بسم الله الرحمن الرحیم
یکشنبه 17/9/98 (جلسه41)
کلام در این بود که اگر افتراق با اکراه حاصل شد، آیا مسقط خیار هست یا مسقط خیار نیست؟
خب در اینجا افتراق عن إکراهٍ را شیخ اعظم دو بخش می کند. یک بخش این است که افتراق عن إکراه می شود و منع از تخایر. یعنی به او می گوید حق هم نداری فسخ بکنی. اما یک وقت هست که افتراق عن اکراه است ولی بدون منع از تخایر. منع از خیار نمی کند؛ می گوید می خواهی فسخ بکنی یا نه، میل خودت است؛ فقط باید بلند بشوی بروی.
فعلا در این بخشیم که افتراق عن اکراه مع عدم المنع من التخایر: اینجا یک وجه این بود که افتراق ظهور دارد در افتراق اختیاری و عن ارادةٍ. اما افتراقی که عن اکراه است، افتراق به این صدق نمی کند؛ حالا یا صدق نمی کند یا از آن انصراف دارد.
خلاصه ی اشکال این شد که مرحوم آقای نائینی (رحمة الله علیه) فرمود -و آقای خویی هم قبول کرد- که افتراق یک هیئت دارد و یک ماده دارد. ماده اش خب از ماده ی فرق است. هیئتش هم فعل مضارع است. اینکه شما بگویی باید قصد و اراده و اختیار در آن باشد، این از ماده درآمده یا از هیئت؟ نه ماده اش این را دلالت می کند و نه هیئتش. لذا آقای نائینی فرمود افتراق صدق می کند حتی آنجایی که طرف ملجأ باشد؛ دستش را گرفته اند و بیرونش انداخته اند.
عرض ما این است که درست است؛ افتراق همینطور است؛ یک ماده دارد و یک هیئت دارد. ولی وقتی می فرماید البیعان بالخیار حتی یفترقا، این حتی یفترقا، مقصودش آن افتراقی است که معمولا وقتی طرف معامله می کند و معامله اش تمام می شود، بلند می شود می رود. این یفترقا انصراف دارد به آن افتراق. مثل این می ماند که بگوید تا وقتی که مجلس معامله هست، اشکال ندارد. این یفترقا یعنی آن افتراق افتراقی است که یعنی خودشان پا می شوند و می روند. نه اینکه افتراقی است که شما با اکراه پا شوی. این را ما خیلی تأمل کردیم؛ صاف نیست که یفترقا اطلاق داشته باشد حتی در آنجایی که با اکراه او را ببرند.
شاگرد:…
استاد: عرض کردم؛ این ظاهرش این است که حتی یفترقا یعنی به خودی خود پا می شوند می روند و مجلس را تمام می کنند. یعنی آمده عقد کرده و بعد پا می شوند می روند. نه اینکه یک کسی می آید اینها را از هم جدا می کند.
دلیل دوم این بود که رُفع ما استکرهوا علیه می گوید این افتراق مسقط نیست. به این چندتا اشکال کرده بودند. یک اشکال این است که رُفع ما استکرهوا علیه یعنی چه؟ شیخ اعظم می فرماید اطلاق دارد؛ پس چرا اصحاب قائل شده اند که اگر منع از تخایر نباشد، افتراق مسقط است. اصحاب عمل نکرده اند. چون اصحاب عمل نکرده ان د واطلاقش اخذ نکرده اند، … یا مثلا نسیان؛ خب پس اگر افتراق عن نسیان یا عن غفلة یا عن اضطرار شد؛ مثل اینکه زنگ زدند که آقا خانه ات آتش گرفته پاشو بیا. خب بگوییم رفع ما اضطروا إلیه؛ این افتراق مسقط نیست به خاطر اینکه مضطر است! خب چطور آنها مسقط است و حدیث رفع شاملش نمی شود، این را هم حدیث رفع شاملش نمی شود.
بیان فنی ای که کرده اند، این بیان فنی، بهترین بیانش که مرحوم آقای خویی (رحمة الله علیه) قبول کرده، این است که ایشان می فرماید حدیث رفع در جایی اثر را برمی دارد که فعل موضوع حکم شرعی باشد و فعل متعلق حکم شرعی باشد؛ مثل صلاة، مثل شرب خمر، مثل ثوب. اما آنجایی که فعلی که اراده و اختیار در آن باشد موضوع حکم نیست… بله موضوع حکم یک شیئی است که گاهی با فعل عبد ایجاد می شود و گاهی بدون فعل عبد ایجاد می شود؛ مثل ملاقات، مثل الماء إذا بلغ قدر کرّ یا مثل مَن أتلف مال الغیر. دراین نوع موارد، رفع ما استکرهوا علیه شاملش نمی شود.
خب منتها اینکه در این نوع موارد شاملش نمی شود، این به چه دلیل آقای خویی!؟ چرا من أتلف را شامل نشود؟ آنکه ملاقات موجب نجاست می شود، آن خوب است؛ به خاطر اینکه ملاقات فعل عبد نیست. ولی من أتلف یا یفترقا که جدا شدن فعل عبد است، خب اینها را در حال اکراه چرا شامل نشود؟
یک بیان دیگری هم که در ما نحن فیه ذکر کرده اند،…
شاگرد:…
استاد: نه. آن، سبب ایجاد ملاقات است. مضطر به ملاقات که کسی نمی شود؛ مثلا انسان مضطر می شود به شرب خمر. من مضطر شدم به ملاقات دستم با این میز، درست است. ولی اینکه من مضطر شدم به ملاقات دهانم با خمر، اضطرار به آن تعلق نمی گیرد. بله اگر بخواهی نقض بکنی، نقض می کنی که اگر کسی دستش نجس است و ملاقات کرد با میز؛ مضطر بود دستش را به میز بزند. خب این هم باز همینطور است. باز موضوع نجاست، ملاقات با عین نجس است. نه اینکه اگر کسی دست نجسش را به جایی بزند؛ این موضوع نیست. باید یک جایی باشد که فعل عبد موضوع باشد. چون ما استکرهوا علیه، انسان مکره یا مضطر می شود بر فعل خودش. می گوید من مضطر شدم بر خمر. می گویی یعنی چه من مضطر شدم به خمر؟! انسان مضطر می شود به نگاه کردن به خمر، مضطر می شود به شرب خمر.
شاگرد:…
استاد: نه دیگر. من مضطر به ملاقات نشدم. من مضطر به ملاقات نجس با دستم نشدم. اینها مضطر نیست. اگر هم کسی خیلی اصرار بکند که درست نیست – در حالیکه صددرصد درست نیست و این بیان تمام است-، می گوییم اینجاها تخصیص خورده؛ ولی بقیه جاها دلیلی بر تخصیص ندارند.
یک بیان دیگری که در مقام ذکر کرده اند که آن بیان هم بیانی است که اگر تمام بشود، مشکل را حل می کند، آن بیان این است که گفته اند حدیث رفع، امتنانی است. رفع ما استکرهوا علیه. خب اینجا خلاف امتنان بر این مکره است. اگر این مکرهی که به زور بردندش بیرون حق فسخ نداشته باشد اما آن طرف مقابل که آنجا نشسته حق فسخ داشته باشد، خب این خلاف امتنان بر این است. حدیث رفع، امتنان بر امت است. نه اینکه امتنان بر یک نفر خلاف امتنان بر دیگران. یک کسی آمد دید که قفل درش را شکانده اند و ماشینشان را گذاشته اند در پارکینگ. دید که فردا یک آقایی تسبیح به دست و اهل نماز شب آمد گفت که آقا در را باز کن می خواهم ماشینم را بردارم. می گوید تو چرا ماشین را اینجا گذاشتی؟ می گوید لا ضرر و لا ضرار فی الإسلام؛ شارع حکم ضرری در شریعت قرار نداده. من ماشینم را تازه رنگ کرده بودم؛ اگر شکستن قفل شما حرام بود، رنگ های ماشین من از بین می رفت. لاضرر حرمت را برداشت. خب آیا اینچنین چیزی می شود؟! چرا لا ضرر جاری نمی شود؟ به خاطر اینکه لاضرر امتنان بر امت است. این چه امتنانی شد که یک نفر بیچاره بشود اما یک نفر سود ببرد؟
در ما نحن فیه هم اگر این رفع ما استکرهوا علیه قرار باشد ببرد این خیار را، خب لازمه اش این است که این بیچاره که رفته، خیار نداشته باشد اما آن که نشسته، خیار دارد؛ این خلاف امتنان است. این هم یک بیانی است که در مقام ذکر کرده اند.
ما در جای خودش گفتیم که ما نفهمیدیم اینی که می گویند حدیث رفع امتنانی است، امتنان از کجا درآمده؟ می گویند از کلمه ی عن أمتی. یعنی چه عن أمتی؟ مثل این می ماند که بگوید وجوب نماز از امت من برداشته شد. وجوب ضرر برداشته شد از هر کسی که ضرری است ولو اینکه خلاف امتنان باشد. از امت من، از جمیع امت که نیست. یعنی از مکره. این هم امتنان حکمتش است؛ به چه دلیل شما می گویید علت است؟ نه از ماده ی رفع و نه از ماده ی عن، اینکه حدیث رفع امتنانی است را ما نفهمیدیم که یعنی چه. برفرض هم که امتنانی باشد، امتنان از مکره است؛ نه اینکه امتنان از جمیع امت باشد. این وجهی ندارد. اما آنجاهایی که شما نقض می کنی که اگر این آقا ماشینش را آورد در پارکینگ شما گذاشت، آنجا خود جواز این رفع این حرمت، ضرری است. همانطوری که بودن حرمت، ضرر بر صاحب ماشین است؛ رفع حرمت هم ضرر بر مالک است. آنجا باب تعارض ضررین است. نه اینکه چون خلاف امتنان است جاری نمی شود.
بعضی ها گفته اند اصلا شما دنبال چه هستید؟…
شاگرد:…
استاد: خب حالا که شما متوجه شدی، پس صبر کن تا إن شاءالله برگردم جوابت را عرض می کنم.
گفته اند شما دنبال چه می گردید؟ اگر قرار باشد حدیث رفع بگوید خیار برداشته می شود، خیار باید از هردوتا برداشته بشود. چرا؟ چون شما می گویی حتی یفترقا، در افتراق اکراهی هم، حدیث رفع خیار را برنمی دارد. خب می گوید اگر یکی به اختیار خودش رفت و یکی به اکراه رفت، افتراق حاصل شده یا حاصل نشده؟ اگر افتراق حاصل شده، پس بایستی خیار از هردوتا برداشته بشود. اگر از یکی بخواهد برداشته بشود، از یکی که ما نداریم. چون یفترقا اینطور نیست که خیار از آنی که می رود ساقط بشود. بلکه خیار از اینی که هست هم ساقط می شود. سرّ خلاف امتنان این است که می گوید اینکه شارع خیار را از آن آقای مکره بردارد امتنان در حق او است، ولی خلاف امتنان در حق من است که اینجا نشسته ام. چرا؟ چون عرض کردیم خیار که از یکی برداشته نمی شود؛ بلکه خیار از هردوتا برداشته می شود. اگر رُفع ما استکرهوا علیه را بگوییم که جاری نشود و آنی که رفته بگوییم خیارش از بین رفته، اینی که اینجا نشسته می گوید خیار من چرا از یبن برود؟
این جوابش این است که خب آنجایی که او پا می شود به اختیار می رود، آنجا چطور خیار این از بین می رود؟ به همان دلیل در اینجا هم خیار این آقا از بین برود. خب فسخ بکند.
این مطلب که رفع ما استکرهوا علیه آیا در مقام جاری می شود یا جاری نمی شود و خلاف امتنان هست یا خلاف امتنان نیست، یک اشکالش این بود که حدیث رفع اصلا امتنانی نیست. چه کسی گفته حدیث رفع امتنانی است؟
اشکال دومش هم این است که اگر رفع ما استکرهوا علیه می خواهد بگوید این افتراق، لزوم را نمی آورد و خیار را ساقط نمی کند؛ این خلاف امتنان بر مکره است. چرا خلاف امتنان بر مکره است؟ چون این مکره اگر آنجا بود، پا می شد می رفت و معامله را لازم می کرد. الآن به این شخص می گویند چون به اکراه رفتی، خیارت باقی است. یعنی تو نمی توانی بیع را لازم بکنی. بیع را فقط او می توند لازم بکند. می گوید خب اگر او بتواند لازم بکند اما من نتوانم، این خلاف امتنان بر من است. چون خود اینکه معامله اکراهی بماند، این خودش خلاف امتنان است. نمی خواهد معامله متزلزل بماند؛ می خواهد معامله دیگر قابل فسخ نباشد. همانطوری که سقوط خیار خلاف امتنان است، بقاء خیار هم قابل امتنان است. این آقا چه کار بکند الآن؟ نمی تواند دیگر با افتراق این خیار را ساقط بکند.
شاگرد: اعمال خیار کند و معامله را لازم کند.
استاد: نمی خواهد فسخ بکند. می خواهد معامله را لازم بکند.
شاگرد:…
استاد: خب خیل خب. پس خلاف امتنان است دیگر.
شاگرد:…
استاد: چرا. با رضایت نرفته.
شاگرد:…
استاد: نه. آنجا اگر می نشست، چه بسا بعدش تصمیم می گرفت. همان حین اگر می خواست که خودش همان حین خودش یک قدم راه می رفت. آن حین را عرض نکردم. این اگر آنجا می نشست، چه بسا یک دقیقه 2 دقیقه بعدش به اختیار خودش بلند می شد معامله را لازم می کرد.
خب پس رفع ما استکرهوا علیه، هم مناقشه ی صغروی است. منتها اشکال کبروی اش این است که ما قبول نداریم که حدیث رفع امتنانی است. حدیث رفع هم مثل سایر موارد رفع است و فرقی نمی کند؛ نهایتش این است که امتنان، حکمت است.
یک بیان دیگر هم که عرض کردیم گفته اند. این بیان هم بیان دقیقی است که مرحوم سید یزدی (رحمة الله علیه) دارد. حدیث رفع در آنجایی است که آن فعل مکره علیه یا مضطر إلیه موضوع حکم باشد؛ نه عدم موضوع. خوب دقت کنید. اگر کسی موضوعی را اکراهی ایجاد کرد، حکمش برداشته می شود. مثل اینکه شرب خمر را اکراهی ایجاد کرده؛ اینجا حکمش برداشته می شود. اما اگر کسی عدم موضوعی را اکراهی ایجاد کرد، مثل اینکه مکره شد بر عدم بیع. اگر به یک کسی گفتند اگر خانه ات را بفروشی پدرت را درمی آوریم. گفت چشم. بعد از چند مدت که این خانه سند خورده و پول هم به حکم دادستان از حساب خارج شده. بعد دید رفت بانک و دید زیر حکم دادستان نوشته به خاطر بیع خانه ی زید که می خواستی بخری. می گوید آقا ما که نخریدیم؛ گفتند اگر بخری، پدرت را درمی آوریم یا پدر او را درمی آورند. گفتند درست است؛ رفع ما استکرهوا علیه می گوید این فعل مکره کلافعل است. اینجا بر چه چیزی مکره شده؟ بر عدم بیع. عدم بیع، کلاعدم است؛ عدم عدم می شود فعل؛ بیع شده آقا. می گوید تا به حال نشنیده ایم که کسی مکره شده اگر خانه ات را بفروشی می کشیمت بعد اینجوری بشود؛ اینکه نقض غرض شده.
خب اینجا هم افتراق، انتهاء موضوع است، انتهاء حکم است، عدم موضوع است. اکراه بر موضوع همیشه موجب رفع حکم می شود؛ نه اکراه بر عدم موضوع. خب این حرف عرض کردیم فنّیاً درست است ولکن اگر کسی مضطر می شود به ترک صلات، آیا وجوب صلات برداشته می شود یا برداشته نمی شود؟
شاگرد: برداشته نمی شود.
استاد: خب اگر برداشته نمی شود، آنوقت شما تنها می مانی. چون گفته اند اگر کسی مضطر می شود بر ترک صلات، برداشته نمی شود، پس اگر کسی الآن کمرش دارد می شکند اگر ایستاده نماز بخواند، بگوییم رفع ما اضطروا إلیه می گوید باید ایستاده بخوانی ولو کمرت هم شکست! همه گفته اند اگر مضطر شدی بر ترک صلات،… خب اینجاها چه کار می کنیم؟ همانطوری که اینجا مضطر شدی، در ما نحن فیه هم مضطر شده ای.
این را جواب می دهیم. می گوییم فرق است بین متعلق و بین موضوع. اگر کسی مضطر بشود بر ترک متعلق؛ مثل ترک صلات، اینجا وجوب برداشته می شود. ولی اگر کسی مضطر بشود بر ترک موضوع، در اینجا وجوب ثابت نمی شود. چرا؟ به خاطر اینکه می گوییم خب شارع برای چه نماز را واجب کرده؟ مقصودش چیست؟ می گوید مقصودش این است که بخواند و اگر نخواند، چوبش بزنند. می گوییم رفع ما اضطروا إلیه یعنی چه؟ یعنی اگر کسی مضطر شد بر اینکه چیزی را که من واجب کرده ام ترک بکند، عرفاً می گویند وجوب در این حق این خلاف حکمت است؛ چون می خواهد به مضطر وسعت بدهد. می خواهد بگوید مضطر کلامضطر است. فعلی که شخص مضطر انجام می دهد، در واقع کلافعل است. چطور است که این ترک صلات موجب عقوبت و توبیخ است؛ اما وقتی مضطر می شود، این را توبیخ و عقوبتش نمی کند.
خوب دقت کنید. یک دفعه دیگر تقریر می کنم. رُفع ما اضطروا إلیه می خواهد بفرماید فعلی که عن اضطرارٍ از شخص مضطر سر می زند، کلافعل است. خب این ترک کلاترک است. این ترک اثرش چه بود؟ ن توبیخ و عقابش می کردم. اما طبق رفع ما اضطروا إلیه من توبیخ و عقابش نمی کنم. این به خلاف موضوع است. در موضوع اگر کسی بیع نکند، عدم البیع حکم شرعی ندارد و عقاب ندارد. نگویید که عقاب حکم شرعی نیست. می گوییم عقاب حکم شرعی نیست ولی بید شارع است. ولی عدم البیع چه حکم شرعی ای دارد؟ درست است که صلات حکم شرعی دارد و عدم صلات حکم شرعی ندارد، ولی عدم صلات عقاب دارد. او می گوید من عقابش نمی کنم و توبیخش نمی کنم. این نکته ای که عرض می کنم را من ندیده ام در فرمایشات آقایان. این هست. همه آمده اند این اشکال را طرح کرده اند که کسی که مضطر می شود بر ترک صلات، این رفع ما اضطروا إلیه چه کار می کند؟ وجوب را برمی دارد. اما لمّ اینکه چرا وقتی مضطر می شود بر ترک صلات، وجوب را برمی دارد یا وقتی مضطر می شود به عدم بیع، آنجا اثبات صحت نمی شود؛ اینکه فرق این دوتا چیست را من ندیدم در کلمات علما. ولی نکته اش این است که فرق بین عدم البیع و بین عدم الصلات. رفع ما اضطروا إلیه در عدم صلات جاری می شود و لی درعدم بیع جاری نمی شود.
خب؛ بعضی ها گفته اند درست است؛ رفع ما استکرهوا علیه برنمی دارد. افتراق هم صدق می کند ولی ما روایت داریم که افتراقی موضوع حکم است و لزوم می آورد و مسقط خیار است، که این افتراق عن رضیً باشد. اما اکراهی فایده ندارد. افتراقی که از رضایت باشد، آن افتراق مسقط است. خب در اینجا مکره شده، رضایت نیست، لذا مسقط نیست. آن روایت، صحیحه ی فضیل بن یسار است. و عنه و عن محمد بن محمد بن یحیی؛ یعنی کلینی (رحمة الله علیه) از محمد بن یحیی العطار نیشابوری عن أحمد بن محمد بن عیسی یا خالد برقی عن بن محبوب عن جمیل بن دراج عن فضیل بن یسار عن أبی عبدالله (علیه السلام) فی حدیث قال قلت له ما الشرط فی غیر الحیوان؟ قال البیعان بالخیار ما لم یفترقا فإذا افترقا فلا خیار بعد الرضا منهما؛ اینها خیار ندارند. خب فلا خیار بعد الرضا منهما؛ مقصود از رضا یعنی رضای حین الافتراق است. یعنی افتراقی که عن رضاً باشد، مسقط است. خب افتراق اکراهی که عن رضاً نیست. لذا شما دنبال چه می گردی؟ این صحیحه ی فضیل بن یسار، خودش تمام مطلب است که افتراق اکراهی به درد نمی خورد.
شاگرد:…
استاد: آخر اگر راضی نباشند و به میل خودشان بروند، خب فسخ کنند؛ مگر دیوانه اند؟ مقصود شما این است که یک جایی عن نسیان باشد یا عن غفلة باشد. بله اگر عن نسیان و عن غفلةٍ باشد، آنجا را هم شامل می شود. مرحوم آقای نائینی (رحمة الله علیه) فرموده آنها دلیل دارد. آقای خویی فرموده کو دلیلش؟ کدام دلیل است که در نسیان مسقط است اما در غیر نسیان مسقط نیست؟
این روایت را مرحوم سید یزدی (رحمة الله علیه) و آقای خویی و دیگران اینطور توجیه کرده اند: فإذا افترقا فلا خیار بعد الرضا منهما حین العقد؛ یعنی اگر حین عقد راضی بودند و رضایت داشتند، حالا دیگر وقتی جدا شدند، خیار ندارند. نه اینکه بعد الرضا یعنی باید آن موقع راضی باشند. نه. می گوید اگر اصل عقد اکراهی نبوده و با رضایت بوده، وقتی بلند شدند رفتند، خیار ندارند. بعد الرضا منهما یعنی بعد الرضا منهما حین العقد. اگر حین العقد راضی بودند و اکراهی نبوده یا مثلا بیع فضولی نبوده.
خب؛ جناب آقای خویی! این معنا خوب است ولی یک ایرادی دارد. حالا اگر حین عقد اکراهی بودند، بعد الرضا یعنی رضای حین عقد؟ یا رضای ولو بعد از عقد؟ می گوید رضای به عقد ولو اینکه بعد از عقد راضی بشوند. می گوییم ظاهر فإذا افترقا فلا خیار بعد الرضا منهما، یعنی بعد از آنی که راضی هستند به اصل معامله. اگرچه که اگر آقای خویی (رحمة الله علیه) ادعا می کرد که این حدیث مجمل می شود که بعد الرضا آیا به خیار می خورد که به رضایت خودشان افتراق حاصل بشود؛ بعد الرضا منهما بالافتراق یا بعد الرضا منهما بأصل البیع؟ اگر این جمله را می فرمود، شاید این احسن بود.
اما اینکه این روایت آیا جوابی دارد یا ندارد، و للکلام تتمة إن شاءالله فردا.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین