بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین و الصلاه و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.
سه شنبه ۱۱/۳/۹۵
کلام در موافقت کتاب که به عنوان یکی از مرجحات ذکر شده است بود.
در تقریراتی که منسوب به آقای سیستانی است (البته ایشان این مطالب را رد فرموده اند) بیان شده که رد مخالف کتاب، سه طائفه است.
یکی از طوائف این بود که ما خالف قول ربنا لم نقله یا زخرفٌ که آن را بررسی کردیم.
طائفه دوم روایاتی است که می فرماید اگر حدیثی از ما نقل شد به قرآن عرضه بدارید و اگر شاهدی یا شاهدینی از کتاب الله بر آن بود آن را اخذ کنید و الا آن را رد کنید یا ماوافق الکتاب فخذوه و ما خالفه فردوه.
ایشان می فرماید این طائفه بر این دلالت می کند که خبر ثقه حجت نیست بلکه خبر موثوق به باید حجت باشد زیرا ممکن است کسی طریقی را که همه ثقه اند جعل کند مثلا می گوید این روایت را حماد بن عیسی از حریز از زراره از امام صادق علیه السلام نقل می کند. روات همه ثقه اند در حالیکه روایت جعلی است. لذا باید خبر موثوق به باشد کما این که نظر قدما چنین بوده.
از جمله روایاتی که بر این مطلب که شرط حجیت روایت این است که شاهدی یا شاهدینی و موافقی از کتاب داشته باشد این است که:
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ عَلَى کُلِ حَقٍ حَقِیقَهً وَ عَلَى کُلِّ صَوَابٍ نُوراً فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ فَدَعُوهُ. [۱]
لکن در سند این روایت حسین بن یزید نوفلی است که توثیق ندارد. البته سه طریق برای اعتبارش ذکر شده یکی این که اصحاب به روایات سکونی عمل کرده اند و غالب روایات سکونی از حسین بن یزید نوفلی است و یکی این که او از معاریف است و یکی این که از رجال کامل الزیارات است. لکن به نظر ما هر سه وجه باعث اثبات اعتبار نمی شود.
در تقریرات آقای سیستانی آمده که همین روایت در رساله قطب راوندی به سند صحیح از جمیل بن دراج نقل شده لکن این که این رساله قطب الدین راوندی از خود او باشد ثابت نیست چون از کتب مشهوره نیست.
روایت دوم: رجال الکشی مُحَمَّدُ بْنُ قُولَوَیْهِ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ بُنْدَارَ مَعاً عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْیَقْطِینِیِّ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَنَّ بَعْضَ أَصْحَابِنَا سَأَلَهُ وَ أَنَا حَاضِرٌ فَقَالَ لَهُ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا أَشَدَّکَ فِی الْحَدِیثِ وَ أَکْثَرَ إِنْکَارَکَ لِمَا یَرْوِیهِ أَصْحَابُنَا فَمَا الَّذِی یَحْمِلُکَ عَلَى رَدِّ الْأَحَادِیثِ فَقَالَ حَدَّثَنِی هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ لَا تَقْبَلُوا عَلَیْنَا حَدِیثَنَا إِلَّا مَا وَافَقَ الْقُرْآنَ وَ السُّنَّهَ أَوْ تَجِدُونَ مَعَهُ شَاهِداً مِنْ أَحَادِیثِنَا الْمُتَقَدِّمَهِ فَإِنَّ الْمُغِیرَهَ بْنَ سَعِیدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ دَسَّ فِی کُتُبِ أَصْحَابِ أَبِی أَحَادِیثَ لَمْ یُحَدِّثْ بِهَا أَبِی فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تَقْبَلُوا عَلَیْنَا مَا خَالَفَ قَوْلَ رَبِّنَا تَعَالَى وَ سُنَّهَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ ص فَإِنَّا إِذَا حَدَّثْنَا قُلْنَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص. [۲]
این روایت دلالت می کند که مضمون روایات را باید مقایسه ی مضمونی با کتاب و روایات دیگر کرد و الا مجرد سند صحیح کافی نیست.
روایت سوم: وَ عَنْ عِدَّهٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ کُلُّ شَیْءٍ مَرْدُودٌ إِلَى الْکِتَابِ وَ السُّنَّهِ- وَ کُلُّ حَدِیثٍ لَا یُوَافِقُ کِتَابَ اللَّهِ فَهُوَ زُخْرُفٌ. [۳]
روایت چهارم: وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ وَ غَیْرِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: خَطَبَ النَّبِیُّ ص بِمِنًى فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ مَا جَاءَکُمْ عَنِّی یُوَافِقُ کِتَابَ اللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ مَا جَاءَکُمْ یُخَالِفُ کِتَابَ اللَّهِ فَلَمْ أَقُلْهُ. [۴]
روایت پنجم: وَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ ع قَالَ: إِذَا جَاءَکَ الْحَدِیثَانِ الْمُخْتَلِفَانِ فَقِسْهُمَا عَلَى کِتَابِ اللَّهِ وَ أَحَادِیثِنَا فَإِنْ أَشْبَهَهَا فَهُوَ حَقٌّ وَ إِنْ لَمْ یُشْبِهْهَا فَهُوَ بَاطِلٌ. [۵]
و روایاتی دیگر که در تقریرات ایشان آمده است.
آقای سیستانی می فرماید قطعا مضمون این روایات این نیست که هر حدیثی که از ما وارد شد باید موافق عمومات قرآن باشد و الا آن را رد کنید زیرا روایتی که مخصص عمومات قرآن است بسیار داریم و اکثر فقه چنین است. بنابراین مقصود از موافقت این است که موافق روح قرآن باشد. البته موافقت با روح قرآن در این قسم با موافقت با روح قرآن در قسم اول فرق می کند. گاهی چیزی مخالف مسلمات قرآن است مثل این که قرآن می فرماید نماز واجب است و روایتی از امام علیه السلام نقل شود که نماز واجب نیست. یا مثلا کسی شعری عاشقانه را نسبت دهد به محقق اصفهانی در حالیکه همه اشعار او در معارف الهی و اهل بیت علیهم السلام است لذا حتی اگر شخصی موثق این شعر را نقل کند، مردم قبول نمی کنند.
پس هر مطلبی که نقل می شود باید با روح کتاب سنخیت داشته باشد مثلا روح کتاب قائل به کرامت انسانی است و این که اختلاف به تقوا است پس اگر روایتی نقل شود که عجم بر عرب ترجیح دارند آن را قبول نمی کنیم یا مثلا اگر روایتی بیاید که خضوع و خشوع در برابر خداوند سبحان در روز جمعه خوب نیست، آن را قبول نمی کنیم زیرا روح قرآن این است که ذکر الله حسن علی کل حال و غرض از خلقت انسان عبودیت است و امثال آن. لذا این اخبار مربوط به حجیت خبر ثقه هستند و خبری که موافقت مضمونی به این معنایی که بیان شد ندارد، حجت نیست.
بررسی این کلمات
جملاتی که از ایشان نقل شده علی الخصوص اگر مثال زده نمی شد بسیار مبهم بود.
کرامت انسانی و امثال آن در چه جائی از کتاب و سنت آمده است؟! خود قرآن می فرماید ان الانسان لفی خسر. یاعده ای از انسانها بل هم اضل سبیلا هستند. اگر هم در قرآن آمده «و لقد کرمنا بنی آدم» احتیاج به بیان دارد. زیرا کفار چه کرامتی دارند؟! وقتی خداوند می داند اگر به مخلوقی عقل و قدرت و نعمت بدهد او کافر می شود ولی در عین حال او را (بنابه مصالحی) عقل و قدرت و امثال آن بدهد و او کافر شود و در نهایت خداوند او را به شدیدترین عذابها عقاب کند، چه تکریمی فرموده؟ آیا آن مخلوق نمی گوید ای کاش این اسباب را به من نمی دادی و ای کاش مرا خلق نمی کردی؟ بنابراین یا باید کرامت را به معنای دیگری بگیریم و یا بگوییم مقصود از بنی آدم عده ای خاص مانند انبیاء و ائمه علیهم السلام هستند.
بنابراین این که بگویید روایاتی که در مورد قومی خاص و یا عده ای خاص به دلیل این که با قرآن منافات دارد قابل اخذ نیست درست نمی باشد.
بله آیه « یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیر» عام است ولی به روایتی که مثلا بگوید فلان قوم یا سادات را کرامت دادیم قابل تخصیص است.
یا نسبت به ذکر الله حسن علی کل حال، اگر روایتی آمد که خداوند عبادت بعد از طلوع فجر را دوست ندارد زیرا تشبه به عامه است، تخصیص می زند.
بنابراین یا بایستی این حرف را بزنید که حدیث فی حد نفسه معتبر نیست مگر این که شاهد یا شاهدینی از کتاب الله داشته باشد به این صورت که یا عینش در کتاب باشد و یا عمومی مطابق با آن باشد و در نتیجه بسیاری از اخبار را کنار بگذاریم و یا بگوییم این روایات در مورد خبرین متعارضین است و یا این که بگوییم با توجه به این که عده ای می خواستند وجهه ی ائمه علیهم السلام را تخریب کنند ایشان این روایات را فرموده اند تا جلوی این مسئله را بگیرند.
[۱] الکافی (ط – الإسلامیه)، ج۱، ص: ۶۹
[۲] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۲، ص: ۲۴۹
[۳] وسائل الشیعه، ج۲۷، ص: ۱۱۱
[۴] وسائل الشیعه، ج۲۷، ص: ۱۱۱
[۵] وسائل الشیعه، ج۲۷، ص: ۱۲۴