بسم الله الرحمن الرحیم
یکشنبه ۲۶/۸/۹۸ (جلسه۲۷)
کلام در این بود که اگر بایع و مشتری یک نفر بود. مثل اینکه یا ولی از هردوتا بود یا وکیل از هردوتا بود یا وکیل از بایع بودو مشتری خودش بود یا برعکس؛ در این حالات خیار مجلس دارد یا ندارد؟
یک قول این بود که خیار مجلس ندارد. یک قول این بود که خیار مجلس دارد. یک قول هم قول به توقف بود که شیخ اعظم فرمود.
خب کسی که می گوید خیار مجلس ندارد، ۳ تا اشکال می تواند بکند. یک اشکال از کلمه ی بیعان است. بیعان تثنیه است؛ یعنی دو نفر. اما یک نفر، بیّع است؛ بیعان نیست.
این را شیخ انصاری جواب داد. فرمود بیعان اینجا تثنیه ی به لحاظ جنس است، نه به لحاظ شخص. بیعان، مثل شمسان و قمران است. مقصود دوتا فرد نیست؛ بلکه دوتا طبیعت است. یعنی برای طبیعت بایع و طبیعت مشتری خیار مجلس است.
ما دیروز به این اشکال کردیم. اما دیشب فکر کردم دیدم نه، بعید نیست که حق با شیخ باشد. وقتی می گویند بیعان بالخیار، یعنی برای هر یک از بایع و مشتری خیار است. این در قوه ی این است که بفرماید لکل من البایع و المشتری خیار.
دلیل دوم برای کسی که می فرماید خیار مجلس ندارد، این است که البیعان بالخیار حتی یفترقا؛ اگر غایت در کلام ذکر شد، قطعا موضوع در مغیا قید برمی دارد. البیعان بالخیار ما لم یفترقا. این موضوع در مغیا، می شود بیعان غیر مفترقین لهما الخیار. خب بیعان غیر مفترقین، مال دو نفر است؛ مال یک نفر نیست. خب چرا قید برمی دارد؟ اینکه اگر غایت در کلام ذکر شد، مغیا قطعا قید برمی دارد، این علتش دو چیز است. یک بیان فنی دارد که عقلی است، یک بیان هم عرفی است. بیان فنی اش این بود که اگر البیعان بالخیار حتی یفترقا، هر قیدی که در حکم ذکر می شود، آقای نائینی و آقای خویی فرموده اند برمی گردد به مقام ثبوت. چون سؤال می کنیم موضوع در خیار مجلس، مطلق بیعان است یا مهمل است یا بیعان مقید به لم یفترقا؟ کدام یک است؟
اگر بگوییم مهمل است، اهمال در مقام ثبوت محال است. اگر بگوییم مطلق است، مطلق معنایش این است که هرجا بیّع باشد خیار مجلس هم هست؛ با غایت نمی سازد. پس قطعا مقید است. خب وقتی مقید شد، بیعانی که لم یفترقا هستند، بر واحد صدق نمی کند؛ مال دو نفر است. این یک بیان.
یک بیان هم این است که متفاهم عرفی از غایت، این است که قید موضوع است. وقتی می گوید آقا این ماشین دست شما باشد تا وقتی ماشین خریدی، یعنی شمای بی ماشین این ماشین دستتان باشد. این دلیل دوم.
خب در ما نحن فیه اگر کسی بگوید قید به موضوع برنمی گردد، قید قید استمرار حکم است و نه حکم قید دارد نه موضوع قید دارد بلکه ارتفاع حکم قید دارد؛ خیار لم یرتفعا و یبقا تا ما دامی که افتراق حاصل بشود. باز قائل به عدم خیار هنوز جا دارد. می گوید باشد. می گوید درست است که قید به استمرار حکم می خورد و به موضوع برنمی گردد، ولی غایت برای استمرار حکم، در جایی معقول و صحیح است و ظهور دارد که امر ممکن است. غایت محال را که ذکر نمی کنند. خب افتراق نسبت به یک نفر محال است. پس قطعا خیار مجلس برای این یک نفر نخواهد بود.
این تمام حرف هایی است که قائل به عدم خیار می زنند. قائل به خیار باید این حرف ها را اشکال بکند. خب یک اشکالی که می تواند قائل به خیار بکند، این است که بگوید حتی یفترقا اینها چیست که قید بخواهد؟ قید کو؟ می گوییم در روایات هست که حتی یفترقا، ما لم یفترقا و إذا افترقا. می گوید این قید قید غالب است. قید غالب مفهوم ندارد. مثل و ربائب اللاتی فی حجورکم. چطور آنجا می گویند اگر کسی با زنی ازدواج کرد، ربیبه ی او که از شوهر قبلی اش است، به این محرم است ولو در خانه ی این نباشد. این فی حجورکم، قید غالبی است؛ چون وقتی یک زنی ازدواج می کند و بچه در خانه دارد، خب بچه هایش را کجا می برد؟ می برد در دارالأیتام می گذارد؟ می برد سر کوچه می گذارد؟ خب بچه های را می برد در خانه ی شوهر جدیدش. این از باب غلبه است.
حتی یفترقا از باب غلبه است. چون که غالبا متبایعین و متعاقدین دو نفر اند، لذا این قید را ذکر کرده.
خب این کلمه ای که مبنی بر غالب است، این اصلا به حیث و بیث انداخته آدم را. یعنی چه؟ چه چیزی مبنی بر غالب است؟ إذا افترقا، قید غالبی است؛ مفهوم دارد یا ندارد؟ اگر مفهوم ندارد، معنایش این است که متعاقدان اگر بروند ۳۰ سال دیگر هم بیایند، خیار مجلس دارند. چرا؟ چون إذا افترقا از باب این است که غالبا وقتی معامله می کنند، نمی نشینند آنجا و پا می شوند می روند دیگر. خب اگر به این معنا باشد، که اصلا کار را خراب می کند؛ چون معنایش این است که اصلا یار مجلس امد ندارد.
این مقصود این قائل نیست. مقصود این قائل این است که اصلا این البیعان بالخیار ما لم یفترقا، اصلا روایت متعرض آنجایی که بایع و مشتری یک نفر باشد، اصلا متعرض آنجا نشده. این روایت فقط خیار مجلس را برای جایی ثابت می کند که دو نفر باشند. بله آنجایی که دو نفر اند، با افتراق هم این از بین می رود. اینکه می گویند قید غالبی است، نه به این معنا است که قید افتراق غالبی است و مفهوم ندارد؛ بلکه یعنی این تعدد در بیعان غالبی است.
اگر این مقصود باشد، خب این را اشکال کرده اند. خب اگر قید غالبی است، قید غالبی مفهوم ندارد، نه اینکه قید الغاء می شود. مثلا در یک خطابی می آید می فرماید أکرم العلماء، در یک خطابی می آید می فرماید أکرم العلماء العدول. خب قید عدول غالبی است و مفهوم ندارد، یعنی آن أکرم العلماء به عموم خودش باقی است یا مثلا أکرم العالم به اطلاق خودش باقی است. ولی اگر یک جایی اصلا ما مطلق نداشتیم و فقط مقید داشتیم و قیدش هم قید غالبی بود؛ مثل اینکه فرمود أحل الله النکاح العربی؛ نکاح عربی را شارع امضا فرموده. می گوییم معمولا چون نکاح ها عربی بوده در اسلام؛ آن وقت که فارس نبودند. خب این از باب غلبه است. خب اینکه از باب غلبه است، معنایش این نیست که نکاح فارسی هم اعتبار دارد. ما چه دلیل داریم.
شارع دراین روایت خیار مجلس را برای دو نفر که بیّع باشند جعل کرده؛ اما آنجایی که یک نفر است، به چه دلیل؟ اینکه این قید خصوصیت ندارد، به عنوان بایع است و دوتا موضوعیت ندارد، این خلاف ظاهر است؛ این منافات با غلبه ندارد. قید غالبی است، یعنی تخصیص نمی زند؛ نه اینکه ما از مقید رفع ید بکنیم و حکم به اطلاق کنیم.
شاگرد:….
استاد: خب آن را که عرض کردیم. در آن صورت اصلا کار خیلی خراب می شود. آن معنایش این است که اصلا ما لم یفترقا اش…. آخر این قید فرض این است که به موضوع برمی گردد. وقتی به موضوع برگشت، یا موضوع قید دارد یا موضوع قید ندارد. موضوع که دوتا نیست. خلاصه این بیعان یا قید دارد یا ندارد.
شاگرد:….
استاد: جنس فرض این است که قبول دارد که جنسی که غیر مفترق، با این قید به واحد صدق نمی کند. چون فرض این است که این را قبول کرده.
خب؛ عمده همین است که آیا این ما لم یفترقا به موضوع برمی گردد یا نه؟ اگر به موضوع برگشت، آیا بر یک نفر صدق می کند یا نمی کند؟ اگر قائل است به ثبوت خیار برای یک نفر، این باید دوتا مقدمه را درست بکند: یکی اینکه قید به موضوع برنمی گردد؛ یا اگر به موضوع برگشت، بایع غیر مفترق به یک نفر هم صدق می کند. این باید یکی از این دوتا را درست کند. و الا اگر هم به موضوع برگردد و هم اینکه بر یک نفر صدق نکند، خب این لازمه اش عدم خیار مجلس است.
ما عرض کردیم آقا ما چه دلیل داریم فنیّا که قید به موضوع برمی گردد؟ اگر شارع فرمود العنب إذا غلی یحرم، یعنی معنایش این است که عنب مغلی حرام است؟ نه. چون دیروز عرض کردیم که موضوع دوتا اصطلاح دارد. یک موضوع به معنای محمل حکم، یک موضوع به معنای چیزی که در زمان فعلیت خود آن دخیل است. موضوع به معنای محمل حکم منافات دارد که شارع حرمت را برده روی ذات عنب، منتها حرمت بر تقدیر غلیان. اینکه مرحوم شیخ انصاری در رسائل می فرماید حرمت تعلیقی یک سنخ حکمی است در قبال حرمت تنجیزی.
اما آقای نائینی، آقای خویی و شیخنا الأستاذ (رحمه الله علیهم أجمعین) می فرمایند حرمت تعلیقی یک سنخ حکم در مقابل حرمت تنجیزی نیست. کلا ما یک حرمت داریم، آن هم تنجیزی است. تعلیق برمی گردد به چه؟ به موضوع. العنب المغلی حرام یا العنب إذا غلی حرام یا یحرم إذا غلی، در مقام ثبوت هردو اش یکی است؛ العنب المغلی حرام. قید به موضوع برنمی گردد فنیاً. شما می گویی آقا موضوع مطلق است؟ بله. موضوع مطلق است. موضوع مطلق است، حکم مقید است؟ بله. می گوید موضوع مطلق است یعنی چه؟ یعنی هرجا محقق شد، حکم هم می آید. حکم مقید است یعنی چه؟ یعنی گاهی مواقع حکم هست و گاهی مواقع حکم نیست. این که تنافی صدر و ذیل است.
خب می گوییم آقای خویی! آقای نائینی! یک چیزهایی اول به عنوان مثال و شبیه و اینها ذکر می شود، بعدا اینها خودش حقیت پیدا می کند. خب از قدیمی ها می گفتند موضوع و حکم به منزله ی علت و معلول است؛ کالعله و المعلول. ما هم می گفتیم حالا کالعله و المعلول. ما که نگفتیم خودش است، مثلش است. یک خرده آمدیم این طرفتر، یک دفعه گفت موضوع نمی شود مطلق باشد و حکم مقید باشد؛ چون موضوع کالعله و المعلول است؛ یعنی هرجا موضوع محقق بشود، حکم هم هست. اما با این حرف شما موضوع گاهی محقق می شود اما حکم نیست؛ این جور در نمی آید. می گوید ما آنجا گفتیم کالعله. می گوییم شما اینجا یک کاف آوردی، ما هم گفتیم حالا اشکال ندارد؛ کاف است؛ ولی شما الآن کاف را برداشتی! لذا این بیان فنی غلط است. می تواند قید به حکم برگردد و اصلا موضوع قید نداشته باشد.
بیان دومی که غایت به موضوع برمی گردد، این است که درست است فنیاً اشکال وارد است ولی وقتی می گویند العصیر حلال حتی یغلی، غایت ظهور عرفی اش این است که موضع قید دارد. غایت برمی گردد به موضوع. یعنی عصیر غیر مغلی حلال است. البیعان بالخیار ما لم یفترقا، یعنی بیعان غیر مفترق خیار دارند. فنیاً نه، ظهور عرفی اش این است.
ما تأملی که کردیم، دیدیم این حرف بد نیست. ولو صددرصد نگوییم، حداقلش این است که مجمل هست. ممکن است قید به موضوع برگردد.
شاگرد:….
استاد: تأمل که… متفاهم عرفی یعنی عرف عام. خب من که بلندگو جلوی حرم نگذاشته ام که آقایان بیایید نظر بدهید. این است که می گوید مجتهد باید برود از اهل محل بپرسد. خب اگر بخواهد مجتهد از اهل محل بپرسد که همه اش باید یک مشک دوغ داشته باشد و سر خیابان ها بایستد به اسم دوغ فروشی نظر مردم را بپرسد. یعنی فهم عرفی مجتهد، اماره هست بر فهم عرف عام. خب این فهم عرفی مجتهد، باید تأمل بکند، ۱۰ تا ۲۰ تا مثال بزند.
ببین؛ یک کلمه ای در باب ظهورات هست که خیلی متین است. شما می بینی صحیحی تمسک کرده به تبادر، اعمی هم تمسک کرده به تبادر. خب این صحیحی و اعمی که تمسک کرده اند به تبادر، مگر صحیحی خائن بوده و پول گرفته که صحیحی بشود؟! نه. مگر اعمی خائن بوده و پول گرفته که اعمی بشود؟! نه. صحیحی ۳تا مثال به ذهنش آمده که آن مثال ها را اگر به اعمی هم بگوید، می گوید آره آنها ظهور در صحیح دارد. اعمی هم ۳تا مثال به ذهنش آمده که آن ۳تا مثال را اگر به صحیحی هم بگوید، می گوید این تبادر را فاسد می کند و اعم می کند. هنر این است که باید اینقدر این مجتهد در ذهنش مثال پایین بالا بکند که اگر یک وقتی مثلا این شخص بیاید بخواهد بعضی از این مثال ها محفوف به قرینه باشد که خودش متوجه نشود، از آن ارتکازش بیاید بیرون. لذا به همین جهت به یک مثال و ۲ مثال و ۳ مثال مجتهد نمی تواند.
این حتی یفترقا، متفاهم عرفی این است که قید به موضوع برمی گردد.
خب قید به موضوع برگشت؛ گفت بیعان یعنی بیعان غیر مفترقین. بیعان غیر مفترقین بر واحد هم صدق می کند. جدا؟ بله. بر واحد هم صدق می کند. چرا؟ چون بایع غیر مفترق با بایع مفترق، سلب و ایجاب است. خب یک نفر از هم جدا شدند یا جدا نشدند؟ نه. پس غیر مفترق اند دیگر. مفترق به دو نفر صدق می کند، ولی غیر مفترق عام است؛ سالبه ی بانتفاء موضوع است.
اینجا جواب داده اند. گفته اند سالبه ی بانتفاء موضوع درست است که عقلاً صدق می کند ولی ظهور خطاب، در سالبه ی بانتفاء محمول است. دیروز عرض کردم که اگر کسی بیاید بگوید ایشان اصلا ۵۰ سال پیش درس آقای بروجردی را نرفته؛ می گوید من ۴۰ سالم است، بعد می گوید من ۵۰ سال پیش درس آقای بروجردی نرفته ام؛ آخر ۵۰ سال پیش من بودم؟ می گوید این راستگو ممکن است باشد ولی بیسواد است. مردم مسخره می کنند می گویند ساکت باش. نبوده یعنی چه که نرفته؟! درست است که عقلا سالبه ی بانتفاء موضوع صحیح است، ولکن ظهور عرفی سالبه، در سالبه ی بانتفاء محمول است. به همین جهت بیعان غیر مفترقین اصلا صدق نمی کند. لازمه ی این حرف این است: اگر ما گفتیم سالبه ی بانتفاء موضوع درست است، یک نقضی دارد. معنایش این است که اگر آن بایع و مشتری در یک مجلس نبودند وقتی معامله کردند، باید بگوییم اینها همه اش کلاً خیار مجلس دارند تا ابد. چرا؟ چون غیر مفترق اند دیگر. از قبل از معامله غیر مفترق بودند، الآن هم غیر مفترق اند.
پس معنای غیر مفترقین یعنی مجتمعین باشند. سالبه، ظهورش در سالبه ی بانتفاء محمول است. این فرمایشی است که برای نفی خیار مجلس برای وکیل واحد کافی است.
خب اینجا باز ممکن است قائل به خیار بلند شود بگوید همه ی حرف ها درست، ولی ما تنقیح مناط داریم. خلاصه علت اینکه دو نفر خیار مجلس دارند، این دو نفر به خاطر اینکه فکر بکنند یا اگر زود تصمیم گرفته اند تأمل بکنند و خیر و صلاحشان را در نظر بگیرند، اشکال ندارد. خب این مناط در واحد هم هست.
قائل به عدم خیار می گوید ما از کجا می دانیم این مناط است؟ بله این حکمت هست، ولی اینکه این تمام حکمت و تمام مناط و تمام علت است را ما چه می دانیم؛ شاید چیز دیگر هم دخیل باشد. لذا جلوی این راه را هم بست.
حالا اگر کسی گفت ما قبول نداریم. ببین آقا دیگر بیخودی خودت را معطل نکن؛ قید به موضوع برنمی گردد؛ نه به بیان فنی و نه به عرفی. قید، قید حکم است. یعنی خیار قبل الافتراق، برای بیعان ثابت است. خب اینکه این یک نفر خیار داشته باشد، خیار قبل از افتراق نیست. باید خیار قبل از افتراق باشد. خب اگر خیار قبل از افتراق باشد، این به یک نفر صدق نمی کند. این شخص هم در واقع می گوید خیار قبل از افتراق، ظهورش در این است که یعنی این دو طرف بتوانند جدا و مفترق بشوند. وقتی نمی تواند، خیار قبل از افتراق صدق نمی کند.
باز ممکن است قائل به خیار برگردد بگوید قید به حکم هم برنمی گردد. حکم مطلق است، موضوعش هم مطلق است. موضوع بیعان است، حکم خیار است؛ ارتفاع حکم و استمرار حکم، قید دارد. این خیار هست تا وقتی که افتراق حاصل بشود. ممکن است قائل به خیار این را بگوید؛ که سید یزدی (رحمه الله علیه) می فرماید.
باز مستشکل و قائل به عدم خیار برمی گردد می گوید درست است؛ حکم قید ندارد، موضوع هم قید ندارد، غایت غایت استمرار حکم است. ولی قید استمرار حکم باید قید ممکن باشد؛ قید محال که نمی شود. این یفترقا نسبت به دوتا ممکن است ولی نسبت به یکی محال است.
اینجا آقای خویی (رحمه الله علیه) اشکال کرده و فرموده غایت ممکن است نحال باشد. ببین؛ اگر غایت محال ذاتی باشد که نسبت به جمیع افراد محال باشد، این ذکرش لغو و غلط است. ولی اگر یک غایتی باشد که نسبت به بعضی از افراد ممکن باشد و نسبت به بعضی از افراد محال باشد، این اشکال ندارد. موضوع مطلق باشد، حکم مطلق باشد، استمرار حکم برای بعضی از افراد قیدی داشته باشد که ممکن باشد و برای بعضی ها قیدی داشته باشد که محال باشد، این اشکال ندارد. مثل اینکه می فرماید أصاب ثوبی البول، حضرت بفرماید کل ما لاقاه البول نجس حتی یغسله؛ هر چیزی که بول اصابت کرد نجس می شود حتی یغسله. بعد دید که مردم شیر می خورند، بول هم داخلش ریخته. می گوید که این چیزی نبود، یک سطل شیر بود، نیم سطل بول بود؛ آنقدر نبود. می گوید خب نجس است. می گوید نه، این نجس نیست. چرا؟ چون غایت دارد حتی یغسله. آنهایی که قابلیت غسل دارد، آنها نجس می شود اما شیر که قابلیت غسل ندارد؛ چون اگر اینقدر آب بگیری که دیگر شیر به آن صدق نکند که شیر نیست، تا شیر هم به آن صدق کند که نجس است.
آقای خویی می فرماید چطور شما در آنجا می گویید نجسٌ مطلق است، غایت برای بعضی هایش محال است و برای بعضی هایش ممکن است؛ اینجا هم همین را می گوییم. خیار مطلق است، غایت برای بعضی هایش محال است و برای بعضی هایش ممکن است.
شاگرد:….
استاد: حالا می رسیم. گاهی امد ندارد مگر اینکه اسقاط بکند یا شرط سقوط بکند.
خب این چه اشکال دارد؟ این را باز آقای خویی (رحمه الله علیه) جواب داده.
خب؛ حالا اگر کسی قائل شد که یک نفر خیار مجلس دارد، این خیارش به چه ساقط می شود؟ شیخ انصاری فرموده مسقطات است دیگر. بعضی ها فرموده اند احتمال می دهیم که بگوییم خیارش به اندازه ی طولانی ترین مجلس است. مثلا طولانی ترین مجلس عقد در جاهایی که دو نفر اند چه قدر است؟ دو ساعت مثلا یا ۳ ساعت. پس می گوییم این یک نفر تا ۳ ساعت خیار مجلس دارد.
مرحوم سید یزدی (رحمه الله علیه) می فرماید همه اینها درست؛ همه ی اینها به جای خودش محفوظ؛ ولی این نقض را چه جواب می دهید؟ دو نفر که به هم چسبیده اند، معامله کردند. دوتا برادر اند، دو قلو اند و به هم چسبیده اند، معامله کردند؛ اینها خیار مجلس دارند یا ندارند؟ اگر بگویی ندارند که می خندند به تو. اگر بگویی دارند، افترقا اش کجاست؟ نقض سید یزدی (رحمه الله علیه) را هم باید جواب بدهید.
نقض یزدی را جواب داده اند. فرموده اند که شما می فرمایید اجماع داریم که اینها خیار دارند؛ از کجا اجماع داریم؟ کجا اصلا این فرع در کلام قدما مطرح شده؟ شاید خیار نداشته باشند. و بر فرض هم که خیار داشته باشند، در آن دوتا امکان ذاتی هست که جدا بشوند؛ دو نفر اند. قابلیت هست، ولی فعلا جدا نشده اند. ولی در یک نفر قابلیت نیست. مورد نقض با ما نحن فیه فرق می کند. این هم جوابی که به نقض سید یزدی داده اند.
فتلخص مما ذکرنا: به عقل ما این شخصی که یک نفر است، خیار مجلس ندارد. خیار مجلس برای جایی است که بایع و مشتری متعدد باشند. کل مطالبی که در فرمایشات شیخ انصاری، مرحوم آقای خویی، در المرتقی آقای روحانی، در حاشیه ی سید یزدی، در حاشیه ی مرحوم ایروانی، در فرمایشات حاج شیخ اصفهانی و در خیارات مرحوم آقای اراکی… بعید می دانم کتابی باشد و نکته ای درباره ی ما نحن فیه گفته باشد که در این مطالبی که عرض کردم ذکر نشده باشد.
حالا مسألهٌ: اگر متبایعین دو نفر اند و یکی از متبایعین قبل از افتراق مرد، آیا خیار مجلس منقضی می شود، به ارث می شود؟ چه می شود؟ بعضی ها گفته اند اگر مرد، خیار مجلس به ارث نمی رسد. چرا؟ چون خیار مجلس مال کسی است که بیّع است اما وارث بیّع نیست.
بعضی ها گفته اند خیار مجلس باقی است تا وقتی که این جنازه را ببرند بیرون یا آن یکی را ببرند بیرون.
گفته اند افترقا، ظهورش در افتراق اختیاری است. لذا اگر جنازه را ببرند، افتراق حاصل نشده. افتراق یعنی افتراق اختیاری؛ او به اختیار خودش نرفته.
خب مرحوم سید یزدی (رحمه الله علیه) صاحب عروه در حاشیه مکاسب فرموده افترقا اطلاق دارد؛ یعنی جدا بشوند. جدا بشوند ولو به غیر اختیار. اگر کسی آمد در مجلس عقد دست یک نفر را گرفت و کشید برد بیرون، خب خیار مجلس تمام شد و افترقا صدق می کند.
بعضی ها هم گفته اند بیعان اصلا به میت صدق نمی کند. بیعان افترقا؛ خب به میت که صدق نمی کند.
سید یزدی فرموده این چه حرفی است که می زنید؟! بفرما که اگر این آقا مرد، بگویند آقا چه کسی بود؟ پدر فلانی نیست؟ اگر این مرده و جنازه اش اینجا افتاده، بگویند بایع یا مشتری چه کسی بود، نمی گویند این جنازه؟ جنازه است دیگر؛ بایع و مشتری صدق می کند. لذا مرحوم سید یزدی (رضوان الله تعالی علیه) فرموده حق این است که اگر یک نفر بمیرد، خیار مجلس باقی است تا وقتی که این میت را ببرند بیرون. و همین خیار هم به ارث می رسد. اما حالا این خیار به ارث می رسد مطلقا؟ نه. تا وقتی که این میت را نبرده اند بیرون. چون وقتی که خود ما ترک مقید است،… مثل این می ماند که یک کسی خانه را اجاره کرده یک ساله؛ حالا مستأجر مرد، بعد ورثه یک سال تمام شد، می گوید ما ارث بردیم! چه ارث بردی؟! یک سال بیشتر ما ترک میت نبوده. به مقداری که ما ترک است ارث می برند، نه بیشتر از ما ترک. لذا سید یزدی فرموده ادله ی خیار مجلس می گیرد، انقضائش هم به افترقا است.
و لکن فی النفس شیء. آن شیء این است که این البیعان بالخیار ما لم یفترقا، این انصراف دارد به بیّع زنده. اگر یکی مرد، دیگر به این نمی گویند افتراق. لذا به مجردی که او مرد، خیار مجلس تمام می شود. خیار مجلس دیگر وجود ندارد. خیار مجلس به ارث نمی رسد؛ چون وقتی مرد، انقضاء خیار است. این فرمایش سید یزدی به عقل ما ناتمام است. هذا تمام الکلام در وکیل واحد به صورت موت.
إن شاءالله وارد می شویم در اینکه بعضی موارد هست که خیار مجلس ندارند اصلا و استثنا شده. مثل بیع من ینعتق علیه
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی أعدائهم أجمعین