الخیارات جلسه ۲۶۴ خیار العیب سه‌شنبه ۷ دی ۴۰۰

مسألة الثفل الخارج عن العادة في الزيت و البذر و نحوهما عيب. مسألة قد عرفت أنّ‌ مطلق المرض عيبٌ‌، خصوصاً الجنون و البَرَص و الجُذام و القَرَن

کلیپ صوتی

فایل صوتی جلسه

متن

دانلود متن جلسه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

جلسه ۲۶۴ (سه شنبه ۷/۱۰/۱۴۰۰)

کلام در این بود که اگر یک کسی زیتی خرید که خلیط داشت، زیت، دردی داشت، مرحوم شیخ اعظم ره فرمود این عیب است. اما بیعش صحیح است یا نه؟ این صوری دارد. خلاصه مطلب که حق در کلام مرحوم شیخ اعظم و دیگران و حق در مطلب روشن بشود این است که اگر کسی یک عکة و ظرفی را که روغن دارد و دردی دارد بفروشد، یک وقت هست دردی موجب عیب در این زیت نیست مثل دوغ که قبلا کره می گرفتند، وقتی که در ماست آب می ریختند و تکان می دادند، این کره ها گلوله، گلوله می شد، مثل این که الآن مثلا در لبنیاتی ها یک تکه کره در دوغ می اندازند که تازه بماند، خب کره را بر می دارد. اگر دردی هم یک طوری باشد که مثل یک تکه سنگ داخل زیت است، خب بر می دارد و طوری نیست. اگر این دردی اینقدر زیاد باشد که صدق نکند که من روغن می فروشم، بر مجموعش زیت، صادق نباشد، اگر وزن ظرف و دردی و این زیت، هر سه تا روی هم معلوم است که مثلا پنجاه کیلو است، این معامله درست است یا درست نیست؟

این معامله باطل است. چرا؟ چون غرری است. لا بیع فی المکیل و الموزون، الا بالکیل أو الوزن. اینجا وزن مجموع، مثلا صد کیلو است. اگر یک جایی وزن ظرف و مظروف با هم معلوم باشد، ولو وزن مظروف معلوم نیست مثل این که می گوید این شیر با این ظرفش دو کیلو است، این اشکال ندارد، حالا یا للاجماع و یا به خاطر این که این مجموع را می خرد و غرر، حاصل از اجتماع است و الا فی حد نفسه در مبیع غرری نیست.­­ اما اگر یک جایی ظرف هست و دردی هست و زیت هست و مجموعش صد کیلو است، این بیع باطل است. مرحوم آقای خوئی ره و شیخ اعظم می فرمایند بیع باطل است به خاطر این که وزن زیت معلوم نیست. حتی وزن ظرف و مظروف هم معلوم نیست چون دردی نه ظرف است و نه مالیت دارد.

اما اگر سر عکة و خمره را بردارد و بگوید این زیت دردی دارد و نگاه کن، بعد می گوید می فروشم به تو، هر رطلی به کذا یعنی روغن های این را می فروشم به تو، هر کیلویی مثلا صد تومان. این معامله اش صحیح است یا صحیح نیست؟

خب این معامله اش صحیح نیست چون وزن این زیت معلوم نیست. بله اگر وزن ظرف با این شیر معلوم باشد، خوب است ولی این معلوم نیست.

ولی اگر بگوید این ظرف را با این زیت را، می فروشم به تو کل رطل به صد تومان و لکن علی أنه عشر ارطال، این اشکال ندارد چون اصلا دردی را نمی فروشد، زیت را می فروشد. منتها می گوید زیت و این وزنش ده کیلو است. هر رطلی، این قدر قیمتش است.

خب این در ما نحن فیه خیار عیب هم ندارد چون سر عکة را باز کرده و دیده و بیعش غرری هم نیست.

اما این که مرحوم شیخ ره فرموده اگر بعدا دید که ده کیلو، نه کیلو بوده، آیا خیار تخلف شرط دارد؟ یا نه، جزئی از مبیع را نداده و پولش را باید برگرداند و خودش هم خیار تبعض صفقه دارد. فرموده این مانند جایی است که بگوید بعت هذه الصبرة علی أنها منٌّ. فرموده این اصلا غلط است چون اگر مجموع را می فروشد، یعنی چه که ده رطل می فروشد؟! معقول نیست. شما از یک طرف، مجموع را می فروشی و از یک طرف می گویی ده رطل را می فروشم. شما یا باید این صبره را بفروشی یا یک من گندم را بفروشی. اگر مبیع، این عین خارجی است، یعنی چه که مبیع، یک من است. این کوسه و ریش پهن است. شما یا عین خارجی و این صبره و این مجموع را می فروشی و یا یک من می فروشی. اگر عین خارجی را می فروشی، معنا ندارد که بگویید اگر یک من نشد، تکلیف چه می شود؟

س: وصف عین خارجی است

ج: خب اگر وصف عین باشد می شود خیار تخلف وصف. دیگر تبعض صفقه یعنی چه؟!

لذا این حرف که آیا این من اشاره هست یا این من موضوعیت دارد؟ شما اگر من را می فروشی، پس صبره مبیع نیست. بعد هم معنا ندارد که بگویید این یک من را می فروشم. خب شاید این یک من نباشد. شما همیشه عین خارجی را می فروشی. یک من در بیع کلی معنا دارد و اگر کمتر از یک من بود باید تکمیل کند چون مبیع را تحویل نداده.

مسألة قد عرفت أنّ‌ مطلق المرض عيبٌ‌، خصوصاً الجنون و البَرَص و الجُذام و القَرَن

بحث بعدی که مرحوم شیخ اعظم ره از عیب می شمرد، احداث السنة هست. چهار تا عیب است: جذام، برص، جنون و قرن. این چهارتا عیب، اگر در طول یک سال در دست مشتری ایجاد بشود، حق خیار دارد. الآن 7 دی است و شما یک عبدی خریدی که سالم است. اگر تا یک سال دیگر، یعنی 7 دی سال آینده، جذام یا برص یا جنون یا قرن بگیرد ، تو حق فسخ داری.

بعضی ها گفته اند این که تا یک سال حق فسخ داری در واقع به خاطر این است که اگر تا یک سال دیگر جذام یا برص یا جنون یا قرن بگیرد، معنایش این است که ماده و زمینه ی این بیماری بوده در این عبد یعنی این عبد، در واقع مریض بوده و بعدا ظهور پیدا کرده.

ولی نه، به قول شیخ انصاری ره و دیگران، ممکن است یک ضربه ای به سرش بخورد و جنون پیدا کند. اینطور نیست که همه جنون ها از زمانی که دست بایع بوده، وجود داشته باشد. اینها ولو زمینه و ماده اش در دست مشتری پیدا بشود، باز حق فسخ دارد.

بر این معنا دلالت می کند روایات عدیده ای که آن روایات مستفیضه است.

مُحَمَّدُ بْنُ‌ يَعْقُوبَ‌ عَنْ‌ عِدَّةٍ‌ مِنْ‌ أَصْحَابِنَا عَنْ‌ سَهْلِ‌ بْنِ‌ زِيَادٍ عَنِ‌ اِبْنِ‌ فَضَّالٍ‌ عَنْ‌ أَبِي الْحَسَنِ‌ الرِّضَا عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌: تُرَدُّ الْجَارِيَةُ‌ مِنْ‌ أَرْبَعِ‌ خِصَالٍ‌ مِنَ‌ الْجُنُونِ‌ وَ الْجُذَامِ‌ وَ الْبَرَصِ‌ وَ الْقَرَنِ‌ الْقَرَنُ‌ الْحَدَبَةُ‌ إِلاَّ أَنَّهَا تَكُونُ‌ فِي الصَّدْرِ تُدْخِلُ‌ الظَّهْرَ وَ تُخْرِجُ‌ الصَّدْرَ.[1]

مُحَمَّدُ بْنُ‌ عَلِيِّ‌ بْنِ‌ الْحُسَيْنِ‌ فِي اَلْخِصَالِ‌ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ عَلِيٍّ‌ مَاجِيلَوَيْهِ‌ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ يَحْيَى عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ أَحْمَدَ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ عِيسَى عَنِ‌ اِبْنِ‌ فَضَّالٍ‌ عَنْ‌ أَبِي الْحَسَنِ‌ الثَّانِي عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌: فِي أَرْبَعَةِ‌ أَشْيَاءَ‌ خِيَارُ سَنَةٍ‌ الْجُنُونِ‌ وَ الْجُذَامِ‌ وَ الْبَرَصِ‌ وَ الْقَرَنِ‌.[2]

وَ عَنِ‌ اَلْحُسَيْنِ‌ بْنِ‌ مُحَمَّدٍ عَنْ‌ مُعَلَّى بْنِ‌ مُحَمَّدٍ عَنْ‌ عَلِيِّ‌ بْنِ‌ أَسْبَاطٍ عَنْ‌ أَبِي الْحَسَنِ‌ الرِّضَا عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌ سَمِعْتُهُ‌ يَقُولُ‌:

الْخِيَارُ فِي الْحَيَوَانِ‌ ثَلاَثَةُ‌ أَيَّامٍ‌ لِلْمُشْتَرِي وَ فِي غَيْرِ الْحَيَوَانِ‌ أَنْ‌ يَتَفَرَّقَا وَ أَحْدَاثُ‌ السَّنَةِ‌ تُرَدُّ بَعْدَ السَّنَةِ‌ قُلْتُ‌ وَ مَا أَحْدَاثُ‌ السَّنَةِ‌ قَالَ‌ الْجُنُونُ‌ وَ الْجُذَامُ‌ وَ الْبَرَصُ‌ وَ الْقَرَنُ‌ فَمَنِ‌ اشْتَرَى فَحَدَثَ‌ فِيهِ‌ هَذِهِ‌ الْأَحْدَاثُ‌ فَالْحُكْمُ‌ أَنْ‌ يَرُدَّ عَلَى صَاحِبِهِ‌ إِلَى تَمَامِ‌ السَّنَةِ‌ مِنْ‌ يَوْمَ‌ اشْتَرَاهُ‌.[3]

در بعضی از روایات، سه تا ذکر شده و چهار تا ذکر نشده:

وَ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ يَحْيَى وَ غَيْرِهِ‌ جَمِيعاً عَنْ‌ أَحْمَدَ بْنِ‌ مُحَمَّدٍ عَنْ‌ أَبِي هَمَّامٍ‌ قَالَ‌ سَمِعْتُ‌ اَلرِّضَا عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ يَقُولُ‌: يُرَدُّ الْمَمْلُوكُ‌ مِنْ‌ أَحْدَاثِ‌ السَّنَةِ‌ مِنَ‌ الْجُنُونِ‌ وَ الْجُذَامِ‌ وَ الْبَرَصِ‌ فَقُلْتُ‌ كَيْفَ‌ يُرَدُّ مِنْ‌ أَحْدَاثِ‌ السَّنَةِ‌ قَالَ‌ هَذَا أَوَّلُ‌ السَّنَةِ‌ فَإِذَا اشْتَرَيْتَ‌ مَمْلُوكاً بِهِ‌ شَيْ‌ءٌ‌ مِنْ‌ هَذِهِ‌ الْخِصَالِ‌ مَا بَيْنَكَ‌ وَ بَيْنَ‌ ذِي الْحِجَّةِ‌ رَدَدْتَهُ‌ عَلَى صَاحِبِهِ‌ فَقَالَ‌ لَهُ‌ مُحَمَّدُ بْنُ‌ عَلِيٍّ‌ فَالْإِبَاقُ‌ قَالَ‌ لَيْسَ‌ الْإِبَاقُ‌ مِنْ‌ ذَا إِلاَّ أَنْ‌ يُقِيمَ‌ الْبَيِّنَةَ‌ أَنَّهُ‌ كَانَ‌ أَبَقَ‌ عِنْدَهُ‌.[4]

محقق اردبیلی ره اشکال کرده که در این روایت قرن نیست.

مرحوم صاحب حدائق ره فرموده این چه اشکالی است که می کنید؟! آن مطلق است چون اطلاق مقامی دارد و در مقام تحدید است. می فرماید احداث سنة این سه تا هست فقط و روایت دیگر می فرماید چهارتا هست. خب تقیید می شود. مثل این که یک روایت می فرماید «الصائم یجتنب عن خمسة اشیاء أکل و شرب و جماع و النوم جنبا»[5] یک روایت دیگر می فرماید که شش تا یعنی این پنج تا را می شمرد و «الکذب علی الله تعالی و علی رسوله» که مطلق و مقید است.

ما در این مطلق و مقیدها اخیرا یک شبهه ای به ذهنمان رسیده که مثلا اگر کسی بگوید فردا این چهار نفر را دعوت می کنی. بعد یک کسی بیاید بگوید مولی به من گفته این پنج نفر را دعوت می کنی. یک وقت هست می گوییم مولی به شما گفته، یعنی نظرش عوض شده، خب یک بحثی است. اما اگر نظرش عوض نشده، می گویند که این که گفت چهارتا، باز بعد گفته پنج تا!

این که چهارتا و پنج تا، خودش باز دو صورت دارد. یک وقت هست مثلا می گوید «فقط همین چهارتا». اگر فقط همین چهارتا باشد به نظر من جای مطلق و مقید نیست مثل این که مثلا در قواعد من النساء، راوی سوال می کند که اینها چه چیزهایی را می توانند بردارند؟ می فرماید که «الجلباب وحدة»[6]. یک روایت دیگر می فرماید «الخمار و الجلباب»[7]. اگر کلمه فقط باشد، شبهه ای نیست که مطلق و مقید نیستند و این فرمایش مرحوم آقای خوئی ره و دیگران که اینها را مطلق و مقید می گیرند درست نیست. ولی اگر کلمه فقط نباشد؛ راوی سوال می کند که چه کسانی را دعوت کنم؟ می گوید این چهارتا. بعد یک دفعه دیگر می گوید «چه کسانی را دعوت کنم؟» . می گوید آقا! شما دیروز گفتید «چهارتا. نظرتان عوض شده؟» می گوید «بله نظرم عوض شده». در سیره عقلاء اینها را متعارض می بینند. اینطور نیست که حمل مطلق بر مقید بکنند.

حالا آنجایی که “فقط” دارد واضح است ولی اینجایی که “فقط” نباشد به آن وضوح نیست ولی اینجا مطلق و مقید نمی شود. مخصوصا آنجاهایی که در مقام تحدید و جواب سوال سائل است مثل اینجا. احداث سنة چه چیزهایی هست؟ امام علیه السلام فرمود «الجذام و البرص و الجنون» و قرن را نشمرد. یک جای دیگر بیاید چهارتا بشمارد، مخصوصا که یک وقت هست مثلا راوی سوال می کند چه کسانی نجس هستند؟ مثلا امیر المومنین علیه السلام می فرماید مثلا «یهود و نصاری و مشرکین. یک روایتی از امام صادق علیه السلام می رسد که مثلا «یهود و نصاری و مشرک و عامة». خب اینجا باز ممکن است ما بگوییم که عامة را که مولانا امیر المومنین علیه السلام نشمرده، به خاطر این که در آن زمان، خیلی حضرت در مقام تقیه بوده. گاهی مواقع تقیه از حکومت وقت است. گاهی مواقع تقیه از خود مردم است. مولانا امیر المومنین علیه السلام از مردم تقیه می کرد. اینی که بعضی از احمق ها می گویند «مگر امیر المومنین علیه السلام توانست حکومت را پیاده کند». آنجا ضعف در امیر المومنین علیه السلام نستجیر بالله نبود. مردم ظرفیت نداشتند. ولی اگر یک حاکمی ناتوان شد، بی عقل شد، یا بی سواد شد، یا بی دین شد، نتوانست دین را پیاده بکند مثل هارون ملعون و مثل معاویه و اینها، این معنایش این نیست که بگوییم «مگر امیر المومنین علیه السلام توانسته؟» امیر المومنین مثلش، مثل خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله است. چطور که در صدر اسلام ایشان در اوائل، وقتی که مبعوث شد، مردم آمادگی نداشتند که احکام دین را بیان بفرماید؟ ضعف در ایشان نبود، عینا قضیه مولانا امیر المومنین علیه السلام همینطور بوده بلکه بدتر بوده چون در صدر اسلام مردم نمی گفتند دین این را می گویند. آنها می گفتند «ما جاهل عرب هستیم و ما اینها را قبول داریم» ولی زمان مولانا امیر المومنین علیه السلام آنها به عنوان دین فشار می آوردند. بله یک وقت هست که یک حاکمی می خواهد یک قانون شرعی را اجراء بکند آن وقت مردم نمی گذارند. تازه این خودش یک کلامی است که باید در فقه بررسی بشود و جای بحث دارد و 99 درصد فقها قبول ندارند که اگر یک جایی که یک حاکمی نتوانست دین را اجرا بکند، آیا این حق دارد به عنوان اقامه حکومت، خودش را حاکم اسلام قلمداد بکند یا حق ندارد؟ این به خلاف امام معصوم علیه السلام است چون او تکلیفش را از ناحیه خداوند سبحان گرفته.

خب قرن چه خصوصیتی داشت که امام علیه السلام قرن را در این روایت نشمرد؟ جذام و برص و اینها را شمرد ولی قرن را نشمرد!

ولی در مقابل این، یک مشکلی هم هست که در ده تا روایت، پانزده تا روایت، امام علیه السلام، قرن را شمرده. خب چه نکته ای بود که در 15 روایت، قرن را بشمرد و در این نشمرد؟

مرحوم آقای خوئی ره یک جمله ای دارد که این جمله، خلاف مسلکش است و لکن نمی دانم چرا این را فرموده؟

آن جمله این است که اگر کسی بگوید این روایات، در واقع، دوران امر بین نقیصه و زیاده است و اصل، عدم زیاده است که آقای خوئی ره در اینجا ذکر کرده یعنی مقرّر ذکر ده. این که اصل، عدم زیاده است، خود آقای خوئی ره قبول ندارد چون این که اصل، عدم زیاده است، به خاطر این که معمولا انسان، یک چیزی را زیاد بکند، از روی غفلت، خیلی احتمالش کمتر است یا یک چیزی را فراموش بکند. فراموشی طبق عادت است ولی زیاد کردن، طبق عادت نیست. خود مرحوم آقای خوئی ره و دیگران در جای خودش فرموده اند که نه، چه بسا از باب تداعی معانی. مثلا یک روایتی در ذهنش بوده یا دو روایت در ذهنش بوده، یک کلمه را از جای دیگر به اینجا اضافه کرده. مثلا زنهای شوهر دار حیض، یک حکم خاصی داشته اند. این دختری که حائض می شود، آن راوی، تداعی معانی برایش پیش آمده و آن مطلب را اینجا هم ذکر کرده. ثانیا احتمال کمتر است و بیشتر است، مگر ترازو است که احتمال کمتر است یا بیشتر؟ این فوقش می شود ظن. إن الظن لا یغنی من الحق شیئا. ما باید دلیل داشته باشیم. ترجیح، دلیل می خواهد. یک فتوایی مطابق قول مشهور است. خب قطعا این احتمالش بیشتر است ولی به مجرد این که احتمالش بیشتر باشد، این دلیل می خواهد.

بله در یک جایی اصل عدم زیاده درست است که مثلا یک روای می گوید «من شک بین الثلاث و الاربع بنی علی الاکثر». یک راوی دیگر می گوید «امام علیه السلام فرمود من شک بین الثلاث و لاربع فالیبن علی الاکثر و من شک بین الاثنین و الاربع بنی علی الاکثر». اینجا می گویند اصل، عدم زیاده است چون در مجالس ائمه علیهم السلام بلا تشبیه مثل مجلس استفتاء مراجع بوده. مثلا مجلس استفتاء یک وقت ممکن است که یک کسی یک مسئله از خمس سوال می کند و یک مسئله از صوم سوال می کند و یک مسئله از قصاص سوال می کند و یک مسئله از خیار سوال می کند. یک آقایی می آید فتوای مرجع را در باب قصاص نقل می کند و یک آقایی می آید فتوای مرجع را هم در باب قصاص ذکر می کند و هم در باب شک بین سه و چهار ذکر می کند. آنی که زیاده ندارد، نافی زیاده نیست. آنی که فقط ذکر می کند که «من شک بین الثلاث و الاربع بنی علی الاکثر» نمی گوید که امام علیه السلام در این مجلس فقط همین را فرمود. به خلاف آنجایی که کلمه ای که زیاده و نقیصه شده، در حکم دخیل است. او را نقل می کند. و الا اگر اینطور باشد سنگ روی سنگ بند نمی شود.

در ما نحن فیه حرف ما این است که آن چهارتا و این سه تا، اینها اگر هم تعارض بکنند، مقبوله عمر بن حنظلة دارد که «دع الشاذ النادر فإن المجمع علیه لا ریب فیه».

مرحوم آقای خوئی ره فرموده این که شاذ نادر را رها بکن، معنایش این نیست که آن خبری که مطابق مشهور، مرجح دارد. نه، خبری که مخالف مشهور است، اصلا اعتبار ندارد و مقتضی حجیت ندارد چون مشهور می شود متواتر و خبر مخالف متواتر می شود خبر مخالف سنت و خبر مخالف سنت اصلا حجیت ندارد. این تمییز حجت از لا حجت است نه این که مرجح باشد.

ما در جای خودش عرض کردیم که سنت، باید هم سند قطعی باشد و هم دلالت قطعی باشد و هم جهت قطعی باشد و الا اگر فقط سند قطعی بشود، این سنت نمی شود.

می ماند به این که مرجح باشد، خب مقبوله عمر بن حنظلة ترجیح در باب قضاوت است. راوی سوال می کند که رجلان فی دیننا اختلفا فی دین أو میراث[8]. حضرت فرمود رجوع می کنند به من نظر فی حلالنا و حرامنا. بعد راوی عرض می کند که اینها نظرشان مختلف شد. هر کدامی هم مستندش یک روایت است. امام علیه السلام فرمود به آنی که روایتش مشهور است اخذ بکن. به آنی که موافق کتاب است اخذ بکن. به آنی که مخالف عامه است اخذ بکن. بعد به آنی که اعدلهما، اوفقهما، افقههما، مراجعه بکن. خب این در باب قضاوت است. ما نمی توانیم تعدی کنیم به باب فتوی چون در باب قضاوت باید قاضی این نزاع را حل بکند. قاضی چه بگوید؟ بگوید بروید احتیاط کنید؟! می گویند اگر می خواستیم احتیاط کنیم یا مصالحه کنیم که نزد شما نمی آمدیم. آن فصل خصومت است. لعل خداوند سبحان باید یک راهی قرار می داد. ولی در مقام فتوی که فصل خصومت نیست. احتیاط می کند.

اما این که در شش ، هفت، هشت روایت قرن را ذکر بکند و فقط در یک روایت، قرن ذکر نشود، این در سیره عقلاء چطور می شود؟

ما سابقا یک مطلبی در ذهن ما بود که معمولا چطور می شود که 7 نفر، 9 نفر یک مطلبی را ذکر کرده اند و یک نفر این وسط می گوید نه سه تا بوده. این نوعا حق را به آن 9 نفر می دهند در سیره عقلاء. ولی شبهه ای که الآن در ذهن آمده این است که ما نمی دانیم که قرن را فقط یک نفر ذکر کرده باشد. شاید این قرن را سه یا چهار نفر ذکر نکرده باشند و فقط منحصر به محمد بن علی نبوده. مسلم است که یک مقداری از روایات از بین رفته. البته من نمی خواهم بگویم یقین داریم یک روایاتی بوده و از دست ما رفته و مطلب جدید بوده. نه، اینقدر ائمه علیهم السلام سفارش فرمودند و حث بر کتابت حدیث و نقل حدیث و حفظ حدیث داشتند که معمولا رواة احادیثشان را به دیگران نقل می کردند. و لکن احادیث تکراری ممکن است حذف شده باشد.

ممکن است بگویید چطور آن 9 روایت تکراری حذف نشد؟ این یکی که تکراری بود حذف شد!

ما نمی خواهیم بگوییم که این یکی استثناءً تعمد داشتند و حذف کردند و لکن می گوییم که معلوم نیست چون احادیث تکراری را مخصوصا قبل از کلینی ره و اینها که کتابهایشان را مدون بکنند، شاید آنها یک روایات ضعیفی بوده و در عین حال قرن در آنها ذکر نشده بوده و لکن چون دیده اند ضعیف است، ذکر نکرده اند. ما یقین و اطمینان نداریم که حتما همین یک روایت بوده. ممکن است چهار پنچ روایت بوده. حال اگر پنج روایت، سه تا را شمرده و نه روایت، چهارتا را شمرده، این در سیره عقلاء قطعا متعارض هستند و وقتی تعارض کنند و تساقط کنند یا موافق قرآن که «اوفوا بالعقود» است یا «احل الله البیع» است، مقدم است و لذا حکم در قرن، لا یخلو عن اشکال. هذا تمام الکلام نسبت به این چهار تا عیب.

و للکلام تتمة ان شاء الله فردا.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.

 

[1] حر عاملی، محمد بن حسن. مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث. محقق محمدرضا حسینی جلالی. ، 1416 ه.ق.، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، قم – ایران، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، جلد: ۱۸، صفحه: ۹۸

[2] همان، جلد: ۱۸، صفحه: ۱۰۰

[3] همان، جلد: ۱۸، صفحه: ۹۹

[4] حر عاملی، محمد بن حسن. مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث. محقق محمدرضا حسینی جلالی. ، 1416 ه.ق.، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، قم – ایران، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، جلد: ۱۸، صفحه: ۹۸

[5] عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ مُسْلِمٍ‌ قَالَ‌ سَمِعْتُ‌ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ يَقُولُ‌: لاَ يَضُرُّ الصَّائِمَ‌ مَا صَنَعَ‌ إِذَا اجْتَنَبَ‌ ثَلاَثَ‌ خِصَالٍ‌ الطَّعَامَ‌ وَ الشَّرَابَ‌ وَ النِّسَاءَ‌ وَ الاِرْتِمَاسَ‌ فِي الْمَاءِ‌.

وَ فِي رِوَايَةِ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ عَلِيِّ‌ بْنِ‌ مَحْبُوبٍ‌: أَرْبَعَةَ‌ خِصَالٍ‌. وَ رَوَاهُ‌ اَلصَّدُوقُ‌ بِإِسْنَادِهِ‌ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ مُسْلِمٍ‌: مِثْلَهُ‌.

[6] وَ عَنْهُ‌ عَنْ‌ أَبِيهِ‌ عَنِ‌ اِبْنِ‌ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ أَبِي حَمْزَةَ‌ عَنْ‌ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌: الْقَوَاعِدُ مِنَ‌ النِّسَاءِ‌ لَيْسَ‌ عَلَيْهِنَّ‌ جُنَاحٌ‌ أَنْ‌ يَضَعْنَ‌ ثِيَابَهُنَّ‌ قَالَ‌ تَضَعُ‌ الْجِلْبَابَ‌ وَحْدَهُ‌.

[7] وَ عَنْهُ‌ عَنْ‌ أَبِيهِ‌ عَنْ‌ حَمَّادِ بْنِ‌ عِيسَى عَنْ‌ حَرِيزِ بْنِ‌ عَبْدِ اللَّهِ‌ عَنْ‌ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌: أَنَّهُ‌ قَرَأَ يَضَعْنَ‌ مِنْ‌ ثِيَابِهِنَّ‌ قَالَ‌ الْجِلْبَابَ‌ وَ الْخِمَارَ إِذَا كَانَتِ‌ الْمَرْأَةُ‌ مُسِنَّةً‌.

[8] سَأَلْتُ‌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ عَنْ‌ رَجُلَيْنِ‌ مِنْ‌ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ‌ فِي دَيْنٍ‌ أَوْ مِيرَاثٍ‌ فَتَحَاكَمَا

برچسب ها

اطلاعیه و مکان دروس

قابل توجه طلاب محترم

با اتمام رسالة فی التقیه از روز دوشنبه 8 اسفند ماه 1401 بعض مسائل مستحدثه تدریس خواهد شد

 

 

اطلاعیه و مکان دروس

مکان و زمان دروس استاد

اصول: ساعت 8 الی 9

فقه: ساعت 9 الی 10

مسجد سلماسی واقع در محله یخچال قاضی و خیابان سلماسی

قبلی
بعدی