سه شنبه 3/3/1401
جلسه 802
بسم الله الرحمن الرحیم
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
اللهم کن لولیّک الحجّة بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعة وفی کلّ ساعة ولیّا وحافظا وقائدا وناصرا ودلیلا وعینا حتی تسکنه أرضک طوعا وتمتّعه فیها طویلا.
اللهم العن أوّل ظالم ظلم حقّ محمّد وآل محمّد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العن العصابة التی جاهدت الحسین وشایعت وبایعت وتابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا.
السلام علیک یا أبا عبد الله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله أبدا ما بقیت وبقی اللیل والنهار ولا جعله الله آخر العهد منّی لزیارتکم، السلام علی الحسین وعلی علیّ بن الحسین وعلی أولاد الحسین وعلی أصحاب الحسین.
اللهم خصّ أنت أوّل ظالم باللعن منی وابدء به أولا ثم العن الثانیَ والثالث والرابع اللهم العن یزید خامسا والعن عبید الله بن زیاد وبن مرجانة وعمر بن سعد وشمرا وآل أبی سفیان وآل زیاد وآل مروان إلی یوم القیامة.
***********************************************************
[مباحث امروز: مقتضی الاصل فیما شک فی الحجیه
کلمات آقای صدر در اینکه آیا شک در حجیت مساوق عدم حجیت انشاء هست یا نه و تشقیق شقوق به اینکه آیا دلیل بر حکم ظاهری یا واقعی مخالف داریم یا نه
مختار آقای صدر بر مسلک خودش و بر مسلک مشهور
ایراد بر آقای صدر-توضیح حجیت مثبتات الامارات دون الاصول]
کلام در این بود که اگر شک کردیم در حجیت یک ظنی، یک اماره ای، مقتضای اصل چیست؟ خلاصه فرمایشات آقای صدر این شد که در جایی که ما شک در حجیت یک ظنی یا اماره ای داریم، یا دلیلی بر حکم ظاهری مخالف داریم، یا دلیلی بر حکم ظاهری مخالف نداریم. آن جایی که دلیل بر حکم ظاهری مخالف نداریم، دلیل بر حکم واقعی مخالف داریم یا دلیل بر حکم واقعی مخالف نداریم، مثلا نمی دانیم شهرت حجت است یا نه، یا خبر ضعیفی که بر طبق آن شهرت عمل کرده را نمی دانیم آیا حجت است یا نه؟ حال یک خبر ضعیفی بر الزام قائم شده. ما ببینیم یک حکم ظاهری مخالف داریم یا نداریم؟ اینجا برائت حکم ظاهری مخالف است. یا در یک جایی ماءی که نجس بوده، متغیر بوده و بنفسه زوال تغییر پیدا کرده. یک دلیلی بر طهارت این ماء آمده، یک خبر ضعیفی بر طهارت این ماء آمده، نمی دانم آیا این خبر ضعیف حجت هست یا نیست. اینجا ما حکم ظاهری مخالف داریم زیرا استصحاب بقاء نجاست می گوید این آب نجس است.
آن جایی که دلیل بر حکم ظاهری مخالف داشتیم، خود به دو صورت تقسیم می شود یا این دلیل قطعی ست یا خود این دلیل تعبدی ست و قطعی نیست. اگر قطعی باشد مثل اینکه اماره ای بر وجوب دعای عند رؤیت هلال داریم یا بر اینکه عصیر ذبیبی اگر غلیان پیدا کند حرام است. در مقابل دلیل برائت را داریم که یقین داریم در جمیع موارد شبهات بدویه مقتضای قاعده برائت است. اینجا لازمه قطع به برائت این است که من قطع پیدا کنم این خبر حجت نیست منتهی باید در خصوص ذبیبی از امام علیه السلام شنیده باشم که عصیر ذبیبی اگر غلیان پیدا کرد چنانچه در حرمت آن شک کردی، حلال است. حکم واقعی را بیان نمی فرماید بلکه حکم ظاهری را بیان فرموده یا اگر اطلاق باشد … نباید اطلاق باشد بلکه باید به گونه باشد که من یقین پیدا کنم. آقای صدر در تقریرات وقتی مثال می زند می گوید «من از امام معصوم علیه السلام شنیدم»، در حالی که به مجرد اینکه من از امام معصوم علیه السلام رفع ما لا یعلمون را بشنوم فایده ندارد زیرا نهایتاً سند را درست می کند. زمانی به حکم ظاهری قطع پیدا کنم که ظهور نیز نباشد یعنی قطعی السند و الدلالة باشد. حال فرض این است که قطعی السند و الدلالة هست. اینجا که قطعی است، آقای صدر می فرماید بنابر مسلک ما قطع به برائت موجب قطع به عدم حجیت این خبری می شود که دلال بر حرمت است زیرا در احکام ظاهری ایشان می فرماید آن جایی که این حکم ظاهری الزامی ست بدین معناست که در تزاحم حفظی من مولی، غرض الزامی را مقدم کردم. آن دلیل برائت می فرماید در تزاحم حفظی من اغراض ترخیصیه را مقدم کردم تا عبد را مطلق العنان جعل کنم. خب در تزاحم حفظی مولی یا باید جناب غرض الزامی را مقدم بدارد یا باید جناب غرض تخریصی را مقدم بدارد. این دو، متنافیین هستند لذا هر دو را نمی تواند مقدم بدارد. وقتی متنافیین شدند قطع به احد المتنافیین، قطع به احد الضدین، قطع به احد النقیضین ملازم و مساوق ست با قطع به منافی آخر، قطع عدم ضد آخر، قطع عدم نقیض آخر. لذا بنابر مسلک ما اگر قطع به این حکم ظاهری داشتم، قطع به حکم ظاهری مخالف پیدا می کنم.
اما بنابر مسلک مشهور، ایشان می فرماید موجب قطع نمی شود زیرا بنابر مسلک مشهور احکام ظاهری در ظرف وصول با یکدیگر تنافی پیدا می کند اما در ظرف عدم وصول تنافی پیدا نمی کنند. بله اگر در مشکوک الحرمة، یک حکم ظاهری بر حرمت واصل شود و یک حکم ظاهری بر حلیت قائم شود، جمع بین این دو ممکن نیست زیرا مکلف یا معذور است یا معذور نیست یا واقع منجز است یا منجز نیست، اما در ظرف عدم وصول منافات ندارد که شارع حجیت خبر دال بر وجوب را جعل کند مع ذلک در ظرفی که آن واصل نشود برائت جعل کند، ولی بنابر مسلک ما آنها بوجوده الواقعی با هم متنافیین هستند کأنّ مثل اجتماع امر و نهی می شود بنابر مسلک آقای خوئی ره، چطور آنجا می گویند وجوب واقعی ولو واصل نشود دارای ملاک و مصلحت ملزمه غالبه هست، نسبت به حرمت واقعی می گویند ولو واصل نشود دارای مفسده ملزمه غالبه هست لذا در شیء واحد هم ملاک وجوب و هم ملاک حرمت با هم جمع نمی شوند، اینجا نیز این گونه است، حجیت خبر دال بر الزامی یعنی من جانب الزام را مقدم داشتم، و حجیت خبر دال بر برائت یعنی جانب ترخیص را مقدم داشتم.
فرمایش آقای صدر به این مقدار نا تمام است زیرا دیروز هم عرض کردیم که بنا بر مسلک آقای صدر هم موجب قطع نمی شود زیرا مثلا یک خبر ضعیف دال بر حرمتی که مشهور بر طبق آن عمل کرد هست. اولا شما در تزاحم حفظی در اماره می گویید قوت احتمال نه قوت محتمل، خب چه اشکال دارد، احتمال می دهیم اینجا در جایی که واصل نشده قوت احتمال را شارع مقدم داشته باشد اما در جایی که واصل نشده، می فرماید من به لحاظ قوت احتمال این را مقدم کردم و به لحاظ قوت محتمل برائت را مقدم کردم.
اگر آقای صدر بگوید نمی دانم در این صورت یا قوت احتمال یا قوت محتمل. می گوییم چرا! مولی می گوید چون قوت احتمال نرسیده، من قوت محتمل را مقدم کردم. برای کسی که به او این قوت احتمال نرسیده من قوت محتمل را مقدم کردم. چطور بر طبق مسلک مشهور مولی می گوید من برائت را جعل کردم برای کسی که این حرمت ظاهری به او نرسد، این جا هم می گوید قوت محتمل را جعل کردم برای کسی که قوت محتمل به او نرسد. این چه ایرادی دارد!؟ بگویید معنی قوت احتمال را مقدم داشتم یعنی اینکه من به محتمل نگاه نمی کنم. می گوییم معنی قوت محتمل را مقدم داشتم یعنی من به محتمل نگاه نمی کنم در صورتی که واصل شود اما اگر واصل نشده، نگاه می کنم. اگر بگویید من این حرف را قبول ندارم. می گوییم مشهور نیز ممکن است بگویند ما این حرف شما را قبول نداریم. این که حرف نشد، به مجرد تزاحم حفظی و به مجرد اینکه قوت محتمل و قوت احتمال باشد چه اشکال دارد!
اصلا یک پله بالاتر می آییم، اگر یک خبر ضعیفی دال بر وجوب احتیاط است و بر طبق آن مشهور عمل کرده اند، و به برائت هم قطع داریم. خب چه اشکال دارد! ممکن است بگویید در جایی که این احتیاط واصل شود، من قوت محتمل را مقدم کردم، اغراض الزامی را مقدم کردم اما در جایی که واصل نشود، من اغراض ترخیصیه را مقدم کردم. چطوری که شما در حکم واقعی می گویید «اگر حکم واقعی واصل نشود، اغراض ترخیصیه را مقدم کرده» خب اینجا هم می گوید اگر احتیاط واصل نشود اخبار ترخیصیه را مقدم کردم. اصلا اگر شارع این طور بفرماید که «من برائت را جعل کردم برای کسی که وجوب احتیاط به او واصل نشود» این اشکال دارد؟! پس وجوب احتیاط واقعی با برائت واصل یا بالعکس جمع می شود. وصول حکم ظاهری باید باشد تا شما بگویید این دو قابل جمع نیست الا اگر یکی واصل شود و دیگری واصل نشود …، هر چه انسان فکر می کنم کسی بتواند این حرف آقای صدر را با دو تن چسب بهم به چسباند. پس فرقی بین مسلک مشهور و مسلک ایشان نیست.
اما اگر ما دلیل قطعی بر حکم ظاهری نداشتیم بلکه دلیل غیر قطعی بر حکم ظاهری داشتیم مثل اینکه روایتی وارد شده که رفع ما لا یعلمون. اینجا چون قطع به حکم ظاهری نداریم دیگر نمی توانیم قطع به عدم حکم ظاهری مخالف پیدا کنیم، ولکن این دلیلی که می فرماید رفع ما لا یعلمون، اماره است و مثبتات اماره حجت می باشد. لازمه عقلی تعبد به برائت بر مسلک آقای صدر، تعبد به عدم حجیت آن خبری می شود که دال بر احتیاط است. لا یقال: همه ذهن ما را بهم ریختید، از قبل شنیده بودیم که مثبتات اصول حجت نیست. رفع ما لا یعلمون فرش الاصول است و از آن پایین تر ما نداریم، آنگاه مثبتات آن حجت می باشد!
این یک شبهه ای هست که برای بعضی ممکن است پیش آید، می گویند مثبتات اماره حجت است و مثبتات اصول حجت نیست. از طرفی می گویند رفع ما لا یعلمون مفاد اماره است، لا تنقض الیقین بالشک مفاد اماره است، کل شیء لک حلال، کل شیء لک طاهر همه اماره هستند پس چرا شما می فرمایید مثبتات آن حجت نیست؟ چه فرقی می کند که یک اماره ای بر وجوب صلاة جمعه قائم شده باشد و یک اماره ای بر طهارت مشکوک الطهارة یا حلیت مشکوک الحرمة قائم شده باشد؟
جواب این است که بله مثبتات اماره حجت می باشد و فرقی نمی کند، چه اصل عملی مفادش باشد و چه حکم واقعی مفادش باشد. چه آن اماره دال بر رفع ما لا یعلمون باشد و چه آن اماره دال بر وجوب صلاة جمعه باشد. مطلقا مثبتات اماره حجت است (خوب دقت کنید خیلی ها خواسته اند از این اشکال جواب دهند اما چون مطلب برای خود آنها واضح نبوده گیر کرده اند) منتهی معنای مثبتات این است که لوازم عقلی مؤدی اماره. اگر مؤدی اماره وجوب صلاة جمعه باشد، لازمه عقلی آن حجت است، مثل اینکه لازمه عقلی آن این است که نماز ظهر واجب نباشد زیرا در شبانه روز پنج نماز بیشتر واجب نیست. اگر ظهر جمعه هم ظهر واجب باشد و هم جمعه شش نماز واجب است. اگر در اطراف علم اجمالی بینه بر طهارت یک طرف قائم شود یعنی دیگری پاک است زیرا من یقین دارم از این دو کاسه یکی نجس است. حال اگر مؤدی اماره رفع ما لا یعلمون شد، اگر مؤدی اماره لا تنقض الیقین بالشک شد، لازمه عقلی آن هم حجت است منتهی لازم عقلی رفع ما لا یعلمون عدم وجوب واقعی نیست زیرا رفع ما لا یعلمون بیان نمی کند که واقع چه چیزی هست و می گوید: من کار ندارم واقع چیست، من می گویم تو در ظاهر مرخص العنان هستی. لا تنقض الیقین بالشک نمی گوید واقع چیست و اصلا کاری با آن ندارد، بلکه می گوید اگر شک کردی حکم ظاهری تو این است.
بنابر این می توانیم بگوییم وقتی یک دلیلی آمد و گفت «حکم ظاهری برائت است»، پس حکم ظاهری حرمت نیست چون لازمه عقلی برائت در ظاهر، عدم حرمت است در ظاهر. لذا اصلا این غلط است ما تفصیل دهیم و بگوییم مثبتات اماره حجت است و مثبتات اصول حجت نیست زیرا ادله اصول، اماره است. لا یقال که شما خراب تر کردید، ما از قدیم شنیدیم که مثبتات اماره حجت است و مثبتات اصول حجت نیست. لانا نقول این غلط است بدین معنی که مثبتات اماره مطلقا حجت است منتهی معنای مثبتات اماره یعنی لوازم عقلی مؤدی اماره. مؤدی هر لازمه عقلی که داشته باشد، آن حجت است اما لوازم عقلی اماره ای مؤدی آن برائت است، عدم حرمت واقعی نیست. به همین جهت روی مسلک آقای صدر وقتی که گفتیم شارع در مقام ظاهر یا باید برائت جعل کند یا باید حرمت جعل کند، یا باید اغراض ترخیصیه را مقدم بدارد یا اغراض الزامیه مقدم بدارد، خب وقتی یک اماره آمده و گفت اغراض ترخیصیه را مقدم داشته، معنایش این است که اغراض الزامیه را مقدم نداشته، منتهی باز آن اشکال ما به آقای صدر می آید که آقای صدر، اغراض الزامیه در مقام ظاهر با اغراض ترخیصیه در مقام ظاهر، در ظرف وصول با هم تنافی دارند یا نه و در واقع با هم تنافی دارند؟ ما گفتیم در ظرف وصول با هم تنافی دارند، چه اشکال دارد که شارع بفرماید من حکم ظاهری حرمت جعل کردم، اگر نرسید برائت جعل کردم. یعنی من برائت را در دو جا جعل کردم، یکی آنجایی که اصلا حکم ظاهری حرمت را جعل نکردم و یکی آن جایی که حکم ظاهری حرمت را جعل کردم ولکن اگر نرسید برائت جعل کردم.
همان یک کلمه ای که گفتم بس است شاید در تمام حوزه های علمیه، این کلمه را صد نفر نفهمیده باشند. لم کار همین است که اماره هیچ فرقی نمی کند، مهم مؤدای اماره است زیرا معنای مثبت یعنی لازمه عقلی مؤدی اماره.
سوال، جواب: تسامح نیست زیرا مثبت یعنی لازمه عقلی مؤدی …… عرض کردم که معنای آن این است، نه اینکه آن لازمه عقلی هست و حجت نیست. اینکه عرض کردم این حرف غلط است که تفصیل دهیم به خاطر همین است منتهی این یک اصطلاح شده. الآن یک کسی بگوید مثبتات اصول یعنی چه! آخر این مثبتات عقلی او نیست. ای کاش به جای این حرف می فرمودند مثبتات اماره حجت است سواء کانت مفاد الامارة حکماً واقعیاً أو حکماً ظاهریاً غایة الامر معنای مثبت یعنی لازمه عقلی.
شما که اینجا نشسته اید و رسائل و مکاسب درس می دهید، شاید تقی به توقی بخورد و خارج شروع کردید، چون بعضی از افرادی که مباحثه ی ما می آمدند خارج شروع کردند. می گویند شجاعت عباس، فخر امام حسین سلام الله علیه است، ما از خدا می خواهیم رفقایی که به مباحثه ما می آیند به جایی برسند و خارج شروع کنند. هیچ نعمتی از این بالا تر نیست که انسان زنده باشد و بشنود سی، چهل نفر از کسانی که با آنها مباحثه می کرده مدرس خارج شده اند. فکر نمی کنم اگر انسان هر روز روزه بگیرد، هر شب نماز بخواند، صد هزار مرتبه در جنگ و در رکاب پیغمبر خدا قطعه قطعه شود باز این اجر و پاداش را ندارد که حین الحیات ببیند که چهل، پنجاه نفر مدرس تربیت کرده، منتهی می گویند ابوالفتح جنی به درس ابو علی فارسی می رفت. یک چند جلسه آمد. یک روز ابو علی فارسی رد می شد دید ابوالفتح جنی مدرسه باز کرده، طلبه گرفته. بعد او فرمود اول تو جوجه باش و زیر بال مرغ برو، وقتی مرغ شدی جوجه زیر بال و پر بگیر. این حرف بر ابوالفتح جنی اثر کرد و درب مدرسه را بست و به درس ابو علی فارسی نشست تا ابوالفتح جنی شد. هر دو بحمد لله شیعه هستند. کبار ادبا شیعه هستند. نحویینی که در درجه یک نحو قرار دارند شیعه هستند مثل مرحوم سیبویه، ابوالفتح جنی ره، خلیل بن احمد ره. این از نابسامانی و بدبختی حوزه علمیه و بدبختی طلبه ها ست، طلبه ها در این حوزه ها پدر ندارد و الا اگر پدر داشته باشند…، پدر فرزند را اول به کلاس اول می فرستاد، بعد کلاس دوم، هر شب از او سوال می کند که چه کار می کنی. ولی در حوزه ها چه در داخل و چه در خارج فکر نمی کنم برای مسئولین علمیت و تقوی شرط اساسی باشد یا اصلا شرط باشد. ما توقع نداریم شرط اساسی باشد چراکه آخر الزمان است اما بالاخره باید شرط باشد.
لذا باز همان اشکال وارد است زیرا آقای صدر به قول شما این لازمه … لذا در تقریرات یک تعبیر دارد که این لازمه دلیل برائت است نه لازمه برائت. اگر این کلمه را مقرر این طور که عرض می کنم، می نوشت آن وقت خوب فهمیده می شد. می نوشت: لازمه یعنی لازمه مؤدی و لازمه مؤدی و لازمه برائت این است که حکم ظاهری بر خلاف جعل نشده کما اینکه لازمه وجوب واقعی ظهر یعنی صلاة جمعه واجب نیست. اشکالش هم یک کلمه است، یعنی نود در صد از اشکالاتی که افراد به مطالب می کنند، ناشی از نفهمیدن مطلب است … در زمان بم باران، سال شصت و پنج یا شصت و شش درس یک آقایی می رفتیم. دأب من این نبود که در سر درس اشکال کنم. یک وقت درس خلوت بود ما یک کلمه در مسجد اعظم گفتیم. استاد یک جوابی داد که من متوجه شدم اصلا این حرف من را … فردا یا پس فردا خدمت ایشان رسیدم ایشان فرمود: فلانی آن روز که شما اشکال کردید و نفهمیدم شما چه گفتی و نفهمیدم خودم چه گفتم.
منشأ نوع اشکالات عدم توجه است و الا همان طور که عرض کردم، یک کلمه است. اگر واقع اینکه مثبتات اماره حجت است و مثبتات اصول حجت نیست روشن شود اصلا حرف آقای صدر مثل روز واضح می شود و اشکال آن اوضح از حرف ایشان می شود.
تا به اینجا این بود که ما در حجیت یک ظنی و اماره شک داریم و دلیلی بر حکم ظاهری مخالف داریم حال آن دلیل قطعی باشد یا غیر قطعی باشد، بر مسلک خود ما یا بر مسلک مشهور. اما بنابر مسلک مشهور پر واضح است. آقای صدر گفت آنجا که قطع باشد، بنابر مسلک مشهور قطع به این حکم ظاهری مستلزم قطع به عدم حکم ظاهری مقابل نیست، خب اینجا که تعبد است قطع به این حکم ظاهری مستلزم تعبد به عدم حکم ظاهری مقابل نیست. استاد: اشکال ما هم که واضح است.
اما اگر برای حکم ظاهری دلیل داشتیم مثلا یک اماره قائم شده که چنانچه شک کردی یک شیئی حرام است یا نه، حلال است. من یقین دارم که لحم ارنب حرام است، این جا چه؟ ایشان می فرماید این هم الکلام الکلام، یا آن دلیلی که بر حکم واقعی قائم شده قطعی ست یا قطعی نیست و ظنی ست. اگر دلیلی که بر حکم واقعی قائم شده قطعی باشد با وجود قطع به حکم واقعی اصلا ما کاری با حجیت نداریم زیرا موضوع حجیت، شک است حتی اگر اماره معتبره قائم شده باشد لذا اصلا محل بحث ما نیست و موضوعا خارج شده. نه اینکه یقین داریم آن حکم ظاهری غلط است، نه بلکه اصلا موضوع ندارد زیرا موضوع احکام ظاهریه شک در واقع است.
اما اگر آن دلیل، ظنی شد مثلا شما به اطلاق احل الله البیع تمسک کردید، مثل اینکه وقتی نمی دانید در بیع، وحدت مکان معتبر است یا معتبر نیست و نسبت به آن شک دارید، خب اطلاق احل الله البیع می فرماید بیع تلفنی جایز است. اگر اطلاق احل البیع می فرماید بیع تلفنی جایز است، استصحاب فساد چی؟ چنانچه یک اماره آمد که اگر شک کردی اصل فساد است.
اینجا آن حکم واقعی منافات ندارد با این حکم ظاهری، ولی آن اطلاقی که دال بر حکم واقعی ست بنابر مسلک آقای صدر می گوید که این استصحاب حجت نیست چون اطلاق حکم واقعی ست.
استاد: این هم الکلام الکلام، اطلاق که حجت است منافات ندارد با حجت مخالف غیر واصل حتی بنابر مسلک آقای صدر.
خب این تمام کلام بود در مبنای ایشان که در مطالب یک مداری معطل شدیم.
مرحوم شیخ اعظم می فرماید اگر شک کردیم اماره ای حجت است یا نه، عموم و اطلاق إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً می گوید حجت نیست. این کلام ایشان است.
میرزای نائینی ره به شیخ اعظم ره اشکال کرده. ایشان می فرماید چون مفاد حجیت امارات طریقیت و علمیت است، جعله علماً و جعله طریقاً است چنانچه ما شک کردیم که مثلا شهرت حجت است یا حجت نیست، نمی توان به إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً تمسک کنیم زیرا می شود تمسک به عام در شبهه مصداقیه چراکه شاید این علم باشد و ظن نباشد لذا تمسک به عام در شبهه مصداقیه می شود. این اشکالی ست که میرزای نائینی ره به شیخ ره کرده است.
آقای خوئی ره به این اشکال میرزای نائینی ره سه اشکال کرده است. اشکال اول آقای خوئی ره این است که اماره در جایی اثر دارد که برسد و واصل شود. اماره غیره واصله منجزیت ندارد، معذریت ندارد. بعد از آنکه ما گفتیم اثر، تنجیز و تعذیر برای وصول اماره است، دیگر در جایی که واصل نشده معنی ندارد که بگوییم إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً می شود تمسک به عام در شبهه مصداقیه.
ایراد دوم این است که آقای نائینی ره یک نقضی به شما وارد است، اگر الآن احتمال دهم یک خبر ثقه ای دال بر حرمت شرب تتن فی علم الله باشد، لازمه فرمایش شما این است که به رفع ما لا یعلمون نتوان تمسک کرد زیرا وقتی شما خبر ثقه را علم می دانید، شاید این، رفع ما یعلم باشد. از کجا می دانیم که نباشد.
اما اشکال سوم و للکلام تتمة ان شاء الله فردا. و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین