجتمع در وجود نیست بلکه سلسله علّي است.

مرحوم خواجه به همین مطلب نظر دارد. ملاصدرا در اسفار ولو اینکه خیلی طولانی بحث کرده ولی به همین مطلب نظر دارد.

همچنین بوعلی سینا نیز به همین مطلب نظر دارد.

البته در بعضی از کلمات هم به این اشاره شده است که یک سلسله موجوداتی که بخواهند مجتمع در وجود باشند و فعلیت داشته باشند ولو اینکه بین آنها ترتب علّی و معلولی نباشد، این در عالم محال است.

ولکن در آخر عرض میکنیم که این براهین هیچکدام برای اثبات این معنی وافی نیست.

البته در اینجا دو تا مطلب نباید خلط شود.

یک بحث این است که آیا عالم قدیم زمانی است و یا حادث زمانی است؟

خوب قطعا عالم حادث زمانی است به این معنی که وجود خداوند سبحان بود ولکن اراده خلقت نداشت و بعدا اراده فرمود.

اما یک بحث این است که آیا عقلا محال است که عالم قدیم باشد.

میگوییم عقلا چنین چیزی محال نیست زیرا وقتی علت هست میتواند معلول نیز باشد. به بیان دیگر خداوند سبحان میتوانست در ازل که بود ارادة خلقت هم میداشت. لذا بعضی گفته اند ام القضایا، استحاله اجتماع نقیضین نیست بلکه ام القضایا این است که انفکاک علت از معلول محال است.

در واقع بحث ما مثل این است که میگوییم نماز ظهر قطعا چهار رکعت است ولکن عقلا میتوانست سه رکعت هم باشد.

انصافا بهترین دلیل بر ابطال تسلسل، البته آن تسلسلی که ما احتیاج داریم که یعنی در یک سلسله علّي، اينها احتياج به واجب الوجود دارند.

بهترین دلیل، دلیلی است که مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی اختراع فرموده است.

برهان فارابی که انشاءالله ذکر میکنیم یا برهان ابوعلی سینا در شفاء و همچنین برهان بوعلی در اشارات و براهین دیگری که ذکر کردند، همه اینها یا ناتمام است و یا به صراحت و دقت برهان مرحوم خواجه در تجرید نمیرسد.

مرحوم خواجه یک کلام در اینجا میفرماید؛

«قال و لا یتراها معروضهما فی سلسلةٍ واحدة الی غیر النهایة».

اصلا خواجه به آن تسلسلی که مجموعه نامحدودی از موجودات در عرض هم باشند، کاری ندارد. اصلا به این مطلب کاری ندارد.

فی المثل الان میگوییم زید علت وجود عمرو است.

در اینجا ذات زید، معروض علیت میشود.

ذات عمرو هم معروض معلولیت میشود.

«معروضهما» در کلام خواجه یعنی ذات علت و معلول.

منظور از سلسله واحدة هم یعنی سلسله ترتبی و علّي که در طول هم هستند.

میفرماید این نمیشود، چرا نمیشود؟

«لأن کل واحد منها ممکن الوجود و ممتنع الحصول بدون علة واجبة»

چون فرض این است که هر کدام از اینها ممکن الوجود است.

قطعا باید یک علتی باشد که آن علت به حد وجوب برسد تا معلول بتواند از او صادر شود.

وقتیکه این شیء خودش برای بوجود آمدن نیاز به علت دارد پس دیگر خود ممکن الوجود محال است که موجد غیر باشد.

چون وقتی خودش نیست چگونه میخواهد موجد غیر باشد.

به بیان دیگر وقتی در وجودش احتیاج به غیر دارد، پس موجدیت آن به طریق اولی باطل میشود.

«لکن الواجب بالغیر ممتنع ایضا فیجب وجود علة لذاتها هی طرف»

خوب وقتی دست روی بالایی بگذاریم فرض این است که آن هم ممکن الوجود است که یعنی واجب بالغیر است و ممتنع است.

باز اگر دست روی بالایی آن بگذاریم همینطور است.

پس باید برسد به جایی که «یجب وجود علة لذاتها».

یعنی به یک جایی برسد که وجود، ذاتی خود آن علت باشد نه اینکه این وجود از غیر، افاضه شده باشد.

«هی طرف».

یعنی آن علت، طرف است و انتها است که یعنی همه چیز از این علت شروع میشود.

البته اینکه ما میگوییم از این علت شروع میشود، معنایش این نیست که این سلسله باید تعداد داشته باشد بلکه ممکن است بی نهایت باشد و این مناقاتی با شروع از یک نقطه ندارد. یعنی از یک طرف شروع میشود و در طرف دیگر بی نهایت باشد.

مرحوم علامه حلی و بعضی از بزرگان فرموده‌اند این دلیل را خود مرحوم خواجه احداث فرموده است و کاملا برهان دقیق و درستی است.

اینکه یک ممکن الوجود چون ممتنع بالغیر است تا علتش نیاید، محال است که موجود شود پس باید یک چیزی باشد که به حد ضرورت برسد تا این ممکن الوجود موجود شود و الا این فرایند همینطور ادامه پیدا میکند و بالا میرود بدون اینکه هیچ ابتدایی داشته باشد.

هذا تمام الکلام در فرمایش مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی.

 

اما برهان وسط و طرف هم که فارابی ذکر کرده و ملاصدرا در اسفار میگوید اسدّ و اخصر است، در واقع یک مشتی از همین کلام خواجه است.

زیرا برهان وسط و طرف میگوید وقتی جمله‌ای از ممکنات را در نظر بگیرید، این مجموعه از ممکنات میشود معلول.

خوب علت این مجموعه همان اجزاء این مجموعه است یعنی تک تک این ممکنات.

فلذا اگر قرار باشد تک تک ممکنات علت باشد و در عین حال جمع همین ممکنات معلول نیز باشد، این میشود وسط که یعنی هم علت است و هم معلول است.

خوب این وسط که بدون طرف نمیشود، هر وسطی حتما باید طرفی نیز داشته باشد.

البته منظور از وسط این نیست که دقیقا در نقطه تساوی باشد بلکه منظور از وسط یعنی این طرف و آن طرف دارد.

فی المثل اگر کسی بگوید که اینجا وسط قم است و وقتی نگاه کردیم دیدیم بعد از فلکه صفائیه فقط صحرا و بیابان دیده میشود.

خوب در اینصورت میپرسیم این وسط شما آخرش کجاست؟

فلذا هر وسطی قطعا نیاز به طرف دارد و الا به معنای وسط نیست.

الان اجزاء مجموعه ممکنات یا باید خودشان واجب الوجود باشند و یا اینکه ممکن الوجود باشند.

اگر معلول هستند که فرض هم همین است، پس نیاز به علت دارند. حالا اگر این علت، خودش نیز معلول باشد که باز دوباره نیاز به علت دارد کأنّ وسطی است که دوباره نیاز به طرف دارد.

پس اینها به ناچار باید به یک علتی برسند که آن علت، واجب الوجود باشد و نیازی به معلول‌ نداشته باشد و فقط در اینصورت است که این وسط ها طرف پیدا میکنند و انتها پیدا میکنند.

خوب دقت کنید چه میگویم، دلیل اینکه گفته‌اند این معلول ها وسط است و نیاز به طرف دارد چیست؟

خوب ممکن است کسی بگوید وسط نیست و نیاز به هیچ طرفی هم ندارد.

چون بحث ما یک بحث عقلی است و ما سر لفظ که دعوی نداریم.

اینکه شما میگویید معلول وسط است و نیاز به طرف دارد دلیلش چیست؟دلیلش همین است که من حیث لا یشعر میگویید چون این معلول واجب بالغیر است پس ناچار نیاز به علت دارد.

به بیان دیگر منظور از وسط همین است که چون این معلول است و واجب بالغیر است پس نیاز به یک علتی دارد که شما اسم آن علت را طرف گذاشتید و معلول را وسط میگویید.

پس لبّ این برهان وسط و طرف، همان بیان خواجه است منتهی الفاظ را تغییر داده‌اند زيرا منظور از وسط یعنی چیزی که چون واجب بالغیر است نیاز به علت دارد و این علت فقط در صورتی خودش نیز وسط نیست که دیگر نیاز به علتی نداشته باشد که یعنی واجب الوجود باشد و الا اگر ممکن الوجود باشد که دوباره وسط است و نیاز به علت و طرف دارد.

فلذا اصل و جان برهان وسط و طرف نیز در واقع همان کلام خواجه است و الا ما اگر از فرمایش خواجه صرف نظر کنیم که میگوییم این وسط نیست و نیازی هم به طرف ندارد.

چون وسط و طرف الفاظی است که شما ساخته‌اید.

خوب دیگری هم انکار میکند. الفاظ که مسئله را حل نمیکند، آنچه مسئله را حل میکند و برهان را تمام میکند استدلال است و استدلال برهان وسط و طرف، همان کلام خواجه است که هر معلولی چون واجب بالغیر است خودش نیاز به وجود غیر که علتش هست، دارد و این علت نیز باز معلول است مگر اینکه واجب الوجود باشد.

به بیان دیگر چرا شما میگویید همه معلول ها وسط هستند و نیاز به طرف دارند؟

چون ناخود آگاه در ذهن شما این است که چون معلول، واجب بالغیر است پس نیاز به علت دارد. استدلال شما همین است منتهی همانطور که عرض کردیم شما به جای واجب بالغیر و واجب الوجود، لفظ وسط و طرف را استفاده میکنید.

کلام همان کلام است و فقط الفاظ و اسامی است که تغییر کرده است. ما هم که سر اسامی دعوی نداریم، شما هر چه دوست دارید اسمش را بگذارید. منتهی فرمایش خواجه اوضح است چون شما نیاز دارید که وسط را دوباره تعریف کنید و تعریف وسط، همان فرمایش خواجه است به اینکه هر معلولی واجب بالغیر است و نیاز به علتی دارد و برای رسیدن به نقطه باید یک علتی واجب الوجود باشد.

وگرنه اینکه شما میگویید معلول خودش بخواهد علت باشد، اتفاقا خداوند سبحان هم معلول است و هم علت است. علتش هم خودش است.

یعنی ذات خودش اقتضاء وجود دارد.

الان اگر کسی بپرسد علت رطوبت این ظرف چیست؟

میگوییم علت رطوبت، آب است.

علت رطوبت آب چیست؟

علت رطوبت آب خود آب است. زیرا رطوبت در واقع ذاتی آب است.

بنابر این فرمایش مرحوم خواجه در واقع چاشنی تمامی براهینی است که در باب تسلسل بیان شده است.

هذا تمام الکلام در برهان طرف و وسط.

 

اما برهان دیگری هست که بوعلی سینا در اشارات خیلی روی آن تأکید دارد و چندین صفحه مدام تکرار کرده و همچنین مرحوم خواجه نیز در تجرید آن را ذکر کرده است.

خلاصه این برهان این است؛

شما مجموعه‌ای از ممکنات را در عالم در نظر بگیرید.

خوب این مجموعه نیاز به علت دارد زیرا ممکن بدون علت محال است.

علت این مجموعه از ممکنات سه چیز میتواند باشد.

 

اول اینکه بگوییم خود این مجموعه، علت است.

دوم اینکه بگوییم جزئی از این مجموعه، علت است.

سوم اینکه بگوییم علت این مجموعه، چیزی خارج از این مجموعه است.

 

اگر علت، خارج از این مجموعه باشد که قطعا واجب الوجود است.

زیرا شما یک مجموعه‌ای را تصور کردید که تمامی ممکنات عالم در این مجموعه هست.

خوب خارج از تمامی ممکن الوجود ها، واجب الوجود میشود چون اگر ممکن الوجود بود که داخل این مجموعه بود.

مثل این است که کسی بگوید ما هر کسی که در این مؤسسه هست را داخل یک مجموعه قرار دادیم.

خوب در اینصورت شخصی که خارج از این مجموعه است، قطعا باید خارج از مؤسسه نیز باشد.

پس اگر علت این مجموعه خارج از این مجموعه باشد که ثبت المطلوب.

بنابر این ما به برهان صبر و تقسیم باید دو حالت را ردّ كنيم.

یکی اینکه خودش نمیتواند علت خودش باشد.

دوم اینکه جزئش نمیتواند علت خودش باشد.

اما اینکه خودش نمیتواند علت خودش باشد، دلیلش را اینطور ذکر کرده‌اند که اگر خودش علت خودش باشد، لازم می‌آید علیت الشیء لنفسه و این محال است چون علیت الشیء لنفسه معنایش این است که شیء قبل از اینکه به وجود بیاید، وجود داشته باشد.

اما اگر بگویید جزئش علت خودش است، در اینصورت دو تا محذور وجود دارد.

چون قسمتی از این مجموعه، خود همین جزء است که علت است فلذا دوباره علیت الشیء لنفسه صدق میکند.

همچنین علیت الشیء لغیره است چون باید بقیه اجزائی که خارج از این جزء هست را نیز ایجاد کند.

خوب در اینصورت کدام جزء را علت بگیریم؟!

در واقع شما یک مجموعه کل را تصور کردید که از دو مجموعه جزء تشکیل شده است و میگویید یکی از این دو مجموعه جزء، علت است برای کل مجموعه.

لازمه این حرف این است که این مجموعه جزء، اولا علت ایجاد خودش باشد که همان علیت الشیء لنفسه است و محال است.

ثانیا لازمه اش این است که این جزء، علت جزء دیگر نیز باشد.

خوب حالا کدام جزء علت است و کدام جزء معلول است؟!

فرضا این مجموعه از دو جزء «الف» و «ب» تشکیل شده است.

خوب شما میگویید که «الف» علت است، ما میگوییم چرا «ب» علت نباشد؟

لذا هر کدام را علت بگیرید ترجح بلا مرجح است.

این برهان را تفتازانی و ملاصدرا ذکر کرده‌اند و همچنین مرحوم لاهیجی در شوارق الالهام هم بیان فرموده است.

تمام این برهان در واقع همین سه کلمه است.

وقتی شما مجموعه ممکنات را تصور کنید.

این مجموعه ممکنات قطعا ممکن است.

زیرا حداقل این است که احتیاج به اجزائش دارد.

وقتی این جمله‌ای از ممکنات ممکن شد، نیاز به علت دارد.

این علت از سه حالت خارج نیست.

یا خود این مجموعه علت است که میشود علیت الشیء لنفسه و محال است.

یا جزئی از همین مجموعه علت کل مجموعه است که در اینصورت دو تا گیر دارد.

چون این جزء که علت است هم باید خودش را ایجاد کرده باشد و هم علت ایجاد اجزاء دیگر باشد.

اما اینکه خودش را ایجاد کرده است که باز علیت الشیء لنفسه میشود.

اما اینکه بگوییم دیگر اجزاء را ایجاد کرده، خوب کدام جزء، علت دیگر اجزاء است.

روی هر جزئی دست بگذارید ترجح بلا مرجح است.

فلذا چاره‌ای نداریم الا اینکه بگوییم علت این مجموعه قطعا خارج از این مجموعه است.

وقتی تمام ممکن الوجود ها در یک مجموعه جمع باشند، خارج از این مجموعه دیگر ممکن الوجود نیست بلکه واجب الوجود است، فثبت المطلوب.

این تقریب برهان که بیان کردیم.

اما به این برهان سه اشکال وارد کرده‌اند.

اشکال اول

اینکه شما میگویید خارج از این مجموعه قطعا واجب الوجود است، به چه دلیل؟

ما میگوییم جمله ای از ممکنات را در نظر بگیرید که علتش خارج از خودش است ولکن آن علت نیز یک مجموعه ممکن است.

اینکه شما میگویید ما تمام ممکنات را در یک مجموعه در نظر میگیریم، حرف اشتباهی است.

زیرا تمام ممکنات که اصلا قابل تصور نیست.

چون وقتی تسلسل باشد، هر چیزی را که شما در نظر بگیرید باز ما بالای او را می‌آوریم. لذا تمام ممکنات اصلا قابل احصاء نیست که شما مجموعه‌اش را در نظر بگیرید.

این در واقع مثل همان مجموعه اعداد است که شما هر عددی را که فرض کنید باز ما یک عدد بالاتر را در نظر میگیریم.

در اینجا هم هر ممکنی را که در نظر بگیرید باز ما علت آن را که خودش ممکن است در نظر میگیریم.

چون شما میخواهید با این برهان تسلسل را باطل کنید.

خوب قائل به تسلسل میگوید اصلا تصور تمامی ممکنات در یک مجموعه محال است چون شما هر ممکنی را تصور کنید ما یکی بالاتر را میگوییم.

لذا کفته‌اند این استدلال خودش مبتنی بر تسلسل است.

 

اشکال دوم

برای این استدلال یک نقضی را بیان کرده‌اند.

گفته‌اند ما در یک مجموعه جمله‌ای از ممکنات با یک واجب الوجود را در نظر میگیریم.

خوب این جمله ممکنٌ يا واجبٌ؟

قطعا ممكن است زيرا اين مركبی است که از اجزاء تشکیل شده و هر مرکبی قطعا به اجزایش احتیاج دارد.

پس دوباره این مجموعه احتیاج به علت دارد.

اگر بگویید خودش علت است که دوباره میشود علیت الشیء لنفسه.

اگر بگویید جزئش علت است که لازمه‌اش علیت الشیء لنفسه و لغیره است.

اگر هم بگویید علت این مجموعه خارج از این مجموعه است.

خوب خارج از ممکنات و واجب الوجود که دیگر چیزی نیست.

 

اشکال سوم

ما میگوییم علت این مجموعه ممکنات، جزئی از این مجموعه است.

شما میگویید کدام جزء؟

میگوییم مجموعه اجزائی که قبل از جزء آخر است.

به بیان دیگر علت این جمله، مجموع اجزاء ما عدا معلول اخیر است.

این دیگر ترجح بلا مرجح هم نیست.

تقریبا تمام کسانی که من کلامشان را دیدم، این اشکال سومی را قبول کرده‌اند و وارد دانسته‌اند.

این سه تا اشکالی است که به این برهان وارد شده است.

منشأ این اشکالات در واقع یک کلمه است که آن کلمه در بیانات مرحوم خواجه در اشارات نیز وجود دارد.

مرکب ها سه دسته هستند.

 

دسته اول

مرکباتی هستند که در واقع چیزی غیر از اجزاء نیستند.

مثلا عشرة رجال. مجموعه ده مرد را شما در نظر بگیرید.

خوب این مجموعه غیر از ده تا مرد تک تک چیزی نیست.

الان اگر کسی بگوید خود این «عشرة ممکنٌ» يعني چه؟

خوب این عشره که چیزی نیست.

ده تا مرد، غیر از ده مرد تک تک چیزی نیست.

این یک دسته از مرکبات است.

 

دسته دوم

مرکباتی هستند که در واقع اعتباری هستند.

مثل میز و پنجره و درب.

خوب این پنجره که غیر از تخته ها و شیشه چیز دیگری نیست. منتهی یک هیئت اعتباری هم دارد.

 

دسته سوم

ما یک مرکبات حقیقی هم داریم.

مثل انسان که مرکب از جنس و فصل است.

 

این برهان در واقع همان مرکب اولی است که مثال زدیم به «عشرة رجال».

شما میگویید ما جمله‌ای از ممکنات را یک وجودی در نظر میگیریم که ممکنٌ.

خوب اين مجموعه که غیر از اجزاء چیز دیگری نیست.

مثل این است که ما الان در این اتاق ۲۰ نفر هستیم. خوب این ۲۰ نفر که چیزی غیر از ۲۰ مرد تک تک نیست.

یعنی تمام واقعیت، همین ۲۰ مرد تک تک است و چیزی غیر از این نیست.

فلذا اینکه شما علت این مجموعه را منحصر کردید در سه حالت که یا خودش است و یا جزئش است و یا خارج از مجموعه است، این انحصار درست نیست. بلکه علت هیچکدام از این سه حالت نیست.

در واقع در این مجموعه علت هر جزئی جزء قبلش است.

اینجوری ترجح بلا مرجح هم نیست.

چون ترجح بلا مرجح زمانی بود که شما این مجموعه را یک وجودی جدای از وجود اجزاء فرض میکردید و میگفتید جمله ای از ممکنات ممکنٌ.

خوب در اين حالت ميگفتيد كدام جزء، علت وجود اين مجموعه است.

ولكن وقتي ما ميگوييم وجود اين مجموعه چيزي غير از وجود فرد فرد اين اجزاء نيست، در اينصورت وقتي وجودي نيست علتي هم لازم ندارد.

بلكه ما در اينجا فقط تك تك اين افراد را داريم كه هر كدام علت جداگانه اي دارد كه همان جزء قبليش است.

به بيان ديگر ده مرد حقیقت جداگانه‌ای ندارد بلکه همان وجود فرد فرد این مردهاست. خوب هر کدام از این مردها یک علتی دارد که پدرش است.

یعنی علت زید پدرش است و علت عمرو هم پدرش است و علت بکر هم پدرش است و علت خالد هم پدرش است.

خوب این زید و عمرو و بکر و خالد یک مجموعه را تشکیل داده‌اند که این مجموعه حقیقتی جز تک تک همین افراد ندارد و تک تک این افراد هم که علتشان مشخص است.

ایراد شما این است که چیزی را که حقیقت و وجودی ندارد، به دنبال علتش میگردید.

واقعیت این است که این مجموعه حقیقتی به غیر از اجزائش ندارد و اجزا هم که هر کدام علتشان مشخص است.

در اینصورت نه ترجح بلا مرجح است و نه علیت الشیء لنفسه است.

لذا این برهان در صورتی درست بود که این مرکبات از نوع انسان بودند یا حداقل از نوع مرکبات اعتباری بودند.

اما واقعیت این است که این مرکب اصلا چیزی غیر از وجود تک تک افرادش نیست و وقتی چیزی نیست علتی هم نمیخواهد.

به بیان دیگر شما اصلا مجموعه‌ای ندارید که بخواهید این مجموعه را یک وجود مجزا بدانید و بعد دنبال دلیلش بگردید.

بلکه تمام حقیقت این مجموعه همان افراد این مجموعه است که آن افراد نیز هرکدام علتش مشخص است.

و للکلام تتمة إنشاءالله در جلسه آینده.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرینو لعنة الله علی أعدائهم أجمعین.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *