اصول – ۶ بهمن ۹۲-عزیزی

باسمه تعالی
تقریرات اصول استاد احمدی شاهرودی(حفظه الله)…………………………………………….یکشنبه ۶ /۱۱/۹۲
عزیزی

بحث در این بود که آیا استصحاب فقط در شک در رافع جاری می شود یا در موارد شک در مقتضی هم جاری است و فرمایشات شیخ انصاری «رحمه الله» مطرح شد و اشکالات آخوند«رحمه الله» به شیخ«رحمه الله» در سه نکته عرض شد. بحث دیروز اشکالاتی بود که به آخوند «رحمه الله»شده بود و چهار مطلب داشت:
مطلب اول، اشکالاتی بود که آقای روحانی«رحمه الله» به نکته اول کلام آخوند«رحمه الله» وارد کرده بود.
مطلب دوم، اشکال ما به کلام آقای روحانی«رحمه الله» بود.
مطلب سوم، اشکالاتی بود که به مرحوم آخوند در نکته سوم وارد شده بود ؛ که یک اشکال ، آقا ضیاء«رحمه الله» به نکته سوم آخوند«رحمه الله» وارد کرده بود و خود آقا ضیاء «رحمه الله» از این اشکال جواب داد و شهید صدر«رحمه الله» به جوابی که آقا ضیاء«رحمه الله» داده بود اشکال کرده بود؛ تا اینجا بحث دیروز ما بود .
بحث امروز در دو مطلب واقع می شود:
مطلب اول: دنباله بحث مطلب سوم دیروز است و اجمالش این بود که آخوند«رحمه الله» در نکته ثالثه فرمود که نقض به لحاظ خود یقین اسناد داده می شود نه به لحاظ متیقن بعد اشکالی کرد که اگر لاتنقض یعنی آثار خود یقین را بار کن ؛ این با مورد روایت نمی سازد زیرا مورد روایت ،آثار متیقن است نه یقین ؛بعد خود ایشان جواب داد که درست است که در مورد روایت آثار متیقن است ولکن یقین در مانحن فیه، آلیاً لحاظ شده و مرآتاً در موضوع أخذ شده نه استقلالاً و این برمی گردد به آثار متیقن.
مرحوم آقا ضیاء«رحمه الله» به آخوند«رحمه الله» اشکال کرد که شما از یک طرف می گویید نقض به خود یقین اسناد داده شده و از طرف دیگر می گویید که یقین آلیا لحاظ شده و این تهافت است ؛ زیرا لحاظ آلی یعنی اینکه یقین موضوعیت ندارد و از یقین غفلت می شود و اینکه بگوییم اسناد نقض به لحاظ خود یقین است یعنی یقین مستقلاً لحاظ شده و موضوعیت دارد و این تهافت است.
جواب آقا ضیاء «رحمه الله»به اشکال خودش:
اشکالی ندارد که چیزی آلیا لحاظ شود و طریق باشد ولی در عین حال، مفنی فیه از این مرآت و طریق ، رنگ بگیرد و خصوصیتی کسب کند ؛ مثل شیشه رنگی که طریق است برای نور خورشید ولی در عین حال نور خورشید از زجاج کسب لون می کند؛ در مانحن فیه هم متیقن از یقین کسب لون می کند و آن لون ، همان استحکامی است که در یقین وجود دارد ومتیقن هم این استحکام را از یقین کسب می کند و کأن متیقن هم استحکام دارد. بنابراین درست است که نقض به یقین نسبت داده شده ولی در واقع ، به متیقن نسبت داده می شود زیرا یقین طریق است منتها ممکن است بگویید که متیقن که استحکام ندارد ، جواب می دهیم که متیقن این استحکام را از یقین کسب می کند.
اشکال شهید صدر«رحمه الله» به کلام آقا ضیاء«رحمه الله» :
اشکال اول :
قیاس این لحاظ و یقین و متیقن با نور و زجاج، قیاس مع الفارق است زیرا سرّ اینکه نور از زجاج کسب لون می کند این است که هر دو امر تکوینی هستند که درخارج موجودند ولی شما به چه دلیل این را به وجود ذهنی سرایت می دهید و قیاس امر ذهنی و اعتباری به امر خارجی وجهی ندارد و شما باید سرّ این قیاس را بیان کنید.
اشکال دوم :
شما حقیقت فناء را متوجه نشدید و در فناء، دو وجود نداریم که یکی فانی و دیگری مفنی فیه باشد بخلاف امر تکوینی که دو چیز داریم یکی زجاج و دیگری نور ؛ بلکه حقیقت فناء و لحاظ آلی اینست که وقتی یک وجود ذهنی در ذهن نقش می بندد این معنای در ذهن ؛ یک چیز است ولی دو جور می تواند لحاظ شود یکی به حمل شایع یعنی وجود ذهنی ای که منطبع است در ذهن مثل وجود ذهنی انسان ، مانند اینکه کسی می خواهد وجود ذهنی را درس بدهد و به عنوان مصداق این وجود ذهنی می گوید وجود ذهنی انسان (که در ذهن بما هو وجود ذهنی موجود است.)
اما گاهی همین وجود ذهنی انسان را به صورت حمل اولی نگاه می کنیم یعنی از وجود آن غافل هستیم و فقط ماهیت آنرا می بینیم وبه عنوان مفهوم انسان و ماهیت انسان آن را در نظر می گیریم؛ بنابراین وقتی می گوییم «الانسان ضاحک» و «الانسان حیوان ناطق» یا «الانسان لفی خسر»، این حمل ها همگی موضوع می خواهند و موضوعش را باید تصور کرد ولی موضوعش همان وجود ذهنی فانی است یعنی وجود ذهنی به حمل اولی که اصلاً التفاتی به اینکه این یک وجود موجود در ذهن است نداریم بلکه صرفاً ماهیت را می بینیم؛ برای تقریب به ذهن مثال آیینه را می زنیم که فرض کنیم دو نفر هستند که در یک آیینه نگاه می کنند یکی از آنها می خواهد آیینه را بخرد و به آیینه استقلالاً نگاه می کند که جنسش خوب است ، فرد دیگر می آید در این آیینه خودش را نگاه می کند و اصلاً نگاه استقلالی ندارد در مانحن فیه دو وجود نداریم بلکه یک آیینه است که با دو نگاه به آن نگاه می شود ؛ در مانحن فیه هم که می گوییم یقین فانی است نه اینکه یقین را لحاظ می کنیم بعد می آییم این معنا را فانی در متیقن می کنیم بلکه این همان لحاظ یقین است ولی به حمل اولی یعنی ذات مفهوم را می بینیم و به وجود ذهنی اش کاری نداریم در واقع آن چیزی که فانی است وجود ذهنی است و مفنی فیه ، ماهیت است ؛ این بیانی است برای حقیقت فناء.
در واقع فانی همان وجود ذهنی است و مفنی فیه ، ماهیت است لکن در اینجا یک ابهامی وجود دارد که در کلمات شهید صدر«رحمه الله» دقیقاً بیان نشده که مقصود ایشان از مفنی فیه چیست آیا مفنی فیه همان طبیعت وماهیت است یا وجودات خارجی اند ولی ظاهراً مقصود ایشان همان ماهیت خارج دیده است که آقا ضیاء«رحمه الله» می گویند ولی این جهت در اشکال ایشان به آقا ضیاء «رحمه الله» دخیل نیست بلکه تمام اشکال ایشان این است که در مقیس علیه دو وجود تکوینی داریم به خلاف مانحن فیه که یک چیز داریم .
نکته بعدی ایشان این است که همیشه فانی است که لون مفنی فیه را می گیرد نه بالعکس در حالیکه ادعای شمای آقا ضیاء بالعکس است و می گویید مفنی فیه که متیقن است ، لون فانی که یقین است را گرفته و استحکام یقین به آن سرایت کرده است. شاهد اینکه فانی همیشه لون مفنی فیه را می گیرد این است که مثلاً کسی که خاطره ای در ذهن دارد، این خاطره ، وجود ذهنی اش فانی است و مفنی فیه ، همان اتفاقی است که در خارج افتاده است ودر واقع این اتفاق خارجی است که به این خاطره ذهنی رنگ تلخی یا شیرینی داده است به طوری که هر وقت یاد آن می افتد متأثر می شود یا خوشحال؛ آنچه که در ذهن این فرد می گذرد در واقع صورت ذهنی آن خاطره است به نحو فناء؛ نه واقع آن اتفاق ولی در عین حال با همین صورت ذهنی متأثر می شود زیرا این صورت فانی از واقع خارجی رنگ گرفته است و در الفاظ هم همینطور است که الفاظ فانی هستند که از معانی که مفنی فیه آنها هستند رنگ می گیرند و به خاطر همین حسن یا قبح معنا به لفظ سرایت می کند.
نکته بعدی اشکالی است که شهید صدر«رحمه الله» به آخوند«رحمه الله» می کند:
آخوند«رحمه الله» در جواب این اشکال که اگر نقض بخواهد به خود یقین بخورد با مورد روایت سازگار نیست فرمود که یقین در اینجا آلیاً فرض شده و شهید صدر«رحمه الله» می گوید که شما می توانید بگویید که نقض به خود یقین استقلالی خورده نه آلی و آثار هم، آثار خود یقین است و آثار متیقن در واقع آثاری است که یقین به آن شیء آن را بار میکند.
استــاد: کلمات آقای صدر در این اشکال کمی گنگ است ولی به نظر می رسد که مقصود ایشان همین بیانی است که ما در ذیل توضیح می دهیم :
در واقع ، نقض به خود یقین استقلالی خورده نه یقین آلی و آثار هم ، آثار خود یقین است ولی یقین دو نوع آثار دارد یکی آثار شرعی که بر خود یقین مترتب شده مثل حرمت کذب وحرمت افتاء بدون علم و … و قسم دیگر،آثارعقلی است مثل تعذیر و تنجیز؛ و تعذیر و تنجیز در واقع یعنی همان آثار متیقن را بار کن که به تعبیر ما، آثار یقین طریقی است.
اتفاقاً این مطلب را ما از شیخنا الاستاذ مرحوم آقای تبریزی«رحمه الله» به یادگار داریم که وقتی به ایشان عرض می کردیم که شما می گویید استصحاب علم است و من الان علم دارم که وضو دارم در حالیکه شرط نماز که علم به وضو نیست بلکه خود وضو است ؛ همین طور است حال أمارات که علم هستند و اگر خبر واحد قائم شد که این مایع خمر است ، نهایتاً علم پیدا می شود که این خمر است ولی موضوع حرمت که علم به خمریت نیست و شارع خود خمر را حرام کرده نه معلوم الخمریه را؟ ایشان«رحمه الله» در جواب ، این نکته را فرمودند که درست است که این علم موضوع تکلیف نیست ولی این علم برای تو معذریت و منجزیت درست می کند و این استصحاب که حجت است یعنی این علمی که به این وسیله برای تو درست می شود معذر است و منجز است.
بنابراین کلام شهید صدر«رحمه الله» در مانحن فیه این است که جناب آخوند«رحمه الله» ، شما چرا از این راه رفته اید که یقین را آلیاً لحاظ کرده اید ؟ شما می توانید یقین را به طور استقلالی لحاظ کنید و آثار هم ، آثار خود یقین است ولی مقصود از آثار یقین یعنی آثار عقلی یقین که همان تعذیر و تنجیز باشد که همان آثار متیقن است.
اشکال دوم شهید صدر«رحمه الله» به آخوند«رحمه الله» در این وجه:
ما یک یقین به حمل شایع داریم و یک یقین به حمل اولی؛ و اینکه شما می گویید فناء و مفنی فیه و متیقن، اینها مال یقین به حمل شایع است یعنی من که الان یقین دارم به وجود زید، این یقین به وجود زید دو جور ممکن است لحاظ شود ؛ یکی به حمل اولی که همان ماهیت و حقیقت زید است ویکی به حمل شایع که همان وجود ذهنی زید است ؛ اما در مانحن فیه یعنی« لاتنقض الیقین بالشک» در واقع ، مفهوم یقین در ذهن ماست ؛ و این مفهوم یقینی که در ذهن ماست را اگر به حمل اولی لحاظ کنیم ، اصلاً به متیقن نمی خورد بلکه به مصادیق خود یقین می خورد ، مثل یقینی که من دارم و یقینی که زید دارد و یقینی که عمرو دارد ؛ اما اگر به خود یقین به حمل شایع نگاه کنیم می شود وجود ذهنی یقین ، و در روایت « لاتنقض الیقین» داریم نه « لاتنقض المتیقن» که شما بگویید به این متیقن دو جور لحاظ می شود یکی به حمل اولی و دیگر به حمل شایع ؛ اگر می فرمودند « لاتنقض وضوئک» ممکن بود بگوییم می توان این یقین به وضو را دو جور لحاظ کرد، و در مانحن فیه نمی گوییم یقین نمی تواند دو جور لحاظ شود بلکه می گوییم این دو جورش یکی ماهیت یقین است ( که همان مصادیق یقین است )و دیگر وجود ذهنی اش وهیچ ربطی به متیقن ندارد ؛ نه حمل اولی اش متیقن می شود و نه حمل شایعش ؛ لذا این اشکالی که اگر نقض بخواهد به خود یقین بخورد با مورد روایت سازگاری ندارد با این جوابی که شما دادید قابل حل نیست زیرا اگر مفهوم یقین را فانی بگیرید ، فانی در مصادیق خودش می شود نه فانی در متیقن.
دیگر اینکه ایشان به آخوند«رحمه الله» می فرمایند این کار شما اصلاً از ریشه غلط است و اصلاً یقین نمی تواند طریق برای متیقن باشد زیرا در روایت دارد که« لانک کنت علی یقین من طهارتک فشککت ولا ینقض الیقین بالشک ابدا» یا « لانک کنت علی یقین من وضوئک» ؛ و در اینجا یقین صغری با یقین کبری در استدلال امام علیه السلام قطعا یک معنا دارد و اینکه یکی از آنها به یک معنا باشد و دیگری به یک معنای دیگر باشد ، لازمه اش رکاکت در معناست ؛ پس یا باید هر دو را آلی بگیرید و یا هر دو را استقلالی و اگر آلی بگیرید باید «لانک کنت علی یقین من وضوئک» را ترجمه کنید به « لانک کنت علی متیقن من وضوئک» که چنین تعبیری درست نیست.
خلاصه اینکه درصحیحه زراره ، یقین نمی تواند آلیاً به معنای متیقن باشد زیرا تفکیک بین صغری و کبری لازم می آید که این رکیک است و اگر هم بخواهیم تفکیک نکنیم و هر دو یقین را به معنای متیقن بگیریم ، صغری غلط می شود ؛ این تمام کلام شهید صدر«رحمه الله» در این مطلب دیروز که مطلب اول ما بود و للکلام تتمه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *