بسم الله الرحمن الرحیم
کلام در امر غیری حول دو مقام بود:
1)آیا موافقت و مخالفت امر غیری ثواب و عقاب دارد؟
2)آیا با امرغیری امکان تقرب هست یا نه؟
ذکر این نکته ضروری است که بین (دست نوشته های ما) و (بحثی که با دوستان داریم) عام و خاص من وجه است، یعنی بعض مباحث در دست نوشته ها هست که در بحث نیست ولی بعید است که مطالب بحث در نوشتجات گنجانده نشود، چون نوشته ها قبل از بحث آماده میشوند و دوباره باز بینی میشوند.
دیروز یکی از دوستان اشکالی مطرح کرد پیرامون روایات من بلغ که مفصلا در دوصفه در نوشتجات جواب داده ام.
بحث در وجوهی بود که شهید صدر بیان داشتند مبنی بر اینکه به واسطه امر غیری نمیتوان تقرب جست. ما چهار وجه بیان میکنیم بقیه یا داخل در همین چهار وجه محسوب میشوند و یا شاید خیلی فایده ای نداشته باشند.
وجه ا ول این بود که امر غیری به مقدمه موصله تعلق گرفته و امتثال امر غیری در صورتی ممکن است که مقدمه موصله امتثال شود.
مقدمه موصله وقتی امتثال میشود که به قصد توصل به ذی المقدمه باشد وقصد توصل به ذی المقدمه وقتی محقق میشود که داعی به اتیان مقدمه امر به ذی المقدمه باشد.
این وجه را خودشهید صدر نقد کرد که شما خلط کردید چون یک وقت میگوییم امر تعلق گرفته به مقدمه موصله. مثلا امر تعلق گرفته به صلات با وضو که معنایش این نیست که داعی اش این باشد که امر تعلق گرفته باشد به صلات با وضو، ممکن است داعی ریاء باشد. شما باید مقدمه موصله را بیاوری مقدمه موصله یعنی مقدمه ای که به ذی المقدمه منجر میشود ولی داعی چه باشد ربطی ندارد.
وجه دوم) امر بما هو امر چون اعتباری، موهوم و انشایی است معنا ندارد داعی باشد.
ان قلت: امر اعتباری، موهوم و انشایی داعی نیست و اراده مولا که درنفس اوست و به عبد تعلق گرفته داعی است.
قلت) اراده هم نمیتواند داعی باشد چون ممکن است کسی مولا نباشد به کسی بگوید ماشینم را هول بده! میگوید به من ربطی ندارد. پس در واقع آنچه داعی است یا اعطاء ثواب است یا خوف عقاب است و یا اهلیت و وقتی که درمقام اول گذشت که امر غیری نه ثواب دارد و نه عقاب پس امر غیری نمیتواند داعی باشد.
وجه سوم) وجه منقول از آقای شیخ محمد حسین اصفهانی است که ایشان در واقع سه کلمه دارند و شهید صدر یک کلمه از آن را برداشته و سپس نقد کرده که ما سه کلمه و نقد ایشان و سپس مناقشه در این نقد را هم بیان میکنیم:
کلمه اول) امر غیری تبعی است لذا نمیتواند داعویت و باعثیت داشته باشد. سپس برای توجیه تبعی بودن امر غیری سه احتمال بیان میکند:
الف) اینکه مثل جری المیزاب باشد یعنی در واقع یک امر بیشتر نیست و آن امر به ذی المقدمه است لکن بالعرض و المجاز امر به ذی المقدمه را به مقدمه نسبت میدهیم.
حاج شیخ میفرماید امر غیری اگر اینگونه باشد داعویتی ندارد چون امری نیست مثل جری المیزاب. اما خودشان اشکال میکنند که امر غیری امری جدای از امر به ذی المقدمه است و مثل جری المیزاب نیست.
این احتمال را آقای صدر بیان نکرده اشکالی هم ندارد.
ب) ا حتمال دوم اینکه امر غیری در وجود تابع باشد. چون امر غیری معلول است و معلول وجود جداگانه ای از علت دارد و وجودش به تبع علت است و لذا چون تبعیت در وجود دارد هر چیزی که وجودش تابع وجود دیگری باشد حاج شیخ میفرماید این داعویت و باعثیت ندارد.
اشکال حاج شیخ در نهایه الدرایه بر احتمال دوم)
قبول داریم که امر غیری تابع در وجود است، اما قبول نداریم که اگر چیزی وجود تبعی داشت آثار علت بر اوبار نشود. امر غیری تابع امر نفسی است ولی مانعی ندارد که همانگونه که امر نفسی داعویت و باعثیت دارد امر غیری هم داعویت و باعثیت داشته باشد.
ج) احتمال و توجیه سوم) اینکه منظور از تبعی بودن غرض نداشتن است به این معنا که امرش تبعی است یعنی غرض ندارد. و چون همیشه داعویت در جایی است که غرض باشد لذا امر غیری داعویت ندارد چون تنها غرض در امر غیری توصل به ذی المقدمه است.
آقای صدر احتمال دوم یعنی وجودمعلولی را بیان میکند که آقا وجود معلولی از خودش چیزی ندارد و تابع است ولی نقد حاج شیخ بر این احتما ل را بیان نمیکند حالا یا نهایه الدرایه ای که دست ایشان بوده این ذیل را نداشته و یا ایشان غفلت کرده.
بعد جمله ای دارد که این احتمال حاج شیخ از ذوق فلسفی ایشان و کلام حکما نشأت گرفته که عین عبارت آقای صدر این است:
وجوب غیری، حیث کان غیر مستقل فی الوجود بل هو تابع فی الوجودللامر النفسی فکذالک یتبعه فی التحریک لأنّه معلول للوجوب النفسی فکما أن وجودالمعلول تابع لوجودالعله فکذالک تحریکه ایضا تابع لتحریکه بمعنی ان المحرک الاصلی هو ا لامر النفسی و هو المحرک حقیقتا. بعد میفرماید: هذه الاصطلاحات مأخوذة من الحکماء اینکه این تابع وجود نفسی است و وجودش معلولی است و محرّکیت ندارد این مأخوذ از کلام حکما است. میفرماید: حیث قالوا ان کل ممکن غیر مستقل فی الوجود ممکن استقلال در وجودندارد بل یتبع فی وجوده واجب الوجود، وجود ممکن تابع وجودواجب الوجوداست، وقتی وجودش تابع باشد فلا یستقلّ فی الایجاد و الفاعلیه یعنی همانطوری که وجودممکن تابع وجود واجب الوجود است فاعلیت آن و ایجاد آن یعنی موجدی که ممکن است آن هم در واقع مستقل نیست و من هنا صحّ القول از این جهت فلاسفه گفته اند لا فاعل حقیقتا إلا الله اینکه میگویند لا موثر فی الوجود الا الله چون بقیه تابع اند، اینها مستقل نیستند و هر چه هست خداوند است.
سپس میفرماید: فکأن هذا المطلب ارید تطبیقه هنا کان این مطلب را میخواهد در اینجا تطبیق بدهد که چون امر غیری ممکن است و وجودش تابع وجود علت و وا جب الوجود است تأثیرش هم تابع است و مستقل نیست و همین را اینجا کپی کرده: فالامر الغیری حیث انّه غیر مستقل فی الوجودفی مقابل الامر النفسی چون امر غیری درمقابل امر نفسی وجودمستقل ندارد فلا یکون مستقلا فی المحرکیه و الفاعلیه بلکه محرکیت و فاعلیت امر غیری از شوون امر نفسی است یعنی حقیقتا آنچه محرک است امر نفسی است.
سپس اشکال میکند که اسراء کلام حکما بله ما نحن فیه غلط است چون فاعل و موجد در ما نحن فیه انسان است نه امر نفسی موجد است و نه امر غیری و نماز را انسان میخواند ولی هنر امر نفسی این میشودکه داعی میشود فائده ای که بر آن مترتب میشود داعی بودن آن است. حال ما باید بحث کنیم آیا فوائد مترتبه بر امر نفسی و داعی بودن آن بر امر غیری هم مترتب میشود یا نه؟ خلاصه این لا موثر فی الوجود و موجدیت و… اصلا امر که موجد نیست.
اشکال این است که در ممکنات موجد ممکن است. مثلا این خورشید است که حرارت و نور دارد در اینجا بحث حکما جا دارد ولی در ما نحن فیه فاعل و موجود انسان است و او در واقع علت غایی است چرا علت غایی شد؟ به خاطر فوائدی که مترتب میشود. و باید ببینیم همان فوائد آیا بر امر غیری مترتب میشوند که بتواند داعی شوند یا نه؟
اشکال ما بر اشکال آقای صدر بر حاج شیخ) معلوم نیست از کلام حاج شیخ چه چیزی برداشت کرده اید که اینجور اشکال کرده اید. چون خود حاج شیخ تصریح دارند که اشکالی ندارند که یک موجودی وجودش تبعی باشد ولی آثار علت بر معلول هم بار شود قطعا. عین عبارات شیخ همین است و برداشت من نیست.
و اینکه کلام شیخ را بردید به کلام حکما و بعد گفتید اسراء آن به مانحن فیه غلط است خب حاج شیخ (بنابر اینکه اشتباه برداشت شما را بپذیریم) حرفش این است که: امر غیری نمیتواند داعی شود، و آنچه داعی میشودامر نفسی است.
ما میگوییم این همان حرفی است که شما اشکال کردید که تطبیق قاعده لا موثر فی الوجود إلا الله در مانحن فیه غلط است چون انسان در اینجا داعی است خب مگر شیخ غیر از این فرمودند؟ فوقش فرموده امر نفسی داعویت دارد علت غایی است ولی امر غیری نیست. این چه اشکالی است که بر شیخ کردید که اولا فرموده محرک نیست که ما جواب دادیم صریح کلام ایشان این است که منافات ندارد که آثار این حیث بار شود ثانیا آن کبرای لا موثر فی الوجودرا تطبیق کرده ضو حال آنکه اینجا جای علت غایی است خب حاج شیخ نیز همین را فرموده.
این را هم که نسبت داده اید نیز همین است. لذا من این طور نوشته ام که: لاأدری ما ذا فهم من کلام المحقق الاصفهانی حین اورد علیه بأنّ إسراء هذا البیان من مورد کلام الحکما الی ما نحن فیه غیر صحیح لان الفاعل و الموجد للوضو خارجا انما هوالانسان لا الامر الغیری و تعبیرنا بفاعلیه الامر الغیری، اینکه میگویدامر غیری فاعل است، مسامحة اذ المراد انه کما ان الامر النفسی للفوائد المترتبه یصیر داعیا و علة غائیة للعمل فعلی الامر الغیری بلحاظ ترتب تلک الفوائد هل تصیر علة غایة و داعیا الی العمل أم لا؟ و لکن نحن نتعجب منه اذ لا یخلو کلام المحقق الاصفهانی من انه اما یرید عدم باعثیة الامر الغیری یا این نسبت غلط شما به ایشان درست است و میگویی امر غیری باعثیت ندارد و آنچه باعثیت دارد امر نفسی است و یا اراده میکند باعثیت امر غیری را مثل امر نفسی و علی ایّ حال مناقشته غیر صحیحة چرا؟ چون اگر فوقش بفرماید امر غیری امرش داعویت ندارد تازه میشود مثل همان که شما بحث کردید یعنی میگویدامر نفسی به خاطر آن فوائدی که بر او مترتب است مثل ثواب و عقاب و.. داعویت دارد ولی امر غیری چون آن فوائد بر آن مترتب نیست داعویت ندارد. حاج شیخ همین را گفته. میفرماید داعویت دارد برفرض هم بگوید داعویت ندارد خب این هم مناقشه ای است که به ایشان داشتید لذا ما نفهمیدیم که ایشان از کلام شیخ چه فهمیده؟ کجای نهایة الدرایه را نظر دارد؟ شاید جایی را در نظر دارد که ما نمیبینیم.
وجه چهارم) البته این وجوه در کلمات دیگران هست وآقای صدر در واقع جمع آوری کرده، چون وجه اول که مال آخوندو.. بود وجه دوم که همه فرمودند وجه سوم هم که برای حاج شیخ بود وجه چهارم وجهی است که آقا ضیا نقل میکند:
اراده عبد در امتداد اراده مولا است. یعنی اراده مولا کش پیدا میکند و به اراده عبد میرسد پس همانطوری که مولا اراده میکند عبد هم همانطور اراده میکند آیا اراده مولا به مقدمه به خاطر اراده ذی المقدمه است یا اراده مقدمه حرکتش میدهد آنچه در واقع حرکتش میدهد اراده ذی المقدمه است، کسی که شب و روز درس میخواند و تأمل میکند و سالها به خودش زحمت میدهد این است که فقیه در دین شود و درواقع اراده اجتهاد او را حرکت میدهد. پس در مولا این طور است و عبد هم امتداد مولا است و وقتی در امتداد مولا قرار میگیرد که امرش نفسی باشد نه اینکه آنچه حرکتش میدهد امر غیری باشد،چون اگر محرکش امر غیری باشد در امتداد مولا نخواهد بود. همانطوری که مطلوب نفسی مولا او را به سمت مقدمه میکشاند عبد هم که امتداد مولا است با ید آن اراده مطلوب نفسی مولا بکشاند به مقدمه نه اراده غیری.
پس امرغیری نمیتواند محرک باشد چون اگر امر غیری بخواهد محرک باشد معنایش عاصی بودن عبد است یعنی دنباله مولا نشد.
سپس آقای صدر میگوید این احسن الوجوه است. آقا ضیا اشکال کرده:
لا زمه این حرف این است که همه عباد غرضشان از انجام تکلیف اغراض و فوائدی باشد که در امر نفسی است. چون چه چیزی مولا را میکشاند پای یخچال آب بخورد؟! تشنگی.
پس درواقع لب محرک مولا در اوامر نفسی اغراض است. اگر عبد امتداد مولا است باید امر نفسی هم محرک او نباشد اگر امر نفسی هم محرک او باشد به این معنا است که پاره شده است چون محرک اصلی مولا رسیدن به غرض است نه اینکه مطلوب نفسی باشد.
آقای صدر جواب میدهد که مولا سه نقطه دارد:
یک نقطه مولا بما هو موجود، یک نقطه بما هو مولا، یک نقطه بما اینکه میخواهد به غرضش برسد. پس مولا سه نقطه دارد:
بما هو کائن وعاقل، بما هو فاعل و بما هو مولا. آقا ضیا! اینکه میگوییم اراده عبد باید در امتداد اراده مولا باشد، مولا سه شأن دارد. مثلا شخصی وزیر مخابرات، نیرو، دفاع باشد. لذا اگر بگوید در امتداد من باش! سوال میشود در امتداد کدام شأن شما باشد؟ عبد باید در امتداد مولی باشد اما در امتداد اراده مولا بما هو مولا نه امتداد اراده مولا بما هو عاقل.
مولا بما هو عاقل دنبال غرضش است، ولی مولا بما هو مولا دنبال چیزی است که بر ذمه عبد گذاشته. مولا بما هو مولا امر نفسی را اراده کرده، عبد که در امتداد اوست باید امر نفسی را اراده کند و آن لب و فائده را چکار داری؟
بله؛ فائده و غرض برای مولا بما هو عاقل است نه مولا بما هو مولا. چون مولا بما هو مولا آنچه میخواهد ایجاد صلا ت در خارج است. من هم که امتداد اویم باید داعی ام همین باشد یعنی مولا بما هو مولا اراده اش به امر غیری به خاطر اراده اش به امر نفسی است نه به خاطرغرضش، عبد هم اگر بخواهد دنبال مولا باشد باید اراده اش به مقدمه باید منشأش اراده ذی المقدمه و اراده مطلوب نفسی باشد، لذا اشکال آقا ضیا وارد نیست و تعبیر خودشان این است که هذا هو احسن الوجوه و الطفها فی مقام بیان هذا التلازم.
این وجوهی بود که آقای صدر آورد تا بفرماید امر غیری داعویت ندارد، مختار ما بماند فردا ان شاء الله.