شنبه ۱۰/۱۲/۹۹
جلسه ۶۶۱
بسم الله الرحمن الرحیم
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
اللهم کن لولیّک الحجّه بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعه وفی کلّ ساعه ولیّا وحافظا وقائدا وناصرا ودلیلا وعینا حتی تسکنه أرضک طوعا وتمتّعه فیها طویلا.
اللهم العن أوّل ظالم ظلم حقّ محمّد وآل محمّد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العن العصابه التی جاهدت الحسین وشایعت وبایعت وتابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا.
السلام علیک یا أبا عبد الله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله أبدا ما بقیت وبقی اللیل والنهار ولا جعله الله آخر العهد منّی لزیارتکم، السلام علی الحسین وعلی علیّ بن الحسین وعلی أولاد الحسین وعلی أصحاب الحسین.
اللهم خصّ أنت أوّل ظالم باللعن منی وابدء به أولا ثم العن الثانیَ والثالث والرابع اللهم العن یزید خامسا والعن عبید الله بن زیاد وبن مرجانه وعمر بن سعد وشمرا وآل أبی سفیان وآل زیاد وآل مروان إلی یوم القیامه.
***********************************************************
کلام در بداء بود. مرحوم آخوند فرمود: حقیقت بداء، ابداء است. سه اشکال در بداء ممکن است بشود. یک اشکال این است که تغییر در اراده خداوند سبحان لازم می آید و اینکه خداوند سبحان محل حوادث قرار بگیرد. اشکال دوم این است که ـ نستجیر بالله ـ جهل در خداوند سبحان لازم می آید و تعال الله عن ذلک علواً کبیراً. اشکال سوم این است که این، قبیح است زیرا مستلزم تکذیب النفس أو تکذیب النبی أو الولی است. ممکن است این سه اشکال را کسی به بداء ایراد کند. بداء از مختصات شیعه است. از مختصات مکتب حق است زیرا مطالب شیعه از سرچشمه وحی آمده است. درست هست که بر امام وحی نازل نمی شود اما او علم الهی دارد، حال یا الهاماتی هست که خداوند سبحان بر نفس شریف ایشان وارد می کند یا اینکه ملائکه بر امام علیه السلام نازل می شوند، جبرئیل امین علیه السلام بر ایشان نازل می شود و اخبار را تحویل می دهد یا علومی هست که از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین به ودیعه گذاشته شده است و از امام به امام بعدی منقل شده است، غیر از کتاب جفر و جامعه و مصحف فاطمه سلام الله علیها و امثال ذلک از روایات دیگر.
اما نسبت به اراده عرض کردیم که در خداوند سبحان بداء نیست و این طور نیست که اراده ایشان عوض شود بلکه ابداء است یعنی مخفی فرموده و مردم عادی یا نبی و یا ولی ای از اولیاء الله یا وصی ای از اوصیاء نبی، بعد این را متوجه می شود. مضافاً به اینکه این حرف غلط است که ما بگوییم خداوند سبحان تمام کارهای ما را اراده کرده و اگر بعضی از این عوامی که به نظر خودشان می خواهند خیلی موحد باشند و می گویند: اگر خداوند سبحان اراده ننماید برگی از درخت بر زمین نمی افتد خب این حرفها غلط است بله در افعال غیر اختیاری، در امور تکوینی غیر اختیاری همین طور است و به اراده ذات اقدس حق بر می گردد اما در امور اختیاری و جایی که فعل از فاعل مختار صادر می شود، اراده ذات اقدس حق تعلق نگرفته است. اگر کسی بگوید: خداوند سبحان اراده فرموده امروز شما روزه بگیرید؟ نه. اراده فرموده امروز روزه نگیرید؟ نه. اگر اراده به فعل تعلق بگیرد، منجر به جبر می شود، اگر اراده به ترک تعلق بگیرید و اینکه این فعل از عبد صادر نشود در این صورت محال است که فعل از عبد صادر شود چرا که انفکاک اراده از مراد لازم می آید، پس در این موارد عدم الاراده است. خداوند سبحان نه طاعات بشر را اراده می کند و نه عصیان بشر را. بله خداوند سبحان علم دارد که این عبد مطیع هست یا عاصی هست. علم غیر از اراده هست. اما بله در بعضی از جاها خداوند سبحان تدخّل می فرماید و جلوی فعل را می گیرد مثل قضیه ذبح حضرت ابراهیم حضرت اسماعیل علی نبینا و آله و علیه السلام را، در اینجا حضرت اراده فرمود که این کارد نبرد، اما این یک حرف دیگری است پس این طور نیست که خداوند سبحان وجود افعال انسان را اراده نماید یا عدم آن را اراده فرماید.
بنابر این از ناحیه اراده هیچ مشکلی نیست. در امور تکوینی اراده هست منتهی از اول اراده هست که مثلا این شخص هفتاد سال عمر کند، بعد این گونه اخبار فرموده که اگر این صدقه ندهد شصت سال بیشتر عمر نمی کند و اگر صدقه دهد هفتاد سال عمر می کند و خداوند سبحان چون علم دارد که این شخص صدقه می دهد یا نمی دهد ،اراده ایشان در لوح محفوظ یا بر شصت سال هست یا بر هفتاد سال. از این ناحیه پس هیچ مشکلی نیست.
اما از ناحیه اینکه ـ نستجیر بالله ـ جهل بر خداوند سبحان لازم آید که عامه، شیعه را متهم کرده اند، مثل ملعون فخر رازی، صوت آقای خوئی ره را گوش داده بود ایشان در مورد این فخر رازی یک جمله زیبای دارند. آقای خوئی ره می فرماید: فخر رازی، لجهله أو لعناده به ذهب و به شیعه. عنادی که دارد مستلزم این جهل شده است لذا به شیعه نسبت داده که اینها قائل به بداء هستند و از این، جهل به خداوند سبحان لازم می آید. نه، جهلی بر خداوند سبحان نیست. بدائی که علماء شیعه فرموده اند را اینها متوجه نشده اند. عرض کردیم ما یک عالم محو و اثبات داریم و یک عالم لوح محفوظ یا ام الکتاب. این دو عالم در روایت هست اما آن عالم عقل کلی که مرحوم حاج شیخ اصفهانی درست کرده و آن را در مقابل عالم نفس کلی و عالم مثال کلی قرار داده است، در روایات، اثری از آن ندیدم و در فرمایشات فقها نیز … نمی دانم متکلمین از این عالم، اسمی برنده اند یا خیر. آن چه مسلّم هست این است که ما یک عالم محو و اثبات داریم و یک عالم لوح محفوظ یا به تعبیر روایات عالم ام الکتاب و به تعبیر حاج شیخ ره عالم نفس کلی. نمی دانم چرا اسم این عالم را عالم نفس کلی گذاشته است.
ما در عالم محو و اثبات یک قضایایی داریم مثلا این شصت سال عمر می کند، این هفتاد سال عمر می کندو … یا اینجا امسال زلزله می آید و… . مطالب در این عالم محو و اثبات تغییر می کند مثلا امسال باران می آید بعد می بیند باران نیامد یا این، شصت سالگی می میرد اما می بیند که بعد از شصت سال هم زنده است، عالم المحو و الاثبات فیه البداء، در این عالم بداء هست. در ما فوق این عالم یعنی عالم ام الکتاب یا عالم لوح محفوظ دیگر بداء نیست و مثلا هست که این هفتاد سال عمر می کند یا امسال باران نمی آید. در این عالم همه منجزات و حتمیات است.
حال دو بحث را باید در مقام مطرح کنیم که در دوره سابقه مطرح کرده ایم. یک بحث این است که در این عالم لوح محفوظ آیا لسان «اگر» است یا لسان «اگر» نیست مثلا اگر این صدقه دهد هفتاد سال عمر می کند، اگر مردم دعا کنند زلزله نمی آید، اگر مردم عصیان کنند باران نمی آید. در آن عالم لوح محفوظ و در آن عالم ام الکتاب، قضایا اگری و تعلیقی هستند یا در آنجا حتمیات است یعنی هفتاد سال عمر میکند و… .
در عالم محو و اثبات قطعا اگر نیست چون که می گوید: شصت سال عمر می کند، باران نمی آید و… این اگر ندارد زیرا چنانچه «اگر» داشته باشد دیگر بداء معنی ندارد. در این عالم «اگر» نیست یعنی آن چه در این عالم نوشته شده، «اگر» نیست اما نسبت به آن چه در لوح محفوظ نوشته شده بحث هست که آیا «اگر» دارد یا «اگر » ندارد یا مثلا آن طوری که مرحوم حاج شیخ فرموده ولی ما از روایات هیچ شاهدی پیدا نکردیم، یعنی من پیدا نکردم و نمی دانم که چطور ایشان این طور فرموده است. ایشان فرموده ما یک عالم محو و اثبات داریم که اگر در آن نیست و یک عالم لوح محفوظ داریم که اگر در آن هست و یک عالم، ما فوق لوح محفوظ هست که در آن جا قضایا به نحو قضایای تنجیزیه است مثلا در عالم محو و اثبات زید شصت سال عمر می کند، در عالم لوح محفوظ اگر صدقه دهد هفتاد سال عمر می کند و در عالم عقل کلی که به نظر ایشان در آنجا صور اجمالی هست و در آنجا حتمیات و تنجیزیات هست، نوشته زید هفتاد سال عمر میکند. این یک بحثی هست که باید بحث کنیم.
حال نبی ای من انبیاء الله به خاطر آن عنایت الهی که شامل حال او شده است به عالم محو و اثبات راه پیدا می کند. وقتی به این عالم راه پیدا کرد می بیند که نوشته زید شصت سال عمر می کند. خب اخبار می فرماید که شصت سال عمر می کند اما بعد دید که او هفتاد سال عمر کرده است. خب اینجا بداء رخ داده چون ایشان عالم محو و اثبات را دیده و در آنجا «اگر» نبوده است. اما یک وقت هست که خداوند سبحان به این عبد بیشتر عنایت می کند و او به عالم لوح محفوظ و ام الکتاب متصل می شود. خب این جا را یا متوجه می شود که اگری هست یعنی اگر صدقه دهد هفتاد سال عمر می کند یا اینکه آنجا اگری نیست بلکه متوجه می شود این هفتاد سال عمر می کند چون صدقه می دهد یا به فرمایش مرحوم حاج شیخ این به عالم عقل کلی متصل می شود و درآنجا نوشته او هفتاد سال عمر می کند. خب کجای این ها جهل بر خداوند سبحان لازم می آید!؟ اگر مقصود فخر رازی در عالم محو و اثبات است، خب خداوند سبحان می داند که این را می خواهد محو کند. می داند که اراده اش غیر از این هست. اگر الآن بنده تقیه کنم یا لمصلحه یک چیزی را ابراز نمایم آیا این از جهل من است؟ بی سوادی تا چه حد مگر! ابراز لمصلحه یا پنهان کردن لمصلحه که جهل نیست. اگر مقصود این است که در عالم لوح محفوظ و ام الکتاب مستلزم جهل است خب در این عالم که بداء نیست. بداء مختص عالم محو و اثبات است. به قول مرحوم آقای خوئی، این عالم منشأ بداء هست نه اینکه فیه البداء باشد. حال اینکه این تعبیر «منشأ بداء» آیا تعبیر مناسبی هست یا تعبیر مناسبی نیست را کار نداریم و خیلی هم مهم نیست. اینجا که فیه البداء نیست، این مثل این می ماند که در جیب، سی هزار تومان دارم و برای بازار رفتن شصت هزار تومن نیاز دارم و می دانم این سی هزار تومن اضافی را از کجا باید بر دارم و داخل جیب قرار دهم، خب کجای این مستلزم جهل است. کجای این مستلزم جهل در خداوند سبحان و نقص بر ایشان است!؟ بنابر این اشکال جهل، یک حرف خیلی مزخرف و بی پایه و اساس است و اصلا تهمت است یا به قول آقای خویئ ره لعناده المنجر الی جهله.
اما آن اشکال سوم که عرض کردیم که یا تکذیب النبی یا تکذیب النفس لازم می آید. اینجا دو مقام و دو بحث است. یک بحث و یک مقام این است که آیا قضایا در لوح محفوظ به نحو تنجیز است یا به نحو تعلیق است؟ اگر شما بگویید که نه، آنجا به نحو متنجیز است خب مقام دوم این است که خداوند سبحان که به نبی خود اخبار می دهد که فلانی در شصت سالگی می میرد، آیا به نحو تنجیزی اخبار می فرماید یا اینکه به نحو تعلقی خبر می دهد؟ اینجا مرحوم آقای خوئی فرموده: اگر در این جا خداوند سبحان به نحو حتمی خبر دهد که ای پیغمبر ما این شخص در سن شصت سالگی می میرد، آیا این اخبار حتمی ممکن است یا ممکن نیست؟ ایشان می فرماید: در این جا اگر به نحو حتمی اخبار بفرماید باز بداء نیست زیرا اشکال در اینجا این نیست که مستلزم جهل بر خداوند سبحان می شود و تعال الله عن ذلک علواً کبیراً بلکه اشکال این است که اگر خداوند سبحان علی سبیل الحتم و التنجیز به نبی یا ولی خبر دهد مستلزم تکذیب نفس یا تکذیب نبی می شود و این قبیح است که خداوند سبحان مکذب نفس یا نبی خویش باشد چون وقتی به پیغمبر خود بفرماید که ای رسول ما به مردم اطلاع بده که امسال باران نمی آید اما بعد باران ببارد خب مردم می گویند که ـ نستجیر بالله ـ پیغمبر دروغ گفت، و این قبیح است لذا در آن جاهایی که علی سبیل الحتم اخبار داده، آقای خوئی ره می فرماید: در این موارد نیز بداء نیست. بله در قسم سوم یعنی لا علی سبیل الحتم بل علی سبیل التعلیق اخبار داده، بداء هست.
عرض ما این هست که در این مقام ثانی، اشکال آقای خوئی ره وارد نیست زیرا قضایایی که خداوند سبحان به نبی خود خبر می دهد، سه قسم هستند. یک قسم این است که علی سبیل الحتم خبر می دهد و می فرماید که به مردم نیز علی سبیل الحتم خبر بده. یک قسم این است که علی سبیل التعلیق خبر می دهد و می فرماید که به مردم نیز علی سبیل التعلیق خبر بده. مورد سوم این است که می فرماید: احتمال هست که این بشود. خود خداوند می داند چه چیزی رخ می دهد اما به نبی علی سبیل الاحتمال خبر می دهد. ممکن است که نبی نیز بداند که این، خلاف در می آید ولی خداوند سبحان می فرماید که به مردم این گونه و علی سبیل الاحتمال خبر بده.
آنجایی که علی سبیل التعلیق خبر می دهد مثلا اگر گناه کنید عمر کوتاه می شود، باران کم می شود، زلزله زیاد می شود، خب این، اگر باشد دیگر تکذیب النفس و تکذیب النبی نیست. به مردم گفته که احتمال دارد. اما اگر به مردم علی سبیل الحتم و التنجز فرموده باشد که باران نمی آید ولکن بعد باران ببارد. خب آنجایی خداوند سبحان به نبی خبر می دهد و نبی حق ندارد که به مردم اخبار نماید، اینجا را اگر آقای خوئی ره می فرمایید که تکذیب نفس خداوند سبحان لازم می آید، خب این چه اشکال دارد که خداوند سبحان لمصلحه اخبار خلاف بفرماید!؟ علاوه بر این که ما در دوره گذشته یا در همین دوره عرض کردیم که دروغ مقتضی قبح نیست. این حرفی که بعضی از این فلاسفه و اصولیین گفته اند ـ یعنی بیان کرده اند که افعال سه قسم هست. یک قسم آنها علت تامه ی حسن و قبح است، عدل علت تامه حسن است و ظلم علت تامه قبح است. یک قسم آنها مقتضی هستند یعنی لولا المانع این قبیح است یا این حسن است مثل صدق و کذب، صدق متقضی حسن است و کذب مقتضی قبح است مگر اینکه عنوان دیگری طاری شود. بعضی از افعال هستند که نه متقضی حسن است و نه مقضتی قبح است مثل ضرب یتیم که اگر للتادیب باشد حسنٌ و اگر للظلم باشد قبیحٌ ـ درست نیست. بله ظلم علت تامه قبح است، عدل علت تامه حسن است اما کذب مقتضی نیست. اگر مقصود این است که یک سری اموری هست که مقتضی حسن هستند و یک سری اموری هست که مقتضی قبح هستند…، اگر مثال آن فقط صدق و کذب هست خب این غلط است اما اگر مثال دیگری دارد… ما مثال دیگری سراغ نداریم . کسی نمی تواند مثالی بزند که مثلا این، مقتضی حسن است یا این، مقتضی قبح است. اگر واقعاً بنده بیایم و بگویم امروز روز دوشنبه هست، این نه ضرری به کسی دارد و نه ظلم و توهین به کسی هست، آیا واقعاً این قبیح است و عقل این را تقبیح می کند!؟ بله شرعاً حرام است. حرمت شرعی مطلبٌ و قبیح عقلی مطلبٌ آخر. چه کسی گفته که کذب مقتضی قبح است. بنابر این اصلا ما چه دلیلی داریم که بر خداوند سبحان کذب قبیح باشد. در ما نحن فیه فوقش شده تکذیب نفس، خب به چه دلیل تکذیب نفس بر خداوند سبحان قبیح باشد، چه کسی این را گفته!؟ مضافاً به اینکه لو فرض که این، مقتضی قبح باشد اما ممکن است که یک عنوان دیگری بر این طاری شده باشد و موجب این شود که اخبار عن کذبٍ بدهد.
اگر کسی بگوید که این موجب میشود که دین مردم سست شود می گوییم که خداوند سبحان فقط به نبی خود خبر داده، او علم غیب دارد و نبی خود را می شناسد. نبی ای که با اینها بخواهد اعتقاداتش سست شود مثل ملعونین غاصبین خلافت می شود که نظیر اینها، خداوند سبحان در لعن و عذاب مخلوقی ندارد. پس در ناحیه اخبار خداوند سبحان به نبی محذوری وجود ندارد و لمصلحه بیان نفرموده است. نه تنها بیان نفرموده بلکه لمصلحه بر خلاف بیان فرموده است. پس آنجایی که علی سبیل الحتم و التنجز لمصلحه ابراز فرموده، اشکال ندارد که در همین بداء باشد.
اما اگر به نبی فرموده باشد: به مردم بگو که این شخص شصت سال عمر می کند بعد بداء حاصل شود و او بعد از شصت سال نمیرد. علی سبیل الحتم و النجیز خبر داده و بعد خلاف آن رخ داده و بداء حاصل شده است. این، مکذب نبی می شود و این قبیح است زیرا دین مردم کم می شود و مردم هدایت نمی شوند و نقض غرض پیش می آید. خداوند، نبی را بعث فرموده تا موجب هدایت مردم شود و مردم را از اضلال نجات دهد. خب این جا مردم می گویند: این چه پیغمبر هست که ـ نستجیر بالله ـ دروغ می گوید. به همین جهت شیخنا الاستاذ می فرمود: توریه بر طلبه حرام است و او نباید توریه کند زیرا مردم می گویند: این آخوند دروغ می گوید. به آخوندی که دروغ می گوید نمی شود اعتماد کرد. حالا هر چه بگویید: توریه. مردم می گویند توریه چیست؟ دروغ گفتی دیگر. پس این جا تکذیب النبی لازم می آید و وقتی که تکذیب النبی شد، باعث می شود که مردم نسبت به دین سست شوند.
جواب این کلام این است که جناب آقای خوئی ره در ما نحن فیه روایتی که اخبار می فرماید دو جور هست. یک جور مثل اینکه حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام از یک قبیله رد می شدند ـ بنابر آن چه در ذهنم هست ـ بعد دیدند که این قبیله می خندند، ایشان فرمود: امشب یکی از این قبیله از دنیا می روند و مجلس اینها تبدیل به گریه می شود. اتفاقاً صبح که شد دیدن که کسی نمرد و مجلس اینها تبدیل به مجلس گریه نشد. حضرت فرمود: امشب قرار بود که یکی تز شما بمیرد، چه کار کردید که نمرد!؟ عرض کردند که از کجا می گویید؟ فرمود: لحاف را بر دارید. وقتی لحاف را برداشتند دیدند که زیر لحاف یک مار هست. حضرت فرمود: این مار مکلف بود که امشب شما را نیش بزند. خب این موارد اتفاقاً باعث می شود ایمان مردم بیشتر گردد. وقتی بداء حاصل شود و نبی منشأ بداء و آن خصوصیات را به مردم بیان کند، آقای خوئی ره اعتقادات مردم بیشتر می شود. مردم خیلی محکم تر می شوند. بله اگر همین طور بفرماید که شما قرار بوده امشب بمیرید خب مردم می گویند: اینها را از کجا می گویی؟ این را مردم قبول نمی کنند اما وقتی مثل این روایت شریفه منشأ و خصوصیات آن را بیان بفرماید، خب ایمان مردم محکم تر می شود.
اما اگر یک جایی باشد که خود این نبی خبر نداشته باشد و علم آن را خداوند سبحان نداده باشد مثل اینکه در مورد حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام هست که در زمان ایشان باران نمی آمد، مردم جمع شدند و نماز استسقاء خواند و ملتجی شدند، خداوند سبحان به حضرت موسی فرمود: یک نفر در میان شما هست که گنه کار هست. تا او از جمع شما خارج نشود، باران نمی بارد. حضرت این را به مردم فرمود و گفت: آن گنه کار بیرون برود. شخص عاصی به خدمت خداوند سبحان عرضه داشت که خدا یا اگر بیرون بروم، آبرویم می رود و اگر بماند مردم محروم می شوند، خدا یا من را ببخش. خداوند سبحان باران را فرستاد. حضرت موسی عرض کرد که خدا یا کسی از جمعیت کنار نرفت؟ وحی آمد که آن بنده بما ملتجی شد و توبه کرد و ما از او گذشتیم و باران را فرستادیم. خب این جا ممکن است مردم بگویند: این ها را از خودت می گویی. آن شخص هم که نمی گوید که من این کار را کردم چون آبرویش می رود. خب در این مواردی که علی سبیل الحتم ذکر می شود و قرائن و خصوصیات به نبی گفته نمی شود، دیگر تکذیب النبی هست و موجب می شود که عقاید و ایمان مردم سست و ضعیف شود و للکلام تتمه و ان شاء الله فردا.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین لعنه الله علی اعدائهم اجمعین