بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
جلسه ۱۸۰ (چهارشنبه ۲۹/۱۱/۱۳۹۹)
کلام در خیار رؤیت بود. چند مطلب را ان شاء الله امروز عرض می کنیم.
مطلب اول این است که مرحوم شیخ اعظم ره خیار رؤیت را برگرداند به خیار تخلف شرط که این که بائع یک جنسی را می فروشد با این اوصاف – و حالا یا اخبار می دهد و یا اتکاء می کند به علم بائع و اعتقاد بائع- این در واقع می فروشد به این شرط. این خیار، از شقوق خیار تخلف شرط است.
مرحوم حاج شیخ اصفهانی ره این را که ذکر می کند، توجیهی که می کند این است که قیودی که در غبتهای عقلائی دخیل است، باید در بیع غائب که مشاهَد نیست ذکر کند. این یک مقدمه. مقدمه دوم: تمام ذکر این قیود و توصیف عین به این قیود، در واقع شرط ارتکازی هست که این عین را به این شرط می فروشد که اگر این قیود نبود حق فسخ دارد. این توجیهی است که مرحوم حاج شیخ ره برای شیخ اعظم ره کرده.
و لکن مرحوم سید یزدی ره، مرحوم آقای ایروانی، مرحوم آقای خوئی، مرحوم آقای اراکی، همه اینهایی که من دیدم، می فرمایند خیار رؤیت مطلق است. چه شرط بکند و چه شرط نکند. لذا یک وقت هست این عین را می فروشد به این شرط که این اوصاف را دارد و اگر نداشت، حق فسخ دارد. یک وقت هست که عین را می فروشد، توصیف می کند و شرط نمی کند، ولی متفاهم عرفی و ارتکاز عرفی از توصیف این است که به این شرط این عین را می فروشد که اگر این اوصاف نبود، حق فسخ دارد.
مورد سوم این است که نه او وصف ذکر کرده و نه شرط کرده. این مشتری می خرد به اعتقاد این اوصاف. هر جایی که رؤیت باعث بشود که این پشیمان شود، حق فسخ دارد. خوب رؤیت کی باعث می شود؟ خود رؤیت که موضوعیت ندارد. بلکه این را به یک هوایی خریده، بعد دیده که این نیست. این را هم خیار رؤیت برایش قائل هستند. چرا؟ به خاطر این که مرحوم آقای خوئی ره و مرحوم سید یزدی ره و دیگران فرموده اند این روایت شریفه صحیحه جمیل بن دراج این است که « سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ رَجُلٍ اشْتَرَى ضَيْعَةً وَ قَدْ كَانَ يَدْخُلُهَا وَ يَخْرُجُ مِنْهَا فَلَمَّا أَنْ نَقَدَ الْمَالَ صَارَ إِلَى الضَّيْعَةِ فَقَلَبَهَا ثُمَّ رَجَعَ فَاسْتَقَالَ صَاحِبَهُ فَلَمْ يُقِلْهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّهُ لَوْ قَلَبَ مِنْهَا وَ نَظَرَ إِلَى تِسْعٍ وَ تِسْعِينَ قِطْعَةً ثُمَّ بَقِيَ مِنْهَا قِطْعَةٌ وَ لَمْ يَرَهَا لَكَانَ لَهُ فِي ذَلِكَ خِيَارُ الرُّؤْيَةِ .»
گفته اند اصلا این روایت صورت شرط را نمی گیرد. اصلا صحبت شرط نیست « اشْتَرَى ضَيْعَةً وَ قَدْ كَانَ يَدْخُلُهَا وَ يَخْرُجُ » نه تنها که صحبت شرط نیست، بلکه فرموده اند جناب شیخ! این روایت شاید به یک معنا نص در عدم شرط است و اگر آن را نگوییم حداقل ظهور در عدم شرط است چون « فَلَمَّا أَنْ نَقَدَ الْمَالَ صَارَ إِلَى الضَّيْعَةِ فَقَلَبَهَا ثُمَّ رَجَعَ فَاسْتَقَالَ صَاحِبَهُ » اگر این خیار تخلف شرط بوده و شرط کرده که این اوصاف را داشته باشد، خوب چرا استقاله کند؟ خوب فسخ می کرد. این که طلب اقاله کرده به خاطر این است که واقعا خیال می کرده حق فسخ ندارد. این روایت نه تنها که اطلاق دارد بلکه اگر نگوییم که نصف در صورت عدم اشتراط است، ظهور در عدم اشتراط است. لذا به همین جهت فرموده اند این مورد، اعتقاد داشته.
ما دیروز عرض کردیم که آقای خوئی! یا جناب سید یزدی! اگر من اعتقاد داشته باشم که این خانه پشتش بولوار است و می شود در به بولوار باز کرد و تجاری کرد. بعد رفتم دیدم که نه، دیوار بتونی کشیده اند، اصلا به هیچ وجه نمی شود. شما می فرمایید ما خیار رؤیت داریم. ظاهر فتوای آقای خوئی این است، بله، چون دارد که ولو اعتقاد داشته باشد. ولی این قابل پذیرش نیست و من فکر نمی کنم خود آقای خوئی هم قبول کند یا مثلا اگر در خارج که می رفتیم این جنس را می خریدیم، در این کارتن که بوده، جنس اصلی بوده، حالا در بازار تهران که رفتیم این جنس را خریدیم، این کارتن بوده، بعد من خیال کردم که این اصلی است و بردم خانه دیدم که این بازار مشترک است. آقای خوئی من حق فسخ دارم؟! فکر نمی کنم که آقای خوئی ملتزم بشود به این. اگر یک جایی داعی بود، تخلف داعی ولو به رؤیت معلوم می شود، بعید می دانم که کسی ملتزم شود که حق فسخ دارد. من خیال می کنم که مقصود آقای خوئی باید همین باشد. بله باید طوری باشد که این که این اعتقاد را پیدا کرده، هر کسی که برود ببیند این اعتقاد را پیدا می کند و وقتی هم که این جنس را می خرد، ظهور عرفی این است که به خاطر این وصف این جنس را می خرد. باید این دوتا ظهور باشد. اگر در بازارهای ایران هر جایی که این جنس فروخته می شود در این کارتن است، بعد یک مغازه ای رفته به هوای این که این کارتن باید جنس اصلی باشد، بعد دید که این جنس قلابی است و بازار مشترک است، می آید می گوید فسخ می کنم. این درست است. شیخ ره هم نظرش به همین است من خیال می کنم. من خیال می کنم که آقای خوئی ره و مرحوم سید یزدی، نزاعشان با مرحوم شیخ اعظم ره و حاج شیخ اصفهانی ره، نزاع لفظی است. دوقرینه باید باشد: 1- باید جایی باشد که نوعا این اعتقاد برای این مشتری پیدا می شود مثل همان که عرض کردم که نوعا کارتن در تمام ایران اینطور است و متعارف اس 2- وقتی که کسی می خرد، ظاهرش این است که به خاطر این وصفش می خرد و این متفاهم عرفی است. با این دوقید بله، خیار رؤیت دارد.
س: چطور نزاع لفظی است و حال آن که آقای خوئی می فرماید روایت، از باب شرط ارتکازی نیست؟
ج: روایت موردش شرط ارتکازی هست چون این در ضیعه می آمده و می رفته و بعد خریده، خوب این وقتی که گفته آن قطعه را می خرم با این که آن قطعه را هم ندیده، معمولا کسی چیز ندیده را که نمی خرد. کدام عاقل چیز ندیده را بدون این که وصف هم بکند می خرد؟! حرف شیخ ره این است که این بر می گردد به شرط ارتکازی و آقای خوئی می فرماید نه. این نزاع لفظی است یعنی شیخ ره هم قبول دارد اینجا خیار هست و آنجایی که این خاصیت را نداشته باشد، آگر آقای خوئی! شما بفرمایید آنجا خیار هست، روایت آن را شامل نمی شود. واقعا کجا پیدا می شود یک فقیهی آن هم مثل آقای خوئی ره بفرماید من این خانه را که خریدم چون خیال می کردم که کوچه پشتش شش متری است و گفته اند خانه هایی که پشتش شش متری است را ما مجوز می دهیم بعد رفتم دیدم که پشتش چهار متری است. یعنی آقای خوئی ره می فرماید این خیار رؤیت دارد؟!! همه گفته اند که تخلف داعی که خیار رؤیت نمی آورد. روایت هم این را شامل نمی شود.
نکته دوم این است که ما دیروز عرض کردیم این خیار رؤیت آیا فقط برای مشتری است؟ یا برای بائع هم هست؟ حالا برای بائع هست، باز دو صورت دارد. یکی این که ثمنی که منتقل شده به بائع، آن اوصاف را ندارد. یا نه، بائع یک مثمنی را اتکاءً به اوصافی که دیگران ذکر کرده اند فروخته مثل این می ماند که این آقا خانه ای داشته کلنگی، کوچه یک متری، بعد که فروخت و آمد دید که این خانه را تعمیر کرده اند و کوچه هم سه متری شده، ولو ارزان نفروخته آیا اینجا هم خیار رؤیت دارد یا ندارد؟
مرحوم شیخ ره می فرماید اقوی این است که خیار رؤیت هست چون اتفاق و اجماع هست که خیار رؤیت هست.
آقای خوئی ره و بعضی دیگر سه شق می کنند. یک شق را می فرماید خیار رؤیت نیست و دو شق را می فرماید خیار رؤیت هست.
آن شقی که خیار رؤیت هست که همه قبول دارند این است که مبیعی که به مشتری منتقل شده، اوصافی را که خیال می کرده را ندارد. مورد روایت هم همین است، ضیعه به مشتری منتقل شده بعد دیده آنی که دیده نیست.
مورد دوم این است که ثمن که منتقل شده، مثلا این آقا کتاب مکاسبش را فروخته به کتاب رسائل، بعد خیال می کرده که این کتاب رسائلی که ثمن است تایپی است بعد دید که نه، این که تایپی نیست و خطی است؛ اینجا خیار رؤیت دارد. چرا؟آقای خوئی ره می فرماید چون متفاهم عرفی این است که این خیار اثر بیع است نه اثر مبیع یعنی بیع غائب که با اوصاف یا با اعتقاد خریده می شود، خیار دارد. خوب وقتی اثر بیع شد، فرقی بین ثمن و مثمن نمی کند. اما شما می خواهید تعدی کنید به مبیع. اگر دلیل خیار رؤیت ما خیار شرط بود، خب خیار شرط که فرقی نمی کند، بله، اطلاق دارد. اگر دلیل ما لا ضرر بود، فرقی نمی کند و اطلاق دارد. ولی اگر دلیل ما صحیحه جمیل بن دراج بود، این صحیحه صورتی که بائع خیال می کرده مبیعش اینطور است بعد معلوم شده که اینطور نیست را شامل نمی شود. شما می خواهید بگویید احتمال فرق نمی دهیم. ولی جزم به عدم احتمال فرق خیلی سخت است. در فقهی که یک انگشت، ده شتر، دو انگشت، بیست شتر، سه انگشت، سی شتر، چهار انگشت، باز بیست شتر، در این فقه، انسان می تواند بگوید من احتمال فرق نمی دهم. لذا اگر یک جایی بائع خیال می کرد مبیعش این خصوصیات را دارد بعد که رفت دید، دید که فرق می کند، اینجا دلیل نداریم که خیار رؤیت داشته باشد.
خوب آقای خوئی! ما از شما سوال می کنیم که این روایت که مربوط به مشتری است، مربوط به مبیع است، شما می فرمایید ثمن هم باشد، حق فسخ دارد. چرا؟ چون می فرمایید این خیار رؤیت اثر بیع است نه اثر مبیع. خوب از کجا می فرمایید اثر بیع است؟ شاید مال مشتری باشد. مثل خیار حیوان. خیار حیوان چطور برای مشتری حیوان است و برای بائع حیوان نیست. بعضی در همان خیار حیوان گفته اند ا گر مثمن حیوان باشد، مشتری خیار حیوان دارد ولی اگر ثمن حیوان باشد، بائع خیار حیوان ندارد. چون صاحب الحیوان، اگر هم بر فرض منطبق شود، ولی آن روایات دارد که اذا اشتری. کسی آنجا نگفته احتمال فرق نیست. احتمال فرق هست. چطور شما تعدی می کنید؟! حالا شما تعدی کردی، البته تعدی نه، شما فرمودید ظاهرش این است که اثر بیع است، خوب اثر بیع است چطور می فرمایید می شود تعدی کرد به ثمن ولی به مثمن نمی شود تعدی کرد؟ این را نفهمیدم آقای خوئی! شما این ضیعه را فروختی بعد دیدی که این ضیعه اوصاف را ندارد؛ خیار داری. بسیار خوب. اگر این آقا 20 تا فرش را به ضیعه فروخته بود که ضیعه ثمن بود، بعد دید که این ضیعةای که ثمن است اوصاف را ندارد. این را هم شما فرمودی که ما قبول داریم و خیار دارد. حالا اگر صاحب ضیعه خیال کرد که این ضیعةای که دست دیگران اجاره بوده، مسطح نیست، بد راه است، مسیر آبش بد است، خوب اگر این اثر بیع است نه اثر مبیع، خوب اثر بیع چه فرقی می کند؟ شما می فرمایید نه، اثر بیع است که اگر ثمن یا مثمن خلاف در بیاید نه اثر بیع است که اگر بائع خلاف در بیاید. می گوییم از کجا می گویید؟ می گویید چون روایت شامل نمی شود. می گوییم خیلی خوب ، این را هم می گوییم اثر بیع است که اگر مثمن برای مشتری خلاف در بیاید. این را اصلا باورم نمی شود که این دو صفحه از آقای خوئی ره باشد. همانطوری که فرموده اند بله اگر ما باشیم و جمود داشته باشیم بر روایت، متفاهم عرفی از این روایت همین است که فقط مشتری خیار رؤیت دارد.
البته اگر چه که در ذهن ما هم همین است که اگر کسی بگوید خیار رؤیت در هر سه فرض هست هم آن فرضی که مرحوم آقای خوئی ره تقبل فرموده و هم آن فرضی که آقای خوئی رد فرموده؛ این را ما رجمش نمی کنیم. ولی فقه ما خیلی مشکل است که اگر در روایت وارد شد «اصاب ثوبی البول» حضرت فرمود بشور، ما از ثوب نمی توانیم به کلاه تعدی کنیم، شاید کلاه نجس نشد. این که حضرت فرمود ابعد شیء من عقول الرجال دین الله، دین خدا با عقل جور در نمی آید. یعنی با عقل جور در می آید ولی این عقلی که بشر عادی دارد، غیر معصوم دارد، این عقل نیست. این ها همه اش اوهام است. این چه عقلی شد که یک کسی می گوید اصل وجود است و اصالة الماهیةای باید برود کشاورزی کند و یکی بر عکس می گوید و یکی می گوید ما نه اصالة الوجودی هستیم و نه اصالة الماهیةای هستیم و هر دو باید کشاورزی کنند. خوب این چه عقلی شد؟ با این عقل، دین خداوند سبحان قیاس نمی شود و مواردی که در شریعت هست؛ یک فرشی نجس است. این فرش، اگر صبی رضیع که هنوز غذا خور نشده باشد، بول کند روی فرش و روی رختخواب، همین قدر که آب بریزی و احاطه کند ولو غسل هم نشود چون غسل جری می خواهد، بدون غسل، بدون عصر، پاک می شود ولی اگر همین بول، یک قطره اش در یک بشکه آب بیافتد بعد از این بشکه آب یک سر سوزنی روی فرش بیافتد می گویید این فرش را باید غسل و عصر کرد و باید جری الماء باشد. منتها به مجرد زوال نجاست پاک می شود. یک وقتی مرحوم استاد ره فرمود فرع که از اصل اولی نمی شود. گفتم شما این انگشتت نجس است، این دو انگشت را در دهان می کنی و می بری در دهان و در دهان به هم می چسبانی. بعد می آوری بیرون از دهان. خود شما فرمودی که این انگشت نجس می شود. چه چیز باعث نجاست شده؟ این آب دهان. ایشان می فرمود که دهان نجس نمی شود. مرحوم آقای خوئی ره می فرمود دهان نجس می شود منتها به مجرد زوال نجاست پاک می شود. ایشان می فرمود که نه، اصلا فضای داخلی دهان نجس نمی شود. گفتم خب آن آبی که می خواهد نجاست را سرایت دهد، آن آب پاک است ولی فرمودید دو شیء خارجی اگر ظرف ملاقات داخل بدن باشد، نجس می شود. خب این شد فرع اولی از اصل یا همین مثالی که عرض کردیم فرع اولی از اصل است. یا مثالهای دیگری که پر است در شریعت. یک کسی تمام نمازش را در نجاست خوانده، از اول تا آخر نماز، جاهل بوده، این نمازش درست است و یک کسی الله اکبر گفت، بسم الله الرحمن الرحیم یک ذره از نمازش را که خواند، دید که دستش نجس است، برود تطهیر کند؟ می فرمایید نه چون این نجاست از سابق بوده و کسی که جاهل به نجاست باشد از سابق دستش نجس باشد، در اثناء نماز متوجه شود، نمازش باطل است. کل آن نماز در نجاست بوده نمازش درست است، اینجا که یک دهم نماز در نجاست بوده، نمازش باطل است. خون که نجاستش قطعا اشد از متنجس به خون است، معفو در صلاة است. اگر به اندازه اقل از درهم، خون روی ثوب یا بدن باشد، نماز بخوانی اشکال ندارد ولی اگر یک قطره از خون در یک بشکه آب بیافتد و یک ذره از آن بشکه روی بدن بیافتد نماز نمی توانی بخوانی. این فرع اولی از اصل نیست؟ ما که ملاکات را نمی دانیم. تمام دنیا اگر با هم بشوند، اگر توانستند بفهمند که در وضو اول دست راست بعدا دست چپ چه فرقی می کند که حالا اول دست راست را بشویی یا دست چپ را؟ کعبه از حجر به سمت یمین بچرخی یا برعکس، چه فرقی می کند؟ نماز، رکوع است و سجود است، حالا یک کسی گفت من یک سجده اضافه به جا بیاورم، این نماز دیگر مصلحتش از بین رفت. لذا واقعا در این فقه من خیال می کنم اکثر فقهاء شیعه گرفتار قیاس شده اند مخصوصا فی زماننا هذا لذا در اینجا بهترین راهش این است که انسان یا اصلا فتوی ندهد یا بنویسد که مشهور اینطور می گویند یا فتوای بعد از خودش را بنویسد. یک وقتی دیدم مرحوم استاد فکر می کند. گفتم شما چرا معطلی. فتوای این آقا را بنویس. شما که این آقا را فالاعلم می دانی. گفت آخر از من سوال کرده. گفتم اشکال ندارد، شما وقتی خودت فتوی ندهی، فتوای این آقا می شود حجت. لذا یک مجتهد اعلم ممکن است اصلا نرود خودش فقه را کار کند، یک رساله که بعد از خودش فالاعلم است، ورقش را بکند و بنویسد عمل به این رساله شریفه مجزی و مبرئ ذمه است ان شاء الله، چون این خودش وقتی فتوی نداد این فتاوای می شود حجت. ولی آقای خوئی! در عین حال که ما عرض کردیم واقعا شاید بشود گفت اگر کسی بگوید آخر چه فرقی می کند که آن مشتری اگر خلاف ببیند، خیار دارد ولی بائع ندارد؟! می گوییم خوب روایت این است. لذا احوط این است که در غیر مشتری، آن بائع چه در ثمن و چه در مثمن، اگر خواست فسخ کند طرفین با هم باید مصالحه کنند.
یک نکته دیگر این است که مرحوم شیخ اعظم ره نقل کرده که بعضی در آن صحیحه جمیل بن دراج، گفته اند که ضمیر به بائع بر می گردد و وقتی به بائع برگشت، بائع و مشتری، هر دو را شامل می شود یعنی چه بائع و چه مشتری، هردوتا اگر آنی که به دستشان می رسد خیار رؤیت دارد حتی بائعی که بر خلاف فروخته.
خوب این هم از عجائب خلقت است به نحوی که آقای خوئی ره فرموده نمی دانم چرا اصلا شیخ اعظم ره این را ذکر کرده. آخر این روایت کجا دارد که به بائع بر می گردد؟! واضح است که ضمیر به مشتری بر می گردد. فرموده « إِنَّهُ لَوْ قَلَبَ مِنْهَا وَ نَظَرَ إِلَى تِسْعٍ وَ تِسْعِينَ قِطْعَةً ثُمَّ بَقِيَ مِنْهَا قِطْعَةٌ وَ لَمْ يَرَهَا لَكَانَ لَهُ فِي ذَلِكَ خِيَارُ الرُّؤْيَةِ » لکان له یعنی برای بائع؟!! بعد هم گیریم که حالا برای بائع، اگر ضمیر به بائع برگشت، چطور اطلاق دارد و عموم دارد هم بائع و هم مشتری را شامل می شود؟ به قول آقای خوئی اصلا نمی دانم چرا مرحوم شیخ اعظم ره با همه جلالتش این را ذکر فرموده؟
صحیحة زید الشحّام
اما روایت دوم که در مقام به آن تمسک کرده اند:
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ رَجُلٍ اشْتَرَى سِهَامَ الْقَصَّابِينَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَخْرُجَ السَّهْمُ فَقَالَ لاَ تَشْتَرِ شَيْئاً حَتَّى تَعْلَمَ أَيْنَ يَخْرُجُ السَّهْمُ فَإِنِ اشْتَرَى شَيْئاً فَهُوَ بِالْخِيَارِ إِذَا خَرَجَ .
گفته اند این « فَإِنِ اشْتَرَى شَيْئاً فَهُوَ بِالْخِيَارِ إِذَا خَرَجَ » دلالت می کند بر خیار رؤیت. بالخیار دیگر.
مرحوم آقای سید یزدی ره و در ذهنم این است که مرحوم آقای ایروانی و تبعا آقای خوئی ره، فرموده این خیار، به معنای اختیار است نه به معنای خیار اصطلاحی یعنی اگر دلش بخواهد می خرد و اگر نخواهد نمی خرد چون « عَنْ رَجُلٍ اشْتَرَى سِهَامَ الْقَصَّابِينَ » سهام قصابین را که خریده، این چند صورت دارد. 1- یک صورت این است که به نحو مشاء می خرد، اگر به نحو مشاء بخرد، این چه اشکال دارد؟ یک سوم این گوسفند ها را خریده. قرعه اصلا نمی خواهد.2- یکی این که بگوید من آن گوسفندی را که قرعه به آن می افتد، آن گوسفند را من می خرم، این که بیع غرری است. این روایت، مقصودش این است که تو آمدی معامله کنی ولی هنوز معامله نکردی، مقاوله کردی، قول و مدار گذاشتی، گفتی آن گوسفندانی که قرعه به نام آمد، آنها را من می خرم، حضرت می فرماید فهو بالخیار چون هنوز تو معامله نکردی بلکه مقاوله کردی. این که «فَإِنِ اشْتَرَى شَيْئاً فَهُوَ بِالْخِيَارِ» یعنی نه این که اذا اشتری الآن شیئا، یعنی «ان اراد ان یشتری فهو بالخیار » این شراء، یعنی در مقام اشراف به شراء نه این که شراء باشد. این روایت اصلا دلالت ندارد و این خیار، مقصود خیار اصطلاحی نیست و خیار لغوی است وبعضی ها اصلا در آن صحیحه جمیل بن دراج هم همین احتمال را داده اند و گفته اند چون بیعش غرری است و بیع غرری باطل است، و او دلش بخواهد این قطعه را می خرد و دلش نخواهد این قطعه را نمی خرد.
و للکلام تتمة ان شاء الله شنبه.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.