متن فقه ، جلسه ۲۳ ، دوشنبه ۲۰ آبان ۹۸

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه ۹۸/۸/۲۰ (جلسه ۲۳)

 

کلام در این بود که آیا در این کسی که وکیل در مجرد اجراء صیغه ی عقد است، موکلش خیار مجلس دارد یا موکل خیار مجلس ندارد؟

شیخ اعظم (قدس الله روحه) فرمود اشکالٌ. یک وجه این است که بگوییم موکل خیار مجلس ندارد. چرا؟ چون بیّع به عاقد صدق می کند، مالک که بیّع نیست. بیّع یعنی کسی که صدر منه البیع. خب آنی که صدَر، عاقد است. از موکل که بیع صادر نشده. این وجه برای عدم خیار است.

وجه برای خیار این است که این کسی که وکیل در مجرد اجراء صیغه ی عقد است، به منزله ی آلت است و لسان موکل است. کسی که الآن با کلید در را باز می کند، اگر بگویند چه کسی در را باز کرد؟ می گوید فلانی. می گوید ساکت باش، برو کتاب لغت بخوان، برو ادبیات بخوان. می گوید چه خطایی از ما سر زده؟ می گوید کلید در را باز کرد، نه فلانی!

این وکیل در مجرد اجراء صیغه ی عقد در واقع کاللسان و کالآله است. الآن وقتی که من صحبت می کنم، چه کسی صحبت می کرد؟ احمدی شاهرودی. بعضی می گویند نشد؛ زبانش صحبت می کرد.

وکیل در مجرد اجراء صیغه ی عقد در واقع کالآله و لسان است و فعل حقیقتا نسبت داده می شود به موکل. اگر هم حالا کسی بیاید بگوید اگر موکل گفت قسم می خورم یا نذر می کنم که کتاب مکاسبم را نفروشم، اگر وکیل فروخت، حنث نذر کرده؟ شیخ می گوید بله حنث نذر کرده.

به قول مرحوم سید یزدی (رضوان الله تعالی علیه) صاحب عروه این بیّع هم بر وکیل صدق می کند و هم بر موکل صدق می کند.

حاج شیخ اصفهانی (رحمه الله علیه) روی همان صفای فنی خودش، یک خرده آب و روغنش هم داده و چربش کرده که اگر مبدأ صدوری باشد، ممکن است یک فعلی که صدوری است به دو نفر نسبت داده بشود. چون یکی صدور این فعل را تسبیبا ایجاد کرده و یکی صدور این فعل را مباشرتا. مثل کسی که با عصا می زند. عصا است که در واقع ضرب است ولی این ضرب هم به عصا صادق است و هم به آن شخص ضاربی که عصا را گرفته و می زند. منافات ندارد که هم بیّع وکیل باشد و هم موکل بیّع باشد.

لذا این موکل را اینجا می فرماید اقواها الأخیر. یعنی قول قویتر این است که این موکل خیار مجلس دارد.

بعد -خدا رحمتش بکند- یک کلمه ای داشت، آن یک کلمه این است که موکل خیار مجلس دارد مطلقا ولو می گردد؟ یا موکل خیار مجلس دارد در صورتیکه در مجلس عقد حاضر باشد؟

شیخ اعظم فرمود فالأقوی ثبوته لهما؛ اقوی این است که خیار مجلس برای دوتا موکل هست، ولکن مع حضورهما فی مجلس العقد. این عبارت را می خواستم معنا بکنم.

این مع حضورهما فی مجلس العقد، معنایش این نیست که یعنی در مجلس عقد وکیلین برود بنشیند. بلکه یعنی حضور داشته باشند در مجلسی للعقد. ممکن است وکیلین در قم دارند عقد را می خوانند ولی موکل به موکل دیگر گفته بیا خانه ی ما در نجف تا با همدیگر بنشینیم زنگ بزنیم تا صیغه ی عقد را در قم بخوانند. به نظر شیخ این دوتا موکل خیار مجلس دارند. چرا؟ و المراد به مجلسهما المضاف عرفاً إلی العقد؛ مراد از این مجلس عقد، مجلسی است که عرفا مضاف به عقد باشد. خب اگر مرادش از آن مجلس عقد یعنی اینکه آن دوتا بروند کنار وکیل بنشینند که معنا کردن نمی خواسته. اینکه می فرماید مقصود از مجلس عقد مجلس آن دوتا است که مضاف است عرفا به عقد، یعنی طوری باشد که آن مجلس للعقد و للبیع تشکیل شده باشد. خدا رحمتش کند حاج شیخ اصفهانی انصافا اینجاها را خوب فهمیده. چون مرحوم سید یزدی در فقه اقوی از حاج شیخ اصفهانی است به نظر من. آقای ایروانی در فقه شاید اقوی از حاج شیخ اصفهانی باشد. ولی در این شرح در مکاسب حاج شیخ خوب تحقیق و تدقیق کرده. اگر کسی بخواهد مباحثه بکند و مکاسب را بفهمد، یکی اش شرح حاج شیخ اصفهانی (رحمه الله علیه) است.

این یک قرینه بود. قرینه ی مهمتر و جلیتر از این: فلو جلس هذا فی مکان؛ اگر این در اینجا بنشیند، و ذاک فی مکان آخر؛ آن در یک مکان دیگری بنشیند، فاطلعا علی عقد الوکیلین؛ بعد اطلاع پیدا کردند که دوتا وکیل عقد را خواندند، فمجرد ذلک لا یوجب الخیار؛ مجرد اینکه او در یک مکان است و این در یک مکان دیگر است، این لا یوجب الخیار. إلا…؛ این استثنائی که می زند، شاهد است. إلا إذا صدق کون مکانیهما مجلسا لذلک العقد. خب اگر مراد از مجلس عقد یعنی این مجلسی که وکیلین نشسته اند، این إلا دیگر غلط است. یک وقت ممکن است این در یک مکان نشسته، او در یک مکان نشسته، در عین حال مجلسشان مجلس مضاف به عقد است. مثل چه؟ مثل اینکه به او بگوید فلانی امروز کوچه ی ما بسته است، من می روم داخل خانه و بیرون نمی توانم بیایم، شما هم کوچه ی بعد داخل خانه ساعت ۱ شما پای تلفن بنشین، من هم پای تلفن می نشینم، سه نفری با همدیگر ارتباط تصویری برقرار می کنند. این را می گوید مگر اینکه به مکان آن دوتا صدق بکند مجلس این عقد است.

پس از اینجا معلوم می شود منظور شیخ از مجلس عقد این نیست که یعنی بروند کنار آن متعاقدین و وکیلین در مجرد اجراء صیغه بنشینند. این عبارت شیخ.

اما اگر چنانچه وکیل مستقل باشد… خب شیخ فرمود وکیل مستقل تام که هم فسخ بکند، هم امضا بکند، هم ایجاد بکند و هم به هم بزند مثل عامل غراس و مضاربه یا مثل ولی بچه که همه کاره او است. این را قطعا می فرماید فالظاهر ثبوت الخیار له لعموم النص؛ البیعان اطلاق دارد. اما آیا برای دوتا موکل ثابت می شود یا نه؟ دوتا موکلی که وکیل تام دارند؛ مثل اینکه دیروز عرض کردم پولش را داده به مضاربه، حالا رفته دفتر آن آقا تا سودش را بگیرد یا با او صحبت بکند، این آیا خیار مجلس دارد یا ندارد؟

شیخ می فرماید که این دو وجه است. یک وجه این است که بگوییم خیار ندارد. چرا؟ چون بیع به این مستند نیست. در وکیل تام مثل ولی یا مثل عامل مضاربه، قطعا بیع به مالک مستند نیست. لذا یک طلبه ای که پولش را داده به مضاربه، بیایند به او بگویند تو امسال ۱۰۰ فقره تجارت داشتی. می گوید ۱۰۰ فقره تجارت؟! مقصودت این است که هر روز می رفتم از مغازه و نانوایی نان و پنیر و اینها می گرفتم؟ می گوید نه آقا. کشتی وارد کردی. کشتی وارد کردم؟ می گوید مگر شما پول ندادی به مضاربه؟ می گوید خب پول دادم او معامله کرده. به من چه؟ در عامل مضاربه یا در مورد ولی، بیع به موکل مستند نیست. این را شیخ قبول می کند. به همین جهت اگر نذر کرده که خودش نفروشد، حنث نذر نکرده.

ولی دو وجه هم ذکر می کند که موکل در این صورت خیار مجلس دارد. یکی از آن دو وجه این است: خب آن ادله ای که خیار حیوان را به خیار مجلس منضم کرد به وحدت سیاق، شیخ فرمود یعنی خیار مجلس ثابت می شود برای صاحب و مالک حیوان. خب این موکلهم مالک است.

و یکی هم اینکه این در واقع از باب ارفاق است. یعنی حکمت جعل خیار مجلس، این است که می خواهد ارفاقی بکند به مالک که اگر مالک پشیمان شد و مثلا زود تصمیم گرفته بود، راه برگشت داشته باشد. این دو وجه.

وجه سوم این است که ثبوته للوکیل نائبا عنه؛ اینکه وکیل در حالیکه وکیل است خیار مجلس دارد، یستلزم ثبوت خیار مجلس را للمنوب عنه. این سه وجه شد.

حاج شیخ اصفهانی (رحمه الله علیه) در هر ۳ وجه به شیخ اشکال می کند. اما آن وجهی که خیار مجلس با خیار حیوان کنار هم ذکر شده، پس هر موضوعی که برای خیار حیوان هست، برای خیار مجلس هم هست؛ آن را اشکال می کند. خب یک اشکالی سابقا کردیم ما که این وحدت سیاق در ما نحن فیه جا ندارد. یک اشکال دیگر ایشان می کند و می فرماید چطور است که شما سیاق واحد را قرینه می گیری بر اینکه موضوع در هردوتا یکی است، از آن طرف اینکه شارع آمده موضوع ها را مختلف کرده؟ در خیار مجلس فرموده البیعان بالخیار اما در خیار حیوان فرموده و صاحب الحیوان بالخیار. خب اینکه در آنجا بیّع آورده و در اینجا صاحب آورده، خب این معلوم می شود که موضوع ها دوتا است. اگر موضوع ها دوتا نبود، برای چه موضوع را تغییر بدهد؟ پس قطعا اینکه موضوع ها را تغییر داده، خودش علامت می شود برای اینکه این موضوع ها دوتا است.

لذا جناب شیخ! اگر شما از وحدت سیاق و از این منظر نگاه می کنی و می فرمایی موضوع ها یکی است، از این منظر نگاه بکن که وقتی شارع موضوع ها را تغییر داد، این خودش علامت این است که موضوع ها دوتا است که دوتا عبارت آورده و اختلاف در عبارت وجود دارد.

شاگرد: البیعان هم شامل بایع می شود و هم مشتری. اما در خیار حیوان دیگر فقط مخصوص صاحب حیوان است. لذا صاحب حیوان را جدا آورده.

استاد: نه. صاحب الحیوان ممکن است مشتری هم حیوان بخرد. آن بحثش می آید که صاحب حیوان، حالا مال بایع است یا صاحب حیوان است.

خب این یکی. اما کلمه ی ارفاق؛ جناب شیخ انصاری! ارفاق، دلیل نمی شود. چرا؟ دیروز اشاره کردیم که اولا حکمت، معمِّم نیست. ثانیا خیار مجلس برای وکیل ثابت شده إرفاقاً للموکل. یعنی وکیل باید سود و زیان موکل را در نظر بگیرد؛ نه اینکه هرجا یک ارفاق موکل بود، خیار مجلس دارد. پس اگر اینطوری باشد، مثلا یک دفعه دید که پسر موکل آمد و گفت من معامله را فسخ کردم. معامله را فسخ کردی؟! تو چه کاره ای؟ مالکی؟ نه. وکیلی؟ می گوید نه، اتفاقا بابایم به من گفته تو اصلا حق مداخله نداری. پس چیست؟ می گوید شیخ انصاری فرموده ارفاق؛ من فکر کردم پدرم الآن پیر شده و درست تشخیص نمی دهد؛ این معامله به ضرر پدرم است.

این آیا خیار دارد؟ قطعا کسی نمی گوید خیار دارد. ارفاق نمی گوید هرکس که ارفاق موکل را در نظر گرفت، خیار دارد. معنای حکمت نهایتش این است که حکم در صورت ارفاق است.

اما دلیل نائبا؛ نائبا هم غلط است جناب شیخ! چرا؟ چون یک وقت هست یک حکمی برای وکیل ثابت می شود بما هو وکیل و بما هو نائب؛ این خوب است؛ که بگویی حکمی که برای وکیل بما هو وکیل و نائب هست، این حکم برای موکل هم بما هو منوب عنه ثابت می شود؛ چون حکم برای نائب یستلزم حکم را برای منوب عنه.

اما یک وقت هست که حکم برای وکیل ثابت می شود بما هو عاقد یا بما هو من صدر منه العقد؛ این دیگر ربطی ندارد کهحکم برای منوب عنه هم ثابت بشود. اگر الآن یک جایی یک قانونی است که مثلا وکلایی که وزنشان بالای ۸۰ کیلو هستش، اینها هر معامله ای که بکنند، یک مجوز خروج از کشور مجانی دارند. خب بعد این موکل هم پا شد رفت؛ می گویند خب آقا عوارض خروج از کشور بده. می گوید نه، حکمی که برای وکیل ثابت بشود، برای منوب عنه هم هست. می گویند بابا او بما هو نائب که این حکمش نیست؛ بلکه او چون وزنش بالای ۸۰ کیلو است، این حکم را دارد. حکم برای نائب بما هو نائب، یستلزم ثبوت حکم برای منوب عنه را؛ نه حکم برای نائب و وکیل بما هو عاقد.

البته من خیال می کم این اشکال را خود شیخ متوجه بوده. یک وقتی ما یک جمله ای را عرض می کردیم؛ الآن هم از این جمله پشیمان نسیتم: که هرکه هرچه می گوید، آن کلام در کلمات شیخ انصاری پیدا می شود؛ مخصوصا مکاسب. مکاسب به خلاف رسائل است. رسائل، ۱ صفحه اش ۱ مطلب را دارد. ولی مکاسب نمی شود خط به خطش، بلکه چه بسا کلمه به کلمه اش مطلب دارد. کمتر پیدا می شود کسی بگوید من چیزی گفتم که شیخ در مکاسب ندارد؛ حالا یا در همان بحث یا در جاهای دیگر یا در رسائلش. اگر کسی به شیخ لقب خاتِم الفقهاء و المجتهدین بدهد، بیراه نگفته.

خب خودش شیخ متوجه این اشکال حاج شیخ هست؛ چون دارد که إلا أن یدعی مدخلیه المباشره للعقد؛ مگر اینکه کسی ادعا بکند و بگوید اینکه خیار برای وکیل تام مفوض ثابت شده، این به جهت این است که مباشر عقد بوده. اگر این باشد، فلا یثبت لغیر المباشر. این همان اشکالی است که مرحوم حاج شیخ (رحمه الله علیه) باز کرده و پر و بال داده.

بعد می فرماید و لکن الوجه الأخیر لا یخلوا عن قوه؛ مرحوم حاج شیخ اصفهانی ظاهرا -اگر اشتباه نکنم. بعید می دانم غیر حاج شیخ باشد- فرموده شیخ در آن وکیل در مجرد اجراء صیغه ی عقد، در موکل که رسید، فرمود فالأقوی ثبوته لهما اما اینجا که می رسد، یک خرده مطلب را سست می کند و می گوید لکن الوجه الأخیر -یعنی اینکه موکل خیار داشته باشد- لا یخلوا عن قوه. این را می فرماید سرّش این است که مطلب به آن واضحی آنجا نیست؛ چون در آنجا شیخ قبول کرد که بیّع به موکل هم صدق می کند؛ چون این وکیل به منزله ی آلت و لسان است. ولی در اینجا این را نمی گوید. در اینجا نمی گوید بیّع صدق می کند.

بعد یک عبارتی دارد: ثم علی المختار؛ حالا اگر ما گفتیم که این خیار مجلس للموکلین ثابت می شود، آیا عبرت به تفرقشان از مجلسهما حال العقد است یا عن مجلس العقد است أو بتفرق المتعاقدین أو بتفرق الکل؟ کی این خیار مجلس تمام می شود؟ وقتی که از مجلسشان حال العقد متفرق بشوند؟ یا از مجلس عقد متفرق بشوند؟ یا متعاقدین یعنی آندوتا وکیل مفوض تام متفرق بشوند؟ یا کلّ متفرق بشوند؟ که فیکفی بقاء أصیل مع وکیل آخر؛ اگر یکی از موکل ها با وکیل دیگری بماند، این موکل خیار مجلس دارد. کدام وجه صحیح است؟

أقواها الأخیر؛ اقوی این است که آن پنجمی که بتفرق الکل باشد. اینجا دوتا شبهه در کلام شیخ هست که یک شبهه اش را مرحوم حاج شیخ اصفهانی (رحمه الله علیه) متعرض شده. آن اشکال این است که فرموده ثم علی المختار من ثبوته للموکلین. اگر ما گفتیم خیار برای دوتا موکل هست، فهل العبره فیه بتفرقهما عن مجلسهما؟

من خیال می کنم حاج شیخ ظاهرا به عبارت شیخ انصاری دقت نکرده و اشکال کرده. خوب دقت کنید. ثم علی المختار را، اینطوری که من فهمیدم حاج شیخ اینطور معنا می کند که بنابراین که خیار مجلس برای دو وکیل ثابت است و برای موکل ها نیز ثابت است، آیا عبرت به تفرق است یا به تفرق متعاقدین است یا به تفرق کل است. خب اشکال کرده که جناب شیخ! حالا اگر کسی گفت خیار مجلس برای وکیل ثابت نیست و فقط برای موکل ثابت است، این نزاع پیش نمی آید؟ چرا می گویی علی المختار؟ این نزاع چه ربطی به ثبوت للوکیلین دارد؟

من خیال می کنم اصلا شیخ علی المختار من ثبوته للموکلین، مِن، مِن بیانیه است. یعنی اگر ما گفتیم خیار مجلس برای دوتا موکل باقی است. خب اگر خیار مجلس برای دوتا موکل باقی نباشد و خیار نداشته باشند، اصلا معنا ندارد که بگوییم که آیا عبرت به تفرق نیست؟ اصلا خیار ندارند که. این در واقع مثل قضیه ی شرطیه ی إن رزقت ولدا فاختنه است. این ثم علی المختار را حاج شیخ! شما بد می زنی. شما می زنی به ثبوت وکیلین، اما شیخ اعظم این را که نمی فرماید. ثم علی المختار من ثبوته للموکلین؛ این مِن، مِن بیانیه برای مختار است. لذا اصلا این وجه وجهی ندارد که مرحوم حاج شیخ اصفهانی (رحمه الله علیه) به شیخ اعظم اشکال کرده.

نکته ی دوم این است که یک عبارتی شیخ دارد. این عبارت را معمولا محشین اصلا متعرض نشده اند. فقط دیدم مرحوم مروّج جزائری که شاگرد مرحوم آیت الله العظمی شاهرودی بزرگ بوده و انصافا هم هدی الطالبش و هم منتهی الدرایه اش، هردوتایش شرح اول بر کفایه و مکاسب است. دیدم فقط او این نکته را متعرض شده که شمای شیخ فرمودی خیار مجلس برای موکلین ثابت است در صورتیکه اینها در مجلس عقد باشند. باز اینجا می فرمایید هل العبره بتفرقهما عن مجلسهما حال العقد أو عن مجلس العقد أو بتفرق المتعاقدین أو بتفرق الکل!؟ این چیست؟ مجلسهما حال العقد را برای چه ذکر کردی؟ شما که اصلا قائل به خیار نیستی. شما در چه صورت قائل به خیارید؟ درصورتیکه در مجلس عقد باشد. مجلسهما حال العقد را که اصلا شما قائل به خیار نیستید.

دیدم که این هدی الطالب نوشته که شیخ این را بنابر قول کسانی که بگویند خیار دارد فرموده؛ نه بنابر مسلک خودش. خب این حرف اشتباه است. این مکاسب نیست.

من عرضم این است که این عن مجلسهما حال العقد، شیخ اعظم کجا فرمود که در وکیل مفوض تام در صورتی خیار دارند که در مجلس عقد باشد؟ آنی که قبلا بود که خواندیم، آن مال در وکیل در مجرد اجراء صیغه بود. اما این در مورد موکلی است که وکیلش وکیل تام است. مگر اینکه کسی بگوید هل یثبت للموکلین أیضا مع حضورهما کما تقدم عن التذکره؛ در تذکره هم گفت مع حضورهما فی المجلس. می گوییم نه؛ شیخ در اینجا نظرش این است که فی المجلس، نه به معنای مجلس عقد. بلکه یعنی حالَ العقد یک مجلسی داشتند. این مجلس، مجلس حال العقد یا مجلس عقد است.

درست است که عبارت تذکره، ظهورش فی المجلس… الف و لامش، الف و لام عهد است؛ مجلس عقد است. ولی شیخ (رحمه الله علیه) می گوید اشاره کرده. شیخ می فرماید عن مجلسهما حال العقد؛ بنابراینکه بگوید خیار مجلس برای موکل هست مطلقا. و شیخ هم رد نکرد. یا از مجلس عقد بنابراینکه کسی بگوید در صورتی خیار دارند که در مجلس عقد باشند. أو بتفرق المتعاقدین أو بتفرق الکل.

ما اگر عبارت شیخ را اینطور معنا بکنیم، بهتر از آن معنایی است که مرحوم آقای جزائری (رحمه الله علیه) معنا کرده.

یک جمله ی دیگر هم عرض بکنم که غفلت شد: در آن وکیل در مجرد اجراء صیغه، بعضی ها آنجا گفته اند خیار مجلس برای موکل هست ولو آنها در مجلس عقد نباشند یا ولو آنها از مجلس عقد بروند؛ ولی تا وقتی وکیلین در مجلس عقد اند. چرا؟ چون گفته اند چطور بیع وکیل بیع موکل است؟ اجتماع وکیل و مجلس وکیل هم همانطور مجلس موکل است. تنزیل می شود به منزله ی موکل.

اینجاست که مرحوم حاج شیخ اصفهانی (رحمه الله علیه) اشکال کرده. فرموده موکل مجمّع اند، نه مجتمع. موکلین، مجمّعین اند. یعنی دو نفر را جمع کرده اند؛ نه اینکه خودشان اجتماع کرده اند. و اینجاست که حاج شیخ می فرماید آنجایی که در مشتق، مبدأ حلولی است، در واقع اگر حلول در یکی کرد، این در دومی دیگر حلول نکرده. در بیع، صدوری است. لذا به هردوتا نسبت داده می شود. اما در اجتماع، حلولی است. مبدأ اگر حلولی باشد، فقط به مباشر صادق است. به آنی که تسبیبا این را درست کرده، صادق نیست. تسبیبا مجمّع است، نه مجتمع.

إن شاءالله فردا وارد می شویم در اینکه حالا در جایی که خیار هم برای وکیل است در وکیل تام مفوض و هم برای موکل است، آیا این یک خیار است یا چند خیار است که اگر یکی خیارش را اعمال کرد، از دیگران خیار ساقط می شود یا از دیگران ساقط نمی شود و ممکن است یکی اعمال بکند و تنفیذ بکند معامله را اما آن یکی بیاید بگوید من می خواهم فسخ بکنم؟ این را فردا إن شاءالله.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *