یکشنبه ۱۵/۱/۱۴۰۰
جلسه ۶۷۷
بسم الله الرحمن الرحیم
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
اللهم کن لولیّک الحجّه بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعه وفی کلّ ساعه ولیّا وحافظا وقائدا وناصرا ودلیلا وعینا حتی تسکنه أرضک طوعا وتمتّعه فیها طویلا.
اللهم العن أوّل ظالم ظلم حقّ محمّد وآل محمّد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العن العصابه التی جاهدت الحسین وشایعت وبایعت وتابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا.
السلام علیک یا أبا عبد الله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله أبدا ما بقیت وبقی اللیل والنهار ولا جعله الله آخر العهد منّی لزیارتکم، السلام علی الحسین وعلی علیّ بن الحسین وعلی أولاد الحسین وعلی أصحاب الحسین.
اللهم خصّ أنت أوّل ظالم باللعن منی وابدء به أولا ثم العن الثانیَ والثالث والرابع اللهم العن یزید خامسا والعن عبید الله بن زیاد وبن مرجانه وعمر بن سعد وشمرا وآل أبی سفیان وآل زیاد وآل مروان إلی یوم القیامه.
***********************************************************
مرحوم آخوند در ذیل این فصل می فرماید: «ثم إنه قد انقدح بما عرفت من توقف حمل المطلق على الإطلاق فیما لم یکن هناک قرینه حالیه أو مقالیه» اگر یک جایی قرینه حالیه یا مقالیه ای بر اطلاق نباشد، اطلاق بر مقدمات حکمت توقف دارد. از این مطلب روشن شد که در جایی که انصراف باشد، یعنی لفظ مطلق به خصوص بعضی از افراد یا بعضی از اصناف منصرف باشد دیگر اطلاق منعقد نمی شود زیرا مقدمات حکمت بهم خورده است.
مرحوم آخوند در این فصل شش مطلب را بیان فرموده، چهار مطلب را عرض کردیم. اول یک مرور اجمالی بر آنها داشته باشیم و بعد به سایر مطالب بپردازیم. مطلب اول این بود که اسم جنس وضعاً دلالت نمی کند مگر بر ماهیت مبهمه مهمله، و اطلاق، شیاع و سریان به قرینه ی دیگری توقف دارد چراکه از موضوع له خارج است. مطلب دوم این بود که قرینه حکمت، بر سه مقدمه توقف دارد اول: متکلم در مقام بیان تمام مرادش باشد دوم: انتفاء ما یوجب التعیین سوم: انتفاء قدر متیقن در مقام تخاطب. مطلب سوم این بود که ظفر به مقید منفصل ـ ولو خلاف مطلق باشد ـ کشف نمی کند که مولی در مقام بیان نبوده است. مطلب چهارم این بود که اگر جایی شک کردیم که مولی در مقام بیان هست یا در مقام بیان نیست، اصل عقلائی این می باشد که مولی در مقام بیان است. مطلب پنجم در واقع یک تنبیهی است در ذیل مطلب ثانی و آن این می باشد که وقتی ما گفتیم اگر مطلق بخواهد بر اطلاق حمل شود نیاز به مقدمات حکمت دارد، خب در جایی که لفظ انصراف داشته باشد، مقدمات حکمت منعقد نمی شود. انصراف را آخوند ره می فرماید چهار قسم دارد. ۱ـ انصراف بدوی که زود زائل می شود مثل احل الله البیع و حرم الربا، این حرم الربا منصرف هست به جایی که ربا موجب فشل اقتصادی شود اما اگر یک جایی موجب فشل اقتصادی نشد دیگر ربا حرام نیست. خب این اصلاً وجهی ندارد زیرا در بحث فقه گفته ایم که ربا موجب فشل اقتصادی نمی شود بلکه به حسب ظاهر رونق اقتصادی می آورد زیرا پول را یک نفر می دهد و کار را یک نفر دیگر انجام می دهد. ۲ـ انصراف عند حجر معنای موضوع له و نقل آن به معنای جدید مثل لفظ حیوان که منصرف هست به انسان، بنابر اینکه وقتی حیوان گفته می شود اصلا معنای قبلی از ذهن می رود و معنای جدید به ذهن می آید. ۳ـ حمل لفظ بر یکی از دو معنایش. یک لفظ مشترکی هست که به سبب شدت انس یکی از این دو معنی با لفظ، به این معنی انصراف پیدا می کند مثل لحم ـ البته لحم مشترک لفظی نیست ـ که به بعضی از افراد انصراف پیدا می کند. ۴ـ لفظ به قدر متیقن منصرف می شود. منشأ تمام صور اربعه، شدت انس و ضعف ذهن است. وقتی یک لفظی در یک معنایی کثیراً ما استعمال می شود، ذهن به این معنی انس پیدا می کند و این، موجب می شود که انصراف حاصل شود. خب چه انصراف موجب نقل شود یا موجب وضع جدید شود یا منصرف الیه قدر متیقن از خطاب باشد یا انصراف موجب نقل و اشتراک شود که معنای سابق از بین نرود یا از بین برود، در تمام این صور اربعه، اطلاق در خطاب منعقد نمی شود زیرا اگر یک جایی به معنای جدید منصرف شود، خب این به منزله ی قید است. اگر قدر متیقن داشته باشد، خب این منزله ی قدر متیقن از خطاب می شود. اگر به معنای جدید نقل پیدا کند، خب این وضع جدید می شود و معنای لفظ، معنای جدید می شود. اگر معنای سابق حجر پیدا نکند در این صورت موجب اجمال می شود چرا که اشتراک لفظی می شود. بله اگر انصراف بدوی باشد تا با تامل زائل شود دیگر مضر به اطلاق نخواهد بود.
ان قلت: چطور ممکن است استعمال زیاد لفظ مطلق در مقید موجب انصراف لفظ می شود و باعث شدت انس ذهن به این معنای مقید می شود چرا که شما که گفتید تقیید موجب مجازیت نمی شود زیرا لفظ مطلق در مقید استعمال نشده بلکه لفظ در همان ماهیت مبهمه مهمله استعمال شده، غایه الامر قید با لفظ دیگری فهمانده می شود. قید به دال دیگری فهمانده میشود. خب این چطور شدت انس و انصراف را می آورد و حال آنکه منشأ انس ذهن بین یک لفظ و معنی به جهت کثرت استعمال است یا منشأ انصراف کثرت استعمال است؟
قلت: مرحوم آخوند از این اشکال دو جواب داده است. جواب اول: ما قبلاً گفته ایم که تقیید مستلزم مجازیت نیست، یعنی این طور نیست که هر جایی مطلق قید بخورد و خطاب مقید گردد، موجب مجازیت شود پس ملازم با مجازیت نیست، این یک مطلب است اما مطلبی که الآن می گوییم این می باشد که ممکن است مطلق در مقید کثیراً ما استعمال شود. ما که منکر امکان آن نشدیم و نگفتیم که اصلا ممکن نیست که مطلق در مقید استعمال شود بلکه ممکن است وقتی می فرماید: «اکرم العالم العادل» عالم در عالم عادل استعمال شود و این، مجاز می شود. ما که نگفتیم امکان ندارد بلکه گفتیم تقیید همیشه مستلزم مجازیت نیست ولی ممکن است متکلم استعمال کند. خب اگر استعمال کرد قید عادل علامت و اشاره به این است که از عالم، عالم عادل اراده شده است. یک وقت هست از عالم، ماهیت مبهمه مهمله اراده شده و عادل موجب اضافه شدن قید می شود و مجموع این دو، عالم عادل می شود، در این صورت مجازی رخ نداده است اما یک وقت هست عالم در عالم عادل استعمال شده، غایه الامر عادل قید این است که از عالم، عالم عادل اراده شده است. این که از عالم، عالم عادل اراده شود یک مطلب هست و اینکه از عالم، ماهیت مبهمه مهمله اراده شود و از عادل قید اراده شود، یک مطلب آخر است. هر دو جور امکان دارد. حرف ما این بود که همیشه تقیید مستلزم مجازیت نیست لذا منافات ندارد یک لفظی در یک معنایی کثیراً ما مجازاً استعمال شود و این موجب مجازیت شود.
جواب دوم: آخوند ره می فرماید: ولو به دال آخر از مطلق، مقید اراده شود یعنی هر وقت مولی عالم فرموده، اکرم العالم العادل فرموده است. کثیراً ما به وسیله دال آخر عالم عادل اراده شده، خب این باعث می شود در جایی که عالم به تنهایی نیز استعمال شود باز به ذهن همان عالم عادل خطور کند، لذا می فرماید: کثرت استعمال در مقید ولو به دال آخر و اراده مقید از لفظ مطلق ولو به دال آخر، ربما به حدی می رسد که بین لفظ و بین معنای جدید انس بر قرار می شود کما فی المجاز المشهور یا وضع تعیّنی پیدا کند و لفظ مختص به آن شود دون الاشتراک اللفظی کما فی المنقول بالغلبه. پس منافات ندارد حتی با دال آخر هم اگر استعمال زیاد شد، سبب انس در ذهن می شود.
بعد مرحوم آخوند دارد فافهم. این فافهم ممکن است اشاره به یکی از دو جهت باشد. خوب دقت کنید، امروز فقط کفایه را توضیح می دهم. یکی این که این مدعی ـ استعمال مطلق در مقید ولو به تعدد دال و مدلول موجب انصراف می شود ـ یک نتیجه غریبی می دهد که احدی حتی صاحب الکفایه به آن ملتزم نیست زیرا شکی نیست که استعمال مطلق در مقید زیاد است ـ تعدد دال و مدلول ـ به طوری که شاید اصلا موردی که بدون تقیید باشد پیدا نشود حتی گفته شده ما من عام الا فقد خص. وقتی که تقیید زیاد شد، شما می گویید که تقیید موجب انصراف و انس ذهن می شود حتی در جایی که به تعدد دال و مدلول باشد، حتی در جایی که مطلق مجازاً استعمال نشود، خب لازمه ی این کلام این است که ما نتوانیم به هیچ اطلاقی اخذ نکنیم زیرا در واقع تقیید، زیاد داریم و این موجب انصراف می شود. خب این فافهم ممکن است که اشاره به این جهت باشد که این اشکال را کسی نکند زیرا (خوب دقت کنید) اینکه آخوند ره می فرماید به دال آخر استعمال شود، در مقید متصل است نه در مقید منفصل. اینکه می فرمایید: «ما اطلاق نداریم، ما من عام الا فقد خص» نسبت به مجموع مقید متصل و منفصل است لذا مدعای صاحب کفایه این نتیجه را نمی دهد زیرا حرف ایشان این است که مراد استعمالی لفظ مطلق با یک قیدی مقید شود در حالی که با مقید منفصل، مراد استعمالی بهم نمی خورد.
اگر کسی بگوید: جواب دوم می دهیم و آن این می باشد که کثرت تقیید اگر چه مسلّم است ولکن این، نسبت به قید واحد نیست بلکه قیود متعدده ای در کار هست و مثلا یک جایی به این قید، قید می خورد و یک جا به قید دیگری قید می خورد و…، خب این جا دیگر موجب انصراف نمی شود. می گوییم: این اشکال درست نیست زیرا وقتی که لفظ به نسبت به قیود متعدد، استعمال شد یعنی هر وقت شارع فرموده «اکرم العالم» یک قیدی با عالم بوده مثلا یا قید هاشمی بوده یا قید فقیه بوده و…، هیچ جا عالم تنها نبوده است. خب این هم به نظر ما مانع از اطلاق میشود زیرا معلوم می شود که دأب متکلم این نیست، مثلا در جواز تقلید اگر ذکر کرده، عادل را آورده، یا در وجوب اکرام، هاشمی را آورده، در اطعام، فقیه آورده و… همه جا قید آورده است. خب در اینجا ما قبول داریم که موجب اجمال می شود و اطلاق در آن منعقد نمی شود.
این مطالب را در دوره گذشته عرض کرده بودیم. یک مطلبی که در این دوره در جواب این اشکال عرض می کنیم این می باشد که این تقیید اگر نسبت به قید خاصی باشد و معمولا یک قید خاصی در کلام بوده و هر وقت امام علیه السلام این حکم را ذکر کرده همیشه با قید ذکر کرده، در این صورت اطلاق منعقد نمی شود کما اینکه شاید مقصود آقای بروجردی ره که می فرماید: اگر ما هفت روایت داشته باشیم که شش روایت مطلق و فقط یکی از آنها استثناءً یک قیدی داشته باشد یا بر عکس شش روایت مقید است و فقط یکی از آنها مطلق باشد، در این صورت نمی توان گفت که اطلاق دارد و این درست نیست زیرا نسبت به متکلمی که هیچ وقت حکمی را بر روی اطلاق نیاورده و تمام احکامش قید دارد چنانچه یک جا قید عادل را نیاورد در سیره عقلاء نمی گویند که مطلق است زیرا احکام متعدد در موارد متعدد دارای قید می باشند لذا محرز نیست که در سیره عقلاء به اطلاق اخذ می شود ولکن این در جایی هست که قید واحدی باشد اما اگر قیود متعدد باشد…، مقصود شما از اینکه به اطلاق اخذ نمی شود یعنی چه؟ یعنی در یک جا فرموده: «اکرم العالم الهاشمی»، در یک جا فرموده: «اسئل العالم الفقیه»، در یک جا فرموده: «اطعم العالم العادل». خب اگر مثلا در جایی فرموده باشد «اعط العالم العادل» آیا نسبت به عالم هاشمی به اطلاق آن اخذ نمی کنند؟ قطعاً نسبت به قید هاشمی به اطلاق آن اخذ می کند و این جای شبهه ندارد چرا که یک مورد بیشتر مقید به هاشمی نشده و به هاشمی زیاد مقید نشده است. بله وقتی این با قیود متعدد آمد و این دفعه هیچ قیدی نداشت و بدون قید آمد، ما هم ممکن است ملتزم شویم که اطلاق محرز نیست چرا که همیشه یک قیدی ذکر فرموده، اما آنچه مسلّم هست آنجایی هست که یک قید واحد در موارد عدیده ای ذکر شود، در اینجا ما هم ملتزم می شود که اینجا مانع از انعقاد اطلاق می شود و فافهم اشاره به این است که منافات با مطلق سابق ندارد.
وجه دومی که شاید فافهم به آن اشاره داشته باشد این است که این مطلبی که شما اینجا گفتید ـ اگر مطلق زیاد در مقید استعمال شد ولو به تعدد دال و مدلول و نه به نحو مجاز ـ با حرفی که در صیغه امر زدید تنافی دارد زیرا در صیغه امر گفته شد که «صیغه امر ظهور در وجوب دارد. ان قلت: کثیراً ما صیغه امر در استحباب استعمال می شود. قلت: (یکی از جواب هایی آخوند ره دارد این بود که) استعمال با قرینه لا یوجب النقل و لا الانصراف. استعمال با قرینه موجب انصراف نمی شود. آن در جایی هست که بدون قرینه استعمال شده باشد.» خب این کلام با اینجا منافات دارد.
مطلب ششم: مرحوم آخوند در ذیل کلامش می فرماید: اطلاق جهات عدیده دارد. ممکن است یک کلام و یک خطاب، از یک جهت مطلق باشد و همین خطاب از جهت دیگر در مقام بیان نباشد مثل «کلوا مما امسکن» یا «لا بأس بالدم اذا کان اقل من الدرهم» از حیث مانعیت نجاست در مقام بیان است، دم اقل من الدرهم دم انسان باشد، دم بقر باشد، دم غنم باشد و… دم هر چه که باشد مانع نیست ولی اگر همین دم از غیر مأکول بود مثل گربه و گرگ آیا مانع نیست؟ می گویند: نه، این از آن حیث در مقام بیان نیست. این از حیث مانعیت نجاست در مقام بیان است نه از حیث دیگر. پس بنابر این ممکن است یک خطابی از یک جهت اطلاق داشته باشد و از یک جهت اطلاق نداشته باشد چراکه امکان دارد مولی از یک جهت در مقام بیان باشد و از یک جهت در مقام بیان نباشد. اطلاق و تقیید از امور اضافی هستند و از امور حقیقی نیستند.
دو نکته در توضیح کلام کفایه عرض کنیم. اول: فرق بین اهمال و اجمال. اهمال: اگر لفظ در موضوع له خودش استعمال شد، خب بنابر مسلک آخوند ره مهمل می شود اما بنابر مسلک ما…، عرض کردیم که مهمل یعنی چه! چرا که یا قیدی در آن اخذ شده یا قیدی در آن اخذ نشده است. خب بنابر مسلکنا اهمال در کجا رخ می دهد؟ اگر از لفظ ولو به دال آخر یک معنایِ غیر متعینی اراده شود مثل اینکه مردی به زن خویش بگوید: «إن لی ضیفاً فهو یأکل خبزاً خاصاً» زن: چه خبزی می خورد؟ مرد: خود من هم نمی دانم. پس بنابر مسلک ما اهمال ممکن است منتهی اهمال احتیاج به دال آخر دارد زیرا موضوع له خود لفظ مهمل نیست اما بنابر مسلک آخوند ره موضوع له خود لفظ مهمل است. اما اجمال این می باشد که لفظ را در معنای خاصی استعمال می کند منتهی قرینه ذکر نمی کند. متکلم می داند مراد چیست ولی نمی خواهد به مخاطب بفهماند.
یک نکته ی دیگری هم مرحوم آخوند ره دارد. ایشان در آخر می فرماید: وقتی گفتیم: «مطلق باید در مقام بیان باشد. ممکن است یک خطابی از یک جهت در مقام بیان باشد و از یک جهت در مقام بیان نباشد مثل «لا بأس بالدم اذا کان اقل من الدرهم» که از حیث مانعیت غیر مأکول در مقام بیان نیست» هذا الا اذا کان بینهما ملازمه عقلاً أو شرعاً أو عادهً. یعنی اگر یک خطابی از یک جهت در مقام بیان بود و حکم استفاده شد ولو از جهت دیگر در مقام بیان نباشد ولی بین آن چیزی که نسبت به آن، مولی در مقام بیان است و این چیزی که نسبت به آن در مقام بیان نیست، ملازمه عقلی یا شرعی یا عرفی باشد. ملازمه عقلی مثل دلالت وجوب صلاه بر عدم حرمت آن. خب اگر یک جایی از حیث وجوب در مقام بیان بود اما از حیث حرمت در مقام بیان نبود، همین که وجوب ثابت شد، عدم حرمت هم ثابت می شود البته بنابر این که اجتماع امر و نهی عقلاً محال باشد. ملازمه شرعی مثل دلالت دلیلی که بر وجوب قصر دلالت می کند و لزوم افطار و بطلان صوم، «کلما قصّرت افطرت». اگر یک جایی از حیث افطار صوم در مقام بیان نباشد اما از حیث وجوب قصر در مقام بیان باشد، چون ملازمه هست اگر وجوب قصر ثابت شد لزوم افطار هم ثابت می شود. ملازمه عادی مثل اینکه در روز عرفه، قول قاضی عامه معتبر است و اگر اعلان کرد امروز عرفه هست قول او معتبر است. خب امروز وقوف عرفه را انجام دادیم اینکه فردا اعمال منی را انجام دهیم ـ یعنی رمی جمره و ذبح در منی و تقصیر در یوم أضحی ـ به چه دلیل؟ شارع تعبد کرده امروز عرفه هست اما تعبد نفرموده که فردا عید هست. این را می گویند: ملازمه عادی وجود دارد. وقتی شارع بگوید: «امروز عرفه است» مردم متوجه نمی شوند که پس، فردا عید نیست. عرف بین این دو، ملازمه می بیند. به همین جهت مرحوم آخوند در مثبتات استصحاب قبول دارد که اگر یک جایی بین متیقنی که تعبد به آن شده و بین مثبت عرفاً ملازمه باشد ملازم هم بار می شود. اینجا در واقع اطلاق مقامی و مما یغفل منه العامه است. وقتی می گوید: «امروز عرفه است» بدین معناست که فردا عید است. اینکه فردا عید نیست را مردم نمی فهمند.
این فرمایشات مرحوم آخوند بود من البدو الی الختم.
یک کلامی نسبت به در مقام بیان بودن مرحوم آقای بروجردی دارند (البته این طوری که ما متوجه شدیم). ما این که «اصل اولی این می باشد که مولی در مقام بیان است» را به غلبه زدیم زیرا غالباً وقتی متکلم صحبت می کند می خواهد چیزی را بفهماند. مرحوم آقای بروجردی یک کلامی دارند. ایشان می فرماید: «إحراز کون المولى بصدد البیان هل یتوقف على العلم به أو أنه یوجد هناک أماره عقلائیه یحرز بها ذلک؟» آقای بروجردی فرموده است: ظاهر این می باشد که اماره عقلائیه هست زیرا (فإن الظاهر من کلام المتکلم العاقل «ظاهر از کلام متکلم عاقل»- بما أنه تکلم و فعل اختیاری له ـ هو أنه صدر عنه ذلک بداعی الإفهام و البیان، لا الإهمال و الإجمال «چون ظاهر فعل صادر از عاقل بما اینکه فعل اختیاری هست این باشد که صدور آن از او» بداعی غایته الطبیعیه «یعنی عاقل وقتی مثلا خانه می سازد، غایت طبیعی خانه سکونت است. کسی خانه نمی سازد تا مثلا در موزه قرارش دهند. غایت طبیعیه از کلام، افهام و بیان است و اهمال و اجمال غایت طبیعیه نیست.
اگر مقصود ایشان از این کلمات همان غلبه ای باشد که ما عرض کردیم، خب له وجهٌ اما اگر غیر از غلبه باشد ما آن را نمی فهمیم، چرا که منافات ندارد که آدم عاقل وقتی تکلم می کند از یک جهت در مقام بیان نباشد بلکه می خواهد اجمال مطلب را بیان نماید. بله قطعاً برای فائده ای بیان می کند اما اینکه این فائده، این است که در مقام بیان است تا تمام خصوصیات را تفهیم نماید، اول کلام است لذا این عبارت آقای بروجردی ره را ما متوجه نشدیم. اگر یک معنی و محمل صحیحی باشد همان است که ما در توضیح کلام آخوند ره عرض کردیم.
هذا تمام الکلام در جهت اولای در کلام آخوند ره و توضیح مبهمات فرمایشات صاحب کفایه. فردا ان شاء الله وارد ایراد هایی می شویم که به ایشان وارد کرده اند. صوت و نوشته دوره گذشته را نگاه کنید و للکلام تتمه ان شاء الله فردا.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین لعنه الله علی اعدائهم اجمعین