بسم الله الرحمن الرحیم
شنبه ۱۱/۱۱/۹۹
جلسه ۶۴۴
کلام در این بود که اگر ما یک عام و یک مفهومی داشته باشیم آیا عام به وسیله مفهوم تخصیص می خورد یا تخصیص نمی خورد؟ مرحوم آخوند می فرماید: در مفهوم موافق هیچ شبهه و اختلافی نیست که عام به مفهوم موافق تخصیص می خورد ولی در مفهوم مخالف ایشان فرموده «علی کلامٍ»
من نفهمیدم که این به چه معناست که در مفهوم موافق اتفاق هست که تخصیص می خورد و در مفهوم مخالف محل کلام است. شاید مقصود این باشد که مفهوم موافق، مدلول لفظ نیست ـ همان طور که دیروز عرض کردیم ـ بلکه علم داریم. شاید این منشأ توهم شده باشد، اگر این منشأ اشتباه باشد در واقع مفهوم موافق یک ساختمانی است که بر روی خاک رس بنا شده است زیرا مثلا شما فرض کنید که در «لا تقل لها اف » شما می فرمایید ما قطع داریم که اگر اف حرام باشد ضرب و شتم به طریق اولی حرام است، اما این در حالی است که ما یقین نداریم اف حرام است. ظاهر آیه شریفه و صیغه نهی بر این است که ظهور در حرمت دارد اما اگر اف حرام نباشد دیگر قطع ما از حرمت ضرب و شتم از بین می رود و نتیجه اخص از مقدمتین است. پس مفهوم موافق در صورتی یقینی است که آن منطوق یقینی باشد. اگر منطوق یقینی نباشد و آن، ظهور و ظن باشد دیگر نمی توان گفت مفهوم موافق یقینی ست. خب اگر این جهت باشد، این جهت ایراد دارد. من نمی دانم از آقایان محشین و بزرگان کسی متعرض این مطلب شده است که چرا در مفهوم مخالف اختلاف هست و در مفهوم موافق اتفاق است. یک مطلب هست و آن این می باشد که من نمی خواهم به آخوند ره اشکال نمایم زیرا ممکن است ایشان بفرماید من نگفتم که تخصیص به مفهوم موافق ممن لا ریب فیه است بلکه گفته ام تخصیص به مفهوم موافق اتفاقی ست ولو این اتفاق غلط باشد.
عرض ما این است که درست است و تخصیص به مفهوم موافق اتفاقی است اما اگر اتفاقی باشد قطعا مما لا ریب فیه نیز هست. امکان ندارد یک مطلب عقلی، یک مطلب نقلی، ظهور یا روایات یقینی نباشد و قرائن قطعیه نداشته باشد در عین حال آن مطلب اتفاقی باشد. عرض کردیم کسی پیدا نمی شود که بگوید در فلان مطلب عقلی الی یومنا هذا هیچ کس اشکال نکرده اما من می خواهم در آن اشکال کنم. این از غیر امام معصوم علیه السلام امکان ندارد زیرا هر چه انسان نابغه باشد نمی تواند بگوید در طول تاریخ نابغه تر از من وجود نداشته. چند روز پیش عرض کردیم که مثلا می گویند صد سال دیگر حوزه می فهمد که تفسیر المیزان یعنی چه می فرماید. به نظر من این ،وهن بر مؤلف است. مگر چه در این نوشته است که انسان نتوان بفهمد. این یا قدح بر مؤلف است یا قدح بر حوزه های علمیه.
اینکه آخوند ره می فرماید: اتفاقی است یعنی مما لا ریب فیه و لا شبهه فیه است و من وجهی برای این لا شبهه فیه نمی بینم. البته آخوند ره یک انسان متفکر بوده است. یک عیب را انسان ها متفکر در فقه و اصول دارند ـ اساس فقه و اصول تفکر است اما تمام آن که تفکر نیست ـ و آن این است که آنها نمی روند و بگردند کما اینکه مرحوم شیخنا الاستاذ یک کتاب تنقیح و یک کتاب مستمسک و یک کتاب وسائل را در پارچه ای می پیچید و به فردو می رفت. آقای خوئی ره نیز این گونه بوده است، نوعاً نقل قول ایشان از صاحب جواهر و دیگران، از نقل قول آقای حکیم ره بوده. البته برای تربیت شاگرد همین راه درست است. کسی که منش او غیر از منش آقای خوئی ره و آقای نائینی ره و شیخنا الاستاذ ره باشد نمی تواند شاگرد تربیت کند. آقا سید ابوالحسن ره آدم ملا و با سوادی بودند و دقت ایشان در فقه خوب بوده اما یک شاگرد هم ندارند. تربیت شاگرد در استاد متفکر است. استادی که هی نقل قول کند شاگرد درست نمی کند. شاهد این مطلب امثال آخوند ره هستند. عظمت شاگرد های آخوند ره از عظمت شاگردان شیخ ره بیشتر است. تمام مراجع بعد از آقای نائینی ره و آقا سید ابوالحسن همه شاگرد آقای نائینی ره بوده اند.
فکر نمی کنم آخوند ره رفته باشد و تفحص کرده باشد البته این مهم نیست. عرض ما این است که نکته ای که آخوند ره فرموده این جا اتفاقی است و در مفهوم مخالف اتفاقی نیست را نفهمیدیم.
آقای صدر در معارضه بین عام و مفهوم موافق یک مطالبی فرموده، در این مطالب دو سه نکته آن قیمت و ارزش عملی دارد البته این مطالب را دیگران نیز فرموده اند. بعد ایشان یک تشقیق شقوقی کرده، ما چون نوعاً کلمات ایشان را ذکر می کنیم و در دوره سابق نیز بیان کردیم، آنها را عرض می کنیم. بیان این مطالب خوب است چرا که عرض کردیم یکی از اهداف درس خارج تربیت استاد است. گاهی مواقع اشکال می کنند که چرا فلان بحث را طرح کردید؟ جواب می دهیم اصلا این مباحث بی فایده اما همین کسانی که شما در حوزه قبول دارید شاگردان آقای نائینی ره و شاگردان شاگردان ایشان هستند اما کسی شاگرد آقا سید ابوالحسن نیست. من ارادتی که به آقا سید ابوالحسن دارم به آقای نائینی ره ندارم ـ نمی خواهم خدایی نکرده آقای نائینی ره تنقیص کنم اما به نظرم آقا سید ابوالحسن بیشتر مورد عنایت امام زمان عج بوده است ـ اما ایشان شاگرد تربیت نکرده است. بله فتوای ایشان خوب است و جودت فکری در فقه دارند اما خود آقا سید ابوالحسن ره در پای درس آخوند ره به این درجه رسیده و آخوند ره کسی بوده که همش مباحث عقلی را طرح می نموده. پس باید آخوند ره باشد تا حوزه پیش رفت کند. اگر بگویید خیر این چنین نیست می گوییم پس چرا آقا سید ابوالحسن ره شاگرد تربیت نکرد!؟
خب آقای صدر می فرماید: عام یا با مفهوم موافق معارضه می کند یا با مفهوم مخالف. معارضه با مفهوم موافق دو شق دارد الف: عام با منطوق هیچ تنافی و تعارضی ندارد. تعارض فقط بین عام با مفهوم است مثلا آیه شریفه می فرماید «لا تقل لها اف » بعد اگر یک روایتی وارد شود که «اضرب الظالم». در اینجا این روایت با «لا تقل لها اف » تنافی ندارد زیرا آیه می فرماید اف نگو و آن روایت می گوید ضارب را بزن. پس بین عام و منطوق تنافی وجود ندارد اما چون آیه یک مفهومی دارد و آن این است که پدر و مادر را نزن ولو ظالم باشد لذا با روایت تعارض می کند. بنابر چه بسا ممکن است تعارض ابتداءً و بالذات به منطوق بر نگردد . ب: تعارض ابتداءً بین منطوق و عام نیز هست مثل اینکه می فرماید: «هر کس که ظلم کرد به او بی احترامی کن». خب این خطاب با «لا تقل لها اف » تنافی دارد زیرا اف یک مصداق بی احترامی است. اینجا تعارض بین عام و مفهوم است.
اما آنجایی که تعارض مستقله بین عام و منطوق وجود ندارد و عام با مفهوم تعارض دارد یک وقت مفهوم لازمه اصل منطوق است مثل حرمت ضرب و شتم که لازمه اصل «لا تقل لها اف » است اما یک وقت لازمه اصل منطوق نیست بلکه لازمه اطلاق آن است مثل همین مثالی که عرض کردیم. دلیلی که می گوید «لا تقل لهما لف» و مفهوم آن بر حرمت ضرب و شتم دلالت می کند، حرمت ضرب و شتم در صورت ظالم بودند. این لازمه اصل منطوق نیست بلکه این لازمه اطلاق منطوق است. اطلاق منطوق این است که «لا تقل لها اف سواء کانا الظالمین أو غیر الظالمین». اطلاق منطوق یک مفهومی دارد که آن مفهوم با عام تعارض دارد اما یک وقت هست اصل منطوق چنین مفهومی دارد مثل اینکه عرض کردم حرمت ضرب و شتم والدین ولو غیر ظالمین.
اگر لازمه ی اصل منطوق بود قطعاً این مفهوم بر عام مقدم می شود زیرا اگر این منطوق ولو در یک مورد بر عام مقدم شود، این مفهوم نیز همراه آن مقدم می شود زیرا گفتیم لازمه ی اصل منطوق است لذا باید این منطوق کلاً از شکم عام بیرون آید. تا از شکم عام بیرون نیاید عام با مفهوم در تعارض است. آقای صدر می فرماید بنابر این وجهی ندارد که بگوییم مفهوم بر عام مقدم می شود ولو کان المفهوم اخص. در این جا حتی اگر عام اخص از مفهوم باشد باز مفهوم باید مقدم شود.
ان قلت: اگر مفهوم مقدم شود مورد برای عام باقی نمی مانند. قلت: بله لذا این جا از مواردی است که با هم تعارض می کنند. این جا مثل جاهایی است که اگر عام تخصیص بخورد حمل بر فرد نادر می شود که در این موارد نسبت بین عام و خاص تباین می شود و خاص بر عام ترجیح ندارد.
اما اگر مفهوم لازمه اطلاق منطوق بود. مثلا آیه می فرماید «لا تقل لها اف ». فرض کنید که یک روایتی داریم که «یجوز ضرب الظالم». اطلاق روایت می گوید ولو پدر و مادر باشند. این که پدر و مادر را نزن و لو ظالم باشند لازمه اصل منطوق نیست بلکه آن لازمه اطلاق منطوق است. «لا تقل لها اف » اطلاق دارد سواء کانا الظالمین أو غیر الظالمین. در اینجا نمی توانیم بگوییم مفهوم مقدم می شود زیرا چه بسا نسبت عام و منطوق عام و خاص من وجه باشد. باید اول مقدمات حکمت جاری شود و اطلاق در منطوق منعقد شود، بعد این منطوق مفهوم داشته باشد، آن وقت مفهوم تخصیص بزند. لا یقال: مفهوم اخص از عام است یا مفهوم حاکم بر عام است لانا نقول: مفهوم در صورتی که وجود باشد اخص است، مفهوم در صورتی که باشد حاکم است و حال آنکه ممکن است در اینجا اصلا مفهوم منعقد نشود زیرا این مفهوم لازمه اطلاق منطوق است. ممکن است مقدمات حکمت در «لا تقل لها اف » اصلا جاری نداشته باشد و تعارض داشته باشد.
اما اگر تعارض بین عام و منطوق نیز باشد مثل «لا تقل لهم اف» و روایتی که مثلا می گوید: «یجوز هتک حرمه الظالم» خب در اینجا این عام علاوه بر اینکه با مفهوم تنافی دارد با منطوق نیز تنافی دارد زیرا اف مصداق هتک حرمت است. در اینجا باز سه صورت دارد. ممکن است منطوق اخص باشد، ممکن است منطوق اعم باشد و ممکن است منطوق اعم من وجه باشد. اگر منطوق اخص باشد خب منطوق تخصیص می زند کما اینکه در این مثال «لا تقل لها اف » از روایت اخص است. اگر اعم باشد خب عام این منطوق را تخصیص می زند و اگر اعم من وجه باشد خب تعارض می کند. حال اگر یکی از این دو اظهر باشد به آن اخذ می کنیم و اگر اظهر نباشد تعارض می کنند و تساقط می کنند. اگر نکته ای بر تقدیم یکی از اینها بر دیگری وجود داشت به آن اخذ می کنیم و الا تعارض و تساقط می کنند.
عرض کردیم دو نکته آقای صدر در این مفهوم موافق بیان می کند. نکته اولی: بیان شد در واقع مفهوم موافق مدلول خاطب نیست بلکه تلازم بین دو مدلول است. حرمت اف با حرمت ضرب ملازمه دارد. ملازمه بین دو مدلول است و در واقع از باب دلالت مدلول بر مدلول می باشد حال یا بالاولیه یا بالمساوات و الا اگر این دلالت مدلول بر مدلول نباشد فایده ندارد. بله باید این مدلول و این اولیت، اولیت عرفیه باشد. اگر اولیت عرفیه باشد ما قبول می کنیم که عرفاً به خطاب نسبت داده می شود لذا روز چهارشنبه عرض کردیم که مثلا دلالت تنبیه مثل «و سئل القریه» که بر «و سئل اهل القریه» دلالت می کند داخل در بحث مفاهیم نیست چرا که این مدلول عرفی نیست. مدلول و تلازم وقتی عرفی باشد عرفاً به لفظ نسبت داده می شود ولو به دقت عقلی برای لفظ نیست. این نکته خیلی مهم نیست و کار برد ندارد.
نکته دوم: آقای صدر می فرماید: خاص بما هو خاص بر عام مقدم نمی شود. این گونه نیست که اگر یک جایی خاص داشتیم بر عام مقدم شود بلکه خاصی بر عام مقدم می شود که اخص کلامی نیز باشد. اگر اخص کلامی نباشد خاص بر عام مقدم نمی شود. این نکته، نکته نفیسی است البته قبل از ایشان آقاضیاء ره نیز فرموده است. منشأ اینکه انقلاب نسبت درست هست یا درست نیست همین کلامی است که آقای صدر نقل نموده. اگر یک خطابی داشته باشیم «اکرم العلماء» یک خطاب دیگری داشته باشیم «لا تکرم العلماء» و یک خطاب ثالثی داشته باشیم «اکرم العلماء العدول». نسبت دو خطاب اول تباین است و نسبت «لا تکرم العلماء» و «اکرم العلماء العدول» عام و خاص مطلق است و خاص، عام را تقیید می زند. تا به اینجا را کسی منکر نیست. آقاضیاء ره که منکر انقلاب نسبت است این را قبول دارد کما اینکه آخوند ره و آقای خوئی ره که انقلاب نسبت را قبول کرده اند این را قبول دارند چرا که اینجا خاص لفظی و کلامی است. اشکال از این جا شروع می شود که آقای خوئی ره می فرماید وقتی «لا تکرم العلماء» قید خورد و علماء عدول از تحت آن خارج شد و فقط علماء فساق باقی ماند، آن وقت نسبت این از «اکرم العلماء» اخص می شود لذا «اکرم العلماء» را تخصیص می زند. حرف آقای صدر از این جا می آید که جناب آقای خویئ ره چه کسی به شما گفته که هر خاصی بر عام مقدم است!؟ تا صحبت می کردیم مرحوم استاد می فرمود خاص است و خاص بر عام مقدم می شود در حالی که خاصی بر عام مقدم است که در مدلول کلامی از عام اخص باشد اما خاصی که در مدلول کلامی و مراد استعمالی اخص نیست و فقط در مراد جدی اخص است دیگر مقدم نمی شود. پس نزاع از این جا به وجود می آید. اگر کسی گفت خاص بر عام مقدم می شود مطلقا خب در ما نحن فیه مراد جدی «لا تکرم العلماء» بعد از تخصیص، علماء فاسق است بنابر این نسبت آن، اخص از «اکرم العلماء» ست و تخصیص می زند لذا مثلا مجتهد می نویسد اکرام عدول واجب است و اکرام علماء فاسق حرامت است اما آن کسی که قائل به انقلاب نسبت نیست می گوید ما نیز قبول داریم اکرام علماء عدول واجب است و جای شبهه نیست اما شما برای اینکه بگویید اکرام علماء فاسق حرام است به «لا تکرم العلماء» که بعد از تخصیص شده لا تکرم الفساق من العلماء تمسک کردید در حالی که ما می گوییم این معارض دارد و آن «اکرم العلماء» است و آن بر «اکرم العلماء» مقدم نمی شود. اختلاف بین قائل به انقلاب نسبت و قائل به عدم انقلاب نسبت در اینجاست و الا در قسم اول که شبهه نیست. قسم دوم است که محل نزاع می باشد. ما نیز عرض کردیم که حق با آقاضیاء عراقی ره است زیرا ما در سیره عقلاء انقلاب نسبت را احراز نکردیم. نمی خواهم بگویم که حرف آخوند ره و آقای خوئی ره دور از وادی است بلکه می گویم این را ما احراز نکردیم.
اگر مقصود کلام آقای صدر این باشد ـ که ظاهر مقصود ایشان همین است ـ که در جایی خاص مقدم است که این خاص، خاص لفظی و کلامی باشد لذا اگر یک جایی مفهوم موافقی باشد ـ ولو این مفهوم موافق خاص باشد ـ چنانچه آن، خاص کلامی نباشد به مشکل بر می خوریم که آیا مقدم می شود یا مقدم نمی شود؟
منتهی این را باید حساب کرد که اگر یک جایی مفهوم موافق اخص باشد آیا مقدم می شود یا مقدم نمی شود؟ در ذهن ما این است که جایی نیست که مقدم نشود. درست هست که مدلول با مدلول است ولکن عرفاً این، جزء کلام به حساب می آید. خیال می کنم یک تهافتی بین صدر و ذیل کلام آقای صدر وجود دارد. ایشان از یک طرف می فرماید: «باید ملازمه، عرفی باشد مجرد براهین عقلی به درد نمی خورد زیرا ملازمه و براهین عقلی ثابت نمی کند که مفهوم این کلام است مدلول این کلام است» و از طرفی این جا می فرماید: «این ربطی به الفاظ ندارد». خب اگر ربطی به الفاظ ندارد و فقط آن یک مراد جدی است پس چرا شما بین جایی که مدلول و تلازم عرفی است و بین جایی که تلازم به دقت عقلی و استدلالات عقلی است تفصیل داده اید؟ من گمان می کنم یک تعارضی بین صدر و ذیل کلام آقای صدر هست و ظاهراً اگر جایی مفهوم باشد و آن اخص باشد مقدم می شود.
سوال: مواردی که در بحث تعارض برای تقدم مطرح می کند که یکی از آنها خاص موضوعی است…
جواب: آن یک اشکال دیگری است. خاصی موضوعی بر خاص حکمی مقدم می شود حال اگر موضوع هر دو یکی باشد مثل «اکرم العلماء» و «اکرم العلماء اذا کانوا عدولاً»…… اگر به لحاظ موضوع اعم باشد آن یکی تخصیص می زند. فرض این است که اصلا بین منطوق و عام تنافی نیست بلکه تنافی فقط بین مفهوم و عام است.
آقای صدر نتوانسته مثال بزند اگر چه مثالهایی در تقریرات مباحث وجود دارد اما در بحوث مثال بیان نشده است. اما این عدم مثال خیلی مهم نیست، ما برای ایشان مثال می زنیم اما اصل مطلب آقای صدر نا تمام است. هذا تمام الکلام در مفهوم موافق.
اما مفهوم مخالف.
اگر یک عامی با مفهوم مخالف تعارض داشت، در این جا به شکل است؟ اینجا یقیناً باید تنافی بین عام و منطوق باشد. محال است که بگوییم عام با منطوق تنافی ندارد زیرا مفهوم مخالف لازمه آن خصوصیتی است که بر آن خصوصیت، کلام دلالت می کند و آن این است که این شرط علت منحصره جزاء است لذا این جا این تشقیق نمی آید و ظاهرا آقای صدر نیز تشقیق نفرموده است.
مرحوم آخوند می فرماید: تارهً این عام و مفهوم هر دو به اطلاق است و تارهً عام و مفهوم هر دو به وضع است و ثالثه یکی از آن دو به وضع و دیگری به اطلاق است. آخوند ره در کفایه متعرض قسم سوم نشده است.
مرحوم آقای خوئی کلام ایشان را طوری تفسیر کرده که این قسم نیز آمده است. ان شاء الله فردا دو مطلب را بیان می کنیم. یک مطلب آن خیلی مهم نیست و آن این می باشد که آیا آخوند ره هر سه شق را مطرح کرده یا خیر؟
مطلب دوم این است که چنانچه یکی از آنها بالوضع و دیگر بالاطلاق باشد و آنها از یک دیگر منفصل باشند، عام وضعی بر اطلاق مقدم می شود؟ مثلا یک دلیل داریم که می گوید «کلّ طائر یطیر بجناحیه فلا بأس ببوله و خرئه» هر پرنده ای که پرواز بکند بول و خرئش پاک است ولو این طائر محرم الاکل باشد و از طرفی داریم که لا تصل ابوال ما لا یؤکل لحمه. مرحوم آقای خوئی فرموده است آنجایی که کل طائر است چون عام وضعی می باشد بر لا تصل مقدم می شود چرا که آن اطلاق است. خب این چرا؟ چرای آن یک عویصه است. برخی این را منکر شده اند کما اینکه مرحوم شیخنا الاستاذ در برخی از جاها منکر شده است. البته کلام ایشان مختلف است.
آقای صدر اینجا چند لم ذکر کرده است که دو سه لم آن بی فایده است. یک لمی که ایشان بیان کرده که در فرمایش مرحوم شیخنا الاستاذ نیز بود را ان شاء الله فردا بیان می کنیم وللکلام تتمه ان شاء الله فردا
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین