بسم الله الرحمن الرحیم
دوشنبه ۶/۱۱/۹۹
جلسه ۶۴۱
کلام در این بود که وقتی می دانیم ضمیر در بعولتهن در آیه شریفه «وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَهَ قُرُوءٍ وَ … وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ» به بعضی از مطلقات بر می گردد، آیا این، مانع از اصاله العموم می شود یا مانع نمی شود؟
آقای صدر فرمود: وجوهی که برای فرمایش آخوند ره ـ ظهورات در جایی حجتند که شک در مراد باشد نه اینکه شک، در کیفیت استناد باشدـ ذکر کرده اند برای رد کلام سید مرتضی ره خوب است. مثلا وقتی می دانیم صعید در آیه شریفه «فَتَیَمَّمُوا صَعیداً طَیِّباً» در مطلق وجه الارض استعمال شده، منتهی نمی دانیم این استعمال حقیقی است یا مجازی، مرحوم سید مرتضی فرمود اصاله الحقیقه جاری می شود و ثابت می کند که معنای لغت صعید، مطلق وجه الارض است. پس این وجوهی که ذکر شده است برای رد کلام سید مرتضی ره خوب است اما اگر بخواهیم این وجوه را جاری کنیم تا ثابت نماییم اصاله عدم الاستخدام در مقام حجت نیست چرا که یقین داریم ضمیر در مطلقات رجعیه استعمال شده غایه الامر نمی دانیم از مرجع نیز همین معنی اراده شده یا غیر آن اراده شده است. خب آن احتمال اولی ـ قوت احتمالِ مصادفت با واقع در موارد شک در مراد از احتمال مصادفت با واقع در موارد شک در لغت بیشتر است ـ اینجا نمی آید زیرا اگر شما استعمالات ضمیر با مرجع را در کلام محاورات و در کلام عرف نگاه کنید بیش از دو سوم آنها، هر جا ضمیر استعمال شده باشد، آن ضمیر با مرجع یکسان است و استخدام خیلی کم است.
اما این نکته دوم که به وسیله حجیت ظهور، صغرای ما اخبر به المتکلم را احراز می کنیم. ما در مواردی که شک در مراد داریم می خواهیم صغرای «ما اخبر به الثقه» و قول مقر و … را احراز کنیم ولی در موارد شک در لغت «ما اخبر به الثقه» معلوم است منتهی نمی دانیم این «ما اخبر به الثقه» معنای حقیقی لفظ است یا معنای مجازی آن است. خب این کلام برای رد کلام سید مرتضی ره خوب و درست است اما در ما نحن فیه این وجه جاری نمی شود زیرا «ما اخبر به الثقه» را می دانیم یعنی می دانیم «ما اخبر به الثقه» این است که و بعولتهن احق بردهن.
آقای صدر این را جواب می دهد و می فرماید: در باب ضمیر، «ما اخبر به الثقه» را نمی دانیم. معنای آیه شریفه را نمی دانیم، آیا معنای «وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَهَ قُرُوءٍ وَ … وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ» این است که جمیع مطلقات یا اینکه معنای آن این است که بعض از مطلقات باید سه قرء تربص داشته باشند لذا در این جا شک در «ما اخبر به الثقه» است. یا در موارد دوران امر بین تخصیص و تخصص، شک در «ما اخبر به الثقه» است لذا این بیان در ما نحن فیه نا تمام است و فقط برای در کلام سید مرتضی راه یکفینا.
یک اشکالی مرحوم آقای ایروانی به آخوند ره کرد. آن این بود که جناب آخوند ره اصلا شما در «وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَهَ قُرُوءٍ وَ … وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ» مطلب را گم کرده اید زیرا نزاع در جایی است که نمی دانم آیا مرجع با ضمیر در مراد استعمالی یکسان است یا یکسان نیست و حال آنکه ظهور بعولتهن در بعول تمام مطلقات است غایه الامر این آیه شریفه تخصیص خورده است. تخصیص مراد استعمالی به مخصص منفصل، ربطی به استخدام ندارد لذا اصلا این حرف غلط است.
آقای صدر به همین جهت بحث را در دو مقام طرح می کند (عرض کردیم که ایشان در این مبحث کلمه جدیدی ندارد و فقط مطلب را مرتب کرده است. دو نکته جدیدی هم که داشتند را عرض کردیم که صحیح نیست.) ایشان می فرماید: تارهً ملتزم می شویم که مراد استعمالی از ضمیر خاص است. بحث هایی که تا به الآن کردیم در این فرض بود.
تارهً می گوییم: چه کسی گفته است مراد استعمالی از ضمیر خاص است. آن چه ما یقین داریم این است که مراد جدی از ضمیر خاص است. اگر مراد جدی از ضمیر خاص بود آیا در این فرض نیز اصاله عدم الاستخدام داریم تا بگوییم مراد استعمالی یا مراد جدی از مرجع نیز باید عام باشد؟
آقای صدر در مقام می گوید: بیان فنی مطلب این است که در آیه شریفه«وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَهَ قُرُوءٍ وَ … وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ» آن مقداری که می دانیم این است که مراد جدی از ضمیر، مطلقات رجعی است اما نسبت به مراد استعمالی علمی نداریم لذا شاید مراد استعمالی عام باشد و شاید مراد استعمالی خاص باشد. ان قلت: اصاله عدم الاستخدام را جاری می کنیم تا بگوییم مراد استعمالی از ضمیر هم عام است. مراد جدی خاص است اما چه کسی گفته است که مراد استعمالی مطابق با مراد جدی است. شاید مراد استعمالی عام باشد. پس ما اصاله عدم استخدام را جاری می کنیم تا ثابت کنیم مراد استعمالی عام است. قلت: این اصاله عدم الاستخدام با اصاله تطابق بین مراد استعمالی و مراد جدی معارض است. در بعولتهن یا ملتزم می شود که مراد استعمالی خاص است که در این صورت دیگر اصاله عدم استخدام نداریم یا اینکه ملتزم می شویم که مراد استعمالی عام است. خب اگر مراد استعمالی عام باشد در این صورت یک اصل عقلائی دیگر با آن معارضه می کند و آن اصاله التطابق بین المراد الاستعمالی و المراد الجدی است. اما المطلقات نیز عام نیست چرا که این عام به ما یصلح للقرینیه متصل هست و آن ضمیر بعولتهن است. چون احتمال دارد ضمیر در بعضی از مطلقات استعمال شده باشد لذا به کمک اصاله عدم استخدام، مرجع و المطلقات بعضی از مطلقات می شود پس کلام مجمل می شود.
ان قلت: کلام مجمل نمی شود زیرا اصاله عدم استخدام جاری می شود و می گوید مراد استعمالی در ضمیر خاص است. قلت: این اصاله عدم استخدام دارای معارض است و آن اصاله تطابق بین مراد استعمالی و مراد جدی است. بعد از آنکه می دانیم مراد جدی خاص است اگر بگوییم ضمیر در عام استعمال شده دیگر اصاله التطابق از بین می رود. بنابر این اگر بخواهیم اصاله عدم استخدام را بکار نگیریم، اصاله العموم جاری نمی شود زیرا کلام بما یصلح للقرینیه محفوف است. اگر بخواهید ما یصلح للقرینیه را با اصاله عدم استخدام دفع کنیم، می گوییم اصاله عدم استخدام با اصاله التطابق بین مراد استعمالی و مراد جدی معارض است.
استاد: این حرف درست نیست زیرا در ما نحن اصاله التطابق بین مراد استعمالی و مراد جدی از یک طرف جاری می شود نه از دو طرف. اگر مراد استعمالی را بدانیم اما مراد جدی را ندانیم در میان عقلاء اصاله التطابق هست اما اگر مراد جدی را بدانیم اما مراد استعمالی را ندانیم اصاله التطابق نیست زیرا کثیراً ما در عمومات صادره در شریعت مراد جدی مخالف با مراد استعمالی است. این «ما من عام الا و قد خص» یعنی اینکه اصاله التطابق بین مراد جدی و مراد استعمالی وجود ندارد. ما نمی گوییم اصاله التطابق بین مراد استعمالی و مراد جدی نیست. آنی که ثابت می باشد جایی ست که مراد استعمالی مشخص است اما مراد جدی مشخص نیست و به وسیله اصاله التطابق مراد جدی را می فهمیم اما آن چه در مقام به درد می خورد، اصاله التطابق بین مراد جدی و مراد استعمالی است یعنی مراد استعمالی را به وسیله مراد جدی کشف کنیم و حال آنکه این اصل وجود ندارد. تعجب است خود آقای صدر در دو صفحه پیش فرمود آن درجه اقوائیت احتمال مصادفت با واقع اینجا نمی آید به خاطر این که روی حساب احتمالات سی در صد استعمالات حقیقی است و هفتاد درصد مجازی است. خب اگر آنجا نسبت سی به هفتاد باشد اینجا که آقای صدر نود و نُه و نیم درصد مراد جدی غیر از مراد استعمالی است و نیم درصد مطابق می باشد. شما آنجا به سی درصد اشکال کردید اما اینجا به نیم در صد اشکال می کنیم. پس آن چه هست این است که اصاله التطابق جا ندارد.
سوال:
جواب: کجا آقای صدر اصاله التطابق را ……… در مابقی درست است چون شک در مراد جدی است. یک مقدار از مراد جدی را می دانستیم که تخصیص خورده است. ……. این کلام آقای صدر بلا وجه است.
اما این مطلبی که فرمود: «کلام بما یصلح للقرینیه منضم است». می گوییم ما یصلح للقرینیه ای در کلام نیست. این ما یصلح للقرینیه در واقع یک آچاری شده که هر کس هر جایی آن را استفاده می کند. آن باید به نحوی باشد که موجب اجمال کلام شود. اگر مولی بفرماید: اکرم العلماء و اطعمهم بعد این خطاب به مخصص منفصل تخصیص بخورد که در دوران کرونا اطعام نکنید. آنگاه عبد وقتی عالمی را می بیند او را احترام نمی کند و عذر می آورد که کرونا هست. خب در اینجا می گویند مولی گفته در کرونا اطعام نکن. آیا کسی احتمال می دهد که اکرم العلماء به خاطر اطعمهم متصل به ما یصلح للقرینیه است لذا مجمل می شود!؟ سر آن به خاطر این است که ما یصلح للقرینیه یعنی اینکه خطاب مجمل شود و عرف از خطاب چیزی نفهمد.
ان قلت: عرف را کنار بگذارید، جواب فنی دهید. قلت: مگر آقای صدر جواب فنی داده است که ما جواب فنی دهیم. آقای صدر ادعاء کرده که این کلام ما یصلح للقرینیه دارد لذا مجمل می شود. این ادعاء ست. اگر بگویید به ارتکازت مراجعه کن می گوییم شما هم به ارتکازت مراجعه کن. ایشان که استدلال نیاورده است. وقتی به عرف این دو خطاب را دهید و عرف بداند که مراد جدی از آن خاص است، هیچ وقت موجب اجمال نمی شود و اشکال ایشان درست نیست. بله اشکالی که آقای ایروانی ره نموده، وارد است.
فتلخص مما ذکرنا که اگر ضمیر به یک جایی برگردد و مرجع معنای دیگری داشته باشد. تطابق بین ضمیر و مرجع را در مراد استعمالی قبول داریم اما آیه شریفه از محل نزاع خارج است.
سوال:
جواب: کلام در این بود که چرا مراد استعمالی را نمی دانیم؟ آقای صدر گفت چون مراد جدی خاص است لعل مراد استعمالی نیز خاص باشد. بعد می گوید چون لعل مراد استعمالی خاص است، آن ما یصلح للقرینیه می شود. می گوییم میزان تشخیص ما یصلح للقرینیه عرف است. این مثالی که زدم «مولی بفرماید: اکرم العلماء و اطعمهم بعد بفرماید: در زمان کرونا اطعام نکنید» بدین معناست که اکرم العلماء نیز تخصیص خورده است یا به عموم آن اخذ نمی کنیم!؟
فتلخص مما ذکرنا که اگر ضمیر به بعضی از افراد عام برگردد، کبرای این را ما قبول داریم و کلام مجمل می شود ولی در ما نحن فیه جا ندارد. فکر نمی کنم که آیه شریفه یا روایتی باشد که در آن عام و ضمیری باشد و یقین داشته باشیم که مراد استعمالی از این ضمیر خاص است و در اجمال عام شک داشته باشیم لذا این بحث در مقام صغری ندارد ولی اصل کبری را ما قبول داریم. تطابق بین مرجع و ضمیر به مراتب از اصاله العموم در سیره اقواست.
خب چرا این بحث را در عام مطرح کرده اند ولی این بحث را در مطلق نفرموده اند؟ اگر ما یک جایی یک مطلقی داشتیم و یک مقیدی، فرض کنید آیه این گونه بود «و المطلق یتربص بنفسها ثلاثه قروء و بعلها احق بردها» . آیا بین مطلق و مقید و عام و خاص فرق هست کما هو المعروف و المشهور یا فرقی نیست؟ ما در بحث حجیت عموم عرض کردیم که همان طوری که مطلق به مقدمات حکمت احتیاج دارد، عام نیز به مقدمات حکمت احتیاج دارد و اینکه بین عام و مطلق فرق بگذاریم، ما در سیره عقلاء احراز نکردیم. مخصوصاً که در بحث خودش گذشت که کل و جمیع جزء ادات عموم است زیرا آنها در لغت فارسی مترادف دارد اما جمع محلی به الف و لام مثل المطلقات نیز از ادات عموم است؟ این را نمی فهمیم زیرا عرض کردیم جمع محلی به الف و لام مرادف فارسی ندارد. ان قلت: اگر قرار باشد هر چه مرادف فارسی نداشته باشد را اشکال کنید به مشکل بر می خورید به خاطر اینکه در خیلی از مباحث باید بگویید این لغت را ما نمی فهمیم چرا که در فارسی مرادف ندارد. قلت: ما نمی گوییم هر چیزی که در فارسی مرادف نداشت را ما نمی توانیم تصدیق کنیم یا هر چه را که اهلش نبودیم، مثلا به کسی که نمی تواند عالم را از جاهل تشخیص دهیم، بگوییم شیخ انصاری ره اعلم علماء عصر بوده، آن وقت آن شخص بگوید من که از علمیت چیزی متوجه نمی شوم خب چرا این حرف شما را تصدیق کنم!؟ یکی از راه های تصدیق، کلام دیگران است . اگر اهل فن بگویند که فلانی اعلم است و معارض نداشته باشد خب قطعاً انسان یقین می کند چنانچه به حد تواتر برسد. ما می خواهیم بگوییم اگر این المطلقات در مطلقات رجعیه استعمال شد آیا واقعا مجاز است!؟ گفتیم که این مجاز نیست. حتی در کل نیز ما قائل شدیم که اشکال ندارد و گفتیم در این صورت مدخول یک قیدی دارد و این قید را ما نمی دانیم. به همین جهت فرقی بین مطلق و مقید و عام و خاص نیست. کبرای درست است اما صغرایی که مثال زده اند درست نیست و فکر نمی کنم که در فقه مثالی داشته باشد.
فصل فی تخصیص العام الکتابی بخبر الواحد
مرحوم آخوند می فرمایند: آیا عام کتابی به خبر واحد مخالف تخصیص می خورد یا تخصیص نمی خورد؟ اگر قرآن می فرماید: «احل الله البیع» و در یک روایت شریفه وارد شود «نهی النبی صلی الله علیه و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین عن بیع الغرر» این آیه تخصیص می خورد یا تخصیص نمی خورد؟ حق این است که عام کتابی تخصیص می خورد. چرا؟ این اصلا یک شبه انسداد صغیر است. یقیناً عموماتی که در آیات شریفه وارد شده، تخصیص خورده است و عموم آنها مراد نیست و این بین عامه و خاصه اتفاقی است. آنها هم می گویند این جا سنت هست. خب چنانچه آیه شریفه بفرماید احل الله البیع و روایتی وارد …. این جا آیه تخصیص می خورد چون عرض کردیم که یقین داریم که آیات تخصیص خورده اند و در طول تاریخ کسی اشکال نکرده است. اما اینکه در بعضی از جاها می بینیم مثلا چهار یا پنج روایت وارد می شوند که می فرمایند اکرم العلماء بعد یک مخصصی وارد می شود که لا تکرم الفساق من العلماء، در اینجا می گویند خبر متواتر هم به خبر ثقه خاص تخصیص می خورد چرا که خبر واحد، اولی و بالاتر از قرآن نیست. همان طور که قرآن تخصیص می خورد خبر متواتر نیز تخصیص می خورد. استاد: این حرف درست نیست. چرا شارع مقدس از همان اول نفرمود احل الله البیع غیر الغرری؟ نکته آن یا به جهت این است که تقیه می خواهد بفرماید یا به جهت این است که مردم ظرفیت ندارند که در آنجا احکام را برایشان بیان شود. فرض کنید پیغمبری در جامعه ای مبعوث شود که همه بیع غرری می کنند خب اگر آیه شریفه وارد شود که بیع غیر غرری صحیح است، مردم از دین دور می شوند. خب می گوییم این در جایی خوب است که مخفی نماید. اگر در بیست مجلس مختلف، وجود نازنین خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین عام بفرمایند و فقط یک جا خاص بیان نمایند، می گوییم اینجا قطعا یک نکته ای وجود داشته است. چطور می شود که همه جا عام بیان نموده اند!؟ در این موارد تخصیص نمی خورد. این عدم تخصیص به خاطر این نیست که خبر قطعی به خبر واحد تخصیص نمی خورد تا شما بگویید: خبر متواتر اولای از قرآن که نمی شود، بلکه چون در قرآن تخصیص تصویر دارد زیرا بیان احکام تدریجی است یا به خاطر تقیه ….. معنای تقیه این نیست که انسان از جان خود بترسد تا شما بگویید مگر خداوند سبحان از جان خویش می ترسد!؟ تقیه یعنی برای حفظ ملاک اهم. خب خداوند سبحان وقتی می بیند اگر الآن در این آیه شریفه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُون» اسم نازنین امیر المومنین علیه السلام را ذکر نماید باعث می شود که قرآن را به آتش بکشند و امیر المومنین را به شهادت برساند. در تقیه ممکن است که من از جان خودم نترسم بلکه از جان دیگر بترسم یا اینکه می بینم با این کار، کیان تشیع از بین می رود. من خیال می کنم یکی از اعجاز های الهی این است که امیر المومنین در آن پنج سال حکومت ظاهری را قبول فرمود و مردم به در خانه ایشان رفتن چون اگر ایشان این حکومت ظاهری را قبول نمی فرمود، کسی جرأت نمی کرد که اسم امیر المومنین علیه السلام را ببرد. اگر کسی الآن اسم امیر المومنین را ببرد خب آن ها می گویند: ایشان یکی از خلفاء بوده است لذا کاری نمی توانند بکند. من خیال می کنم امیر المومنین سلام الله علیه حکومت ظاهری را قبول نکرد تا عدالت را پیاده نماید. چه عدالتی وقتی بهترین اصحاب ایشان به شهادت برسند. امیر المومنین علیه السلام این را قبول فرمود تا در آینده خط ولایت امیر المومنین و چهارده معصوم علیهم السلام باقی بماند. این خود یک تقیه است البته نه تقیه اصطلاحی. تقیه اصطلاحی که خصوصیت ندارد. «انما جعلت التقیه لیحقن به الدم» حال اگر یک چیزی از دماء هم مهم تر باشد….
به همین جهت در ما نحن فیه تخصیص قرآن علی القاعده است ولی خبر متواتر….. من خیال می کنم اگر یک جایی پنج روایت باشد در شرایط مختلف، امام علیه السلام در شرایط مختلف پنج روایت بیان فرموده باشد بعد یک خاصی بیان نماید ما دلیل نداریم که این خاص تخصیص می زند. قدماء این را خوب فهمیده اند. در جواهر، صاحب جواهر یک خبر ثقه ای را رد میکند از او سوال می کنند چرا خبر ثقه را رد کردید؟ ایشان می فرماید: لمعارضتها مع الروایات الداله علی العموم. یعنی قدماء و شیخ طوسی ره نفهمیده اند که عام با خاص معارضه ندارد. معنای این کلام این است که وقتی ما چهار، پنج روایت داریم که دال بر عموم است، این خاص معارض می شود البته من می گویم که معارض نمی شود. اگر حرف ما نزنید باید بگویید این خاص، معارض می شود و دیگر تخصیص نمی زند. بله عام کتابی به خبر واحد تخصیص می خورد وللکلام تتمه ان شاء الله فردا
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین