متن فقه ، جلسه ۴۳ ، سه شنبه ۱۹ آذر ۹۸

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه ۱۹/۹/۹۸ (جلسه۴۳)

کلام در این بود که آیا افتراق اکراهی هم مسقط است یا مسقط نیست؟ گفتند که افتراق اکراهی مسقط نیست. چرا؟ به خاطر اینکه ولو کسی بگوید رفع ما استکرهوا علیه و اینها جاری نمی شود، ولی صحیحه ی فضیل بن یسار افتراق را مقید کرد. صحیحه ی فضیل بن یسار این بود که فرمود فإذا افترقا فلا خیار بعد الرضا منهما؛ خب در افتراق اکراهی که راضی نیست.

عرض کردیم در فهم این روایت اختلاف شده. یک فهمی شیخ انصاری دارد که می فرماید این روایت یا دلالت می کند که رضا باید با افتراق باشد و مقید است و یک جزء از موضوع است. یا دلالت می کند که تمام الموضوع، افتراق است منتها افتراق غایت و مسقط قرار داده شده چون کاشفیت نوعیه از رضا دارد. هرکدام از اینها باشد، اگر کسی مکره شد بر افتراق ولی منع از تخایر نبود و گفته بود که اگر می خواهی فسخ کنی فسخ کن ولی باید بروی بیرون، فرمود این کاشفیت نوعیه دارد؛ رضا هم دارد. خب اگر راضی نیست، فسخ بکند.

این فرمایش شیخ (رحمه الله علیه) ناتمام است. چرا؟ چون افتراقی که کاشف از رضای به معامله است، اینطور نیست. یک کسی ممکن است بگوید من می خواهم فکر بکنم. می گوید آقا فسخ کن. می گوید نه، من می خواهم فکر بکنم؛ دارم فکر می کنم که راضی به این معامله بشوم یا نشوم. اینطور نیست که اگر کسی بلند شد رفت و فسخ نکرد، راضی به معامله باشد.

عبارت مختار مرحوم حاج شیخ اصفهانی (رحمه الله علیه) یک جمله اش را شاید دیروز بد عرض کردم که گفتم حاج شیخ کلامش همان کلام شیخ انصاری است و از شیخ انصاری گرفته، نه. حاج شیخ روایت را اینطور معنا می کند: فإذا افترقا فلا خیار بعد الرضا منهما. این رضا را بیان می گیرد. افتراق، خودش موضوعیت دارد؛ نه از باب اینکه کاشف رضای نفسانی به معامله است. نه. افتراق، خودش التزام عملی است. وقتی کسی بلند می شود می رود ولو از روی ناچاری یا کراهت، هرچه که هست، ملتزم شده به این معامله. بعد الرضا یعنی رضای عملی. رضای عملی، خود همان افتراق است. شیخ، رضا را به معنای رضای نفسانی می گیرد و می فرماید افتراق که غایت است، کاشف است. اما حاج شیخ می فرماید این درست نیست.

من خیال می کنم حاج شیخ (رحمه الله علیه) -همانی که دیروز عرض کردم- خوب روایت را معنا کرده. چون یک کسی که مثلا دعوا می کرده و نزاع داشته اما بعد ول کرده آمده، می گوید حالا دوباره بروم؟ می گویند بعد از آنی که تو ول کردی آمدی، دیگر چه برگشتنی بعد از این کوتاه آمدن؟! می گوید من کوتاه نیامدم. می گویند خود ول کردن و آمدن، خودش کوتاه آمدن عملی است؛ ولو در دل کوتاه نیامدی ولی این خودش کوتاه آمدن عملی است.

شاگرد:…

استاد: عرض می کنم که این به معنای طیب نفس نیست.

بعضی ها آمده اند گفته اند صحیحه ی فضیل بن یسار اگر هم دلالت بکند بر رضا و طیب نفسانی، اما این روایت تخصیص می خورد. به چه چیزی تخصیص می خورد؟ به این فرمایش امام (علیه السلام) که إن أبی اشتری أرضا یقال لها العریض فلما استوجبها قام فمضی خطوه؛ حضرت وقتی زمین را خرید، بلند شد راه رفت. امام صادق (علیه السلام) به پدر بزرگوارش عرض کرد عجلت القیام! حضرت فرمود یا بنی أردت أن یجب البیع؛ من می خواستم بیع واجب بشود. یا این روایت در همین باب: فلما استوجبتها قمت فمشیت خطیً ثم رجعت؛ وقتی که معامله کردید، بلند شدید آقا، بعد هم زود برگشتید. فرمود می خواستم بیع واجب بشود. گفتند اینکه امام (علیه السلام) بلند شد رفت، اطلاق دارد؛ چه طرف مقابل راضی بود و چه راضی نبود.

خب عرض کردیم از این ۲تا جواب داده اند. یک جواب جوابی است که دیروز عرض کردیم: این فعل امام (علیه السلام)، قضیه ی شخصیه است. لعلّ آنجا که بلند شده، در آن حین بایع راضی بوده، لذا آقا زود بلند شده یک قدم برداشته که طرف پشیمان نشود. ممکن است یک کسی بگوید راضی بوده، خب چه داعی دارد که امام (علیه السلام) بلند بشود قدم بردارد؟ داعی اش این است که عرض کردم؛ می فرماید شاید هم پشیمان بشود. این اطلاق ندارد؛ بلکه فعل امام (علیه السلام) است. در فعل امام (علیه السلام) هیچوقت اطلاق نیست؛ بلکه قضیهٌ فی واقعهٍ است.

جواب دومی که آقای خویی (رحمه الله علیه) داده، این است که فرموده چه فرقی هست بین این روایت شریفه که امام (علیه السلام) بلند شد و قدم برداشت با آن روایاتی که می فرماید إذا افترقا وجب البیع؟ البیعان بالخیار ما لم یفترقا. خب چطور آنجا می گویید صحیحه ی فضیل آن را تقیید می زند؛ اینجا هم صحیحه ی فضیل آن را تقیید می زند. چه کسی گفته که این روایت شریفه صحیحه ابوایوب خزاز نسبتش با صحیحه ی فضیل عام و خاص است؟ عام و خاص نیست. این تخصیص نمی زند. این یکی عام است. خب همانطوری که آن صحیحه ی فضیل بقیه را تخصیص می زند، این را هم تخصیص می زند؛ چه فرقی دارد؟ و این اشکال دوم مرحوم آقای خویی (رضوان الله تعالی علیه) اشکال متینی است. خب چه فرق می کند؟ مثل إذا افترقا وجب البیع است. اینجا هم حضرت فرمود که بعد الرضا منهما؛ بعد الرضا را تخصیص زد. منتها عرض کردیم که این رضا، به معنای همان فرمایش حاج شیخ اصفهانی است, رضای عملی که عبارتٌ أخری و بیان از افتراق باشد. افتراق، التزام عملی است. رضا هم رضای عملی است. لذا اصلا صحیحه ی فضیل بن یسار هیچ منافاتی ندارد؛ به همین جهت ایشان می فرماید افتراق، خودش مسقط خیار است و فرقی نمی کند بین اکراهی و غیر اکراهی.

بعد مرحوم شیخ (رضوان الله تعالی علیه) بعد از آنی که این مطلب را بیان می کند لا اعتبار بالافتراق عن إکراهٍ إذا منع من التخایر، بعد در مسأله ی بعدی می فرماید لو أکره أحدهما علی التفرق و منع عن التخایر؛ حالا اگر یکی از متعاقدین هم مکره شد بر افتراق و هم مکره شد بر منع از تخایر و گفتند که نباید خیارت را اعمال بکنی؛ یعنی هم باید بروی بیرون و هم نباید خیارت را اعمال بکنی؛ ولی دیگری در مجلس ماند. حالا اینکه دیگری در مجلس بماند، ۲ صورت دارد؛ بلکه ۳ صورت دارد.

خوب دقت کنید. احد المتعاقدین مکره شد بر افتراق که برو بیرون و حق فسخ هم نداری؛ منع از تخایر هم شد. خب در اینجا متعاقد دیگر یک وقت هست که منع می شود از مصاحبت و می گوید تو حق نداری بروی و باید همینجا بنشینی؛ هم حق نداری بروی و هم حق نداری خیارت را اعمال بکنی. مُنع عن المصاحبه و منع عن التخایر. خب اگر یک نفر مکره شد بر افتراق و عدم تخایر و دیگری هم مکره شد بر ماندن در مجلس که حق نداری همراه او بروی و منع از تخایر هم شد، در اینجا می فرماید شبهه ای نیست که خیار هردو باقی می ماند. چرا؟ چون این هم اکراه بر افتراق است و هم منع از تخایر است؛ کاشف از رضا نیست. لذا شیخ هم فرمود که شهرت محققه به ضمیمه ی اجماع محکی و متبادر از افترقا؛ یعنی افترقای عن رضا بالعقد و به صحیحه ی فضیل، این افتراق عن اکراه مسقط نیست. لذا اینجا خیار هردو باقی است.

شاگرد:…

استاد: خب این وقتی رفع ما استکرهوا علیه یا صحیحه ی فضیل گفت این افتراق، کلاافتراق است،…

شاگرد:…

استاد: مگر بیع مکره حقیقتا اتفاق نیفتاده ولی حقیقتا باطل است؟ این هم همانطور است. مگر طلاق و نکاح مکره، حکم وضعی نیست؟

شاگرد:…

استاد: اولا اینکه ما فعلا داریم نظر شیخ را بیان می کنیم؛ تا ببینیم محقق اصفهانی کلامش درست می شود یا نمی شود. ما هم عرض کردیم متفاهم عرفی از افتراق، افتراقی است که خودشان بلند شوند بروند. اگر خودشان بلند شوند بروند، متفاهم عرفی از حتی یفترقا این است. صحیحه ی فضیل را ایشان خوب معنا کرد، ولی متبادر از حتی یفترقا این است.

اما اگر چنانچه این دیگری مکره نبود…. صور مسأله را دقت کنید. به قول مرحوم ایروانی شیخ (رحمه الله علیه) هم مطالب را با هم خلط کرده و دوتا مبنا را در دو جا قاطی کرده و شقوق عجیب و غریبی درآورده.

یک وقت این است که هردوی اینها مکره می شوند بر افتراق. به او می گوید تو باید بروی این طرف، به این هم می گوید تو هم باید بروی این طرف؛ نه تو حق اعمال خیار داری، نه تو حق اعمال خیار داری. خب در اینجا قطعا خیارشان هست. چرا؟ چون افتراق هردوتا اکراهی است و منع از تخایر هم دارند؛ این قطعا خیارشان باقی است.

یک وقت هست که هردوتا به اختیار خودشان یکی بلند می شود این طرف می رود و یکی بلند می شود آن طرف می رود و فسخ نمی کنند؛ در اینجا هم شبهه ای نیست که خیار هردوتا ساقط شده.

اما یک وقت هست که یک نفر مکره می شود بر افتراق و منع از تخایر ولی دیگری به اختیار خودش می نشیند و مصاحبت نمی کند. اگر به اختیار خودش نشست و مصاحبت نکرد، آیا اینجا خیار هردوتا ساقط می شود یا خیار یکی ساقط می شود یا خیار هیچکدام ساقط نمی شود؟ در اینجا افوالی است. اقوال چیست؟ یک قول این است که خیار هردوتا ساقط می شود؛ که قول علامه، فخر المحققین، سید امین و مرحوم شهید است. یک قول این است که ثبوته لهما؛ هردوتا خیارشان باقی است. قول سوم، قولی است که در حق مختار؛ آنی که نشسته و مختار است یا بلند شده رفته، خیار او ساقط است، ولی آن دیگری خیارش ساقط نیست. قول چهارم، تفصیلی است که علامه (رحمه الله علیه) در تحریر داده و فرموده اگر مختار در مجلس بنشیند، خیار هردوتا ثابت است. اگر بلند شود برود، از هردوتا ساقط می شود.

خب مبنای این اقوال چیست؟ مبنای این اقوال این است: -خوب دقت کنید- البیعان بالخیار حتی یفترقا؛ اگر ما گفتیم افتراق اختیاری مسقط است، نه افتراق ولو اکراهی… حالا چرا فقط افتراق اختیاری مسقط است؟ یا به خاطر صحیحه ی فضیل بن یسار یا به خاطر اینکه متبادر از افتراق همین است یا به خاطر اجماع یا به خاطر رفع ما استکرهوا علیه. به هرجهت اگر ما گفتیم افتراق اختیاری مسقط است، خب اگر کسی گفت البیعان بالخیار ما لم یفترقا؛ افتراق یکی اختیاراً، علت دو سقوط هردو خیار است. اگر این را گفتیم، آن باز ۱: آیا ماندن در مکان هم عرفاً افتراق هست یا ماندن در مکان عرفاً افتراق نیست؟

اگر گفتیم ماندن در مکان عرفاً افتراق است و افتراق اختیاری یکی مسقط هردوتا خیار است، این قول علامه و اینها درمی آید. چرا؟ چون یکی اکراه شده بر افتراق و یکی به اختیار خودش در مجلس نشسته؛ فرض این است که گفتیم خود بقاء در مجلس هم مصداق افتراق است و فرض این است که گفتیم افتراق اختیاری یک نفر مسقط هردوتا است؛ پس هردو خیار ساقط شد.

اما اگرگفتیم بقاء در مجلس عرفا افتراق نیست بلکه بیرون رفتن افتراق است؛ این قول علامه در تحریر درمی آید. چرا؟ چون علامه در تحریر تفصیل داد. فرمود اگر آن مختار باقی باشد، خیار هردوتا ثابت است اما اگر مختار برود بیرون، خیار هردو ساقط است؛ چون ماندنش مصداق افتراق نیست.

اگر ما گفتیم افتراقی که غایت است، این است که افتراق هردوتا مسقط خیار هرکدام است… یعنی اگر خیار بایع بخواهد ساقط بشود، باید هردوتا جدا شوند و اگر خیار مشتری هم بخواهد ساقط شود، باید هردوتا جدا بشوند. خب اینجا اگر یکی مکره شده و دیگری مکره نشده، در اینجا خیار هردو باقی است. چرا؟ چون یک نفر به اختیار خودش افتراق نکرده. و فرض این است که افتراق هردوتا، علت است برای سقوط خیار تک تک. این قول ظاهر مبسوط درمی آید و قول محقق ثانی و شهید ثانی درمی آید.

اگر گفتیم در واقع البیعان بالخیار ما لم یفترقا، انحلالی است؛ یعنی هرکس به اختیار خودش جدا شد، خیار او ساقط می شود. این قول ثالث درمی آید: سقوطه فی حق المختار خاصه.

اینی که عرض کردیم، این توضیح کلام شیخ است و شیخ مبنای اقوال را فرموده. مرحوم آقای سید یزدی (رحمه الله علیه) به شیخ اشکال کرده که جناب شیخ! شما مبنای اقوال را که ذکر نکردی. شما باید توضحی می دادی که این آقایی که می گوید افتراق هرکدامی علت است برای سقوط هردو، این دلیلش چیست خب؟ وجهش چیست؟ شما باید وجوه را ذکر می کردی؛ اما مدعا را ذکر کردی. لذا -خدا رحمتش بکند- به شیخ فرموده شما اصل مطلب را جا گذاشته ای.

مرحوم آقای ایروانی یک اشکال دیگری کرده. آن اشکال این است که شیخ ۲تا مطلب را با هم خلط کرده. یک مطلب این است که اصلا کاری به اکراه نداریم و اصلا این ربطی به اکراه ندارد؛ این باید قبل بحث می شد. یک مطلب این است که آیا افتراق که غایت است، امر وجودی است که به حرکت محقق می شود یا به عدم هم محقق می شود؟ یعنی همانجایی هم که نشسته، افتراق حاصل می شود. این خودش یک بحث است. این اصلا ربطی به اکراه ندارد جناب شیخ!

یک بحث دیگر این است که البیعان بالخیار حتی یفترقا، این افتراقی که غایت است، افتراق هردوتا است یا افتراق یکی است؟ خب این هم باز ربطی به ما نحن فیه ندارد. بله حالا اگر کسی گفت که این اکراهاً رفته بیرون، این بحث که آیا افتراق اعم است از افتراق اختیاری و اکراهی یا فقط خصوص افتراق اختیاری است، این ربط به مقام دارد.

خب حالا این اشکال ها که فرموده اند شیخ ۲تا مطلب را با هم خلط کرده یا فرموده اند باید اینجا ذکر می کرد، اینها به نظر من دردی را دوا نمی کند. مهم این است که ما بیاییم بگوییم آیا غایت، افتراق اختیاری است از هردو یا از یکی؟ بعد این به نشستن در مجلس هم صدق می کند یا باید برود بیرون؟

البته این مطلب روشن باشد که اگر کسی گفت افتراق اعم است از اکراهی و غیر اکراهی و گفت اکراه خصوصیت ندارد و جنس افتراق مسقط است، اصلا این اقوال نمی آید. حالا این اقوال باید بیاید یا نباید بیاید، این مسلم است که آنجا اگر یک نفر ولو با اکراع رفت بیرون، خیار هردوتا ساقط می شود. اینی که بحث می کنیم، این مبتنی بر این است که افتراق اختیاری مسقط باشد.

مرحوم آقای خویی (رضوان الله تعالی علیه) فرموده البیعان بالخیار حتی یفترقا، افتراق از یکی، مسقط هردو است. چرا؟ چون افتراق، امر اضافی است؛ افتراق، متضائفین است. نمی شود گفت زید از عمرو مفترق شد ولی عمرو مفترق نشد. مثل اتصال و انفصال است. نمی شود گفت که این دیوار از آن دیوار منفصل شد؟ بعد بگوید بله این منفصل شد ولی آن منفصل نشد. این با اغسلوا وجوهکم و أیدیکم فرق می کند. اغسلوا وجوهکم و أیدیکم، عام استغراقی جمع الجمع است. یعنی هرکسی صورت خودش را بشوید. چرا؟ چون وجوه متعدد است. ولی افتراق را آقای خویی می فرماید افتراق متعدد نیست. اینطور نیست که ما دوتا افتراق داشته باشیم: افتراق ید و افتراق عمرو؛ تا بگوییم البیعان بالخیار ما لم یفترقا انحلالی است و هرکس مفترق شد، خیارش ساقط می شود. یعنی چه؟! اگر این مفترق شد، او هم مفترق شده. این با إذا قمتم إلی الصلاه فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم إلی المرافق فرق می کند. اگر این افتراق از یک نفر حاصل شد، این ملازم و مساوق با افتراق دیگری است. لذا این قولی که بگوید افتراق هرکسی موجب سقوط خیار خودش است، غلط است. از اینجا معلوم شد که این مبنا هم غلط است که افتراق هردوتا مسقط خیار تک تک باشد. چرا؟ چون افتراق اگر از یک نفر حاصل شد، از دیگری هم حاصل شده. معنا ندارد که بگوییم افتراق از یکی حاصل شده و از دیگری حاصل نشده.

خب؛ حالا یک کلمه؛ این کلمه در فرمایشات آقای خویی خوب برجسته نشده. این نکته مهم است. که اگر یک نفر بلند شد اکراها رفت و بعد یک نفر به اختیار خودش رفت، آیا در اینجا خیار ساقط شده؟ چرا خیار ساقط شده؟ می گوید به خاطر اینکه آن افتراق اکراهی کلاافتراق است؛ ولی افتراق این طرف که به اختیار خودش بوده. این یک کلمه که در فرمایشات آقای خویی (رحمه الله علیه) اشاره شده، این است که اصلا به وسیله ی رفتن دومی محقق نمی شود. اینطور نیست که وقتی او رفت، یک افتراق محقق بشود و این یکی که برود، یک افتراق محقق بشود تا بگوییم افتراق اکراهی کلاافتراق است، ولی افتراق دوم که اختیاری بوده. وقتی افتراق اکراها حاصل شد، دیگر محال است افتراق اختیاری حاصل بشود.

شاگرد:…

استاد: نه. عرض کردم این بعدش بلند شد رفت از مجلس. آن فرض را هنوز نگفته ام. وقتی که او بلند شد رفت. در ما نحن فیه هم اینکه افتراق این یکی، این اگر هم پا شود از مجلس برود، فایده ندارد؛ به خاطر اینکه افتراق وقتی محقق شد، از طرفین محقق می شود.

شاگرد:…

استاد: یکی از فروض این است؛ یعنی چه فرض غلط است؟!

شاگرد:…

استاد: کلام فروض متعدد دارد. یعنی چه غلط است؟! می گوید آقا مسألهٌ: ما یک بیعی کردیم، یکی هم اکراهاً بلند شد رفت، بعدش هم من بلند شدم رفتم، خیار مجلس ما ساقط شده یا نشده؟ این یک فرض است. ما داریم فروض متعدد را بررسی می کنیم.

شاگرد:…

استاد: نه. آن یک حرف دیگر است.

خب؛ این در ما نحن فیه خب به قول آقای خویی این افتراق نیست؛ چون افتراق، یکی است و از هردوتا صادر می شود. نه اینکه یک افتراق اکراهی حاصل شده و یک افتراق اختیاری.

حالا اگر یک نفر بلند شد به اکراه رفت و من به اختیار خودم نشستم و مصاحبت نکردم؛ اینجا افتراق به هردوتا است، منتها افتراق به رفتن آقا محقق شده؛ نه اینی که در مجلس نشسته. اینی که در مجلس نشسته می گوید من نرفتم؛ از نرفتن تو افتراق حاصل نشده. افتراق، درست است که از مجموع رفتن او و نرفتن تو حاصل شده، ولی در واقع او را سبب افتراق می دانند و این افتراق را می گویند افتراق اکراهی. آنجایی که او می توانسته خودش برود ولی نرفته، این می شود اکراهی.

اینکه مرحوم فخرالمحققین فرموده که ما بیاییم بگوییم خود نرفتن و ماندن در مجلس، آیا این افتراق است یا نه؟ این مبتنی بر این است که بگوییم اکوان اربعه؛ یعنی حرکت و سکون و اجتماع و افتراق، من که اینجا نشسته ام، لحظه ی دوم بقاء کون اول است یا لحظه ی دوم سکون جدید است؟ اگر کسی بگوید سکون جدید است، خب افتراق حاصل شده؛ چون این قبلا نبوده. یا اگر کسی گفت که این اکوان باقی اند، یعنی آن دوم که انسان نشسته، این در واقع بقاء سکون اول است؛ پس این اتصال است، انفصال نشده، افتراق نشده و همان اجتماع است. یا اینکه کسی بگوید آیا بقاء احتیاج به علت دارد یا احتیاج به علت ندارد؟ مرحوم فخر المحققین که این تدقیقات را کرده، شیخ اعظم می فرماید اگرچه که این تدقیقات غلط است؛ چون اینکه کسی بیاید بنای احکام شرعی را بر این بگذارد که اگر کسی گفت اکوان بقاء دارند، افتراق حاصل نشده و اگر کسی بگوید اکوان بقاء ندارند و حدوث آن به آن است و هر لحظه حادث می شود، افتراق حاصل می شود؛ شیخ می فرماید اینها مدرک حکم شرعی نمی شود. چون وقتی که می گویند این دوتا از هم جدا شدند یا جدا نشدند؟ تامادامی که کنار هم نشسته اند، می گویند این دوتا جدا نشدند. ولو شما بگو اکوان لحظه به لحظه حادث است، می گوید نه. اگر کسی بگوید شما امروز چندتا سکون داشتی؟ می گوید یک سکون. می گوید تو که از ساعت ۹ در منزل شیخ عبدالکریم (رحمه الله علیه) بودی تا ساعت ۴ بعد از ظهر! می گوید درست است ولی یک سکون است. از جایم بلند نشدم.

تدقیق احکام بر اینها غلط است. اما می فرماید از اینها معلوم می شود که اختیار در یکی و در دوتا فرق می کند؛ بنشیند یا بلند شود. آنجایی که بنشیند، محل نزاع است. ولی آنجایی که بلند شود، محل نزاع نیست؛ چون همه قبول دارند که اگر یکی به اکراه رفت و دیگری هم همزمان با او بلند شد، این قطعا دیگر کون جدید است؛ این که دیگر بقاء نیست که بگوید اکوان آیا بقا دارند یا حدوث بعد از حدوث اند.

خب عرض کردیم اینها خیلی مهم نیست. مهم این است که یک کلمه که نزاع بین سید یزدی و آقای خویی است روشن بشود که آیا افتراق انحلالی است که البیعان بالخیار ما لم یفترقا مثل اغسلوا وجوهکم، هرکسی باید افتراق اختیاری صادر بشود تا خیار ساقط بشود یا نه؟ این قول سید یزدی است. سید یزدی می فرماید البیعان بالخیار حتی یفترقا یا إذا افترقا فلا خیار بعد الرضا منهما، مثل اغسلوا وجوهکم است. یعنی هرکسی اگر به اختیار خودش افتراق کرد، خیارش ساقط می شود. اما آقای خویی می فرماید این فاغسلوا وجوهکم نیست؛ چون در فاغسلوا وجوهکم، وجوه متعدد است؛ لذا معنا دارد که بگوییم هرکسی وجه خودش را بشوید. ولی افتراق متعدد نیست. افتراق، متضائفین است. نمی شود گفت که زید از عمرو جدا شده ولی عمرو از زید جدا نشده. این یک نزاع است که باید معلوم بشود حق با آقای خویی است یا حق با جناب سید یزدی است.

یک نزاع دیگر هم این است که اگر همزمان یکی به اکراه رفت و یکی هم به اختیار خودش رفت، آیا اینجا افتراق اختیاری صدق می کند یا صدق نمی کند؟ این هم یک نزاع است که باید بررسی بشود.

شاگرد:…

استاد: چون آنجا اکراه نبود که.

شاگرد:…

استاد: نه. عرض کردم که این را همه قبول دارند که در جایی که اکراه نباشد، آنجا نزاع نیست. اگر یکی به اختیار خودش رفت، خیار از هردو ساقط می شود. آنجا محل بحث نیست.

یک نزاع سوم هم این است که اگر این به اختیار خودش نرفت، آیا مصاحبت این هم مصداق افتراق است یا نیست؟

این ۳تا نزاع اگر حل بشود، حق در مسأله معلوم می شود. وللکلام تتمه إن شاءالله فردا.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی أعدائهم أجمعین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *