باسمه تعالی
سه شنبه ۷/۱۱/۹۲
بحث استصحاب، تفصیل در بین شک در مقتضی و شک در رافع، بررسی کلام آخوند و نکات آقای صدر نسبت به کلام آخوند.
در ذیل فرمایشش این بود که اگر شما گفتید نقض به لحاظ استحکامی است که یقین دارد، از آن طرف هم شما گفتید لا تنقض یعنی آثار یقین را بار کن با مورد روایت نمی سازد زیرا مورد روایت آثار متیقن است.
آخوند جواب داد که یقین در روایت مرآه است طریق به متیقن است و خودش ملحوظ استقلالی نیست. خودش موضوعیت ندارد. مقصود آثار متیقن است.
آقا ضیاء اشکال کرد که تهافت شد زیرا شما اشکال کردید که مصحح نقض این است که استحکامی در یقین وجود دارد از آن طرف شما می گویید مقصود متیقن است و این دو با هم جور در نمی آید.
آقا ضیا جواب داد که اشکال ندارد و درست است که طریق است ولی مرئی و مفنی فیه از این فانی و از این طریق و آله استحکام را به خودش جذب می کند و استحکام از یقین به متیقن سرایت می کند همانطور که اسناد نقض به یقین درست بود در متیقن هم درست می شود. کما این که نور که از شیشه ای رنگی عبور می کند لون پیدا می کند.
به این کلام آقا ضیاء و آخوند مجموعا آقای صدر چهار نکته دارد که ما به بررسی آنها می پردازیم.
نکته اول در کلام آقای صدر: آقا ضیا فرمود استحکام را متیقن از یقین کسب می کند کما این که این نور لون را از زجاج کسب می کند. آقای صدر اشکال کرد که شما قیاستان اشتباه است. نور و زجاج امری تکوینی است ولی بحث یقین و متیقن امری ذهنی است. قیاس امر تکوینی خارجی به امر ذهنی اول الکلام است.
عرض ما این است که در واقع یک ادعا مرحوم آقا ضیا کرده و یک ادعا هم شما کردید و هیچ کدامتان بر مدعاتان دلیل نیاوردید. آقا ضیا اشکال می کند که چه اشکالی دارد که در عین حال که یقین مرآه است و طریق است و نقض به لحاظ متیقن است در عین حال متیقن استحکام را از یقین کسب کرده باشد مثل نور و زجاج. شما اشکال می کنید به ما نحن فیه قیاس نمی شود. در واقع طرفین فقط ادعا فرمودند. این نکته را ما باید بررسی کنیم و الا هیچ کدام دلیلی برای اثبات مدعایشان نیاوردند.
عرض ما این است که اصلا این که یقین استحکام دارد و متیقن استحکام را از یقین اخذ کرده، ما این معنا را نفهمیدیم. چون مقصود از استحکام یقین یعنی چه؟ سه توجیه در فرمایشات اعلام برای استحکام یقین ذکر شده.
۱- یقین یک حالت نفسانی است که آن چنان رسوخ کرده و در ذهن جا افتاده که با هیچ چیزی قابل کندن نیست. یقین به خلاف قطع و علم است. قطع با سرخاراندن به هم می خورد. این معنا که قطعا غلط است زیرا خیلی از یقین ها هست که با یک صغری و کبرای بدوی شخص متزلزل می شودو یقینش از بین می رود و تبدیل می شود به یقین به خلاف. اگر کسی بگوید آن یقین نیست بلکه قطع و علم است، می گوییم ما یقینی که در روایات در باب استصحاب آمده مراد یقینی که علمای اخلاق می گویند که یقین مرتبه ی بالاتر از علم و قطع است، نیست. بلکه مراد همان قطع است. شاهدش این است که تا به امروز یک نفر نگفته که شما یقین سابق نداری بلکه قطع سابق داری و استصحاب با یقین جاری می شود نه با قطع. و بر عکس چه بسیار شک و ظن هایی هست که اگر دنیا جمع شوند نمی توانند عوضشان کنند. به فرض بنده می گویم من معنای استحکام یقین را نفهمیدم، حال کسی بگوید تو شک داری و زود از بین می رود، ولی اگر همه حوضه بیایند شک ما برداشته نمی شود. چه بسا شکی و یا ظنی ما حصل دو یا سه سال فکر باشد. بنابراین بین استحکام و یقین و ظن و شک عام و خاص من وجه است. ممکن است ظنی باشد که استحکام به این معنا داشته باشد و ممکن است یقینی باشد که استحکام به این معنا نداشته باشد. خلاصه بعید است که این توجیه مراد آخوند باشد و اگر هم باشد غلط است.
۲- یقین که استحکام دارد یعنی انکشافش از واقع در نهایت و شدت انکشاف است به خلاف قطع و علم که این انکشاف را ندارد. ظن هم که مسلم است این انکشاف را ندارد. یقین یعنی مطلب را لمس کرده با وجودش.
این توجیه هم که به عقل قاصر ما قابل درک است با وجود این که خیلی هم فکر می کنیم. این طور اگر باشد یک فقه و اصول برای ما شش ساعت وقت می برد، آقایون بخواهند کار کنند خدا می داند چه قدر وقت می برد. ولی ما نمی فهمیم که یقین انکشافش بیشتر از قطع و علم باشد. شما یقین داری روز است یا قطع داری روز است چه فرقی می کند؟ بعد در ما نحن فیه اشکال این است که می فرمایند نمی شود گفت نقضت قطعک، نقض به قطع نسبت داده نمی شود ولی به یقین نسبت داده می شود چون یقین مرتبه ای از انکشاف دارد که علم و قطع ندارد. همه قبول دارند که نمی شود گفت لا تنقض قطعک ولی می شود گفت لا تنقض یقینک. چرا؟ در کلمات آقای صدر هست که چون شدت انکشاف دارد. ما که شدت انکشاف را نمی فهمیم. منکشف است یعنی خیال می کند واقع همینطور است وعلم هم همینطور است و قطع هم همینطور است. کشف صدر در صد در قطع هم هست بنابراین نمی شود که نکته اسناد نقض به یقین این توجیه باشد.
۳- که ابرد از دو توجیه دیگر است و در فرمایشان بعضی از آقایان هم هست این است که استحکام یقین در این است که یقین محکم چسبیده به متلّقش و مضاف الیهش، شما نمی توانید یقین را از مضاف الیه جدا کنید، یقین از امور ذات اضافه است که بدون مضاف الیه نمی شود.
این توجیه هم همانطور که در فرمایشات حاج شیخ اصفهانی ره هست ظن نیز چنین است که به مظنون چسبیده است. شک هم به مشکوک چسبیده هست. قطع هم به مقطوع چسبیده هست. حب هم به محبوب چسبیده هست. اراده هم به مراد چسبیده است. همه امور ذات اضافه چنین است. بنابراین باید درست باشد لا تنقض حبّک. اراده ات را نقض نکن یا ظنت را نقض نکن. حتی دیدن بدون مرئی نمی شود پس بگوییم نقضش نکن. عرض هم به موضوع چسبیده است پس بگوییم سفیدی را نقض نکن.
لذا ما نفهیمیدیم یقین استحکام دارد یعنی چه؟ پس آقا ضیا می فرماید به متیقن سرایت می کند از این باب که لون کسب می کند، مثل نور. می گوییم که ما رنگ شیشه و نور را می بینیم ولی وقتی ما استحکام در یقین را نفهمیدیدم کاری نمی توان کرد. وقتی نمی توان موضوع را تصور کرد چه جور می توان حکم کرد؟
جواب آقای صدر هم معلوم شد که سخن ایشان نیز ادعای بدون دلیل است.
اما نکته دوم: در کلام آقای صدر این بود که آقای صدر اشکالی دارد و آن این است که آقای آخوند شما برای چه سراغ این مطلب رفتید که یقین مرآه است؟ لازم نیست برای این که روایت را با موردش تطبیق کنیم بگوییم یقین مرآه است بلکه یقین موضوع است و لحاظ استقلالی شده و نقض هم به یقین نسبت داده شده.
ایشان کلامی دارد که ما دیروز عرض کردیم عبارتش مجمل است، این کلام فرمایش خود آقا ضیای عراقی است. آقا ضیا در جواب از این اشکال آخوند که یقین را می شود موضوع گرفت در عین حال بر مورد روایت هم تطبیق کند. آقا ضیا می فرماید سر این که آخوند پناه برده به این که یقین مرآه است این است که اگر یقین موضوع باشد آثار یقین را باید بار کرد و حال آن که مورد روایت آثار متیقن است، اما چرا به این مشکل خورده؟ زیرا گمان کرده وقتی می گویند آثار یقین را بار کن یعنی آثار شرعی یقین را بار کن و این با روایت نمی سازد. حال آن که آقا ضیا می فرماید یقین دو اثر دارد. یکی اثر شرعی و دیگری اثری که خود مکلف در مقام عمل بار می کند. مثلا کسی که یقین دارد دیوار دارد می ریزد فرار می کند. این که فرار می کند اثر یقین نیست بلکه اثر خود دیوار است اما این اثر را زمانی بار می کند یقین دارد و الا اگر دیوار دارد میریزد و ما غافل باشیم فرار نمی کنیم. بنابراین آثار متیقن را مکلف زمانی بار می کند که یقین پیدا کند. این که در عبارت آقای صدر هست که یتطلبها الیقین، اگر خود عبارت آقا ضیاء را به کار می برد واضح تر بود که آثار یقین دو قسم است. ۱- آثار شرعی یقین ۲- آثار عملی یقین که مکلف بار می کند که همان آثار متیقن است زیرا تا زمانی که به متیقن یقین نداشته باشد بر طبقش عمل نمی کند.
بنابراین لا تنقض الیقین یعنی آثار یقین را بار کن، چه آثاری که خود مکلف در مقام عمل بار می کند و چه آثاری که شارع بار کرده.
این فرمایش آقا ضیا اگر همان عرض ما باشد که آثار یقین یعنی اعم است از آثار عقلی و شرعی خوب است یعنی معذیرت و منجزیت را بار کن که عرض کردیم یک وقتی ما به مرحوم شیخنا الاستاذ آقای تبریزی این اشکال را می کردیم و ایشان این جواب را در آن جا به ما فرمود و حرف درستی است.
ولی اگر مقصود شما این عرض ما نیست یعنی خود ملکف بر طبقش عمل می کند ، شارع نمی تواند تعبد بنماید زیرا اعمال مکلف چه ربطی به شارع دارد. یا باید بخورد به اثر عقلی که بگوییم شارع می تواند در تعذیر و تنجیز عقلی تصرف کند و یا باید بخورد به آثار شرعی که بگوید تعبد می کنم به آثار شرعی خودم. والا اگر نه به آثار شرعی بخورد و نه به آثر عقلی قابل تعبد، چه معنایی دارد که آثاری که مکلف بار می کند. البته ما خیال می کنیم که مقصود آقا ضیا همین مطلبی باشد که ما عرض کردیم لکن عبارتش یک مقداری نقصان دارد.
نکته سوم:
فنا در این جا معنا ندارد که با این مطلب آقای صدر هم آخوند را رد می کند در آن جا که می فرماید یقین آلیا و فانیا اخذ شده و مقصود آثار متیقن است و هم آقا ضیا را رد می کند که فرمود چون این جا فانی است لون کسب می کند. آقای صدر فرمود این جا اصلا فنا نیست. جای تشبیه به زجاج و نور نیست. خلاصه فرمایش آقای صدر که مفصل دیروز عرض کردیم و فرمایش ایشان در نهایه الدرایه هم هست، فنا یک وجود است، آن وجود ذهنی تارتا به حمل اولی نگاه می شود و اخری به حمل شایع که بحثش گذشت و یقین اگر هم فانی باشد هیچ وقت مفنی فیه اش متیقن نمی شود زیرا متیقن به حمل اول مفنی فیه اش می شود مصادیق یقین و به حمل شایع می شود همان صورتی که در ذهن شخصی است که مفهوم یقین را تصور کرده. لذا هیچ وقت نه به حمل اولی به متیقن می خورد و نه به حمل شایع. این فرمایش آقای صدر هم نا تمام است. اصلا من نمی دانم که چرا ایشان مطلب را به اینجا برده و به آخوند اشکال کرده.
آخوند فرمایشش این است که در یقین های به حمل شایع مثلا یقین دارم به وجود زید. این شخص از یقین خودش غافل است زیرا معمولا متیقن را می بیند به این معنا که مثلا طلبکاری دارد به اسم زید، به او گفته اگر فردا پول مرا ندهی در خیابان ببینمت آبرو برایت نمی گذارم. یکی از روبرو می آید و او فکر می کند که طلبکارش هست. می گویند تو یقین داری و داری اشتباه می کند می گوید طلبکار دارد می آید و این ها می گویند تو یقین داری و اشتباه می کنی. او اصلا یقینش را نمی بیند. این خاصیت یقین به حمل شایع است.
مرحوم آخوند ادعایش این است که همانطوریکه شخصی که یقین به حمل شایع دارد و یقینیش را نمی بیند و متیقن را می بیند اگر یقین در خطابی وارد شود یعنی ان قطعت بان هذا خمر فلا تشربه، او قطع را نمی بیندو میگوید به من گفته اند ان کان هذا خمرا فلا تشربه. یعنی همانطور که یقین برای صاحبش مغفول عنه واقع می شود و متیقن را می بیند، این فنا به مفهوم در سیره عقلا سرایت می کند وقتی که در خطاب می گوید ان قطعت بان هذا خمر فلاتشربه یعنی ان کان هذا خمر و او اصلا قطع را در موضوع نمی بیند.
این فرمایشی است که آخوند فرموده و این فرمایش تقریبا بین المللی است یعنی خیلی ها نظرشان همین است. من در ذهنم این است که این مطلب در کلام آقای صدر هم زیاد است. در بحث نجاست مطلق دم که آیا اطلاقی بر نجاست دم داریم یا نه؟ در حمامه سوال می کند حضرت فرمود الا ان تری فی منقاره دما، من گفتم شاید آن جا که تری موضوعیت ندارد و طریقیت دارد مطرح کرده باشد ولی دیدم که آن جا ایشان ذکر نکرده. تعلیقیه منهاج ایشان را هم پیدا نکردیم. ولی همه کسانی که بین لیالی مقمره و غیر مقمره فرق نمی گذارند حرفشان همین است. کلوا و اشربوا حتی یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود که می گویند یتبین موضوعیت ندارد یعنی مغفول عنه است. مقصود این است و آخوند که نمی خواهد بفرماید تو از این مفهوم یقین متیقن را ببین تا شما اشکال کنید که این فانی در آن است. حالا آخوند یک کلمه فنا را در کلامش اخذ کرده است. می گویند سر کلاس آیت الله بروجردی طلبه ای اشکال کرد که امکان دارد که این طور باشد. ایشان فرمود مقصودت امکان عام است یا امکان خاص؟ امکان استعدادی است یا امکان فقری؟ … گفت عوام الناس می گویند امکان دارد یعنی احتمال دارد، شما حرف را به کجا می برید؟ این مقصود آخوند است و شاهدش هم همین است که خود آخوند در کفایه دارد که چه طور این خاصیت بین یقین به حمل شایع هست که طریق است به مفهوم هم سرایت می کند که ما هم همینطور عرض کردیم و دیگران هم فرمودند. این مطلبی است که آقای خوئی و همه کسانی که فرقی بین لیالی مقمره و غیر مقمره نمی گذارند گفته اند و نمی گویند مثلا اذان صبح در شب اول ماه پنج و چهل و پنج دقیقه باشد و در شب سیزده ماه بشود مثلا شش و دو دقیقه.
اگر کسی اشکال کند که ما قبول ندرایم که این خاصیت مصداق یقین به مفهوم سرایت کند و این مطلب را نفهمیدیم کما این که ما مدتها هست که این شبهه را داریم و هر چه فکر می کنیم کلام آقای خوئی یا آخوند را نمی توانیم تصدیق کنیم البته نمی گوییم که خلافش هم خیلی واضح است. ولی این حرف را اگر کسی اشکال بخواهد کند، اشکالش همین است و این که فنا حملش اولی است یا نه اصلا مربوط به آن جا نیست چون آخوند که نمی خواهد ادعا کند که یقین به حمل شایع مفنی فیه اش متیقن است تا شما بگویید این در مفهوم یقین نمی آید.
نکته چهارم:
در کلام آقای صدر این بود که آخوند می فرماید یقین مرآه است و آلیا اخذ شده یعنی مقصود متیقن است ولی این نمی شود چون خلاف ظاهر روایت است زیرا ظاهر روایت این است که (البته ایشان اشتباه نقل کرده ولی مهم نیست) لانک کنت علی یقین من وضوئک و لا تنقض الیقین بالشک ابدا (که درستش فانه علی یقین من وضوئه است). ایشان اشکال کرد که یقین در صغری و یقین در کبری به یک معنا است. نمی شود یقین در صغری به یک معنا باشد و یقین در کبری به معنای دیگر. این تفصیل و انفکاک رکاکت دارد. یا باید مقصود از هر دو یقین باشد و یا متیقن. اگر بخواهد مقصود از هر دو متیقن باشد نمی شود زیرا صغری می شود لانک کنت علی متیقن من وضوئک و چنین عبارتی را نمی شود معنا کرد.
جواب این حرف هم واضح است که وقتی مقصود از یقین متیقن است یعنی لانک کنت علی یقین من وضوئک یعنی لانک کنت علی وضئک نه این که لانک کنت علی متیقن من وضوئک. یقین آلی به این معنا نیست که کلمه متیقن را جای یقین بگذار بلکه متیقن به حمل شایع را.
اما تنها اشکالی که به آخوند می ماند و ایشان مفری از آن ندارد این است که شمای آخوند در چاهی افتادید که نمی توانید از آن دربیایید. شما یقین را مرآه گرفتید و لازمه اش این است که شما بفرمایید استصحاب یعنی ملازمه بین حدوث و بقا، یقین داشت یا نداشت اماره داشت یا نداشت یعنی اگر جایی بنده شک دارم که لباسم طاهر است یا نه ولی حالت سابقه اش نجاست بوده من نمی دانستم، فراموش کردم، غافل بودم، باید بگوییم شارع به استصحاب حکم به نجاست کرده چون استصحاب ملازمه بین حدوث و بقا است و این را فکر نمی کنم نه شما بپذیری و نه احدی در عالم. آخوند شاید بفرماید فافهم که در کلام ما است به همین خاطر است که رفتیم به جایی که مثل قلم به این جا رسید و سر بشکست و ای کاش به این جا نمی رسید و سر نمی شکست.