بسم الله الرحمن الرحیم
سه شنبه ۹۷/۱/۲۸ (جلسه ۳۳۸)
کلام در این ادله وجوب مقدمه بود. آخوند دو تا دلیل ذکر کرد. البته یکی اش را به عنوان یوید الوجدان بل من اوضح البرهان فرمود یکی اش که هم دلیل است خلاصه آن دلیل وجدان این بود که هر کس که اراده کند شی ای را از یک عبدی، مولا وقتی که اراده می کند ، اراده می کند مقدمه اش را لو التفت الیها اگر ملتفت باشد و چه بسا او را تحت طلب می آورد، و میفرماید ادخل السوق و اشتر اللحم خب اگر این مقدمه وجوب ندارد ، وجدان چه جور حاکم است که طلب می کند ، ا ین معلوم میشود که مقدمه واجب است. اینجا محقق خویی و محقق صدر و محقق ایروانی اینها اشکال کردند به آخوند . خب فرمایش آخوند تقریبا عین همین مطلب را محقق نایینی و آقا ضیا حالا شاید یک مختصری تفاوت داشته باشند یا نداشته باشد.
محقق صدر می فرماید این که شما مدعی هستید ملازمه بین مقدمه و ذی المقدمه در چه مرحله ای است؟ چون حکم سه مرحله دارد، یکی مرحله ملاک است، یکی مرحله جعل و اعتبار است ویکی هم مرحله اراده و شوق است. اگر شما میخوای بگی در مرحله ملاک ملازمه دارد، این حرف غلط است چون اگر در ذی المقدمه بود باید ملاک در مقدمه هم باشد این لازم میاد انقلب الواجب الغیری نفسیا چون اگر این دخول سوق خودش ملاک دارد همان ملاکی که در ذی المقدمه هست در مقدمه هم هست، خب این میشود وجوب نفسی ، وجوب غیری نمی شود و این جای توهمش هم نیست.
مرحله دوم، مرحله جعل و اعتبار است که اگرمولا برای ذی المقدمه وجوب جعل و اعتبار کرد مقدمه هم باید واجب بشود. خب این ملازمه ایشان می فرماید یاباید قهر ا باشد یا باید وجوب ذی المقدمه داعی بشه برای اینکه وجوب مقدمه را جعل کند اگر شما بگی قهرا جعل و اعتبار ذی المقدمه وجوب مقدمه را به دنبال خودش دارد، خب این حرف غلط است چون جعل و اعتبار امر اختیاری است و در امور اختیاری قهر معنا ندارد. معنا ندارد که اگر زید به این خیابان رفت، قهرا به این خیابان هم برود. امور قهریه مال امور غیر اختیاریه است، در امور تکوینیه ممکنه ولی در امور اختیاریه این طور نیست که قهرا این کار را انجام بدهد پس این که معنا ندارد.
آن معنای دومی اگر باشد معقول است که وجوب ذی المقدمه داعی بشه که مولا وجوب مقدمه را جعل کند. خب این وجوب ذی المقدمه بخواد داعی بشه که مولا وجوب مقدمه را جعل کند باید به یکی از دو وجه باشد:
یکی اینکه وجوب ذی المقدمه را جعل می کند تا ابراز کند که من ذی لمقدمه را دوست دارم، محبوب من است و ملاک دارد، میخواهم، این است؟ اگر این باشد خب احتیاجی نیست چون نفس امر به ذی المقدمه و جعل وجوب برای ذی المقدمه خودش کافی است که ما بگیم مقدمه را مولا دوست دارد و محبوبش است و لو محبوب غیری، این احتیاجی به جعل جداگانه ندارد.
یا نه؛ این ابراز که می کند این جعل و اعتبار که می کند میخواد اونی که عبد نسبت به آن مسئولیت دارد و به عهده اش است ، اورا تعیین کند . چه بسا ممکنه محبوب مولا یه چیز باشد ولی جعل و اعتبار به چیز دیگر بخورد، مثلا محبوب مولا این است که عبد ناهی عن الفحشا ، منتهی عن الفحشا و لمنکر بشود، فحشا ومنکر انجام ندهد ولی اگر بخواد همین را به عهده عبد بذارد ، عبد را نسبت به همین مسئول کند،خب او گیج می شود، چه بسا کار را خراب تر هم ممکنه بکند، بگه من بخوام ناهی عن المنکر ،منتهی عن الفحشا و المنکر شو م باید زبانم را قطع کنم که دروغ نگم، غیبت و تهمت نزنم دستم را قطع کنم که به نامحرم دراز نکنم ، این چون نمیداند شارع میاد، مولا میاد اونی که در واقع سبب این داعی هست ، سبب این منتهی و ناهی است او را به ذمه عبد میگذارد که یا ایها الذین آمنوا اقیموا الصلاه.
اگر اینجا بخواد از این جهت باشد این هم که لغو است چون وقتی ذی المقدمه را به ذمه مکلف گذاشت ، خب مکلف میداند که مقدمه را هم باید بیارد و به عهده اش است و باید بیاره ، مسئولیت دارد دیگر احتیاجی به ابراز جداگانه و جعل و اعتبار جداگانه ندارد . پس اگر کسی ادعا کند که جعل و اعتبار وجوب برای ذی المقدمه ملازمه دارد با جعل و اعتبار وجوب برای مقدمه این حرف موهومی است.
مرحله ثالث شوق است. که شوق به ذی المقدمه با شوق به مقدمه ملازمه دارد این مرحله را قبول می کند که انسان اگر به وجدانش مراجعه کند میفهمد که ملازمه هست بین شوق به مقدمه و شوق به ذی المقدمه و این امور برهانی نیست ملازمه، ایشان میگه تجربی ثابت می شه. مثلا ما میگیم نار ملازمه دارد با حرارت خب ملازمه نار با حرارت را نمیشود اثبات کرد چه طور میشه اثبات کرد. تنها راه اثباتش این است که ما در خارج هر وقت نار می بینیم حرارت هم میبینیم از اینکه در خارج هر وقت نار می بینیم حرارت هم میبنیم عقل انتزاع ملازمه می کند و گرنه برهان بر ملازمه نمیتواند بیاره لذا این هم به وجدانش هر کس که امر میکند مراجعه میکند ببیند آیا اگر شوق به ذی المقدمه ، شوق به مقدمه هم دارد، وقتی که دید شوق به ذی المقدمه هر جا هست شوق به مقدمه هم هست، از این انتزاع به ملازمه می شه و گرنه اگر کسی بخواد برهان عقلی بیاره که نمک شور است این مثالهایی هم که در فلسفه می زنند مثال های در واقع روی جهالت است ، ذاتی نمک شور است ، ذاتی آتش سوزاندن است، ذاتی انسان ناطقیت است.
ش. اگر تجربه ناقص باشد چه جور عقل حکم به ملازمه میکند؟
ا. ناقص است یعنی چه ؟ یعنی خلافش را پیدا کرده؟
ش. نه؛ خلافش را پیدا نکرده ولی تام نیست.
ا. دیگر همین مقدار بیشتر نیست. ما بحث در اصطلاح و لفظ که نیست. ما مراد ما از ملازمه بیشتر از این نیست چون با برهان که نمیشود ملازمه را ثابت کرد.
ش.از کجا بدانیم که در خداوند هم چنین چیزی وجوددارد، چون نمیدانیم اراده خدا چه جوری است؟بله؛ خودمان که انسان هستیم هر وقت که اراده می کنیم، ذی المقدمه را ، مقدمه را هم اراده می کنیم، خداوند را که ما نمیدانیم …تجربه…
ا. نه تجربه که نمیخواد. چون خداوند ….پس اگر این طور باشد مثل این است که بگیم من احسان را دوست دارم ، یک چیزهایی است که ربطی به انسان نیست، یعنی هر موجودی که این را میخواد او را هم میخواهد ربطی به انسان ندارد.
ش….
ا. اشکال ندارد. تجربه احتیاجی نیست. چون آن را نیز انسان بالوجدان می یابد که اینکه من تجربه کردم با خداوند فرق میکند و گرنه اگر این طوری باشد پس من وقتی خداوندمی فرماید عالم الغیب و الشهاده من چه میدانم معناش چیه چون علم در ما ها این طوری است که یعنی معلوم ا ست و مکشوف است در خداوند شاید نستجیربالله عالم یعنی یک طور دیگر.
ش. این یک مفهوم عرفی دارد که …
ا. فرقی نمی کند ، این هم همین طور است.
این ملازمه هست. پس ملازمه در شوق درست است محقق خویی هم که ملازمه را منکر ا ست باز در شوق قبول دارد .
حالا ما باید ببینیم که اینی که ادعا می کند ملازمه بین وجوب مقدمه و وجوب ذی المقدمه است ملازمه در جعل و اعتبار را میگوید یا ملازمه در شوق را می گوید؟
فرموده قطعا ملازمه در شوق را می گوید چون اونی که اثر دارد شوق است چون اثری که ایشان بر وجوب مقدمه بار کرد، این بود که قبلا گذشت که اگر مقدمه واجب ، واجب باشد در یک جایی که بین ذی المقدمه و مقدمه تزاحم است مثل انقاذ غریق و تصرف در دار غصبی این جا تصرف در دار غصبی میشود تعارض، تعارض بین وجوب مقدمه و حرمت مقدمه. اگر کسی وجوب مقدمه را منکر شود اینجا وجوب ذی المقدمه و حرمت مقدمه میشود تزاحم ، لذا آنجا احکام تعارض مستقر میشود اینجا احکام تزاحم مستقر میشود.
این در ما نحن فیه کلامی است که ایشان گفته، پس معلوم میشه اونی که مهمه شوق است چون اگر ما گفتیم شوق به ذی المقدمه شوق به مقدمه را میارد،شوق به مقدمه با بغض مقدمه جمع نمیشود، تعارض می کند چون فرض این است که این مقدمه حرام است میشود مبغوض، از این ور چون مقدمه است ملازمه است ،شوق دارد میخواد شوق داشته باشد پس اونی که منشأتعارض میشه در واقع همین شوق است لذا اگر ملازمه بین وجوب مقدمه و وجوب ذی المقدمه در مرحله شوق باشد اون اثری که از وجوب مقدمه مترغب است و ایشان ذکر کرده بار می شود.
این ما حصل کلام ایشان است. خب کلام ایشان دو تا مطلب درش مبهم است. یک مطلب این است که بین ذی المقدمه و مقدمه در شوق ملازمه هست این حرفی است که صددر صد مخالف تجربه و خارج است.چون الان نگاه میکنه به شما بگن شوق داری بری مشهد؟ بله؛ زیارت حضرت رضا(ع) خب پس شوق داری بحث را تعطیل کنی؟ میگه نه. خب اینجا به ذی المقدمه شوق هست ولی به مقدمه اش که تعطیلی بحث است شوق نیست، لذا ترک میکندمشهد را . به قول شما که میگی این ملازمه عقلی نیست،این با تجربه است. تجربه از هزار تا ذی المقدمه هفت صد تاش مقدمه هاش را انسان شوق ندارد بلکه نه تنها شوق ندارد بلکه مبغوضش است.
ش..
ا.دو تا شی است کسر و انکسار نمیشود ، کسر و انکسار در مقام عمل است، بله در مقام عمل شما میگی مشهد نمی رم ولی شوق دارم.
ش. شوق مد نظر نیست و گرنه واجب نفسی هم گاهی وقتها بهش شوق وجود ندارد.
ا. حالا اون بحث دیگری است.
ش…
ا. نخیر اراده نیست، حالا یکی یکی. قرار ما این بود که محقق صدر چی میگه.
پس این شوق ملازمه نیست. ملازمه بین شوق به ذی المقدمه و شوق به مقدمه این حرفی است صد در صد مخالف وجدان وخارج.
ش. نفهمیدم، نقض می کنید به عدم ضد آخر، مقدمه قبول ندارند ایشان.
ا. اینکه درس را باید تعطیل کند بحث ضد نیست ، این اینجا ست الان میخواد بره مشهد، باید درس رو تعطیل کند بره باید از قم خارج بشود.
ش. از باب ضد..
ا. بحث ضد نیست.
ش. بحث ضد است که با مقدمه …
ا. نه؛ مثل این می ماند که الان این شخص توپ بچه اش افتاده توی حوض همسایه، واقعا بچه اش هم داره گریه می کند بیا نگاه کن، شوق دارد توپ بچه اش را بیاورد ولی وقتی که میبیند مقدمه ا ش حرام است و باید وارد خانه همسایه شود، شوق ندارد دیگر انقاذ غریق متصرف بر تصرف است چه ربطی به ضد دارد؟؟
ش. مقدمه موصله بشه چی؟
ا. مقدمه موصله که اصلا معنا ندارد، فرض این است که اصلا به همین مقدمه موصله شوق ندارد از اینجا نمی خواد بگذرد ، اگر به مقدمه موصله شوق می داشت ، می رفت توپ را می آورد مگر آدم دیوانه بی دین لامذهبی باشد یا بی عقلی باشد که اصلا نفهمد شوق یعنی چه؟
پس این در ما نحن فیه این حرف غلط است.
نکته دوم این است که ما راهی ما به اثبات ملازمه نداریم الا به خارج و تجربه، این عجیب است . این حرف اگر درست باشد اصلا منجر میشود به کفر، چون ما نمیتوانیم از وجود خارجی (حالا من خیلی وارد نمیشم چون یک مقداری مربوط به بحث اعتقادات می شود چون اینجا مجالش نیست ، مجالش هم باشد بعضی ها گوش میدهد نتوانند هضم کنند )ولی اجمالا عرض می کنم این حرف غلط است به همین جهت ما میگیم این چرت وپرت ها چیه که آن اتشی ک حضرت ابراهیم (ع) را نسوزاند اون آتش نبود چون آتش ذاتش سوزاندن است ما خیال می کردیم آتش است خداوند ماهیتش را تغییر داد، تصرف در ذاتش کرد این حرف ها چیه؟ یک اتشی است این فرقش با اون چیه؟ این شعله میکشد اون هم شعله میکشد، خب ا ین نمیسوزاند این یعنی اتش نیست . میگه نشد. پس اگر این طوری باشد میگیم این حضرت ابراهیم (ع) را میسوزاند. ولی این سوزاندن نیست چون درد را احساس نمیکرد. بازی با الفاظ میخوای بکنی ، خب این آتش است دیگر. به همان دلیلی که به او میگی آتش به همان دلیل هم به این میگیم آتش، این دو تا نیست. یک چیز است چون مادلیل نداریم ذاتیت آتش سوزاندن است، بله، ما در خارج هر چه اتش دیدیم سوزاننده است ولی هیچ وقت خارج کلیت را ثابت نمی کند . ممکنه یک هزار تا آتش، صد هزار ها آتش، یک میلیون آتش، ممکنه آن آتش یک میلیون و یک نسوزاند. لذا این برهان استقراء و اسس المنطقیه فی الاستقراء حالا نمیخوام واردشوم اینکه استقراء یقین آور است محال است استقرایقین آور باشد، بله، درجه اطمینان را می برد بالا، ممکنه بکنه 99 درصد و 99 هزارم درصد ولی قطع نمی آورد، چون ما چه دلیل داریم که آن بعدی هم مثل همین است؟ به همین جهت فلاسفه یک چیزی اضافه می کنند میگن : حکم الامثال فیما یجوز و ما لایجوز سواء و گرنه اگر این حکم الامثال فیما یجوز و ما لایجوز سواء نباشد خب ما نمیتوانیم بگیم اگر الان ما آتش دیدیم سوزانده این معناش این است که همه آتش های عالم می سوزاند نه؛ ممکنه یک کسی در جهنم باشدولی نسوزد کما اینکه ما در خارج آقای صدر! هرچی پوست می بینیم در آتش، این پوست ها می سوزد ولی قرآن می فرماید کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا آخر همان تو آتش جلد سوخته چیز را باز نو می کند. خب ما در خار ج دیدیم که سوخته در آتش نو بشود؟ نه. خب اگر این آیه شریفه نبود یک کسی به ما میگفت پس این طوری که شما می گید باید میگفتیم محال است . نه؛ تجربه هیچ وقت ملازمه ثابت نمی کند. این امکان ندارد بعد هم اگر قرار بود آن آتش نبود نستجیربالله خداوند به جای اینکه بفرماید یا نار کونی بردا و سلاما میفرمود یا نار صیّری مائا و رطبا مگر نمیتوانست این طور بفرماید؟؟ مگر لغت بلدنبود ؟؟ مثل اینکه خداوندکتاب ا لمنجدنداشته که لغت یاد بگیرد؟؟ این مسخره بازی ها چیه؟؟؟ خب می فرمود آتش، آب بشو. معجزه که فرق نمی کند. میفرمود آتش آب بشو یا دریا بشو. اینا که …
لذا اگر شما می فرمایید هر چی شوق … ما میگیم شوق نه؛ باید یک موردی این طوری نشه. مضافا به این که اشکال آقای علم ا لهدی هم درست است چون ما باز بایستی یک چیزی را بدون تجربه قبول کنیم یعنی اشکال درست به این معنا که نه اینکه درست است بلکه اشکال به محقق صدر وارد است. که شاید مقصود ایشان همین بود که خلاصه ما در آدم ها میبینیم این طوری است ولی شاید د رخداوند این طوری نباشد. شما باز باید یک چیزی بیاری که از انسان به خداوند تعدی کنی ، یا نه، اونی که الان ما می بینیم در قرن بیست ویکم این طوری است ،قرن 21 مردم بی دین و هوا پرست اند، ما می بینیم شوق به ذی المقدمه ملازم با شوق به مقدمه است شاید مردم قرن 2 این طور نبودند، آقا به خدا .. به خدا چیه. به هرجهت ما چه میدانیم؟؟ ممکنه روحیات الان…چطور الان شوق های مردم عوض شده. خب زمان های سابق مرد شوق داشت زنش خودش را به مردم نشان نده، همان مردی که خودش دنبال فحشا بود دوست نداشت …ولی الان تبلیغات طوری شده که میبینی پول میگیره یا مجانی زنش را درستش میکند میاره توی …. خب ممکنه بگیم چه جور به هم ریخته قرن 21 است به هم خورده اوضاع، اونجا هم همینطور است واقعا در قرن 2 این طور نبود. خلاصه باید یک چیزی باید بیاری که بند بکند .
بعدآقای صدر! اگر شما می فرمایید ملازمه، پس چه طور می گی که این آیه که لوکان فیهما آلهة الا الله لفسدت الارض این که در خارج ملازمه ندارد که.
ش. نگفتیم هر ملازمه ا ی این طور است…
ا. چرا؟؟ این ملازمه ثابت نمیشود.
ش. آیه چه ربطی به بحث دارد.
ا. احسنت. پس مقدمه هم ممکنه یک راهی داشته باشد. اگر نداشته باشد بایدملازمه را منکر بشی.
این در مانحن فیه نسبت به کلام ایشان. محقق نایینی …
ش….
ا. اون هم همین طور. عرض کردم چون این ها بحث های اعتقادی است وارد نشدم، حرف ایشان مآلش به این است که لو کان فیهما آلهة نیز باید همین طورباشد. ولی چون یکی از صداقت علمای سلف وبزرگان شیعه این بود ه که خودشان زیر سوال بروند ولی به دین و اعتقادات مردم لطمه ا ی وارد نشود به خلاف الان. الان حاضراند دین از بین برود (علما را نمیگویم بعضی از مردم را می گویم) ولی خودشان سالم بمانند .
این حرف غلط است .ما اگر بخواهیم ملازمه را ثابت کنیم باید به برهان ثابت کنیم.
محقق نایینی فرموده … خب این نسبت به شوق .
اما کلام آقای صدر نسبت به شوق، اراده هم پشتش دارد. ولی ما اراده را جدا می کنیم تا کلام محقق نایینی را نقل کنیم.
محقق نایینی این طور استدلال کرده که اراده تشریعی وزانش وزان اراده تکوینی است . در اراده تکوینی انسان بالوجدان می یابد که اگر اراده می کند شی ای را قطعا اراده می کند مقدماتش را ، ولی فرق بین اراده تکوینی و تشریعی در یک کلمه است. اراده تکوینی متعلق به فعل خودنفس است ، اراده تشریعی متعلق به فعل غیر است. خب همان طور که اراده تکوینی اگر به یک فعلی خورد به مقدماتش هم می خورد، اراده تشریعی هم اگر به یک فعلی خورد به مقدماتش هم می خورد.
محقق صدر این کبرا را ظاهر اتا جایی که من نگاه کردم قبول دارد که وزان اراده تشریعی وزان اراده تکوینی است ولی در صغرای کلام محقق نایینی اشکال کرده که ما قبول نداریم که هر کسی که اراده کرد ذی المقدمه را اراده می کند مقدمه را، چون مقصود از این اراده چیه ؟یعنی شوق داره، بله گذشت.ولی اعمال میکند (حالا شک کردم الان که ا ین اشکال مال آقای صدر است یا مال آقای خویی) این هم الان صددر صد نسبت نمیدهم چون یک آن در ذهنم شبهه شد.اگر مقصود این است که یعنی اونی که حرکت میدهد این انسان را ( یا مال هردوشان است ولی یک اختلافی با هم دارندحالا قائل مهم نیست استدلال مهم است) اگر مقصود این است که هر کس که اراده تکوینی به فعلی بکند اراده دارد مقدمه اش را یعنی محرکش به مقدمه ، اراده جدیدی است ، اراده دیگری است که به مقدمه تعلق گرفته؟ این است؟ یا نه، معنای دیگری است؟ اگر این معناست خب ما این را قبول نداریم. میگیم اونی که انسان را حرکت میدهد که می رود به خیابان او همان اراده گوشت خریدن است، نه اینکه یک اراده دیگری از اراده گوشت خریدن ناشی شده باشد که آن اراده او را حرکت میدهد که برود به خیابان. شما میگی وزان اراده تشریعی وزان اراده تکوینی ا ست خب بله درست است. وزان اراده تکوینی این ا ست که هر وقت ذی المقدمه را اراده می کند ، مقدمه را هم اراده می کند. بعد شاهد میاریم میگیم نه؛ ممکنه یک اراده جدید دیگری به مقدمه تعلق نگرفته باشد، همان اراده به ذی المقدمه آدم را حرکت بده.
ش. اراده را به هجمه نفس معنا می کنید.
ا. هجمه نفس خوب است، همان خودش …
ش… هجمه نفسش شاید باشد …
ا.خب هست.
ش…
ا. بله دیگر. خودهمان ..
ش. اراده دیگری است؟
ا. نه اراده دیگری نیست. خود همان هجمه نفس به همه ا ست. دو تا هجمه نیست.
ش…
ا. دو تا هجمه نیست. یک هجمه است الان اگر کسی بگه چرا می ری تو بازار؟ میگه چون میخوام گوشت بخرم چون اراده گوشت خریدن دارم. برا چه میری سمت حرم ؟ میگه چون اراده دارم مباحثه کنم. میگه اراده دارم مباحثه کنم نمیگه اراده دارم برم به حرم اصلا اراده دارم مباحثه کنم میگه برا چی سوار تاکسی شدی؟ میگی چون درس دیرشده.
ش..
ا. اینا که وجدانی است وجدان هم این است که به هر کس بگی همین ر امیگه. هجمه نفس دو تا است خیال می کنید کوپن که نیست که به دو نفر بدهند . الان اگر بپرسی برا چه سوار تاکسی میشی؟ میگه برو حرف نزن درسم دیر شده میخوام به اول درس برسم. میگه نه؛ میخوام به اول درس برسم یک اراده دیگری هم دارم، اراده دارم که سوار تاکسی بشوم،برو کنار، این که نیست. داعی و اینها یکی است. اراده من هم همان داعی است چیز دیگری نیست.
این در ما نحن فیه اینکه اشکال کرده این اول کلام است و للکلام تتمه من فقط یک جمله راجع به آن اشکالی که راجع به آقای صدر کردیم که خارج، آقای صدر مطلب را منکر شده . یک اموری هست که وجدانیات است ایشان فکر کرده که وجدانیات بایستی با تجربه خارجی درست بشه ، ا ین حرف یعنی متزلزل کردن استحاله اجتماع نقیضین، چون اجتماع نقیضین محال است کی میگی محال است. هر کسی بالوجدان می یابد محال است. نمیتوانی حکم به استحاله کنی چون استحاله اجتماع نقیضین در این عالم است؟ نه شاید در عالم دیگری باشد. تجربه که نکردی شما. لذا ایشان با این حرفی که زده اصلا اساس ابتدایی ترین مطالب علمی فلسفی را زیر سوال برده وجدان یک مطلب است تجربه خارجی یک مطلب است ، وجدان منشاش تجربه خارجی نیست، چون وجدانش کی میتواندبگه من همه اجتماع نقیضین ها را استقرا کردم تازه اگر همه را استقرا کند باز نمی شودفکیف به ا ین که ما خیلی استقرا کرده باشیم ده هزار تا اون آقای دیگر میگه من هم ده هزار تا استقرا کردم، میگه شایدشما اشتباه میگی، من که نمیدانم ،آن را ما چه میدانیم ، ایشان چون نتوانسته وجدان را بفهمد و حل کند فکر کرده وجدان یعنی او. تمام ملازمات عقلیه ریشه اش به وجدان بر میگردد چون باید برگردد به ام القضایا، ام القضایا هم وجدانی است، این در واقع کاری که کردی آقای صدر! نه تنها که ما نحن فیه را خراب کردی ریشه بحث های علمی را همه از بین بردی این مکابره به وجدان است و ادعایی است که عرض کردیم هم صغرویا و هم کبرویا ناتمام است و للکلام تتمة ان شاءالله فردا.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.