بسم الله الرحمن الرحیم
چهارشنبه 8/11/99
جلسه 643
کلام در این بود که آیا عام به مفهوم موافق یا مفهوم مخالف تخصیص می خورد یا تخصیص نمی خورد؟ به چه دلیل این بحث را طرح کرده اند و سر آن چیست؟ سرش این است که از یک طرف دیده اند اگر بگویند تخصیص می خورد، خب عام منطوق است و آن مفهوم منطوق نیست و همیشه منطوق اقوی از مفهوم است و از طرفی اگر بگویند تخصیص نمی خورد، خب مفهوم از منطوق خود جدا شدنی نیست چرا که ملازمه آن قطعی است، لذا به مشکل بر خورده اند.
آقای صدر می فرماید: ما در دو مقام بحث می کنیم، هم در مفهوم موافق و هم در مفهوم مخالف. دیروز عرض کردیم قبل از اینکه وارد فرمایش آقای صدر شویم (ایشان چند صفحه در مفهوم موافق صحبت کرده است اما لا طائل تحته)، یک فرمایشی مرحوم آقای نائینی دارند و آن این است که اگر شارع بفرماید «لا تشرب الخمر لانه مسکر»، در این جا تعلیل عام است و به هر مسکری تعدی می کنیم اما اگر بفرماید «لا تشرب الخمر لاسکاره» دیگر نمی توانیم تعدی کنیم زیرا لعل اسکار این خمر خصوصیت داشته باشد.
آن چه در ذهن ما بود با این مطلبی که حاج شیخ اصفهانی ره توضیح می دهد و اشکال می کند شاید یک مقداری فرق کند. البته این مهم نیست ما باید ببینیم چه چیزی می شود گفت. چه چیزی می شود گفت در علم مهم است. اینکه چه چیزی گفته شده فقط مختص امام معصوم علیه السلام است.
ایشان سر اینکه از «لا تشرب الخمر لانه مسکر» می توان تعدی کرد را این گونه بیان می کند که چون موضوع در مقام ثبوت مسکر. اصلا حکم بر روی خمر نرفته است بلکه بر روی طبیعی مسکر رفته خب فقاع و بنگ و … نیز مسکر هستند اما اگر بگوید «لا تشرب الخمر لاسکاره» دیگر نمی توان گفت که به هر مسکری تعدی می کنیم، در عبارت حاج شیخ ره کأنّ آقای نائینی ره می خواهد بفرماید در «لا تشرب الخمر لاسکاره» شاید خمر مسکر است و مسکر دیگری وجود ندارد. بعد اشکال نموده که قطعاً مسکر دیگری وجود دارد و مسکر منحصر در خمر نیست.
اما من خیال می کنم که آقای نائینی ره این را نمی خواهد بفرماید بلکه مقصود ایشان این است که در «لا تشرب الخمر لاسکاره» یعنی اسکار خمر خصوصیت دارد. حرف آقای نائینی این است که حکم بر روی طبیعی مسکر نمی رود، بلکه حکم بر روی خمر می رود ولی لاسکاره.
این فرمایش آقای نائینی ره نا تام است چرا که ظاهر «لا تشرب الخمر لاسکاره» این است که اسکار علت غائیه است. در علت غائیه این که علت به معلول اضافه شود و خصوصیت داشته باشد خلاف ظاهر است. اگر کسی بگوید انار نخور بخاطر ترشی آن. بعد بگوییم ترشی انار یک خصوصیتی دارد که در سایر ترشی ها نیست خب این خلاف تعلیل است زیرا عرض کردیم که تعلیل برای تقریب مطلب به ذهن است. اگر بفرماید «لا تشرب الخمر لاسکاره»، معلوم می شود که طبیعی اسکار مشکل دارد و آن علت حرمت است نه اسکار خمر، چون اگر اسکار خمر باشد تعلیل تعبدی می شود و دیگر ارزشی ندارد و این بدین معناست که طبیعی اسکار مشکلی ندارد بلکه اسکار خمر مشکل دارد.
مرحوم حاج شیخ اصفهانی ره در هامش نهایه الداریه، مطلب را مقداری پیچانده است. من خیال می کنم ـ با همه جلالت ایشان ـ این جا مطلب را نباید می پیچاند. اگر این جمله ای که ما عرض می کنیم را صاف بیان می کرد دیگر لازم نبود که این گونه بیان نماید. منتهی اینجا دو نکته است.
نکته اول این است که حاج شیخ ره اشکال نموده و فرموده اگر «لا تشرب الخمر لانه مسکر» بدین معنی باشد که حکم بر روی طبیعی مسکر رفته و آن، موضوع حکم است دیگر این مفهوم نمی شود، بلکه آن، منطوق است. بحث ما بر سر مفهوم است، ما می خواهیم بگوییم از «لا تشرب الخمر لانه مسکر» به هر مفهوم مساواتی می شود تعدی کرد، خب اگر حکم بر روی مسکر رفته باشد دیگر این مفهوم نیست و مثل این می ماند که شارع بفرماید: لا تشرب المسکر.
نکته دومی که ما عرض می کنیم این است که اگر شارع بفرماید «لا تشرب الخمر لاسکاره» یا بفرماید «لا تشرب الخمر لانه مسکر» چند احتمال وجود دارد.
احتمال اول: آیا این جا در مقام جعل خداوند سبحان یک جعل دارد و آن لا تشرب المسکر است، غایة الامر در مقام اثبات یک فرد شاخص مسکر را بیان فرمود یا آن که فرد متداول را بیان فرموده و اصلا حرمت روی خمر نرفته است مثل اینکه آقای نائینی ره می فرماید «لا تشرب الخمر لانه مسکر» یعنی حرمت بر روی طبیعی مسکر رفته است.
احتمال دوم: شارع احکام متعدده ای برای تمام مسکر ها جعل کرده است، خمر، فقاع و… چه مسکر جامد و چه مسکر مایع، منتهی در مقام اثبات و در مقام بیان به جای اینکه بفرماید خمر نخور، فقاع نخور و… فرموده «لا تشرب الخمر لانه مسکر».
احتمال سومی که تازگی به ذهن ما رسیده و متفاهم عرفی و ارتکاز عرف بر این است این می باشد که شارع یک حرمت بیشتر جعل نکرده است و آن حرمت فقط برای خمر است منتهی در مقام اثبات فرموده است که خمر را نخور چون ملاک و مناط حرمت آن، اسکار است. خب غیر خمر چی؟ غیر خمر حرام نیست اما این بدین معنی نیست که بتوان مثلا فقاع را خورد زیرا غرض شارع ترک فقاع است، نه این که حرمت جعل کرده باشد خب اغراض مولی واجب الاتباع است.
سوال:
جواب: متفاهم عرفی این است که وقتی می گوید: «علتش این است» مثلا وقتی من به فلانی گفتم از خانه که بیرون می آیی دستکش دستت بکن به خاطر اینکه وقتی می خواهی درب را ببندی اثر انگشتت بر روی درب می ماند و باعث می شود که اگر دزدی آمد نتوانند اثر انگشت او را بر دارند چرا که اثر انگشت ها با هم مشتبه می شوند. خب هر کسی از این علت می فهمد که این مختص این آقا نیست و باید دیگران این کار را انجام دهند منتهی نه این که دیگران را نهی کرده بلکه غرض مولی این است.
این مطلبی را که امروز عرض می کنیم بعید می دانم که در بین اعلامی چون آقای نائینی ره، آقای خوئی ره و شیخنا الاستاذ ره قائل داشته باشد. ما چه دلیلی داریم که «لا تشرب الخمر لانه مسکر» از قبیل فرمایش آقای نائینی ره باشد بلکه ممکن است شارع یک جعل بیشتر نکرده باشد اما آن برای خمر است و نسبت به مابقی غرض مولی بر ترک است.
بله اگر ما بودیم و دو احتمال اول، ممکن بود که کسی بگوید ارتکاز عرفی بر این نیست که به تعداد مسکر ها عالَم، شارع حکم جعل کند و این کار لغو در ارتکاز عرف نیست اما وقتی ما این احتمال سوم را دهیم دیگر چه دلیل داریم که حرمت بر روی مسکر رفته است؟ خب ممکن است شما بگویید فقاع الآن حکم دارد؟ می گوییم حکم ندارد. خب حکم ندارد پس انجام دهیم؟ می گوییم نه چون عقل حکم به اجتناب آن می کند.
سوال:
جواب: عرض کردیم وقتی می فرماید لانه مسکر، ظهور تعلیل بر این است.
سوال:
جواب: وقتی من غرض دارم و غرض خود را بیان کردم به چه دلیل حکم جعل کنم!؟
سوال:
جواب: این «ما من واقعة الا لها حکم» که دلیل ندارد. چه کسی گفته است که هر واقعه در عالم باید حکم داشته باشد. ان قلت: حضرت رسول صلی الله علیه و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین فرموده اند«ما من شيئ يقربكم من الجنة و يبعدكم عن النار الّا و قد امرتكم به و ما من شئ يبعدكم عن الجنة و يقربكم من النّار الّا و قد نهيتكم عنه» خب الآن فقاع مبعد هست یا مبعد نیست؟ مبعد است. پس قطعا باید نهی کرده باشند. قلت: این روایت در مقام بیان از این جهت نیست که من برای تمام وقایع حکم جعل کرده ام. این روایت در مقام بیان این است که این ها را من ابراز کرده ام و الا این مطلب مسلم است که تمام احکام را پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین بیان نفرموده است. شاید شصد در صد احکام شریعت توسط ائمه علیهم السلام بیان شده است. من نمی خواهم بگوییم این روایاتی که در زمان ائمه علیهم السلام وارد شد در زمان پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین بیان نشده است، خلاصه در زمان ایشان هم مردم نماز می خواندن و شک می کردند، خب مردم می رفتن و از مورد شک خود سوال می کردند. خیلی از مطالب در زمان حضرت بیان شده منتهی بعد توسط ظلم ظالمین از بین رفته و بعد در زمان ائمه علیهم السلام، توسط ایشان دو مرتبه بیان شده است. این را ما قبول داریم ولی یقیناً تمام احکام که امرتکم نیست. خیلی از احکام را ائمه علیهم السلام بیان فرموده اند. اگر کسی بگوید چون چهارده معصوم علیهم السلام وجود واحد هستند لذا فرموده اند می توانید روایتی که از وجود نازنین امام صادق علیه السلام نقل شده را، از وجود نازنین امام کاظم علیه السلام نقل نمایید. یک وقت منبری شب شهادت امام کاظم علیه السلام از ایشان روایتی به ذهنش نمی رسد خب روایتی که از امام صادق علیه السلام در ذهن دارد را این گونه بیان می کند «قال الکاظم علیه السلام»، این اشکال ندارد ولو اینکه یقین دارد روایت برای حضرت نیست چون در واقع ایشان یک وجود هستند. بلا تشبیه بلا تشبیه این مثل این می ماند که مغازه ای ده کارمند دارد که تمام آنها جنس های صاحب مغازه را می فروشند خب بعد از ظهر کارمندی که در آن وقت می آید می گویند این جنس را صبح از ما خریدی. از ما خریدی نه اینکه از من خریدی بلکه بدین معناست که تمام ما یکسان هستیم. ائمه علیهم السلام نیز در واقع یک وجود و یک نور هستند. این که در روایت دارد پیغمبر گرامی اسلام و امیر المومنین علیه السلام نور واحد هستند بدین معنی نیست که سایر ائمه علیه السلام فرق می نمایند، نه تمام ایشان یک نور هستند منتهی چون مقام مولانا امیر المومنین علیه السلام ارجح است و محل بحث بوده و شیاطین و دشمن فتنه می کرده این گونه بیان نموده اند و الا ما روایات زیادی داریم که خداوند سبحان چهارده معصوم را چهارده یا چهار هزار یا دو هزار ـ بنابر نقل ها مختلف ـ قبل از خلقت حضرت آدم، خلق فرموده است. این که فرموده اند «کلنا نور واحد» هرچه از من شنیدی به مابقی ائمه علیهم السلام نیز می توانی نسبت دهی، مراد این نیست که هر آن چه از دو لب مقدس امام صادق علیه السلام برون آمده، این قول یعنی آن چرا که عقیده دارند و قبول دارند.
سوال:
جواب: بله امرتکم یعنی بیّنتکم و این را حضرت بیان کرده است. بله خداوند سبحان امر نکرده اما مقصود حضرت رسول صلی الله علیه و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین است که این مقرب را بیان نموده است.
سوال:
جواب: نه ما عرض کردیم، دلیل نداریم که هر جایی که ملاک باشد شارع حکم جعل کند. آن چه نسبت به آن دلیل داریم این است که هر جایی که امر فرموده، دارای ملاک است اما این در جایی است که بیان نفرمود اما اگر بگوید غرض من ترک این است…. متفاهم از «لا تشرب الخمر لانه مسکر» یعنی غرض من ترک این است……. حرف ما این بود که ممکن است یک جایی مصلحت و ملاک باشد اما در عین حال شارع جعل نداشته باشد مثل اینکه بفرماید خمر مسکر است کما اینکه فقاع مسکر اما من فقاع را حرام نمی کنم. فکر نمی کنم کسی بگوید هر جایی که مفسده باشد باید شارع مقدس نهی نماید. این را عرض کردیم که در واقع رد قرآن است چرا که عرض کردیم این آیة شریفه «قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإيمان» یا «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِم»…. برخی که سواد ندارند می گویند اصل «رسول» واجب است و آن چه باعث منت شده «من انفسهم» است. استاد: این چه فرقی می کند زیرا سوال می کنیم آیا من انفسهم آیا برای هدایت بشر بهتر بود یا بهتر نبود؟ علاوه بر اینکه آیة می فرماید: شما اسلامتان را بر من منت نگذارید «بل الله یمن علیکم ان هداکم للایمان». خب اگر وظیفه من است که اطاعت نمایم، وظیفه خداوند سبحان است که رسول بفرستد یا احکام جعل کند دیگر چه منتی است. عبد به وظیفه خود عمل کرده، خداوند سبحان نیز به وظیفه خود عمل کرده است. در حالی که این لطف می باشد و می خواهد خلق را هدایت نماید.
سوال:
جواب: منت عبد بر عبد مذمت شده است اما منت خداوند سبحان بر عبد که قبیح نیست. منت مثل تکبر است، تکبر از عبد به عبد قبیح است اما برای خداوند سبحان که بد نیست. تعریف کردن از نفس خود بد است اما این برای خداوند سبحان که قبیح نیست کما اینکه فرموده «تبارک الله احسن الخالق». این ها صفاتی است که برای مخلوق بد است اما برای خداوند سبحان بد نیست زیرا در واقع شأن اوست که منت بگذارد. این مثل این می ماند که شاگرد مغازه ای منت بگذارد که من جنس به تو فروخته ام یا هدیه داده ام خب به او می گویند تو چه کاره ای!؟ ارباب گفته بده تو هم دادی. تمام عالَم هستی ملک خداوند سبحان است، در اختیار ایشان است. خب این اذن را به ائمه علیهم السلام داده است، ائمه علیهم السلام از اختیار خودشان نیست. ایشان چیزی از خودشان ندارند اگر آنها هم از خودشان تعریف نمایند بد است. بله در جایی امام صادق علیه السلام فرموده اند: تزکیة المرأة نفسه قبیح ولی چکار کنیم دیگران، مردم را درب خانه ی ما نمی فرستند، ما برای اینکه مردم از گمراهی نجات پیدا کنند از خودمان تعریف می کنیم. در مورد خداوند سبحان که منت بد نیست. هیچ آیة، روایت، عقل و نقلی نیست که بگوید منت گذاشتن از جانب خداوند سبحان قبیح است.
خب هیچ فرقی بین «لا تشرب الخمر لانه مسکر» و «لا تشرب الخمر لاسکاره» نیست چون اضافه سبب به مسبب…. برخی نوشته اند عقلاً تقیید علت به معلول محال است ، این را ما نفهمیدیم اما این جهت که تعلیل برای تقریب به ذهن است. اگر کسی بگوید فلانی را اجازه دهید برود چون اگر هم سر کلاس نباشد درس هایش را می خواند. خب طلبه دیگری می گوید اجازه دهید من هم بروم. می گوید: نه درس خواند او خصوصیت دارد، همین که او درس بخواند خصوصیت دارد نه اینکه خوب خواندش خصوصیت داشته باشد. خب این خلاف ظاهر است. پس اینکه آن حصه از علت که در این معلول وجود دارد خصوصیت داشته باشد خلاف ظاهر می باشد. فکر می کنم مقصود حاج شیخ ره و امثال ایشان، همین باشد.
اما آن اشکالی که حاج شیخ ره به مرحوم نائینی کرده است نیز وارد نیست زیرا جناب حاج شیخ ره شما فرمودید: «اگر معنای لا تشرب الخمر این باشد که حکم در مقام ثبوت بر روی طبیعی مسکر رفته است دیگر بحث مفهوم نیست چرا که این منطوق است.» در حالی که این اشکال وارد نیست زیرا اینکه ما می گوییم مفهوم، به لحاظ مقام اثبات می گوییم. به لحاظ مقام اثبات ظاهر لا تشرب الخمر این است که حکم بر روی خمر رفته است منتهی ما از این تعدی می کنیم.
پس فقط تنها اشکالی که به آقای نائینی ره وارد است این است که «لا تشرب الخمر لانه مسکر» با «لا تشرب الخمر لاسکاره» فرقی نمی کند و در هر دو تعدی می کنیم.
آقای صدر می گوید: تارةً ما از تخصیص عام به مفهوم موافق بحث می کنیم و اخری از تخصیص عام به مفهوم مخالف بحث می کنیم. اما تخصیص عام به مفهوم موافق: در واقع این لفظ نیست که دلالت می کند. وقتی خداوند سبحان می فرماید «لا تقل لها اف » دال بر حرمت ضرب و شتم لفظ نیست. این در واقع از دلالت مدلول بر مدلول است یعنی ملازمه هست بین حرمت اف و حرمت ضرب. ملازمه بین دو مدلول است و دال فقط دلالت بر مدلول اول می کند و این به خلاف مفهوم مخالف است. در مفهوم مخالف دال لفظ است وقتی می فرماید «ان جاءک زید فاکرمه»، این ان جاءک بر وجوب اکرام زید دلالت می کند و همین ان جاءک بر عدم وجوب اکرام زید عند عدم مجیئ دلالت می کند. لفظ هم دال بر منطوق و هم دال بر مفهوم است ولکن در مفهوم موافق لفظ دال نیست بلکه ملازمه بین دو مدلول است. منتهی اگر دقت کرده باشد مثلا در اصول می گویند دلالت اقتضاء، دلالت تنبیه، دلالت اشاره یا اجتماع امر و نهی محال است یا مقدمه واجب واجب است. شما اگر نگاه کنید در مباحث الفاظ هیچ بحثی از دلالت اقتضاء و تنبیه و اشاره نیست، هیچ بحثی از اجتماع امر و نهی نیست اما بحث مفهوم موافق و مفهوم مخالف در مبحث الفاظ است خب چرا؟ زیرا در واقع عرفاً این ملازمه تارة به براهین عقلی ثابت می شود و اخری ملازمه عرفی است. اگر ملازمه عرفی باشد به نحوی که عرف این را به خطاب نسبت دهد آن وقت این، داخل ما نحن فیه است اما اگر ملازمه به برهان عقلی باشد و عرف آن را مدلول و مفهوم خطاب نداند آن وقت دیگر ربطی به مفهومی که این جا بحث می کنیم ندارد. این مفهومی که این جا بحث می کنیم یعنی ملازمه هست بین این دو مفهوم.
نکته دومی که آقای صدر بحث می کند این است که فی حد نفسه در «لا تقل لها اف » مفهوم با منطوق تنافی ندارد. اگر یک روایتی وارد شود که «یجوز ضرب الظالم» خب در آیة شریفه می فرماید «لا تقل لها اف». خب این «لا تقل لها اف »با «یجوز ضرب الظالم» تنافی ندارد بله این مفهوم موافق که به اولویت ثابت می شود با «یجوز ضرب الظالم» تنافی دارد زیرا «یجوز ضرب الظالم» اطلاق دارد چه پدر و مادر باشد چه پدر و مادر نباشد اما «لا تقل لها اف »خصوص ایشان را استثناء کرده است و جایز نمی داند چه ظالم باشد و چه ظالم نباشد. پس منطوق تنافی ندارد، آن چه تنافی دارد مفهوم است بله بعضی از جاها ممکن است منطوق نیز تنافی داشته باشد وللکلام تتمة ان شاء الله فردا
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین