بسم الله الرحمن الرحیم
یکشنبه جلسه ۵۲۳
کلام در این بود که مرحوم آقای ایروانی فرمود در قضایای اخباریه، مفهوم وجود دارد، در قضایای انشائیه مفهوم وجود ندارد. ایشان سه مطلب دارند. ۱ـ تعلیق مساوق با مفهوم است و نمی شود جایی تعلیق باشد و مفهوم نباشد. ۲ـ حقیقت تعلیق یعنی وجود عند وجود و سلب عند العدم. ان طلعت الشمس فالضوء موجود یعنی ثبوت و وجود ضوء عند طلوع شمس و عدم ضوء عند عدم شمس، لذا تعلیق در جایی ممکن است که سلب ممکن باشد اگر سلب ممکن نباشد تعلیق معنا ندارد. ۳ـ در قضایای اخباریه، در خود اخبار تعلیق معنا ندارد چرا که زمانی که خبر می دهد ان طلعت الشمس فالضوء موجود، اخبار صورت گرفته است، اخبار معلق نمی باشد سواء طلعت الشمس ام لا، انما الکلام در مخبر به است زیرا آن می تواند با غمض عین از این اخبار موجود باشد و می تواند معدوم باشد، هم سلب و هم تحقق در آن متصور می باشد لذا ضوء را معلق می کند؛ اما قضایای انشائیه مفهوم ندارد چرا که حقیقت انشاء، ایجاد می باشد. وقتی شارع بفرماید ان جاءک زید فاکرمه، سوال می کنیم آیا این وجوب، انشاء و ایجاد شده است یا خیر؟ قطعا قبل از تحقق شرط، انشاء شده است، شرط بیاید یا نیاید، انشاء حاصل شده است لذا در آن عدم راه ندارد. منشأ انشاء شده است و وراء این انشاء و منشأ حقیقتی وجود ندارد که آنرا معلق نماید بنابر این در قضایای انشائیه تعلیق وجود ندارد. ان قلت: اراده حقیقی که باعث انشاء است، آن می تواند معلق شود؟ قلت: آن قطعا باید موجود باشد چرا که اگر وجود نمی داشت که مولا انشاء نمی کرد. پس کلام آخوند ره اشتباه می باشد زیرا ایشان اصل انتفاء و تعلیق را مسلم گرفته اند و کلام را بر روی این برده اند که شخص حکم معلق شده است یا سنخ حکم معلق می باشد اما آقای ایروانی ره می فرماید حتی شخص حکم نیز معلق نمی باشد. اشکال از این جهت نیست که معنای حرفی، معنای هیئت، جزئی و خاص است و آن قابل تعلیق نیست تا آخوند ره بفرماید در مبحث حروف گذشت که معنای هیئات، عام می باشد. به همین جهت حتی اگر بخواهد انشاء را به جمله اسمیه انشاء نماید مثل ان جاءک زید یجب اکرمه باز تعلیق محال می باشد چرا که یا منشأ محقق شده یا نشده است. اشکال از این جهت نیست که لحاظ هیئات، آلی و تبعی می باشد و این امور قابل تعلیق نیستند، تا اینکه جواب دهند مجموع هیئت با طرفین، معلق می شوند بلکه اشکال این است که آیا به مجرد انشاء، این محقق می شود یا خیر، اگر محقق می شود، دیگر تعلیق در وجود محقق معنا ندارد و عدم در آن راه ندارد. هذا تمام الکلام در فرمایش آقای ایروانی ره.
سوال:
جواب: اگر بفرماید ان جاءک زید قید به ماده بر می گردد یعنی اکرم زیدا الجائی …. یعنی حقیقت شرط، مفهوم وصف است.
استاد: به ایشان، یک اشکال داشتیم و آن این می باشد که آیا وجوب اکرام در ان جاءک زید فاکرمه، وجوبی است که به نحو معلق، محقق شده است یا به نحو منجز، محقق شده است؟ اگر مقصود آقای ایروانی ره این می باشد که عقلا وجوبِ معلق نمی شود محقق شود، می گوییم انشاء چیزی غیر از فرض و اعتبار نیست، مولا معلق ـ وجوب عند المجیئ ـ را فرض می کند. معنای وجوب معلق این می باشد که اگر قید نیامد، وجوبی وجود ندارد. شما نیز در مفهوم این را می خواهید که اگر قید نیامد وجوب نیست. اینکه می گویید قبل از تحقق شرط وجوب انشاء شده یا نشده است؟ می گوییم انشاء شده. وجود آن هست یا نیست؟ وجوب معلق آن هست. اصلا معنای وجوب معلق این می باشد، لذا اگر از کسی که مستطیع نباشد بپرسید چرا حج نمی رود جواب می دهد که وجوب حج برای من نمی باشد. چنانچه به او بگویید شارع فرموده است «لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلا» جواب می دهد شارع وجوب را بر استطاعت معلق کرده است. وجوب بر استطاعت معلق شده است. اما نسبت به اراده، دیروز بیان نمودیم که مگر اراده نمی شود معلق موجود شود!؟ چه کسی گفته است وجود مساوق با تنجز می باشد. اصلا معنای اراده معلق یعنی تحقق اراده عند تحقق الشرط و عدمها عند عدمه. زمانی که می فرمایید اگر تعطیل باشد من قصد دارم فردا به مسافرت برود ، وقتی تعطیل نباشد می گویید قصد من در صورتی وجود می داشت که تعطیل می بود. متکلم وجدان و ارتکاز خویش را بیان می کند. این امری است که نه برهان و نه وجدان بر خلاف آن نمی باشند. پس فرمایش آقای ایروانی ره تمام نمی باشد و در این جهت حق با مرحوم آخوند ره می باشد
آقای ایروانی ره در کتاب الاصول فی علم الاصول، مختصر تر و شسته روفته تر بیان فرموده است. تعلیق کفایه ایشان یک مقدار مطلب را سخت نموده است.
الامر الثانی
آخوند ره در امر دوم می فرماید: «أنه إذا تعدد الشرط مثل إذا خفی الأذان فقصر و إذا خفی الجدران فقصر» اگر شرط متعدد و جزاء متحد باشد آیا قضیه شرطیه مفهوم دارد یا مفهوم ندارد؟ در این امر ایشان چند جهت را متذکر شده اند. مساله اولی: وجوهی که در مورد تعدد شرط وجمع ادله، ثبوتا احتمال دارد. مساله ثانیه: مختار ایشان می باشد. مساله ثالثه: اشکال و دفع آن وجوهی دیگری که ثبوتا متصور و معقول می باشد.
مساله اولی از بررسی کلام کفایه
اگر شرط متعدد شود « إذا خفی الأذان فقصر و إذا خفی الجدران فقصر » پنج احتمال وجود دارد.
احتمال اول: مفهوم هر یک به منطوق دیگری تخصیص بخورد. مفهوم إذا خفی الأذان فقصر، این می باشد که اذا لم یخف الاذان فلا تقصر. این مفهوم به منطوق دیگر تخصیص می خورد و این گونه می شود که إذا لم یخف الاذان فلا تقصر الا فی صوره خفاء الجدران. لازمه تخصیص این می باشد که اگر احد الامرین وجود داشته باشد، نماز قصر می شود و انتفاء وجوب قصر مبتنی بر انتفاء هر دو امر است.
احتمال دوم: إذا خفی الأذان فقصر و إذا خفی الجدران فقصر، مفهوم ندارد. جمله شرطیه در جایی که شرط متعدد باشد، مفهوم ندارد.
احتمال سوم: منطوق هر کدام قید بخورد. إذا خفی الأذان و إذا خفی الجدران، فقصر. یعنی شرط تقصیر دو شیئ است ۱ـ خفای اذان ۲ـ خفای جدران؛ به خلاف وجه اول که منطوق احدهما بود و مفهوم قید می خورد.
احتمال چهارم: در واقع شرط در إذا خفی الأذان فقصر و إذا خفی الجدران فقصر، جامع احدهما می باشد و خصوص خفای اذان و جدران، شرط نمی باشد.
احتمال پنجم: از مفهوم یکی از قضایای شرطیه رفع ید شود و دومی به قوت خود باقی باشد.
مساله ثانیه از بررسی کلام کفایه
مختار آخوند ره: عرف یساعد علی الوجه الثانی، اگر چه که عقل وجه رابع را می گوید زیرا که الواحد لا یصدر الا من الواحد، محال است که شیء واحد از متعدد بما هو متعدد صادر شود. لازمه اینکه خفای اذان به خصوصه موجب قصر شود و خفای جدران نیز به خصوصه موجب قصر شود، این است که شیء واحد از دو امر صادر شود، این امر عقلا محال می باشد سر این حکم عقل این می باشد که باید بین علت و معلول سنخیت باشد و الا لازم می آید هر شیئی از هر شیئی صادر شود. وجوب قصر یا با خفای اذان سنخیت دارد و یا با خفای جدران سنخیت دارد. اگر با خفای اذان سنخیت دارد دیگر نمی تواند با خفای جدران سنخت داشته باشد و اگر با خفای جدران سنخیت دارد، دیگر نمی تواند با خفای اذان سنخیت داشته باشد پس با برهانی انی کشف می کنیم که وجوب قصر، سنخیت با جامع دارد که آن جامع یکی از این دو هست. عرف این مطالب را نمی فهمد و می گوید خفای اذان و خفای جدران شرط شده است و این مطلب با مفهوم نمی سازد زیرا مفهوم در جایی است که علت منحصره وجود داشته باشد. علت منحصره قابل تجزیه نمی باشد، نمی شود گفت که این شرط نسب به بعضی از افراد علت منحصره هست و نسبت به بعضی دیگر علت منحصره نیست. این شرط یا علت منحصره برای جزاء هست یا نیست. علت منحصره یک امریست که یا هست یا نیست.
مساله ثالثه از بررسی کلام کفایه
به چه دلیل وجه ثالث اشکال دارد؟ وجه ثالث این بود که ملتزم شویم که منطوق هر کدام قید بخورد. این وجه چه اشکال دارد؟ آخوند ره می فرماید این وجه صحیح نمی باشد زیرا در متعارضین باید منشأ تعارض از بین برود، نه اینکه کاری صورت گیرد که حل تعارض شود، مثلا خطابی می فرماید اکرم العلماء و خطاب دیگر می فرماید لا بأس بترک اکرام الفساق من العلماء. می توان به دو نحو رفع تعارض کرد اول: اکرم العلماء به علماء فاسق تقیید بخورد و فاسق از تحت اکرم العلماء خارج شود. دوم: اکرم حمل بر استحباب شود و اینکه اکرام علماء مستحب باشد. وقتی اکرم حمل بر استحباب شد دیگر تعارض از بین می رود و یا آنکه در خصوص علماء فاسق حمل بر استحباب شود در این صورت نیز تعارض از بین می رود. سر اینکه می فرمایند باید تخصیص بخورد این می باشد که وجوب اکرم منشأ تعارض نشده است، آن چه که باعث تعارض شده است عموم العلماء می باشد و الا وجوب اکرم تعارض نمی داشت؛ در رفع تعارض باید منشأ تعارض از بین برود نه اینکه کاری انجام شود که تعارض از بین برود. رفع تعارض یک مطلب هست و از بین بردن منشأ تعارض یک مطلب. اگر اکرم در اکرم العلماء حمل بر استحباب شود منشأ تعارض از بین نرفته است بله کاری صورت گرفته که رفع تعارض شود اما اگر از عموم رفع ید شود منشأ تعارض از بین رفته است. در جمع عرفی باید منشأ تعارض از بین برود. وجه ثالث که در دو منطوق تصرف شده است، منشأ تعارض از بین نرفته است چرا که آن دو که منشأ تعارض نمی باشد. إذا خفی الأذان فقصر و إذا خفی الجدران فقصر، این دو که منشأ تعارض نمی باشد آنچه منشأ تعارض است، مفهوم اذا خفی الاذان و اذا خفی الجدران می باشد. در این وجه رفع ید از چیزی شده است که منشأ تعارض نیست اگر چه که رفع تعارض با آن نیز امکان دارد.
اما وجه پنجم که می فرماید از مفهوم یکی از قضایای شرطیه رفع ید شود، این وجه ترجیح بلا مرجح است. علاوه بر اینکه اگر فقط یکی از آنها مفهوم داشته باشد تنافی به قوت خود باقی می ماند. اگر إذا خفی الأذان فقصر، مفهوم نداشته باشد اما إذا خفی الجدران فقصر مفهوم داشته باشد، مفهوم آن بدین نحو می باشد که اگر خفای جدران نشد، لا تقصر. مفهوم این قضیه با منطوق اذا خفی الجدران، می جنگد. به مجرد رفع ید از مفهوم یک قضیه شرطیه، مشکل حل نمی شود و باید از هر دو رفع شود.
سوال:
جواب: الضرورات تتقدر بقدرها، ضرورت همین قدر است. وجه اول را رد فرمود چرا که علت منحصره قابل تبعیض نمی باشد. منشأ مفهوم، علت منحصره بودن بود. این شرط یا علت منحصره هست یا نیست. معنا ندارد که بگوییم علت منحصره هست به غیر از این مورد. اگر بگویند این جنس انحصاری است و در دست فلانی می باشد درست است اما اگر یک شخص دیگر این جنس را دارا باشد دیگر انحصار معنا ندارد. بله اگر از اول می گفتند در دست دو شخص هست، صحیح می بود….. یا علت منحصره هست یا نیست. اگر نباشد مفهوم ندارد و اگر منحصره باشد قابل تبعیض نمی باشد. آقای ایروانی ره این جا عبارت کفایه را خوب توضیح داده است. آخوند ره متعرض این نشده است که چرا عرف یساعد به وجه ثانی و وجه اول را نمی گوید. همه وجوه را رد کرده است اما در کلام خویش متعرض وجه اول نشده است، سر آن این می باشد که علت انحصاری قابل تبعیض نمی باشد.
سوال:
جواب: اگر از اول دو تا را با هم جمع می کرد، تعارض نبود. رفع تعارض می شود نه اینکه منشأ تعارض….. چرا که مثبتین که منشأ تعارض نمی باشند. اینکه خفای اذان، موجب قصر شود و خفای جدران موجب قصر شود منشأ تعارض نمی شود و آنچه موجب تعارض شده، مفهوم است بله اگر از اول این کار را می کرد تعارض از بین می رفت اما اینکه منشأ تعارض چه چیز هست، مطلب دیگری می باشد.
در فرمایشات کفایه جهاتی از بحث وجود دارد
جهت اولی: اینکه ایشان می فرماید وجه رابع عقلی و وجه ثانی عرفی می باشد به چه معناست؟ وقتی حرف عرف مخالف برهان باشد، حجت نمی باشد، زمانی که کلام عرف، عقلا محال باشد، حجت نخواهد بود. اما آیا عقلا محال می باشد که واحد از دو شیء صادر شود یا محال نمی باشد؟ سنخیت بین علت و معلول وجود دارد؟ مطلبی در ذهن ما وجود دارد. ـ البته مطلب عقلی و فلسفی را انسان داعی بر گفتن آنها ندارد چرا که بعضا احتیاج به تامل و قدرت فکری در حد نبوغ دارد، ممکن است واضح نشود و موجب گردد اذهان مشوش شوند؛ گاهی مواقع ما مطلبی را اشاره می کنیم به این مقدار که در اذهان وجود داشته باشد که خیلی از مطالبی که در مباحث عقلی جزء مسلمات ذکر می کند این گونه نیست و شاید مقابل آن مسلم باشد ـ یکی از مطالبی که جزء مسلمات نیست و همه قبول نموده اند، حتی آنهایی که قاعده الواحد را منکر شده اند این را قبول کرده اند، سنخیت بین علت و معلول می باشد. باید بین علت و معلول سنخیت وجود داشته باشد و الا لازم می آید صدر کل شیء من کل شیء. بعد در آتشی که حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام را در آن افکندند به مشکل بر خورده اند چرا که ذاتی آتش سوزاندن است، آیا آن آتش بود و نسوزاند یا اینکه آن خیال بود و آتشی در کار نبود. این مطلب از اوهام می باشد. اگر بپذیریم که هیچ سنخیتی بین علت و معلول نیست و آتشی که حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام را نسوزاند، آتش بود چه اشکالی دارد!؟ یعنی چه که آتش نبود اگر این گونه باشد می گوییم آن شیئی که می سوزاند آتش نیست و انسان خیال می کند آتش است ، و این مثلا چغندر می باشد. اینها که علم نیست. ملتزم می شویم که هیچ سنخیتی بین علت و معلول نیست و اراده تکوینی خداوند بر این تعلق گرفته است که آتش بسوزاند، مانند اینکه اراده کرده ام که اگر این شخص را در خیابان ببینم روی خود را به این طرف بگردانم، اینجا سنخیتی بین اینکه من روی خود را این طرف کنم و این شخص وجود دارد!؟ آن چرا که در خارج دیدیم این می باشد که هر چه آتش هست می سوزاند و برخی از آتش ها هم نمی سوزاند و منحصر به حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام نمی باشد
سوال:
جواب: سنخیتی وجود ندارد…… چه کسی گفته است، هست؟….. خداوند سبحان روی حکمت بالغه اش این گونه اراده کرده است….. لازمه قابل انفکاک نیست
امام صادق علیه السلام روی آتش راه می رفت و می فرمود «انا ابن مکه و منی». گروهی هستند در روز عاشورا بر روی آتش می روند در حالی که پای آنها نمی سوزد کما اینکه همین آتش در غیر این موارد و امثال آنها می سوزاند، چه کسی گفته است علت و معلول می باشند، اینها تلازم در وجود دارند زیرا ما در خارج بیش از این نمی بینیم که آتش هر جا باشد می سوزاند منتهی گاهی مواقع تخصیص خورده است. این چه حرفی غلطی است که کسی بگوید لازمه آتش سوزاند است و بعد بگوید لازمه منفک نمی شود تا اینکه بگوید آتشی که حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام را نسوزاند، آتش نبوده است بلکه خیال می کردند که آتش می باشد، بعد می گویند این علم است. چه کسی گفته است لازمه آتش سوزاند می باشد. قاعده الواحد چیست!؟ بله خداوند سبحان از همین نمک شوری را اراده نموده و ممکن است در جایی شیرینی را اراده نماید کما اینکه نسبت به آتش حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام اتفاق افتاد. موارد زیادی در تاریخ وجود دارد که به نحو متواتر نقل شده است. این سخنان برای این می باشد که از تعقل و معارف اهل البیت علیهم السلام دور می شوند. ما فقط در خارج می بینیم که نمک، شور می کند اما از کجا این علت آن است. لازمه این حرف هم صدر کل شیء من کل شیء نمی شود، مثل این می ماند که این شخص را که می بینم روی خود را این طرف می کنم اما آن شخص را که می بنیم روی خود را این طرف نمی کنم، بگویید پس باید صدر کل شیء من کل شیء رخ دهد می گوییم این گونه نیست چرا که در اختیار من می باشد، بخواهم رویم را این طرف می کنم، نخواهم نمی کنم. تمام موجودات و آثار و خواص از ناحیه اراده خداوند سبحان است. ما نمی گوییم ارتباطی نیست بلکه امکان دارد که ارتباطی باشد اما آن دلیل ندارد و این ارتباط نیز ذاتی نیست، لازمه آتش سوزاند نیست.
و للکلام تتمه ان شاء الله فردا
وصل الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین