متن فقه ، جلسه 97 ، سه شنبه ، 21 فروردین 97

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه ۹۷/۱/۲۱ (جلسه ۹۷)

حکم اراضی معمور بالأصاله

قسم دوم از اراضی، مرحوم شیخ می فرماید اراضی‌ای که معمورة بالأصالة، آباد بالأصاله است. آباد بالأصاله یعنی کسی آبادش نکرده. خود به خود آباد شده. مثل طرف شطوط، کنار رودخانه ها، شط ها، سواحل انهار، بطون أودیه، رؤوس جبال [که] درخت دارد. جزائر معموره، جنگلها.

خب اینها عامرِ، معمور بالأصاله است. معمور بالأصاله یعنی کسی آباد نکرده، خود به خود آباد شده. جنگل را کسی درخت نکاشته، جنگل مصنوعی نیست. جنگل طبیعی است. یک جمله ای مرحوم شیخ رحمة الله علیه دارد، «عامرةٌ بلا معمِّرٍ»، آقای خوئی می فرماید «معمّر» استعمال نشده، «عامرة بلا عامر» است چون معمّرین برای کسانی که عمرشان طولانی است، استعمال شده. حالا اینها مهم نیست اصلاً، چیز است.

خب، اینجا چند تا بحث هست. بحث اوّل این است که اراضی معموره بالأصاله آیا ملک امام علیه السلام است یا ملک امام علیه السلام نیست؟

شاگرد: عامره است یعنی اینکه درآمد دارد؟

استاد: نه، در آمد نمی خواهد.

شاگرد: با موات چه فرقی دارد؟

استاد: موات یعنی خشک است، نه درختی دارد، هیچ چیز هیچ چیز ندارد. اینجا خب طبیعی است وقتی که گیاه و اینها داشته باشد، درآمد هم دارد دیگر. چون یا درخت است، چوبش به درد می خورد؛ یا علف است، این حیوان‌ها می روند، خلاصه، استفاده می کنند در مراتع. این هست ولی عامره یعنی این که، یا ساختمان، منتها ساختمان و اینها که نیست. معمولاً همین جنگل و اینها چیز می شود.

ادله اثبات کننده تعلق اراضی معمورة بالأصاله به امام علیه السلام

خب مرحوم آقای خوئی رحمة الله علیه می فرماید دو طایفه از روایات دلالت می کند بر این که اراضی معمورة بالأصاله ملک امام علیه السلام است.

طایفه نخست

یکی مثل روایت مسمع بن عبدالملک که داشت: «و الأرض کلّها لنا» خب « و الأرض کلها لنا» این أرض اطلاق دارد، «کلّها» عموم است، هم ارض عامر را می گیرد هم ارض موات را می گیرد. بلکه در این روایت سهل دارد: عن سهل بن زیاد عن الریان بن صلت أو رجل عن الریان عن یونس عن العبد الصالح، آقا موسی بن جعفر سلام الله علیهما، قال: إنّ الأرض لله تعالی جعلها وقفاً علی عباده. زمین برای خداوند سبحان است. این را برای عبادش قرار داده. «فمن أبطل أرضاً ثلاث سنین متوالیة لغیر ما علّة أخذت من یده و دفعت إلی غیره» هر کسی سه سال زمینی را معطل بگذارد بدون جهت، زمین از او گرفته می شود، به غیرش داده می شود. یکی از ادلّه ای که دیروز ذکر نکرده بودم، تمسّک کردند برای این که اراضی برای امام علیه السلام نیست، برای مردم است، این، همین روایت است. به این روایت استشهاد کرده اند.

خب این روایت، دو تا ایراد دارد. اوّلاً این که این مشکل سندی دارد. مشکل سندی‌اش هم از ناحیه سهل بن زیاد است هم خودش مرسله است. چون عن سهل بن زیاد هم الریان بن الصلت أو عن رجل عن الریّان. یعنی نسخه اش فرق می کند. در بعضی از نسخ رجل مرسله است. و بعد هم این «وقفاً علی عباده» این که معنایش این نیست که این زمین برای همه مردم است. این معنایش این است که این زمین را خداوند سبحان برای استفاده مردم خلق کرده. حالا اگر کسی استفاده کرد، کرد. [اگر] نکرد، از دستش می گیرند به غیر می دهند. این نه اینکه جزو بیت المال مسلمین است. چون اگر مال بیت المال مسلمین باشد که خب باید او اجاره بدهد. وقتی که بخواهد اجاره بدهد، خب به حاکم شرع می گوید آقا به تو چه مربوط است. تو اجاره ات را بگیر. تو چه کار داری؟ مثل این می ماند که یک کسی اراضی خراجیه، می گوید تو گندم نمی کاری. می گوید تو اجاره ات را بگیر. این معنایش این است که یعنی خداوند سبحان زمین را برای استفاده مردم خلق کرده. اما ملک کیست، اصلاً این ندارد در این روایت ملک کیست. این چه وضع استدلال است که شما به اینها می خواهی استدلال بکنی که اینها ملک امام علیه السلام نیست.

خب، این «الأرض کلّها لنا» این یک طائفه است. لذا بعضی ها مثل مرحوم شیخ طوسی رحمة الله علیه و صاحب بلغة و المحقّق الإیروانی، البته شیخ طوسی را شیخ انصاری هم نقل می کند. منتها شیخ می فرماید این محکیّ است. من مراجعه نکرده ام خودم. ولی من یادم است تقریباً شاید حدود بیست و سه چهار سال پیش، یکی از این فقها که فوت کرد، خدا رحمتش بکند، به من فرمود که من بی میل نیستم که ببینم، بگویم اصلاً زمین را کسی مالک نمی‌شود. همه باید اجاره بدهند. ملک امام علیه السلام [است]، باید اجاره بدهند. منتها می خواهم ببینم کسی هم گفته که من بگویم یا نه؟ من گفتم آقا فردا خبرش را [می دهم]. رفتم بعد فردا آمدم گفتم که فلانی گفته. گفت چه؟ فلانی گفته! از آن دانه درشت ها بود. رفتم آن زمان یادم است، کلام شیخ طوسی رحمة الله علیه را که من نگاه کردم، حالا ظاهراً در مبسوط هم شاید بود، دیدم شیخ، منتها این قضیه مال بیست و سه چهار سال پیش است، بیست و بله، سه چهار سال پیش، شاید هم بیشتر. الآن دقیقاً خاطرم [نیست] ولی همین طور اجمالش را می دانم که یک وقتی گفتم، شیخ طوسی هم فرموده، ایشان گفت پس خوب شد حالا درست شد. منتها شیعه برایش حلال شده، لازم نیست که اجاره بدهد، طسق بدهد؛ ولی غیر شیعه باید طسق بدهد.

خب این «و الأرض کلّها لنا» این ارض هم معمور بالأصاله را می گیرد هم موات بالأصاله را می گیرد.

طایفه دوم

یکی دیگر، طایفه دوم از روایات، آن روایاتی است که «کلّ أرض لا ربّ لها» هر ارضی که «لا ربّ لها». مالک نداشته باشد. یا کسی که درست پرورش داده باشد نداشته باشد. خب معمور بالأصاله را شامل می شود؛ اطلاقش می‌گیرد.

ان قلت که در بعضی از روایات دارد «و کلّ أرض میتة لا ربّ لها» بعضی هایش در آن حمّاد، روایتی که دیروز خواندیم، مرسله حمّاد: عن بعض أصحابنا عن العبد الصالح، آنجا دارد: «کلّ أرض میتة لا ربّ لها» این را چه می‌گویی؟ شیخ رحمة الله علیه می فرماید این «کلّ أرض میتة» مفهوم ندارد. چرا؟ چون قیدش قید غالبی است. غالباً زمین ها چیز ندارد. میته است. زمین عامر کم است. این قید غالبی است مفهوم ندارد.

اشکال سید خوئی ره

مرحوم آقای خوئی رضوان الله تعالی علیه اشکال کرده که نه، قید غالبی نیست. مازندران و چه می دانم این منطقه جبال و چه می دانم یک منطقه های دیگر و جنگل ها و مراتع هم کم نیستند. فقط مهم این است که ما بگوییم وصف مفهوم ندارد. و الا اگر وصف مفهوم داشت، این قید غالبی نیست.

داوری استاد

خب اینجا مرحوم آقای خوئی رحمة الله علیه بر خلاف مسلک خودش صحبت کرده. چون که در مفهوم وصف یک قول این است که وصف مفهوم دارد مطلقاً، که این معمولاً مال قدما بوده، دیگر الآن فکر نمی کنم قائلی داشته باشد. یک قول این است که وصف مفهوم ندارد، مگر در دو مورد: یکی آنجاهایی که متنافیین باشند. یک خطاب می گوید «أکرم العلماء»، یک خطاب می فرماید: «لا تکرم العلماء الفساق». خب اینجا قطعاً باید تقیید بشود؛ چون متنافیین‌اند. یک قسم آنجایی که مثبِتین‌اند، ولکن وحدت حکم است. وحدت حکم است. مثل این که یک خطابی می فرماید: «إن ظاهرتَ فاعتق رقبة»، یک خطابی هم می فرماید: «إن ظاهرتَ فاعتق رقبة مؤمنة». خب یقین داریم دو تا رقبه که واجب نیست؛ یک رقبه است. این یک رقبه، یک وجوب، یا مطلق رقبه است، یا رقبه مؤمنه است. تخییر بین اقلّ و اکثر و اطلاق و تقیید که محال است. اینجا هم حمل مطلق بر مقیّد می شود که یعنی وصف مفهوم دارد. این دو مورد تقریباً چیز است. اگر اجماعی نباشد، مورد اوّل که اجماعی است. مورد دوم هم تقریباً جُلّ فقها و اصولیین قبول دارند.

اما یک مورد سومی هست که مرحوم آقای خوئی رحمة الله علیه اضافه فرموده. مورد سوم این است که می فرماید اگر ما یک خطابی داشته باشیم: «اکرم العالم»، یک خطابی داشته باشیم: «أکرم العالم العادل». اینجا می فرماید وصف مفهوم دارد. منتها مفهوم فی الجمله؛ نه مفهوم بالجمله. چون وقتی می گوییم مفهوم دارد، دو جور قصد می‌شود: یکی این که اگر فرمود «أکرم العالم العادل» در یک روایت دیگر بیاید: «أکرم العالم الهاشمی» اینها با هم تنافی دارد. چون وصف مفهوم دارد. فقط عالم عادل وجوب اکرام دارد. عالمی که عادل نباشد، وجوب اکرام ندارد. این را آقای خوئی نمی فرماید. اما یک مفهومی هست که نه، اگر یک خطابی بفرماید «أکرم العالم» یک خطاب بفرماید «أکرم العالم العادل» این قید عادل دلالت می کند که طبیعی عالم موضوع اکرام نیست. چون اگر طبیعی عالم موضوع اکرام بود، وجوب اکرام بود، ذکر عادل لغو بود؛ مگر در جایی که قید غالب باشد. لذا این جا را هم آقای خوئی استثناءا فرموده حمل مطلق بر مقید می شود.

خب جناب آقای خوئی! اینجا اتفاقاً همان موردی است که شما قائل به مفهوم شدی. چون در بعضی از روایات دارد: «کلّ أرض لا ربّ لها»، در این مرسله حماد دارد: «کلّ أرض میتة لا ربّ لها»، خب قید میته اگر مفهوم نداشته باشد، لغو است. از این گذشته حتی آقای خوئی اگر ما کلام شما را قبول نکنیم، کلام شما را قبول نکنیم و بگوییم نه، مفهوم فی الجمله درست نیست. همان دو موردی که معروف و مشهور است، درست است؛ مورد سوم درست نیست، باز اینجا مفهوم دارد. چون این اطلاق مقامی است. این اطلاق مقامی است که در این مرسله حماد انفال را می‌شمرده. وقتی انفال را می شمرد، آن وقت من جمله فرموده «کلّ أرض میتة لا ربّ لها». این مفهوم دارد. منتها این از باب مفهوم وصف نیست؛ از باب اطلاق مقامی است. اگر این قید، قید غالبه درست شد، فبها و نعمت. اگر قید غالب نبود، این روایت مرسله است. اگر مرسله نبود ما ملتزم می شدیم که این «کلّ أرض میتة» آن «کلّ أرض» را تخصیص می‌زند.

امّا این که آیا میته قید غالب است یا قید غالب نیست، حالا نمی دانم چون که مازندران که اوّلاً در مقابل این چیز، در مقابل این، کلّ این دنیا فکر می کنم مثل یک قطره ای است در دریای مدیترانه. چقدر است مگر؟ آن منطقه لبنان و آنجاها هم که چقدر است مگر؟ عراقین هم که سوریه که ظاهراً همه اش جنگل نیست. من که نمی دانم ولی فکر نمی کنم. کوفه هم که آنقدر نیست. بعد رؤوس جبال، حالا فکر نمی کنم اگر یک دانه علف یک جایی در آمد به این عامر بگویند. باید یک طوری باشد که انبوه باشد. نمی دانم حالا این قید غالب هست یا نیست، ولی خب این مرسله است، سند ندارد. غیر از این که سند ندارد، اجماع مسلّم هست، مخالف در مسأله وجود ندارد که عامر بالأصاله ملک امام علیه السلام است. لذا بحث کردن بی وجه است. البته به لحاظ فنّی کلام مرحوم آقای خوئی تمام نیست. به لحاظ فنّی کلام مرحوم آقای خوئی رحمة الله علیه تمام نیست.

اشکال میرزای نائینی ره

خب این، بعد می فرماید مرحوم شیخِ، مرحوم میرزای نائینی رحمة الله علیه استدلال کرده به یک روایتی که «کلّ أرض لم یجرِ علیه ملک مسلمٍ فهو للإمام»

شاگرد: این دو تا روایت از باب عام و خاص مثبِته بودند نه اطلاق و تقیید. چون آن روایت داشت که «الأرض کلّها لنا». این دیگر مثبته ای می شوند که اصلاً شاید این بحث ها دیگر مطرح نشود اینجا.

استاد: چرا؟

شاگرد: آنجا دارد «کلّها». عام است نه این که اطلاق باشد.

استاد: نه، اطلاق که، اوّلاً این که درست است. مراد ما از این قید، اگر یک خطابی بود، این را آقای خوئی هم فرموده، «أکرم العلماء»

شاگرد: … شاید اختلافی نباشد ..

استاد: چرا، همین را آقای خوئی هم اتفاقاً همین که شما می فرمایید شاید اختلافی نباشد، اصلاً آقای خوئی همینجا فرموده. «أکرم العلماء» و «أکرم العلماء العدول».

شاگرد: … در اطلاق و تقیید است … در عامّ و خاصّ هم…

استاد: نه، نه، اصلاً اصلاً همین، اصلاً در همین جا فرموده. «أکرم العلماء» و «أکرم العلماء العدول». اینجا هم فرموده حمل مطلق بر ..، حمل می شود عامّ بر خاصّ. این مطلق و مقیّد که می گوییم درست است. مقصود ما همان، یعنی گاهی موقع ها مطلق و عموم به جای همدیگر استفاده می شود. ولی آقای خوئی خودش در همین «أکرم العلماء» و «أکرم العلماء العدول» در محاضرات فرموده اصلاً. بحثش در همین جاست. چون «عدول» وصف است؛ کلام این است که این وصف چیز مفهوم دارد یا ندارد.

داوری استاد

خب، این را آقای خوئی فرموده، این روایت نیست. کجا روایت [داریم؟]، یک چیزی است اصطیاد. «کلّ أرض لم یجرِ علیه ملک مسلمٍ فهو للإمام علیه السلام» این اصلاً روایت نیست آقای نائینی! [که] شما استدلال کرده ای!

خب، این تا اینجا معلوم شد که اراضی معمورة بالأصاله داخل انفال است. روایت مسمع بن عبدالملک، و آن موثقه سماعه که فرمود، سماعه است ظاهراً یا ابان بن عثمان است فکر کنم، شاید ابان بن عثمان باشد. «کلّ أرض لا ربّ لها». آن ارض میته هم که سند ندارد.

حکم ملکیت به مجرد وضع ید بر معموره بالأصاله

خب بحث بعدی این است که آیا این زمینی که معمور بالأصاله است، به مجرّد این که ید بگذارد مالک می شود؟ یا نه، باید برود احیاء بکند به این معنا که مثلاً دیوار بکند دورش را، یک اتاقی بسازد، قناتی بکند، جویی، یک کارهایی انجام بدهد که احیاء صدق می کند. این چطور؟

اشکالات سید خوئی ره و داوری استاد

مرحوم آقای خوئی رحمة الله علیه می فرماید به مجرّد حیازت و دست گذاشتن ملک نمی شود. شیخ اعظم به این روایت تمسّک کرده: «من سبق إلی ما لم یسبقه أحد فهو أولی به». این، هر کس که سبقت بگیرد به چیزی که احدی به او سبقت نگرفته، «فهو أولی به» این اولای به آن چیز است.

آقای خوئی رحمة الله علیه از این چند تا جواب داده. یک جواب داده که این که خب سند ندارد. این مرسله است. مرسله نبوی. از مناقشه سندی که بگذریم، این «أحقّ به» معنایش این نیست که ملکش می شود. یعنی مزاحمت جایز نیست. مثل این که الآن یک کسی در یک مسجد آمده صف اوّل نماز جماعت نشسته. الآن می خواهد امام جماعت بگوید «قد قامت الصلاة» خلاصه می آید به او می گوید فلانی، فلانی! یک کسی بیرون صدایت می کند. می گوید ول کن بابا صدایت می کند! وقت نماز جماعت است صدایت می کند! می گوید کارت دارند، حالی‌ات نمی‌شود مگر؟ دستش را می گیرد پرتش می کند. بعد خودش جایش می‌ایستد. خب این نمازش درست است یا نه؟ خب یک گناهی کرده دستش را گرفته پرت کرده. هیچ! خب هیچ! اما حالا این که آنجا ایستاد نماز خواند، این غصبی می شود؟ نه. چرا؟ چون که در اماکن عمومی کسی که سبقت بگیرد، احقّ می شود؛ یک حکم تکلیفی است. مزاحمتش جایز نیست. خب، اگر این را بیرونش کرد، پرتش کرد، مکان، مکان مباح است. لذا مکان غصبی نیست. احقّیت به این معنا که این نسبت به آن شیء احقّ است، یعنی کسی حقّ مزاحمت ندارد؛ نه این که ملکش می شود.

«من سبق إلی ما لم یسبق به أحد فهو أحقّ به» معنایش این نیست که این ملکش می شود. یعنی این سزاوارتر است، مزاحمت جایز نیست تا وقتی که احیا بکند.

جواب سومی که می دهد، می فرماید این روایت مال آن چیزهایی است که مالک ندارد. امّا آنهایی که مالک دارد، پس یک کسی آمد این در ماشین را باز کرده بود که بنشیند صاحب ماشین، برود. دید یک نفر پرید، روشن کرد و …، کجا می روی؟ می گوید هان! ببخشید شما متدیّنی؟ می گوید بله. می گوید صبر کن صبر کن! «من سبق إلی ما لم یسبقه أحد فهو أولی به» می گوید پس خیلی خب. حالا که این طوری شد یک لگد می زند می گوید من هم «من سبق إلی ما لم یسبقه …». مالی که مالک دارد که من سبق معنا ندارد! فرض این است اراضی معمورة بالأصاله مالک دارد. مالکش امام علیه السلام است. مالک باید اجازه بدهد. لذا اینها مال آن چیزهایی است که مالک نداشته باشد. و ربطی به اراضی معمور بالأصاله ندارد، عامر بالأصاله ندارد. چون اینها مالک دارد.

خب این اشکال دومی‌اش، و اشکال سومی‌اش، اینها وارد نیست. چون «فهو أولی به» خب شما می فرمایید این یعنی «أحقّ» می شود. خب ملکیت نمی آورد. ملکیت نمی آورد. ولی خب وقتی این احقّ است، دیگران حقّ ندارند دیگر. احقّ به این زمین است، دیگران حقّ ندارند. خب کافی است. حالا این ملک من نشود این. من ..، این است که، آن هم، بعدی هم، این است که ظاهرش این است که «ما لم یسبقه أحد» این ظاهرش غیر از امام علیه السلام است. این متفاهم عرفی از این مالک های معمولی است. نه اینکه نظر به انفال داشته باشد. منتها خب سند ندارد. یک بحث دیگر است.

استناد به روایت دیگر

یک روایت دیگر که باز تمسّک کرده اند، گفته اند به مجرّد این که ید بگذارد، مالکیت می آورد و احیا لازم نیست، «من استولی علی شیء فهو له». این روایت سندش هم صحیح است. «من استولی علی شیء فهو له». این را مرحوم آقای خوئی رحمة الله علیه اشکال می کند که «من استولی إلی شیء» همان اشکال دومی که در روایت قبلی کرد. که آقا این مال شیئی که ملک کسی نباشد. نه استیلاء غصبی. خب این ملک وقتی که اراضی عامر بالأصاله ملک امام علیه السلام است، یک کسی بیاید، پس اگر این طوری باشد، همه شر خر ها و اینهایی که زورگو هستند، می‌آیند دست می گذارند روی ماشین و روی خانه و روی پول و بعد هم می گویند «من استولی علی شیء فهو له». این که نیست. این «من استولی علی شیء» یعنی آن مباحات اصلیه که مالک ندارند. این اوّلاً. ثانیاً اصلاً این روایت ربطی به مقام ندارد. این روایت مربوط به داخل خانه است. یک زنی، یک شوهری، با همدیگر زندگی می کردند. زن مُرده، شوهر مُرده، معلوم هم نیست که کدام قبلش مُرده بوده، چه طوری بوده؟ حالا می بینیم در خانه گاز هست، فرش هست، ماشین هست، نمی دانیم این زن، گاز مال زن است، ماشین مال مرد است، این چیست؟ اینها را ما نمی دانیم. آنجا حضرت سلام الله علیه فرمود: «من استولی علی شیء فهو له» این دلیل قاعده ید است. یعنی هر کسی ید بر هر چیزی دارد، اماره بر ملکیتش است. اگر این گاز، این صندوق، کلیدش دست زن بوده، لباسهای زن داخل آن بوده، خب این معنایش این است که ید دارد، ملک اوست. اگر این ماشین کلیدش دست مرد بوده، خب این معنایش این است که او ید دارد. این ربطی …، این حکم ظاهری است. ربطی به این ندارد که هر کس که ید گذاشت، ملکش باشد واقعاً. به همین جهت ایشان می فرماید ما دلیل نداریم که به مجرّد این که کسی بیاید دست بگذارد بر یک جنگلی، این جنگل بشود ملکش.

خلاصه می فرماید تا اینجا ما دلیلی بر اینکه به مجرّد حیازت، دست بگذارد و حیازت بکند، ملک بشود اراضی معمور بالأصاله، دلیل نداریم. ولی آخر سر فرموده: «نعم! السیرة القطعیة العقلائیة الممضاة للشرع قائمة علی کون الحیازة مملّکة». بله سیره قطعیه این است که این کسی که سبقت بگیرد، مالک است. بلکه می فرماید این فطری حیوانات است. الآن وقتی که یک گربه ای، یک گوشتی پیدا می کند مشغول خوردن می شود، یک گربه دیگر بیاید، یک حمله می کند به او، یا گرگ هم حمله می کند، گوسفند هم حمله می کند. این فطری حیوان هم هست، ربطی به عقل هم ندارد، جبلّی حیوانی است، که خلاصه می گویند: الحقّ لمن سبق. می گوید من زودتر آمدم، گوسفند هایم را آورده ام در این جنگل. تو برای چه آوردی دیگر؟! این چراگاه من گوسفندهایم را آورده ام، تو برای چه آوردی؟ تو چه حقی داشتی آوردی؟

این، به این سیره تمسّک کرده و غیر این سیره، یک روایتی هم از سکونی که نقل می کند: «سأله عن رجل أبصر طیراً» یک کسی با چشمش یک پرنده ای را روی درخت دید. «فتبعه حتی وقع علی شجرة» معذرت می خواهم در هوا دید. همین طور چشمش به آن نگاه می کرد تا او رفت روی درخت نشست. «فجاء رجلٌ آخر فأخذه» یک نفر دیگر آمد رفت پرنده را گرفت. حضرت سلام الله علیه فرمود که «للعین ما رأت و للید ما أخذت» آن که دیده، فقط همان دیدنش مال اوست. آن که گرفته، مالک می شود. خب این روایت ظاهرش این است که آن را که انسان حیازت می کند، او را مالک می شود.

این روایت، آقای خوئی اشکال کرده که سکونی معتبر نیست. منتها این مال دوره های …، و الاّ بعد دیگر سکونی را قبول کرده. این، چون ایشان ظاهراً، خدا رحمتش کند، بیع را دو مرتبه فرموده، طهارت را دو مرتبه فرموده، حج را دو مرتبه فرموده ظاهراً، صلاة را دو مرتبه فرموده، این چه طوری، چه عمر با برکتی داشته! بیع را دو مرتبه فرموده. این مصباح الفقاهه مال آن دورانِ مثلاً شاید، چهل سالگیش و …، چهل سال من تاریخش را دقیق نگاه نکردم، همان حدود های 50 سالگی. 40 که بعید می دانم. 50 سالگی، همان 50 و اینها، آن زمان ها بود، که سکونی را معتبر نمی‌دانست.

ولی از آن گذشته، خب این روایت در مورد طیر است. چون طیر اصلاً احیا در آن معنا ندارد. شما می خواهید از این تعدّی بکنی به جنگل و مرتع، این دلیل می خواهد. لذا این روایت سندش هم درست باشد، فایده ای ندارد. مضافاً به این که آن روایتی هم که، معذرت می خواهم، سیره ای هم که آقای خوئی تمسّک کردی، آن هم از عجایب است. سیره قطعیه بر این است که …! خب اگر کسی گوسفندش را آورد آنجا بله. ولی اگر کسی همینطور ید گذاشت. آمد خط کشید گفت آقا این مقدار جنگل مال من است رفت خانه اش خوابید. این به چه دلیل؟ آن مقداری که ما سیره داریم بله. یک کسی که گوسفندش را برد در یک مرتعی، نمی توانند دیگران بیایند این گوسفندها را از این مرتع بیرون بریزند. اما اگر یک جایی ید گذاشت، گفت آقا، چه می دانم، این جنگل فلان از شرقش تا فلان جا غربش تا فلان جا، چهار تا میخ هم کوبید، این مال من است، این به «أخذ الطیر» و به سیره، اینها از کجا تمسک بکنیم؟!

تازه در همان جنگل هم آن هم محلّ کلام است. بله یک کسی نمی تواند بیاید گوسفند کسی را بیرون بکند. حالا یک کسی گوسفندهایش را آورده در یک قطعه‌ی جنگل. اینها اینجا می چرند، بعد یک تکه ای هم جایی. یک کسی هم گوسفندهایش را می برد آن طرف می گذارد. بله آنجایی که گوسفندش هست دارد می خورد، گوسفند را نمی‌شود بیرون بکنی. امّا کنار او می آورد گوسفند می گذارد بعد یک خرده هم ترفند چوپانی را هم بلد است، راعی است، طوری می گنجاند که گوسفندهای او اصلاً نتوانند راه بروند، گوسفندهای خودش همه این مرتع را بگیرند، بخورند، اینها آقای خوئی! سیره از کجا می شود این را احرازِ سیره، آن هم سیره متشرعه! این ها چیز ندارد. به همین جهت ما نمی توانیم بپذیریم که مجرّد حیازت، و ید گذاشتن در اراضی معمور بالاصاله مملّک باشد.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *