الخیارات جلسه ۲۴۴ خیار العیب سه‌شنبه ۲ آذر ۴۰۰

فرعٌ‌: لو باع الوكيل، فوجد به المشتري عيباً يوجب الردّ ردَّه على الموكِّل. الرابعة لو رَدّ سلعةً بالعيب فأنكر البائع أنّها سلعته

کلیپ صوتی

فایل صوتی جلسه

متن

دانلود متن جلسه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

جلسه ۲۴4 (سه شنبه ۲/۹/۱۴۰۰)

کلام در این بود که اگر وکیل گفته که حق با مشتری است و این مبیع عیب داشته ولی من وکیل هستم و موکل گفت که من قبول نمی کنم و عیب نداشته. دو جور است؛ یک وقت هست که می گوید عیب نداشته و یک وقت هست که می گوید من موکل هستم و آن آقا کاره ای نیست.فعلا عرض کردیم آنجایی را داریم بحث می کنیم که وکیل میگوید من وکیل هستم و موکل هم می گوید من موکل هستم. سلعه، عیب داشته و موکل می گوید عیب نداشته و وکیل می گوید عیب داشته. حرف مشتری چیست؟ مشتری نمی گوید تو وکیل هستی چون اگر بگوید تو وکیل هستی نمی تواند فسخ بکند. مشتری به وکیل می گوید تو اصلا مالک هستی و موکل کاره ای نیست. حالا حاکم هم گفت بله چون اقرار کردی اقرارت حجت است و قاضی شرع هم گفت که باید معامله فسخ شود یا باید ارش بدهی. حالا این مشتری فسخ کرد. خب فسخ کرد، وکیل چطور می تواند در این مبیع تصرف کند؟

آقای خوئی ره فرمود موکل که مدعی نیست هم ثمن مال من است و هم مثمن. این که معنا ندارد. فقط می گوید مثمن را من فروختم و ثمن مال من است. هر کس ثمن را می دهد مثمن هم مال اوست. الآن چه کسی ثمن را پرداخت کرده؟ وکیل. خب مثمن را تصرف می کند. این صلح قهری است. عرض ما این است که جناب آقای خوئی! صلح قهری یعنی چه؟ یک وقت هست می گویید خود این که موکل می گوید عیب نداشته، خود همین انشاء صلح کرده. وقتی که من در دلم می داند که عیب دارد و لکن منکر می شوم،مثل یک کسی که می گوید این جنس را من نبخشیدم، اگر واهب گفت من هبه نکردم، می گویند انکار هبه، عرفا خودش رجوع در هبه است. اگر کسی می گوید این عین مال است، فروختم، ثمن هم مال من است و عیب هم نداشته، خود این انشاء صلح است. اگر خود این انشاء صلح است، این صلح قهری نمی شود دیگر. حالا صلح معاطاتی یا هر چه که هست. ولی این غلط است. چرا؟ چون یک وقت هست موکل، قبول دارد ولی انکار لسانی می کند و یک وقت هست موکل می گوید نه، این وکیل اشتباه می کند و ماشین رنگ نداشته و من در جریان هستم نه او. من انکار لسانی می کنم. این درست است ولی فرض کلام که اینجا نیست. فرض کلام که این نیست که انکار لسانی می کند. واقعا قبول ندارد. بعد، صلح قهری جناب آقای خوئی! یک وقت هست که وکیل خودش از خدا می خواهد که پول را بدهد و عین را بگیرد. اگر وکیل از خدا می خواهد که پول را بدهد و عین را بگیرد، این خوب است. ولی وکیل بی چاره می گوید من وکیل هستم و این موکل هست، منتها نمی تواند مدعایش را در محکمه ثابت کند. این یعنی چه صلح قهری آقای خوئی؟! ما نفهمیدم صلح قهری کجاست؟ بله مثلا شما پول یک شیئی را دادید و آن شیء تلف شده مثل تهاتر قهری، می گویند وقتی پول را دادی اتوماتیک آن مال تو می شود. ولی در ما نحن فیه موکل می گوید تو بی خود پول دادی. چه کسی گفته پول بدهی؟ من قبول ندارم. وکیل هم عن طوع و رغبة پول نمی دهد. وکیل می گوید این موکل است منتها نمی تواند حرفش را در محکمه ثابت کند. اینجا به عقل قاصر ما این فرمایش آقای خوئی اصلا بی ربط است.

اگر بگویید یعنی وکیل پول را از جیبش بدهد و به عین هم دست نزند؟

می گوییم بله. چرا؟ چون خودش مقصر است. می خواست اعتراف نکند.

س: نمی تواند تقاص کند؟

ج: تقاص مال جایی است که من پولی از او گرفته باشم. اگر جناب عالی پولی را به دیگری دادی باشی، از من که نمی توانی تقاص کنی. تو باید از مشتری تقاص کنی.

الرابعة لو رَدّ سلعةً بالعيب فأنكر البائع أنّها سلعته

مساله بعدی که شیخ ره مطرح می کند این است که اگر مشتری یک سلعه ای را آورد گفت این ماشین پژو را من از شما خریدم و عیب دارد، رنگ شده، بایع گفت اصلا این ماشین من نیست. اشتباه آوردی. ماشین من یک پژوی دیگری بوده و سالم. اینی که تو آوردی من هم قبول دارم رنگ داره. ولی این مبیع نبوده. خب اینجا قول چه کسی مقدم است؟

قول بایع. چرا؟ چون استصحاب می گوید اصل این است که این پژو، عقد بر آن واقع نشده. اصل این است که این پژو مبیع نبوده. این اصل موضوعی است و نفی خیار می کند.

البته عبارت شیخ اعظم ره این است که اصل این است که پژو مال بایع نیست. ولی این تسامح است چون اصل این است که این پژو مال بایع نیست به چه درد می خورد؟ مقصودش این است که این پژو، عقد بر آن واقع نشده.

یک اصل حکمی داریم. اصل حکمی این است که اصل، عدم خیار است. آن آقا می گوید مبیع، معیب بود. بایع می گوید نه، معیب نبوده. خب تو می گویی خیار دارم. او می گوید اصل، عدم خیار است. پس در ما نحن فیه هم اصل حکمی است و هم اصل موضوعی. سه تا مساله در مقام هست. مساله اولی را که ما طرح کردیم این بود که اگر مشتری ادعا می کند که این سلعه، این متاع را من از تو خریدم و معیب بوده، بایع منکر است و می گوید اصلا این مبیع من نیست و این پژو مال من نیست. اصلا پژوی من مدل 91 بوده و این مدل 90 است. خب اینجا فرمود قدّم قول البایع. هم اصل موضوعی و هم اصل حکمی دارد. اصل موضوعی این است که اصل، عدم وقوع این سلعه هست مبیعا. اصل، عدم وقوع عقد است بر این مبیع. یک اصل حکمی هم دارد. اصل حکمی، استصحاب عدم خیار است. اصالة عدم الخیار است.

مساله دوم این است که شیخ اعظم ره می فرماید و هذا بخلاف ما لو ردّها بخیار. بایع و مشتری هر دو قبول دارند که مبیع عیب داشته. اتفاقا مشتری می آید می گوید ماشین رنگ داشته و بایع هم انسان متدینی هست و می گوید وقتی که من آمدم با شاگردم دعوی کردم که چرا تو ماشین رنگ دار را به این فروختی و نگفتی. شاگرد هم خبر نداشته. هر دو قبول دارند که خیار عیب در مقام هست منتها مشتری می گوید آن مبیعِ تو همین بوده. بایع می گوید نه، مبیع من این نیست. فرق کرد با مساله اولی که بایع در آن اصلا منکر عیب بود. در اینجا قبول دارد که عیب داشته و منکر خیار نیست منتها می گوید این ماشین من نیست و برو ماشین من را بیاور.

در این مساله دوم می فرماید فاحتمل هنا فی التذکرة و القواعد تقدیم قول المشتری. علامه در تذکره و در قواعد، احتمال داده که قول مشتری مقدم باشد و نسبه فی التحریر، علامه در تحریر نسبت داده همین قول تقدیم قول مشتری را الی القیل. خب چرا؟ فرق این مساله با مساله اولی چیست؟ لاتفاقهما علی استحقاق الفسخ بعد ان احتمل مساواتها للمسالة الاولی. فرق این مساله با مساله اولی چیست که در مساله اولی فرمود قول بایع مقدم می شود و در اینجا احتمال می دهد که قول مشتری مقدم باشد؟ می فرماید  چون در مساله اولی اتفاق بر خیار نبود. مشتری گفت مبیع، معیب بوده و این سلعه رنگ شده و بایع گفت بی خود می گی. من به تو ماشین سالم فروختم و این ماشین من نیست. در این مساله نه، هر دو اعتراف دارند که خیار هست. منتها او می گوید که شما یک ماشین دیگر را آوردی. برو ماشین من را بیاور. چرا؟ فرق این دوتا چیست؟

دوتا وجه ذکر کرده اند. فرقش این است: مرحوم علامه ره در تذکره اینطور فرموده: اگر بایع قبول دارد که مبیع عیب داشته و مشتری هم قبول داشته که مبیع عیب داشته، پس نزاع در چیست؟ نزاع در این است که بایع دارد مشتری را متهم می کند به خیانت و می گوید تو خیانت کردی و رفتی یک پژوی مدل 90 را آوردی که به جای ماشین من به من قالب کنی. بایع مدعی خیانت مشتری است. خب اصل هم عدم خیانت است. چرا؟ من ملک شیئا ملک الاقرار به. او دارد فسخ می کند، اصل عدم خیانت است. دومی چیست؟ دومی این است که خیار عیب با تلف ساقط می شود. فقط باید چه کار کند؟ ارش بگیرد. الآن بایع دارد به مشتری می گوید تو حق رد نداری، خیار نداری. چرا؟ چون مبیع تلف شده و معلوم نیست ماشین را چه کار کردی؟ به جایش یک ماشین دیگر برای من آوردی. این ادعا را هم بکند، استصحاب بقاء خیار هست. مشتری یک وقتی که خیار داشت، بعد نمی دانیم که خیارش ساقط شد یا خیارش ساقط نشد؟ استصحاب می گوید ساقط نشد. این فرمایشی است که مرحوم علامه در تذکره فرموده.

پس در مساله ثانیه دوتا دعوی بیشتر معنا ندارد و این دوتا دعوی، باعث می شود که در واقع در هر دوتا حق با مشتری باشد و قول مشتری موافق با اصل است و قول بایع مخالف اصل است.

مرحوم شیخ انصاری ره به علامه ره اشکال کرده و فرموده این حرف درست نیست. چرا؟ چون فرموده اصالة الصحة، اصل عدم خیانت، مقصود چیست؟ اگر اصل عدم خیانت یعنی این که اصالة الصحة در معامله می خواهیم جاری کنیم، اینجا جای اصالة الصحة نیست. چرا؟ چون عقدی واقع شده صحیحا، مسلم است. بایع هم خیار دارد قطعا. قبض هم محقق شده قطعا. چیزی نیست که ما شک در فسادش داشته باشیم. پس اگر مقصود از اصل عدم خیانت یعنی اصالة الصحة؛ این که در ما نحن فیه جا ندارد. اگر بگویید مقصود از اصل عدم خیانت این است که ضع امر اخیک علی احسنه؛ خب این روایاتی که ضع فعل اخیک علی احسنه، اینها معنایش این نیست که آثار صحیح را بار بکن. معنایش این است که او را متهم نکند. یک حرفی که می زند، نگو دروغ می گوید. نگو کلّاش است. بگو اشتباه می کند. حواسش نیست. غفلت دارد. اگر به یک زن نامحرمی دارد نگاه می کند، زود نگو فاسق فاجر است. بگو شاید زنش است. محرمش است. خواهرش است. نه این که آثار محرم را بار بکن. یعنی مؤمن را متهم نکن. در روایت دارد فَإِنْ شَهِدَ عِنْدَكَ خَمْسُونَ قَسَامَةً وَ قَالَ لَكَ قَوْلًا فَصَدِّقْهُ وَ كَذِّبْهُمْ اگر پنجاه نفر آمدند شهادت دادند که فلانی فلان کار را کرده و خودش گفت نکردم بگو تو راست می گویی و آن پنجاه نفر دروغ می گویند. یک نفر را حمل بر صحت بکنی و این باعث بشود که پنجاه نفر را حمل بر خلاف کنی! این معنایش این است که اگر پنجاه نفر آمدند و گفتند این دزدی کرده، نه این که شهادت بدهند، همینطور از این طرف و آن طرف شنیده بودند، و خودش گفت که دزدی نکرد، بگو خیال می کرده مال خودش است نه این که شما آثار ملک خودش را بار کن و بعد برو از او بخر مثلا. فصدقه و کذبهم یعنی شما او را متهم نکن. خب در ما نحن فیه اشکال شیخ اعظم ره این است که چرا شما می گویی مساله ثانیه با مساله اولی فرق دارد؟ اصل عدم خیانت به معنای این نیست که قول مشتری را مقدم کنیم. اصل عدم خیانت این است که مشتری را متهم نکن که تو کلاه بردار هستی. بگو این ماشین ها شبیه هم هستند و یک خورده هم سنّت رفته بالا، یک خورده هم جنست خراب شده. متهمش نکن نه این که آثار شرعی را بار کن. بگو من نمی گویم خیانت کردی و یک ماشین دیگر را آورده ای که قالب کنی. بگو حواست نیست. اصل عدم خیانت معنایش این است. به همین جهت جناب شیخ ره هم نقض کرده اگر اینطور باشد آن آقا می گوید من خیار دارم چون مبیع چیست؟ معیب است. خب بایع به او می گوید تو خیانت می کنی و دروغ می گویی و مبیع من را بردی عوض کردی. اگر قرار باشد اصالة عدم الخیانة باشد در مساله اولی هم اصالة الخیانة هست چون در آن مساله به او چه می گوید؟

اگر شما بگویید در مساله اولی، اصل عملی داریم. اصل، عدم وقوع عقد است بر این مبیع.

شیخ ره می فرماید در مساله ثانیه هم این اصل را داریم. اصل، عدم وقوع عقد است بر این مبیع. چه فرقی می کند؟

اگر شما بگویی اصالة عدم الخیانة، اصالة الصحة از امارات است و بر همه آن اصول حاکم است.

می گوییم خدا خیرت بدهد. در مساله اولی هم اصل عدم خیانت یا اصالة الصحة، اماره است بر همه حاکم است.

مرحوم شیخ اعظم ره هم نقض کرده و هم حل فرموده. پس حلّش به این شد که اصالة عدم الخیانة، معنایش آثار را مترتب کردن نیست. اصل عدم خیانت، یعنی این که او را متهم نکن. نقض هم کرده بود.

اما آن دومی که استصحاب بقاء خیار است؛ آن هم اشکال دارد چون این استصحاب بقاء خیار فقط در خیار عیب درست است. در سائر خیارات که اثر ندارد. چون سائر خیارات، خیار غبن، خیار رؤیت، خیار شرط، اینها ولو مبیع تلف هم شده باشد، خیار هست. این فقط در خیار عیب خوب است. خیار عیب چیست؟ خیار عیب این بود که یعنی اگر عین تلف شد، دیگر حق رد ندارد و فقط ارش می تواند بگیرد. اینجا که الآن آورده می گوید که این ماشین رنگ شده و بایع هم می گوید من قبول دارم که ماشینی که به تو فروخته شده بوده رنگ شده بوده، من قبول دارم که عیب داشته، ولی این سلعة، سلعةی من نیست؛ خب اینجا استصحاب بقاء خیار معنا دارد چون اگر تلف شده باشد دیگر ارش ثابت می شود و رد ثابت نمی شود. ولی اگر نزاع در خیار غبن باشد که در خیار غبن می گوید خلاصه در ما نحن فیه چه آن ماشین تلف شده یا همین ماشین تو است که من می گویم، علی ای حال من حق فسخ دارم چون تلف مبیع، اتلاف مبیع که خیار را از بین نمی برد در غیر خیار حیوان.

به همین جهت اشکال دوم شیخ اعظم ره به این وجه ثانی این است که استصحاب بقاء خیار، اصالة بقاء الخیار، اخص از مدعا است و فقط به درد خیار عیب می خورد. یک مساله ثالثه ای در مقام هست که اشکالی است که مرحوم آقای خوئی ره کرده، این است که اینطور نیست که اگر بنده می گویم این سلعة، سلعةی من نیست می خواهم مشتری را متهم کنم به خیانت، که تو بردی ماشین را معلوم نیست چه کار کردی. چه بسا ممکن است بایع می گوید تو حواست نیست. ماشین زیاد خرید و فروش می کنی و گیج شدی. اینجا دیگر صحبت خیانت نیست که شما بگویی اصل عدم خیانت است. چون متهم نکرده به خیانت. می گوید تو اشتباه کردی. این اشکال را مرحوم آقای خوئی ره کرده.

حالا باید ما مساله را بررسی کنیم.

آن مساله اولی که می گوید این سلعةی من نیست، اصل این است که سلعةی من عیب نداشته؛ آن که کلام شیخ ره صاف است به خاطر این که اصل این است که این مبیع نیست، اصل این است که تو خیار نداری. اصل این است که این عقد بر این واقع نشده. این جای مناقشه ندارد.

س:

ج: عرض کردم چند روز قبل که در امور عدمی … مخصوصا این که گفتیم در مورد مدعی و منکر گفتیم ما دلیلی نداریم که مدعی کسی است که قولش موافق با اصل باشد و منکر کسی است که قولش مخالف اصل باشد. این غلط است. هیچ جا مدعی و منکر اینطور معنا نشده. از مدعی و منکر معنای عرفی مراد  است. البته مرحوم شیخنا الاستاذ ره می فرمود «ما قبول داریم که مدعی و منکر، مفهوم عرفیش هست، ولی عرفا مدعی به کسی می گویند که قولش مخالف اصل باشد و منکر به کسی می گویند که قولش موافق اصل باشد.» این را عرض کردیم درست نیست. یک نکته دیگر هم چند روز پیش عرض کردیم که ما استصحاب را قبول نداریم ولی هر جایی که شک بکنیم در وجود شیئی، اصل عدم آن شیء است، این یک اصل عقلائی است. یک کسی می آید می گوید من خانه به ایشان فروختم، پول من را بده. عقلاء می گویند اگر خانه فروختی برو شاهد بیاور که خانه فروختی. این که برو شاهد بیاور، معنایش این است که در سیره عقلاء، هر وقت کسی مدعی یک شیئی باشد، او باید اثبات کند. قدما که استصحاب را از روایات قبول نداشتند، وقتی که می گفتند من شک دارم که بدهکار هستم یا نه؟ خب می گفتند شک داری؛ اصل عدمش است. یا یکی از اقوال استصحاب، تفصیل بین امور جودی و امور عدمی است. بعضی ها همانجا ذکر کرده اند که استصحاب در عدمیات اجماعی است. این که استصحاب در عدمیات اجماعی است، این که یکی از تفصیل ها، تفصیل بین امور وجودی و عدمی است، نکته اش همین است که آنها از باب سیره عقلاء قبول داشتند. لعل اجماعی هم باشد. فکر نمی کنم، یک فقیهی در طول تاریخ شیعه پیدا بشود که بگوید اگر شک کردی خانه ات را به کسی فروختی یا نه؟ استصحاب عدم بیع جاری نمی شود. البته این استصحاب نیست. اصل عدم است.

فتلخص مما ذکرنا مطلب در مساله اولی صاف است.

اما مساله ثانیه: می گوید بله مبیع من عیب داشته و تو هم خیار داری ولی این سلعة ای که آوردی مال من نیست.

و للکلام تتمة ان شاء الله فردا.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.

برچسب ها

اطلاعیه و مکان دروس

قابل توجه طلاب محترم

با اتمام رسالة فی التقیه از روز دوشنبه 8 اسفند ماه 1401 بعض مسائل مستحدثه تدریس خواهد شد

 

 

اطلاعیه و مکان دروس

مکان و زمان دروس استاد

اصول: ساعت 8 الی 9

فقه: ساعت 9 الی 10

مسجد سلماسی واقع در محله یخچال قاضی و خیابان سلماسی

قبلی
بعدی