بسم الله الرحمن الرحیم
چهارشنبه ۱۳/۹/۹۸ (جلسه۴۰)
کلام در این مسقط سوم در خیار مجلس بود که افتراق متعاقدین و متبایعین.
مرحوم شیخ اعظم (رضوان الله تعالی علیه) فرمود بأدنی الافتراق ولو أقل من خطوه اگر این افتراق حاصل بشود، خیار مجلس ساقط می شود.
یک فرمایشی مرحوم آقای خویی (رحمه الله علیه) دارد -این در ذهن ما هم بود- که چه کسی گفته اگر یک قدم بردارد خیار مجلس ساقط می شود؟ یا چه کسی گفته اگر کمتر از یک قدم بردارد، خیار مجلس ساقط می شود؟ مرحوم آقای خویی (رحمه الله علیه) می فرماید ظهور حتی یفترقا در این است که افتراق از مجلس حاصل شود. یعنی دیگر می خواهد برود. اما اگر بخواهد بلند شود یک چایی بریزد بیاورد، این یفترقا نیست. افتراق، انصراف دارد به افتراق از مجلس عقد. یعنی از مجلس عقد رفت. این أدنی من خطوه هم درست است، ولی برای جایی است که دارد می رود از مجلس عقد. یعنی وقتی که دارد می رود از مجلس عقد، همین که یک قدم برداشت و رفت، خیار ساقط می شود. اما اگر بلند شده برود چایی بریزد یا رفته برق را روشن بکند و باز برگردد بیاید، این افتراق از مجلس عقد نیست. آن روایت امام (علیه السلام) هم همینطور است. امام (علیه السلام) از مجلس عقد رفت بیرون.
شاگرد:….
استاد: نه. منافات ندارد که دوباره برگردد. امام (علیه السلام) فرمود من می خواهم مجلس عقد را بهم بزنم.
این غیر از این است که مثلا بلند شده یک قدم رفته که آن برق را روشن بکند یا مثلا بلند شده که چایی بیاورد. این نوع افتراق ها دلیلی ندارد که مسقط خیار مجلس باشد. از این موارد انصراف دارد.
البته فرمایش آقای مهدوی مقدم این نبود؛ یک مقداری اش این بود. چون ایشان صحبتش این بود که حتی در آنجایی هم که می خواهد برود، تا چند قدم برندارد، به مجرد یک قدم عرفاً نمی گویند که افتراق حاصل شد.
یک ایراد دیگر هم که در بعضی کلمات هست این است که اگر یک قدم کافی بود، پس چرا امام (علیه السلام) مشی خطیً؛ چندتا خطوه را ذکر کرد؟ این از باب این است که کسی که می خواهد از مجلس عقد برود بیرون، اصلا عادتاً نمی شود. باید طوری باشد که بگویند مجلس عقد را ترک کرد. چون امام (علیه السلام) می خواست برگردد؛ در یک روایت داشت رجع. آن به خاطر این بود که بگویند مجلس عقد را ترک کرده.
این فرمایش آقای خویی کلام بدی نیست. حالا اگر ما فتوا هم ندهیم، حداقلش این است که احتیاط واجب دارد که اینجا خیار مجلس ساقط نمی شود.
شاگرد:….
استاد: اگر به قصد انصراف باشد، بله.
شاگرد:….
استاد: نه. متفاهم عرفی از این حتی یفترقا این است. وقتی که می گوید مثلا تا وقتی که از این مجلس متفرق بشوند، یعنی روضه تمام شد و مردم رفتند. نه اینکه روضه تمام شد و همه پا شدند از دم در چایی را بگیرند و بیایند؛ این را نمی گویند متفرق شدند.
شاگرد:….
استاد: اشکال ندارد. افتراق از هیئت اجتماعیه یعنی آن هیئت اجتماعیه حین مجلس عقد بهم بخورد.
شاگرد:….
استاد: چون عرض کردم اگر می خواهد برود برق را روشن کند و بیاید، این را نمی گویند افتراق حاصل شده.
مسأله ی بعدی که مرحوم شیخ اعظم (رحمه الله علیه) وارد می شود، این است که اگر افتراق به اکراه حاصل شد به این صورت که احد المتعاقدین را مکره کردند بر افتراق، آیا این افتراق عن إکراهٍ هم مسقط خیار مجلس هست یا مسقط خیار مجلس نیست؟
در اینجا خب ممکن است کسی بگوید مسقط خیار مجلس نیست. چرا؟ چون حتی یفترقا، فعل در صورتی اسناد داده می شود به شخص که به اختیار خودش انجام بدهد. فعلی که به اکراه است، صدق عرفی نمی کند بر یفترقا. یفترقا یعنی به اختیار خودش. الآن اگر بگویند فلای خورد، یعنی به اختیار خودش خورد. آنی که مجبور می شود به اکل، این فعل را به او نسبت نمی دهند.
شیخ (رحمه الله علیه) به این دلیل اشکال می کند. می فرماید اینکه می گویید فعلی که به اختیار نیست صدق نمی کند مقصود چیست؟ یک وقت هست که مکلف، مضطر و ملجأ می شود. مثل اینکه یک کسی دستش را می گیرد بغلش می کند و او را می گذارد آن طرف؛ به صورتی که اصلا فعل به اختیار این نبوده؛ در اینجا درست است؛ افترقا صدق نمی کند.
اما یک وقت هست که فعل به اختیار خودش صادر شده. مثلا به او گفته اگر بلند نشوی بروی، می کشمت. خب این به اختیار خودش رفته. از باب خوف ضرر بلند شده رفته. اگر از باب خوف ضرر بلند شد رفت، عرفاً می گویندکه افترقَ. وقتی حدیث و نص و روایت اینجا را شامل شد، آنجایی هم که مضطر و ملجأ و مجبور بوده، آن را هم به قول عدم فصل شامل می شود؛ به خاطر اینکه فقها تفصیل نداده اند. فرموده اند افتراق عن إکرهٍ یا خیار مجلس را از بین می برد یا از بین نمی برد. خب تفصیل نداده اند. وقتی که ما به آن روایت تمسک کردیم که در صورتی که عن اختیارٍ فعل صادر می شود را نص شامل می شود، این قسم دوم را به عدم قول به فصل داخل می کنیم؛ لذا شیخ فرموده مطلقا افتراق عن إکراهٍ مسقط خیار است و انقضاء زمان خیار است.
مرحوم آقای نائینی (قدس الله نفسه الزکیه) یک مطلب دیگری بیان فرموده. مرحوم آقای نائینی فرموده حتی آنجایی که به الجاء و به اضطرار مفترق شد، فعل نسبت داده می شود؛ چه کسی گفته که باید به اختیار باشد؟! فعل یک هیئت دارد و یک ماده دارد. افترقا، ماده اش که فرق است؛ فرق یعنی جدا شدن. هیئتش هم فعل ماضی است؛ فعل ماضی هم دلالت بر نسبت تحققیه می کند. اما اختیار را از کجا درآوردید؟!
خب این فرمایش مرحوم آقای نائینی (رحمه الله علیه) درست است؛ فعل یک ماده دارد و یک هیئت دارد، ولی مناسبت حکم و موضوع بعید نیست که وقتی می گویند حتی یفترقا؛ تا وقتی که از هم جدا شدند، ظهورش در جدا شدن اختیاری است آقای نائینی! یک ماده است، یک هیئت است و یک مناسبت حکم و موضوع است. البته ممکن است ایشان بگوید در مورد مناسبت حکم و موضوع، افعال دو قسم اند. یکی افعال متعدی؛ مثل زد. یکی هم افعال لازم؛ مثل به زمین خورد، افترق و بلند شد. خب راجع به افترق؛ جدا شدن یا به زمین خورد، بعید نیست که آنجایی که به اختیار خودش نباشد را هم شامل بشود. افترقا یعنی جدا شدند؛ چه با اختیار و چه با اکراه.
شاگرد:….
استاد: جدا نشوند، با افترقا یکی است دیگر.
مناسبت حکم و موضوع در همه جا نیست. بله در اکل درست است. کسی که دهانش را باز بکنند و غذا را بریزند در گلویش، به این نمی گویند أکَل. در وضو درست است. یا أیها الذین ءامنوا إذا قمتم إلی الصلاه فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم إلی المرافق؛ اگر کسی آب را ریختند روی دستش و دستش را وضو دادند، او نمی گوید غسلتُ وجهی یا غسلتُ یدی. در این نوع افعال استناد نهفته است. به همین جهت می گویند که انسان نباید در موقع وضو از غیر کمک بگیرد؛ استعانت به غیر. بعضی ها خیال می کنند اگر کسی آفتابه بگیرد و آب بریزد تا این آقا وضو بگیرد، وضویش باطل است؛ نه. این استعانتی که می گویند، یعنی دیگر فعل به تو نسبت داده نشود. و الا یک کسی می گوید شیر را باز کن؛ شیر را باز کن، شما دستت را می بری زیر شیر. حتی اگر به او بگویی که آب بریز و دستش را می گیرد زیر آفتا به و حرکت می دهد، وضو به شما نسبت داده می شود. ولی اگر دست شما ثابت باشد و او آفتابه را حرکت بدهد، نمی گوید که غسلتُ یدی؛ بلکه می گوید غسَل یدی. ولی اگر او آفتابه را نگه بدارد و من دستم را زیر آفتابه ببرم و هی این طرف آن طرف بکنم که آب تمام دست را بگیرد، آن را نمی شود گفت که دستش را من شستم.
در این افترقا هم ممکن است آقای نائینی بفرماید که ما مناسبت حکم و موضوع را قبول داریم در بعضی جاها. بله در مثل أکَل، غسَل و شرِب. خب آقای نائینی که منکر نیست. قطعا احتمال می دهد که اگر دهان کسی را باز کردند و غذا در دهانش ریختند، آقای نائینی بفرماید که اینجا أکَل صدق می کند؛ چون أکَل یک ماده دارد و یک هیئت دارد. هیئتش فعل ماضی است؛ نسبت تحققیه. ماده اش هم اکل به معنای ازدراد الطعام است. این را که قطعا نمی گوید.
پس بنابراین در افترقا، بعید نیست که فرمایش مرحوم آقای نائینی تمام باشد و اصلا صدق می کند. احتیاج نیست که کلام شیخ انصاری را بگوییم دو قسمت بکنیم؛ بگوییم یک قسمتش را نص شامل می شود، یک قسمتش را هم با عدم قول به فصل قاطی می کنیم.
شاگرد:….
استاد: افترقا با یحصل التفرق یکی است.
شاگرد:….
استاد: خب جدا شدند دیگر. اتفاقا می گویند فرَّقع افترقَ. اتفاقا افتعال، باب مطاوعه است. فرّقه افترق. مثل کسرت الکوزه فانکسرت؛ شکسته شد کوزه دیگر. اینجا هم جدا شدند دیگر. افترقا یعنی جدا شدند. جدا شدند دیگر. با هم نیستند. حالا خودشان جدا شدند؟ می گویی نه؛ جداشان کردم.
شاگرد: حتی شامل سهوا هم می شود؟
استاد: حتی شامل سهوا هم می شود. اتفاقا آقای نائینی فرموده. لذا اگر کسی اصلا فراموش کرد که معامله کرده و حواسش به خیار مجلس نبود و بلند شد رفت سهوا، باز هم افترقا صدق می کند.
خب؛ دلیل دیگری که ذکر کرده اند برای عدم انقضاء خیار و عدم ثبوت خیار، رُفع ما استکرهوا علیه است. رُفع ما استکرهوا علیه اطلاق دارد؛ هم حکم تکلیفی را برمی دارد و هم حکم وضعی را برمی دارد. الآن این افتراق، موضوع حکم است. خب اکراه، حکم این را برمی دارد. این فرمایش کسانی است که بگویند با اکراه انقضاء خیار نمی آید.
از این رُفع ما استکرهوا علیه پنج شش تا جواب داده اند. یک جوابی که داده اند که شیخ اعظم هم در مکاسب ذکر کرده، می فرماید اگر یک جایی کسی فراموش کرد که خیار مجلس دارد یا غافل شد که خیار مجلس دارد و عن غفلهٍ و عن نسیانٍ بلند شد رفت، آیا خیار مجلسش ساقط شده یا نشده؟ همه اصحاب فرموده اند ساقط شده. خب اگر همه ی اصحاب فرموده اند ساقط شده، چرا رُفع النسیان شامل نمی شود؟ چرا رُفع الخطا شامل نمی شود؟ از اینکه اصحاب فتوا داده اند که اگر کسی عن نسیان و عن غفله رفت خیار مجلسش ساقط می شود، از این معلوم می شود که افتراق اکراهی هم مسقط خیار مجلس است. اگر مسقط نبود، چه فرقی هست با نسیان و با غفلت؟ این یک جواب است که شیخ در مکاسب نقل می کند.
شاگرد:….
استاد: چه فرق می کند؟
شاگرد:….
استاد: رفع النسیان مقصودشان عقاب است؟! خب ما استکرهوا علیه هم عقاب است. چه فرق می کند؟ یکی است هردو اش.
جواب دومی که داده اند، جوابی است که مرحوم آقای نائینی (رحمه الله علیه) داده. جواب مرحوم آقای نائینی این است که فرموده حدیث رفع، حکم متعلق را برمی دارد ولی حکم موضوع را برنمی دارد. شرب خمر حرام است. اگر شما مضطر و مکره شدی به شرب خمر، حرمت برداشته می شود. اما اگر موضوع حکمی اکراهی شد، حکمش برداشته نمی شود. مثلا اگر یک کسی را مکره کردند که باید ۱۰ روز در قم بمانی یا مضطر شد به ۱۰ روز ماندن در قم؛ این آقا نمازش را باید تمام بخواند یا قصر بخواند؟ باید تمام بخواند. خب چرا نمی گویی رُفع ما استکرهوا علیه؟ چرا نمی گویی رُفع ما اضطروا إلیه؟ چون اقامه ی عشره أیام، موضوع قصر است. ولی حرمت شرب خمر، شرب، متعلق است. پس اگر اضطرار و اکراه به شرب و متعلق تعلق بگیرد، حکم قطعا برداشته می شود. اگر به موضوع تعلق بگیرد، حکم برداشته نمی شود. خب آقای نائینی فرموده در اینجا افتراق، موضوع است یا متعلق است؟ موضوع است. با افتراق، خیار مجلس می رود. حکمش برداشته نمی شود.
خب این دوتا بیانی که مرحوم شیخ اعظم (رحمه الله علیه) فرمود و بیانی که آقای نائینی فرمود، هردو بیان ناقص است. اما جواب بیان شیخ اعظم این است که گیریم که رُفع النسیان، در نسیان، خیار مجلس برداشته بشود و نسیان رافع نباشد، این چه دلیل می شود که ما استکرهوا علیه نباشد؟ اگر نسیان تخصیص خورد، این چه دلیل می شود که رُفع ما استکرهوا علیه تخصیص بخورد؟! آنجا شهرت و اجماع داریم؛ چه ربطی به اینجا دارد؟
شاگرد:….
استاد: این را که دیگر هیچکس نگفته که اگر ما یک خطابی داشتیم که أکرم العلماء و لا تکرم الفساق، ولی علماء تخصیص خورد، بگوییم فساق هم تخصیص خورده! تخصیص خورده به تخصیص منفصل؛ چه ربطی دارد که این فقره هم تخصیص بخورد؟! آن هم تازه ۹تا فقره است که یکی اش تخصیص خورده.
خب؛ اما جواب آقای نائینی: مرحوم آقای خویی (رحمه الله علیه) به آقای نائینی اشکال کرده. فرموده رُفع ما اضطروا إلیه و رُفع ما استکرهوا علیه اطلاق دارد؛ چه متعلق و چه موضوع. آنی که مضطر شدی، شارع حکم آن را برداشته و آن موضوع حکم در شریعت نیست. شما بگویی پس اگر کسی مضطر شد به خوردن آب نجس یا خمر، پس لب هایش نجس نمی شود؛ چون مضطر شده به ملاقات با نجس؛ رُفع ما اضطروا إلیه حکم را برمی دارد. آقای نائینی راحت است. اگر از آقای نائینی بپرسی چرا کسی که آب نجس خورد با اکراه یا مضطر شد یا مثلا خمر خورد، چرا لب هایش نجس می شود و باید آب بکشد؟ می گوید چون ملاقات با نجس، موضوع است برای نجاست لب و صورت و اینها ولی حرمت مال شرب است. ما گفتیم اگر اضطرار به متعلق تعلق گرفت، حکمش برداشته می شود ولی اگر به موضوع تعلق گرفت، حکمش برداشته نمی شود.
ولی آقای خویی! شما چه کار می کنید؟ می فرمایید لب هایش را نشوید؟ می فرماید چرا؛ لب هایش را بشوید. خب چرا؟ می فرماید سرّش این است که رُفع ما اضطروا إلیه، آنی که اضطرار به آن تعلق گرفته، شارع حکم آن را برداشته. اضطرار و اکراه به فعل تعلق می گیرد. هرجا فعل مکلف موضوع یا متعلق باشد، رُفع ما اضطروا إلیه حکم را برمی دارد؛ چون اضطرار به فعل تعلق می گیرد. ولی در نجاست ملاقی که دهان و لب ها است، فعل، موضوع نیست؛ بلکه ملاقات نجس با لب. ملاقی با نجس، فعل من نیست. فعل من به این است که مضطر شدم به ملاقات با نجس. انسان مضطر می شود به فعل خودش. به همین جهت فرموده اند طبق رُفع ما اضطروا إلیه اگر شخصی مضطر شد به شرب خمر، وقتی خمر خورد، باید دهانش را آب بکشد.
حالا می آییم سراغ نقضی که آقای نائینی کرده. شما نقض کردی به وسیله ی اقامه ی عشره أیام. خب آقای نائینی! سرّ اینکه اینجا اگر شخص مضطر شد و مکره شد به ۱۰ روز ماندن باید نمازش را تمام بخواند، چون موضوع تمام، علم به اقامه ی عشره أیام است؛ نه اقامه ی عشره أیام. علم، فعل من نیست.
پس همانطوری که ملاقات مضطرٌ إلیه نیست و حکم را برنمی دارد، اینجا هم علم مستکرهٌ علیه یا مضطرٌ إلیه نیست و حکمش برداشته نمی شود. لذا نقضی که آقای نائینی فرموده، این نقض بلا وجه است و اشکالی وارد نیست و فرمایش آقای خویی تمام است.
یک ایراد دیگری به رُفع ما استکرهوا علیه کرده اند. گفته اند رُفع ما استکرهوا علیه چه می گوید؟ می گوید اگر فعل اکراهی متعلق حکم یا موضوع حکم است، شارع آن را برداشته. خب بسیار خب؛ افتراق، موضوع حکم است یا عدم افتراق، موضوع حکم است؟ خیار مجلس را چه کسی دارد؟ عدم افتراق دارد. افتراق که می شود، عم خیار مجلس و انقضاء خیار مجلس است. عدم خیار مجلس که حکم نیست. باید آن فعل مضطرٌ إلیه و آن فعل مکرهٌ علیه موضوع حکم باشد، تا اکراه آن را بردارد. افتراق که در شریعت موضوع حکم نیست. عدم افتراق موضوع حکم است؛ نه افتراق. خب من مضطر شدم؛ بشوم. مثل این می ماند که یک کسی بگوید من مضطر شدم به اینکه به این دیوار نگاه کنم؛ می گوییم خب نگاه بکن. می گوید رُفع ما اضطروا إلیه؛ می گوییم حکم نداریم درباره ی نگاه کردن به دیوار که. آنی که حکم دارد، حکمش برداشته می شود. افتراق که در شریعت حکم ندارد. بلکه عدم افتراق حکم دارد. این جوابی است که از ای ما استکرهوا علیه داده اند.
این جواب خب اشکال دارد و ناتمام است. چرا؟ چون اگر کسی مضطر شد به ترک صلاه، آیا وجوب برداشته می شود یا نمی شود؟ به یک کسی گفتند اگر نماز بخوانی می کشیمت؛ مکره شد بر ترک صلات. خب وجوب برداشته می شود یا نمی شود؟
شاگرد: نمی شود.
استاد: نه. همه گفته اند وجوب برداشته می شود. اگر به یک کسی بگویند اگر نماز بخوانی می کشیمت، این باید نماز بخواند؟ یا اگر کسی مضطر به ترک صلات است مثل کسی که دیسک کمر ندارد که اگر نماز ایستاده بخواند دیگر فلج می شود؛ این باید نماز ایستاده بخواند؟
شاگرد:….
استاد: نه. آن قضا که دلیل جدید است. منافات ندارد. مثل کسی که خواب مانده، خب باید قضا بکند. الآن تکلیف ندارد.
خب صلات واجب است یا ترک صلات واجب است؟ خب الآن اگر این مضطر شد یا مکره شد به ترک صلات، چطور وجوب برداشته می شود؟ هر جوابی که آنجا دادید، اینجا هم بدهید. آن جوابش هم این است که مضطر و مکره و اینها، متفاهم عرفی این است که چه خودش تکلیف داشته باشد و چه ترکش تکلیف داشته باشد. اینجا هم همینطور است؛ ترک افتراق و عم افترق، موضوع حکم است. این هم یک جواب است که اشکالش را عرض کردم.
شاگرد:….
استاد: احسنت. اگر کسی بگوید افتراق، موضوع لزوم بیع است؛ آقای خویی (رضوان الله تعالی علیه) جواب داده که لزوم بیع را أوفوا بالعقود آورده. منتها از این لزوم یک تکه خارج شده. آن تکه ای که خارج شده چیست؟ عدم افتراق. افتراق، موضوع لزوم نیست. أوفوا بالعقود، عقد، لزوم را آورده. این یک تکه تخصیص خورده. آقای خویی (رحمه الله علیه) این جواب را داده.
این جواب ناقص است. چرا؟ به خاطر اینکه آقای خویی! أوفوا بالعقود که تخصیص خورده، اگر چنانچه شما بیایی بگویی موضوع وجوب، أکرم العلماء است؛ سپس از آن تخصیص خورد لا تکرم الفساق من العلماء. خب موضوع وجوب چه می شود؟ می شود عالم غیر فاسق. یعنی چه که این دخیل نیست؟ اینجا هم می شود عقدی که مفترق شدند. این اشکال آقای خویی.
منتها یک جواب دیگری که آقای خویی از رُفع ما استکرهوا علیه داده، ممکن است کسی بگوید آن جواب این اشکالی که ما به آقای خویی کردیم را دفع می کند. آن جوابی که آقای خویی داده، فرموده رُفع ما استکرهوا علیه در مقام جاری نمی شود. چرا جاری نمی شود؟ فرموده رُفع ما استکرهوا علیه می گوید اگر آن فعلی که مکره شدی یا مضطر شدی، موضوع حکم در شریعت بود یا متعلق حکم بود، حکمش برداشته می شود. اینجا افتراق موضوع حکم نیست؛ دوتا جزء دارد: افترقا و لم یفسخ. چون اگر فسخ بکند و جدا بشود، این که دیگر معنا ندارد که بیع لازم شد. پس موضوع لزوم، ۲ جزء است: افترقا و لم یفسخ. خب افتراق و عدم فسخ. اگر کسی مضطر شد بر یک جزء موضوع، یک جزء موضوع که حکم ندارد. حکم رفته روی هردوتا جزء؛ یک جزء که حکم ندارد. خب چه چیزی را می خواهی برداری؟ به همین جهت -خدا رحمتش کند- فرموده اگر به یک بایعی بگویند اگر گفتی بِع می کشیمت؛ این بع را گفت بعد تُ اش را هم گفت؛ گفت بعتُ. می گویند این معامله اش درست است. چرا؟ می گویند تو مضطر بودی بر گفتن بع؛ بر تُ اش که مضطر نبودی. بع که موضوع حکم نیست؛ بلکه جزء موضوع است. بعتُ موضوع حکم است. خب تُ را برای چه گفتی؟
اینجا هم موضوع حکم ۲ جزء دارد: افترقا و لم یفسخ. خب مضطر شده و مکره شده بر یک جزء موضوع؛ یک جزء موضوع که حکم ندارد. آنی که حکم دارد، ۲ جزء موضوع است. بعد خدا رحمتش بکند گفته بله اگر این شخص مضطر و مکر بشود هم بر افتراق و هم بر عدم فسخ. مثلا بگوید حق نداری فسخ بکنی و از مجلس هم باید بروی بیرون؛ این خوب است؛ چون دوتا چیزی که مکره شده، موضوع حکم است. ولی اگر مکره شد بر یک جزء موضوع، اینکه حکم ندارد. رُفع ما استکرهوا علیه و رُفع ما اضطروا إلیه یعنی آنی که مضطر شدی یا مکره شدی، آن باید متعلق حکم باشد، آن باید موضوع حکم باشد. اما آن موضوع حکم نیست؛ بلکه جزء موضوع است. چون موضوع حکم؛ لزوم، ۲ جزء دارد: یکی افترقا و یکی هم لم یفسخ. خب این به اختیارش لم یفسخ بود؛ فسخش به اختیار خودش بوده؛ افترقا یش اکراه بوده. مثل همان بعی که تُ اش را بدون اکراه گفته. این هم فرمایشی است که مرحوم آقای خویی (رحمه الله علیه) فرموده که این حرف حرف خوبی است که ما بیاییم بگوییم که ۲ جزء که مکره نیست؛ بلکه یک جزء مکره است. این را مرحوم آقای خویی فرموده، آن وجوه را هم آقای خویی و آقای نائینی و شیخ و دیگران فرموده اند؛ حالا آیا این حرف ها را که زدیم، رُفع ما استکرهوا علیه در این جاری می شود که بگوییم افتراق عن إکراهٍ مسقط خیار مجلس نیست و خیار مجلس هنوز باقی است؟ یا نیست؟
یک وجه دیگر را هم بگویم که دیگر إن شاءالله روز یکشنبه وارد تحلیل مطلب بشویم. یک وجه دیگر هم گفته اند که ما استکرهوا علیه جاری نمی شود. آن چیست؟ آن این است که شیخ می فرماید روایتی دارد که افتراق در صورتی مسقط است که دال بر رضا باشد. یعنی در واقع آنی که بالأصاله مسقط است، رضا است. خب وقتی که طرف پا می شود می رود مخصوصا با آن معنایی که آقای خویی برای افتراق کرد و فرمود افتراق یعنی منصرف می شود و می رود؛ خب کسی که پا می شود می رود، معنایش این است که از معامله راضی است. اگر راضی نبود، فسخ می کرد. چون در روایت رضا موضوعیت دارد و با اکراه هم رضا وجود ندارد، لذا خیار مجلس در اینجا هم باقی است و از بین نمی رود. اینطور فرموده اند، این اشکال ها هم هست. إن شاءالله روز یکشنبه.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی أعدائهم أجمعین