متن فقه ، جلسه ۱۸۴ ، سه شنبه ۵ اسفند ۹۹

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین

جلسه ۱۸۴ (سه شنبه ۵/۱۲/۱۳۹۹)

ما قرار بودیم که وارد این بحث خیار رؤیت که فوری است یا تراخی؟ بشویم. منتها چون کتاب مکاسب ، کتاب درسی حوزه است و یکی از کارهایی که باید در درس خارج بشود، این است که مدرس رسائل و مکاسب و کافیه تربیت بشود و ان شاء الله این کتابها عوض نمی شود و هر کس بخواهد این کتابها را عوض کند، ان شاء الله موفق نمی شود. یک بحثی در اعجاز قرآن هست که می گویند که خداوند سبحان به کسی این قدرت را نداده که مثل قرآن بیاورد و اگر هم این قدرت را داده باشد، آنها هیچ وقت این کار را نمی کنند. لذا شاید این آیه قرآن معنایش این نباشد که کسی این قدرت را ندارد، بلکه یعنی آنهایی که می خواهند این کار را بکنند، قدرت ندارند. حالا هم من خیال می کنم کسانی که در حوزه قدرت دارند که به جای این کتابها بنویسند، قطعا این کار را نمی کنند و آنهایی که می خواهند این کار را بکنند، خداوندسبحان مجال نمی دهد. و تا الآن تجربه نشان داده که خودشان زودتر از هدفشان عوض می شوند. لذا یکی از کارهایی که باید در درس خارج بشود، تربیت استاد اینها است.

دو عبارت در مکاسب شیخ انصاری ره هست که آن دو عبارت را توضیح بدهم و بعد ان شاء الله وارد بحث علی الفور یا تراخی بودن خیار رؤیت می شویم ان شاء الله.

کلام در این بود که بیع عین غائبه، غرری است و جهل به اوصاف است.

جواب دادند که این جهل به اوصاف، برطرف می شود به ذکر اوصاف.

گفتند این غرر هیچ وقت در بیع عین غائبه از بین نمی رود چون تا وقتی که اوصاف ذکر نشود غرر از ناحیه جهل به اوصاف است و وقتی که ذکر شود، از کجا معلوم است که این موصوف در خارج موجود باشد؟ غرر از این جهت است که جهل به اصل وجودش پیدا می شود. خب جهل به اصل وجود و غرر از ناحیه اصل وجود که اعظم است.

این را شیخ اعظم ره می فرماید «و یمکن أن یقال: إنّ‌ أخذ الأوصاف فی معنى الاشتراط لا التقیید، فیبیع العبد مثلاً ملتزماً بکونه کذا و کذا، و لا غرر فیه حینئذٍ عرفاً.» این اوصاف را ذکر می کند به عنوان اشتراط نه به عنوان تقیید. وقتی ذکر شد به لحاظ اشتراط، دیگر غرر از بین می رود.

خب بعضی به شیخ ره اشکال کرده اند که چه فرقی هست بین تقیید و بین اشتراط؟ آنی که من از این عبارت متوجه می شوم ولو شروط بعضی ها به این مطلب اشکال دارند ولی همچین صاف نیست یعنی نه حاشیه مرحوم سید یزدی ره و نه حاشیه مرحوم ایروانی ره و نه حاشیه مرحوم آمیرزا فتاح شهیدی ره و نه حاشیه حاج شیخ اصفهانی ره و نه آقای خوئی ره صاف اشاره نکرده اند ولو از کلمات سید یزدی ره و بعضی دیگر این معنا بر می آید ولی صاف نیست.

من خیال می کندم اینی که مرحوم شیخ ره فرموده و یمکن أن یقال: إنّ‌ أخذ الأوصاف فی معنى الاشتراط لا التقیید» چون وقتی که به معنای اشتراط باشد، مبیع این وجود خارجی است و من یقین دارم که این وجود در خارج هست چون آنی که شک دارم، وجود مقید است. ذاتش که هست. وقتی که شد شرط، دیگر غرر در اصل وجود نیست که شما بفرمایید غرر مرتفع نمی شود. ولی اگر تقیید باشد، این مبیع می شود مقید و شاید این مقید نباشد. من خیال می کنم نظر شیخ ره به این است. نه از جهت که چون در صورت اشتراط، خیار غبن هست لذا غرر برطرف می شود ولی در صورت تقیید، خیار نیست لذا بر طرف نمی شود چون در صورت تقیید هم خیار هست.

لذا سید یزدی ره اینجا مستوفی بحث کرده و فرموده اگر مقصود این است که چون خیار هست، لذا غرر نیست، خب خیار در صورت تقیید هم هست. این اولا.

ثانیا خیار که غرر را برطرف نمی کند. اگر خیار، غرر را برطرف کند هر شیء مجهولی را می شود فروخت به شرط خیار و حال آن که قطعا هر شیء مجهولی را که نمی شود به شرط خیار فروخت.

بعد خود سید ره متوجه این نکته هست. اگر مقصود این است که این غرر، به لحاظ عزت وجود است، اینجا مرحوم سید یزدی ره همینی که من  عرض می کنم در ذهنش بوده. جواب می دهد و می فرماید نه، منافات ندارد که مقید هم در خارج موجود باشد و الا این اشکال در کلی هم می آید. اگر کلی را سی  تا قید بزند، خب مصداق زیاد دارد . اینطور نیست که قید زدن موجب شود که انسان شک در اصل وجودش کند.

ولی این که فرق گذاشته شیخ ره بین اشتراط و بین تقیید که اشکال را در تقیید قبول کرده و در اشتراط قبول نکرده، بهترین تقریب بلکه تنها تقریب صحیح همین است که فکر کرده اگر تقیید باشد، دیگر مبیع مجهول است ولی اگر شرط باشد، چون که شرط که داخل مبیع نیست و اصل مبیع معلوم است. نهایتش می شود غرر در شرط و غرر در شرط اشکال ندارد.

لذا بعضی ها به شیخ ره اشکال کرده اند و گفته اند نه، این حرف درست نیست چون این تقیید یا از باب تعدد مطلوب است یعنی من هم اصل این گاو را می خواهم و هم گاو با این خصوصیات را می خواهم یا از باب وحدت مطلوب است. خب عین همین در شرط هم می آید. در شرط هم اگر از باب وحدت مطلوب باشد، پس من بدون شرط را نمی خواهم و اگر از باب تعدد مطلوب باشد، می خواهم.

لذا نمی دانم این چطور درست می شود؟ اگر بخواهد کلام شیخ ره درست بشود و هیچ اشکالی به شیخ ره وارد نباشد، باید سه مقدمه را بیاوریم. ۱- غرر در اصل مبیع مبطل است نه غرر در شرط. ۲- اگر از باب تقیید باشد چه بسا ممکن است این بائع که اخبار می کند دروغ باشد. چون بعضی ها اشکال کرده اند که اگر غرر است، خب وقتی که اوصاف ذکر می شود، خب آنجا هم شک داری که این اوصاف هست یا نه؟ آنجا چطور؟ اگر بگویید ما آنجا اتکاء به اخبار بائع می کنیم. خب اشکال کرده اند که اینجا هم اتکاء به اخبار بائع می کنیم. اگر بگویید ما آنجا اطمینان از قول بائع پیدا می کنیم، خب اینجا هم اطمینان پیدا می کنیم. چرا فرق گذاشتید؟ یک مقدمه سوم باید اضافه کنید:۳- در غرر در اصل وجود به اعتماد بائع نمی شود خرید ولی در غرر در اوصاف و شروط، به اعتماد بائع می شود خرید. اگر این سه مقدمه را به هم ضمیمه کنید، این کلام شیخ ره درست می شود.

س: اصلا فرق اشتراط و تقیید چیست؟

ج: در تقیید، مبیع، حصه است ولی در اشتراط، مبیع، حصه نیست. به همین جهت اگر به شما گفته من به شما عبدی می فروشم، عبد کلی، به شرط این که کاتب باشد، بعد یک عبدی آورد داد به شما که کاتب نیست، این مبیع را به شما داده ولی شرط را ندارد و فسخ می کند.

س:

ج: خب آن همان اشکالی است که عرض کردم سید یزدی ره کرده ولی در همه جا نیست مثل این می ماند که می گوید من طلبه ای برایت آوردم منبر برود و بهترین روضه را می خواند. بهترین فقیه و بهترین اصولی است و … می گوید چنین طلبه ای که شما می گویید من شک دارم که اصلا وجود داشته باشد. می گوید نه آوردم. می گوید خب تو می گویی آوردم ولی از کجا معلوم که درست باشد. بله این اشکال را سید یزدی ره هم کرده  که اگر باشد، در کلی هم همینطور است. خب آنجا گفته اند در کلی هم اگر طوری باشد که شک داشته باشیم موجود هست یا نیست؟ باز بیع باطل است.

من فکر کردم این جهت را می خواهید اشکال کنید که بعضی ها اشکال کردند که تقیید اصلا در جزئی محال است. چون یا شما این شیء خارجی را اشاره می کنید و می فروشید، پس تقیید یعنی چه؟ یا شما کلی می فروشید.

این جوابش این است که تقیید در شیء خارجی ممکن است. چرا ممکن است؟ به خاطر این که این ها در واقع جزء وصف مقوم مبیع است عرفا یعنی من مبیع با این خصوصیات را، کأنّ این انشاء معلق بر این اوصاف است.

روی این جهت این اشکال را کرده اند و این اشکال هم وارد است که حقیقت توصیف، خلاصه یا مبیع این شیء خارجی است یا این شیء خارجی نیست که دیروز هم عرض کردیم، این که می گویند در صور مقومه نوعی عرفا مبیع نیست، یعنی چه مبیع نیست؟ مبیع عین خارجی است.

یک اشکال دیگر هم بعضی کرده اند که اینجا اصلا اشتراط محال است چون اشتراط، دلیلش چیست؟ المومنون عند شروطهم. اوفوا بالعقود. خب المومنون عند شروطهم حکم تکلیفی است و در جایی ممکن است که شرط، فعل بائع و مشتری باشد. اینجا فعل بائع و مشتری نیست.

اگر بگویید من ملتزم می شوم.

می گوییم ملتزم می شوم در عین خارجی معنا ندارد. مثل این که بگوید من ملتزم می شوم که این آقائی که اینجا نشسته باسواد است. یعنی چه که ملتزم می شوم؟ مگر کار توست و مگر دست توست؟ این یعنی این که اگر باسواد نبود تو فسخ کن. دیگر المومنون عند شروطهم غلط است. مگر این که به این معنا که اگر من فسخ کردم، تو باید پول من را بدهی. شرط، خلاصه باید برگردد به فعل مکلف.

حالا جواب همه اینها هم یک کلمه است که جناب شیخ انصاری! هیچ فرقی بین شرط و وصف نیست و مبیع آن وجود خارجی است و خیار هم دارد و خیارش هم از باب المومنون  عند شروطهم نیست. از باب صحیحه جمیل بن دراج یا از باب این که بر می گردد به خیار تخلف شرط یا از باب سیره عقلاء، هر چه که قبلا گفتیم. این یک کلمه.

یک کلمه دیگر اینجا دارد که «نعم هنا اشکال آخر». اشکال آخر این است که خلاصه جناب شیخ! شما تفصیل دادید بین صوری که مقوم مبیع است عرفا و بین اوصافی که وصف کمال است و مقوم نیست. خب تشخیص اینها از کجا؟ ما از کجا بدانیم که این داخل نوع است عرفا یا داخل در وصف کمال است؟ اینجا شیخ ره می فرماید «نعم هنا إشکالٌ‌ آخر من جهه تشخیص الوصف الداخل فی الحقیقه عرفاً الموجب ظهور خلافه لبطلان البیع، و الخارج عنها»  که آنی که خارج از حقیقت مبیع است موجب خیار می شود. بعد می فرماید ظاهر این است که ذکوره و انوثه در ممالیک، در حقیقت مبیع داخل است ولی در مثل غنم نه. اگر کسی بگوید این گوسفند نر  را به تو فروختم بعد ماده در آمد، عرفا دوتا نوع نیست. یک نوع است، وصف خارج است. ولی اگر بگوید این عبد را به تو فروختم، بعد امه درآمد عرفا دوتاست. «کما إذا باعه الدهن أو الجبن أو اللبن على أنّه من الغنم فبان من الجاموس» گفت این جبن و این لبن و این دهن را به تو فروختم به شرط این که پنیر گوسفند باشد، شیر گوسفند باشد و روغن حیوانی گوسفندی باشد بعد ملعوم شد که از شتر است. این را می فرماید دوتا نوع است. «و کذا لو باعه خلّ‌ الزبیب فبان من التمر» گفت این خل زبیبی را به تو فروختم بعد انکشف که خل تمری بوده. بعد می فرماید «و یمکن إحاله اتّحاد الجنس و مغایرته على العرف و إن خالف ضابطه التغایر المذکوره فی باب الربا، فتأمّل.» ممکن است بگوییم تشخیصش با عرف است و هر جایی که عرف دوتا حقیقت دانست، می شود دو حقیقت و هر جایی که یک حقیقت دانست، می شود یک حقیقت.

خب جناب شیخ! شما تا قبل از این “یمکن” میزان را چه چه چیز گرفتید؟

س: عرف گرفت

ج: عرف نگرفت چون می فرماید «و یمکن إحاله اتّحاد الجنس و مغایرته على العرف»

بعد شیخ ره یک فتأمل دارد «و إن خالف ضابطه التغایر المذکوره فی باب الربا، فتأمّل.»

بعضی گفته اند این فتأمل اشاره به این است که جناب شیخ! شما این را به عرف ارجاع دادی، مگر ما روایتی داریم که در صورتی که عرفا این مبیع با اوصافی که ذکر شده بعد از رؤیت تغایر داشته باشد، عرفا دوتا باشد، اگر بگوید دوتا باشد و غیره باشد، بیعش باطل است و اگر دوتا نباشد و همان باشد این بیعش صحیح است. اگر چنین روایتی داشتیم خوب بود. می گفتند غیرش باشد یعنی عرفا دیگر. ولی ما که همچنین روایتی نداریم.

بعضی گفته اند که باب ربا با باب عین غائبه موصوفه به اوصاف دوتاست و فرق می کنند. در باب ربا اگر از یک جنس باشد، ریشه اش یکی باشد، ربا است ولی در باب بیع عین غائبه ای که اوصافش ذکر شده، نه، ما با اصل کار نداریم. اگر کسی بنزین را با قیر، گفت که صد و ده کیلو بنزین را به تو فروختم به دویست کیلو قیر. این ربا است چون هردو از نفت خام است و یک جنس به حساب می آید ولی در عرف، اگر گفت این قیر را به شما فروختم بعد گفت این چه قیری است که مایع است؟ شفاف است؟ گفت نه این قیر نود نیست بلکه قیر سی و پنج است و تازگی پالایشگاه این را زده. بعد آورد دید که بنزین است. می گوید به من اشتباهی دادی. می گوید نه اشتباهی نیست چون بنزین و قیر یکی است چون در باب ربا، اینها یکی هستند. میزان در باب ربا با میزان در باب عین مرئیه یکی است فتأمل که یعنی چه جناب شیخ! این ضابطه، تغایر داشته باشد چون در باب ربا هم باید عرفا یک جنس به حساب بیاید و اینجا هم عرفا یکی به حساب می آید. فتأمل به این که این اشکال را نکنید چون میزان در ما نحن فیه اجماع است ولی در باب ربا اگر ما نص و روایاتی نداشتیم که اینهایی که اصلش یکی است، ربا در آنها به حکم جنس واحد است، می گفتیم که جو و گندم را می شود با هم به تفاضل فروخت و می گفتیم روغن و شیر را می شود به تفاضل فروخت چون عرفا روغن و شیر دوتا حقیقت است ولو جنسش یکی است. لذا این هم فتأمل در حدی که کسی بخواهد مکاسب درس بدهد.

مسأله الأکثر على أنّ‌ الخیار عند الرؤیه فوری

حالا خیار رؤیت آیا فوری است یا تراخی است؟

مرحوم شیخ ره می فرماید اجماع داریم که فوری است و مخالف در مساله، فقط از عامه احمد است که آن هم گفته ادامه دارد تا وقتی که مجلس رؤیت ادامه داشته باشد یعنی شما رفتی این مبیع را نگاه می کنی یک ربع طول می کشد این نگاه کردند، مادامی که مجلس رؤیت ادامه دارد، خیار هم ادامه دارد. ولی غیر از او، این خیار فوری است.

شیخ ره می فرماید من دلیل صالحی برای فوریت پیدا نکردم مگر این که کسی بگوید دلیل خیار مجمل است و عامی داریم «اوفوا بالعقود» و از این عام، خیار رؤیت خارج شده نمی دانیم چقدر خارج شده؟ به قدر متیقن اخذ می کنیم.

خب اگر اینطور باشد اشکال می شود که چرا شما در خیار غبن و در خیار تاخیر قائل به تراخی شدید ولی در خیار رؤیت قائل به فوریت شدید؟ خب آنجا می شود به استصحاب تمسک کرد. در لحظه اول خیار داریم نمی دانیم که در لحظه بعد هم خیار هست یا نه؟ استصحاب بقاء خیار می کنیم. در آن ادله و نصوص، آن نصی که «إن جاء ما بینه و بین ثلاثه أیّام، و إلّا فلا بیع له» اطلاق دارد. خب همان استصحاب و نصی که آنجا گفتیم اینجها هم هست. اگر چه شیخ ره می فرماید ما در آنجا اشکال کردیم که استصحاب، وحدت قضیه متیقنه و مشکوکه ندارد چون آن شخص به عنوان این که متضرر می شد خیار داشت و در آن دوم که متضرر نیست و روایت هم منصرف است برای دفع ضرر. همانجا هم جوابش را دادیم که ضرر عنوان مقوم نیست و این روایت منصرف نیست.

بعضی در مقام گفته اند که صحیحه جمیل بن دراج دلالت می کند بر تراخی خیار به دو وجه.

یک وجه که در کلمات سید یزدی ره است: این آقا رفته ضیعهای را خریده و بخشی از آن را دیده و قطعه ای از آن را ندیده. بعد دید که خلاف آنچه که دیده هست. حضرت فرمود خیار داری «لکان له فیها خیار الرؤیه». از وقتی که این راوی دیده تا برگشته آمده خدمت حضرت، حضرت فرمود خیار رؤیت دارد، قطعا تراخی است دیگر. خب امام علیه السلام باید به او می فرمود که کارت تمام است چون خیارت فوری بوده و زمانش گذشته.

ممکن است بگویید این جاهل بوده.

می فرماید جهل که عذر نمی شود. این که حکم تکلیفی نیست. حکم وضعی است. لذا خود مورد روایت تراخی است. این یک وجه

وجه دوم اطلاق صحیحه جمیل بن دراج «لکان له فیها خیار الرؤیه» اطلاق دارد و حضرت نفرمود «لکان له فیها خیار الرؤیه فورا» .

مرحوم آقای خوئی ره فرموده این روایت اطلاق ندارد. چرا؟ چون می فرماید خیار که اضافه می شود، مضاف الیه خیار به استقراء یکی از سه چیز است: ۱- یا خیار که اضافه می شود به لحاظ مبیع است مثل خیار حیوان. ۲- یک وقت هست که مضاف الیه خیار سبب خیار است مثل خیار غبن، یا خیار تاخیر، یا خیار عیب، که سببش غبن یا تاخیر یا عیب است. ۳- مضاف الیه خیار، ظرف خیار است مثل خیار مجلس که یعنی در ظرف مجلس خیار دارد. ایشان می فرماید خیار رؤیت، مضاف الیه اش ظرف خیار است یعنی در ظرفی که رؤیت می کند خیار دارد. بعد از رؤیت نه.

اما از باب این که مضاف الیه، مبیع نیست چون رؤیت که اسم مبیع نیست.

اما سبب: ایشان برای سبب این وجه را ذکر می کند که اولا سبب خیار، تخلف وصف است و رؤیت چه کاره است؟

می فرماید این وجه قابل جواب است چون رؤیت طریق است یعنی خیار المرئی. «کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّٰى یَتَبَیَّنَ‌ لَکُمُ‌ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ‌ مِنَ‌ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ‌ الْفَجْرِ» این “یتبیّن” یعنی یتمیّیز. علم در موضوعات که اخذ می شود، ظهورش در طریقیت است چون معمولا علم به حمل شائع طریق است. رؤیت طریق است و مرئی را می بیند و اینجا هم خیار رؤیت یعنی خیار مرئی.

عمده آن اشکال دوم است. اشکال دوم که این رؤیت، سبب نیست، می فرماید: این روایت شریفه این است که «سألت أبا عبد اللّٰه علیه السلام عن رجلٍ‌ اشترى ضیعهً‌ و قد کان یدخلها و یخرج منها، فلمّا أن نقد المال صار إلى الضیعه فقلّبها » خب این بعد رفته دیده. فرض شده در سوال سائل که رفته دیده. خب وقتی فرض شده دیده. خب امام علیه السلام باید می فرمود «لکان له فیها خیار» و دیگر ذکر رؤیت لغو است. مثل این می ماند که می گوید من رفتم و برگشتم. حالا پشیمان شدم. حضرت بفرماید که حالا خیار پشیمانی داری. دیگر ذکر پشیمانی لغو است چون خود من در سوال گفتم پشیمان شدم. راوی در روایت فرض کرده که بعدش رفته رؤیت کرده و این خلاف است. لذا اگر بخواهد این لغو نباشد و معنای جدیدی احداث کند، قطعا باید رؤیت، مضاف الیه باشد. پس سه احتمال که بیشتر ندارد بالاستقراء . یا اسم مبیع است یا سبب است یا ظرف است. اسم مبیع که رؤیت نیست و سبب هم که ذکرش لغو است.

س:

ج: لازم نیست به عنوان سبب ذکر کند. مثل این است که شما می گویی اجازه هست من بروم مدرسه؟ طرف بگوید برو مدرسه. می گویی توی این گرسنگی و انرژی کم، می گفتی اجازه هست. اجازه هست بروی مدرسه را برای چه می گویی چون من که خودم گفتم بروم مدرسه. این حشو و زائد است.

خب این فرمایش مرحوم آقای خوئی ره درست نیست چون این جمله که شما می فرمایید این ذکر شده و این لغو است و بعید است، ما عرض کرده ایم روایات ما به خلاف قرآن کریم است و در قرآن کریم خداوند سبحان در مقام اعجاز بوده. لذا اگر چه کتاب انجیل اصلی و تورات اصلی هم کتاب خداوند سبحان بوده ولی در آنجا اینطور نیست که نشود مثلش را بیاورد. چون خداوند سبحان در آنها در مقام اعجاز نبوده. در روایات ما، ما دلیلی نداریم که ائمه علیهم السلام فرموده اند کلمات ما در سوال سائل و جوابها و فرمایشاتی که خودمان ابتداءً القاء می کنیم، در این ها فصاحت و بلاغت است به نحوی که یک کلمه ما اضافه نداریم. اینها به لسان قوم صحبت فرموده اند. و این متعارف است که می گوید من رفتم دیدم در بانک اینقدر پول دارم. چقدر باید خمس بدهم؟ می گوید اگر رفتی در بانک دیدی اینقدر پول داری، ۱۰۰ هزار تومان خمست می شود. بعد بگوید ببخشید آقا ما از شما تقلید نمی کنیم چون رفتی در بانک دیدی اضافه است و حشو است چون من گفتم رفتم در بانک دیدم، باز شما همین را تکرار فرمودی! می گوید ای بابا این همه ما از صبح تا شب حرف می زنیم.

بعد اصلا عجیب است یکی از مواردی که معمولا در فتوای مرجع تقلید هست این است که معمولا مرجع تقلید می گوید اگر چنین باشد اشکال ندارد یا مثلا می گوید اگر در بانک پول نداشته باشد اشکال ندارد. ما گاهی به مرحوم استاد می گفتیم خودش که گفته. می فرمود سرّش این است که فردا روزی این ممکن است سوال را حذف کند بگوید آقا جواب داده اشکال ندارد. خب چه چیز اشکال ندارد؟ می گوید خب اگر چیزی بود می نوشت دیگر. ولی وقتی بنویسد از آن سوء استفاده کمتر می شود. این یک امر متعارف است و نه تنها که خلاف حکمت نیست ، بلکه مطابق حکمت است. ولی از آن طرف آقای خوئی! یک نفر را شما پیدا کن، عرب یا عجم، که بگوید تو خیار رؤیت داری که یعنی می گوید رفتم، دیدم خلاف بوده، بعد بگویند خیار رؤیت داری، بگوید یعنی خیار در ظرف رؤیت داری!!! کجا در تکلم، به او بگویند تو خیار رؤیت داری، با این مقدمه این سوال و جواب، معنایش این باشد که یعنی تو در ظرف رؤیت خیار داری. این خیلی بعید است و اصلا به ذهن نمی آید. روی این جهت،آقای خوئی! در این که این روایت، اطلاق ندارد اصرار نفرما و این روایت اطلاق دارد و خیار رؤیت دارد ولو تراخی. این جواب شما درست نیست

حالا آیا جوابی دارد یا نه؟

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *