اصول – هفتم بهمن ۹۲- عزیزی

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه

۷/۱۱/۹۲

عزیزی

*موضوع این جلسه : بررسی اشکالات شهید صدر«ره» به مرحوم آخوند«ره» و مرحوم آقا ضیاء «ره» :

شهید صدر«ره»  مجموعا چهار حرف در کلماتش به مرحوم آخوند«ره» و مرحوم آقا ضیاء«ره» داشت که انشاء الله امروز به بررسی این چهار نکته در کلمات شهید صدر می پردازیم.

نکته اول شهید صدر«رحمه الله»:

 اشکال به آقا ضیاء«رحمه الله» بود که فرمود متیقن کسب استحکام از یقین می کند کما اینکه نور از زجاج کسب لون می کند و شهید صدر«رحمه الله» فرمود قیاس امر تکوینی به امر ذهنی اول کلام است.

استــاد: یک ادعایی آقا ضیاء «رحمه الله» کرده و یک ادعایی شما کردید و هیچکدام برای مدعای خودتان دلیلی نیاوردید و اینکه می فرمایید امر تکوینی به امر ذهنی قیاس نمی شود ادعای بدون دلیل است شما می گویید چرا قیاس می کنید و ایشان می توانند بگویند چرا قیاس نکنیم؟

نکته دیگر(که درواقع اشکال ما به مرحوم آقاضیاء است) این است که اصلا اینکه متیقن از یقین کسب استحکام می کند را ما نفهمیدیم زیرا اصل استحکام داشتن یقین را نفهمیدیم و ما باید اولاً معنای استحکام یقین را بفهمیم تا در مرحله بعد سرایتش به متیقن را بررسی کنیم.

سه توجیه در فرمایشات اعلام برای استحکام یقین ذکر شده است:

توجیه اول : یقین یک حالت نفسانی است که آنچنان در ذهن رسوخ پیدا کرده و استحکامی دارد که به این راحتی از بین نمی رود و شخصی که یقین دارد بخلاف شخصی است که قطع یا علم دارد زیرا ممکن است علم یا قطع کسی به راحتی از بین برود ولی یقین به این سادگی از بین نمی رود و همچنین ظن و شک، این رسوخ و استحکام را ندارند.

 استـاد: این معنا قطعا غلط است زیرا بسیاری از یقین ها هست که با یک صغری و کبرای بدوی  از بین می رود و تبدیل به شک یا حتی یقین به خلاف می گردد ؛ اگر کسی بگوید این یقین ها که به آسانی از بین می رود یقین واقعی نیست بلکه قطع و علم است و یقین یک مرتبه بالایی است که استحکام خاصی دارد ؛ در جواب می گوییم روشن است که یقینی که در روایات باب استصحاب آمده است به معنای آن یقینی که در حد اعلاست به آن معنایی که علمای اخلاق می گویند که مرتبه ای بالاتر از قطع و علم است ، نیست بلکه مراد از یقین در روایات باب استصحاب همان علم و قطع است شاهدش هم این است که تا امروز کسی نیامده بگوید شما یقین به حالت سابقه نداری بلکه قطع داری و شرط جریان استصحاب ، یقین است نه قطع.

از طرف دیگر بسیاری از شک ها و ظن ها هست که آنقدر در اذهان استحکام دارد که به این راحتی ها از بین نمی رود پس نمی توان گفت که استحکام خصوصیت یقین است بلکه بین رابطه بین استحکام با یقین و ظن و شک ، عام و خاص من وجه است و ممکن است ظن یا شکی باشد که استحکام داشته باشد و از آن طرف هم ممکن است یقینی باشد که استحکام نداشته باشد.

توجیه دوم: استحکام در یقین به معنای شدت انکشاف از واقع است بخلاف قطع و علم که این شدت انکشاف را ندارد.

استــاد: ما این کلام را نفهمیدیم که چرا یقین انکشافش بیشتر از علم و قطع است و این که می گویند نمی توان گفت که لاتنقض قطعک زیرا یقین شدت انکشافش از قطع بیشتر است را ما متوجه نشدیم زیرا شدت انکشافی برای یقین نسبت به قطع و علم نمی فهمیم و همان مقدار انکشاف از واقع که انکشاف صد در صد هست که در یقین وجود دارد ، در قطع و علم هم به همان درصد موجود است واگر اسناد نقض به قطع و علم صحیح نیست پس معلوم می شود که وجه مصحّح اسنادش به یقین ، چیز دیگری است.

توجیه سوم: چون یقین از امور ذات اضافه است و به مضاف الیهش محکم چسبیده است و نمی توان به هیچ وجه آن را از مضاف الیهش جدا کنید و به همین خاطر در یقین چنین استحکامی وجود دارد و استحکام در یقین به این معناست.

استــاد:  همه امور ذات اضافه اینطور هستند که بدون مضاف الیه معنا ندارند  و به مضاف الیهشان چسبیده اند و این خصوصیت یقین نیست بلکه شک و ظن هم همینطورند زیرا آنها هم از امور ذات اضافه هستند که مشکوک و مظنون می خواهند حتی صفات دیگری مانند حب و اراده و … هم همینطورند بنابراین باید صحیح باشد که بگویند لاتنقض حبّک زیرا حبّ به محبوب چسبیده است!

خلاصه اینکه ما اصلا استحکام یقین را نفهمیدیم تا بخواهیم به مرحله بعدی که سرایت این استحکام به متیقن است برسیم و کسی که موضوع را نتواند تصور کند چطور می تواند حکم کند که سرایت هست یا نه؟

نکته دوم در کلام شهید صدر«رحمه الله»:

ما برای اینکه مورد روایت را درست کنیم لازم نداریم که یقین را مرآت بگیریم بلکه اگر یقین را مستقلاً هم لحاظ کنیم و موضوعیت داشته باشد می تواند با مورد روایت سازگار باشد وتوجیهی ایشان کرده که در واقع فرمایش خود آقا ضیاء عراقی«رحمه الله» است ؛ مرحوم آقا ضیاء در جواب به آخوند که می توان یقین را موضوع گرفت ولی در عین حال با مورد روایت هم تطابق داشته باشد فرموده اند سرّ اینکه آخوند پناه برده به اینکه یقین طریق و مرآت است این است که آخوند«رحمه الله» دیده که اگر یقین بخواهد موضوع باشد باید آثار خود یقین هم بار شود در حالیکه مورد روایت ، آثار متیقن است و نکته اینکه ایشان دچار این تنافی شده است این است که ایشان گمان کرده که اگر موضوع، یقین باشد و مستقلاً لحاظ شود یعنی آثار شرعی یقین را بار کن و آثار شرعی یقین با مورد روایت نمی سازد زیرا مورد روایت اثر شرعی یقین نیست بلکه اثر متیقن است ، لذا بخاطر فرار از این اشکال یقین را طریق به متیقن گرفته ؛ ولی جواب از این اشکال این است که مقصود از آثار یقین ، فقط آثار شرعی نیست که بگوییم با مورد روایت نمی سازد بلکه اعم است از آثار شرعی و عملی مکلف که در هنگام عمل بر یقین به شیء بار می کند.

توضیح ذلک اینکه: قسمی ازآثارهست که خود مکلف در مقام عمل بر این یقین بار می کند؛ مثلا کسی که یقین دارد  دیوار دارد خراب می شود فرار می کند ، این خطر، اثر دیوار است نه اثر یقین ولی این اثر را انسان چه وقت بار می کند؟ وقتی که یقین کند که دیوار دارد خراب می شود و این یقین است که این اثر عملی را دارد که انسان به اثر متیقن بها می دهد و آثار متیقن را انسان وقتی بار می کند که یقین پیدا کند.

استـــاد: این فرمایش ایشان  که از آقا ضیاء«رحمه الله» گرفته اند اگر همان حرفی باشد که ما عرض کردیم که آثار یقین ، اعم است از آثار عقلی و شرعی ؛ حرف صحیحی است اما اگر مقصود شما این عرض ما نیست و مقصودتان این است که اثری که خود مکلف در مقام عمل بار می کند ، فایده ندارد و شارع نمی تواند به آن تعبد کند زیرا اعمال مکلف چه ربطی به شارع دارد؟ بنابراین یا باید به اثر عقلی برگردد که بگوییم شارع می تواند در تنجیز و تعذیر عقلی تصرف کند و یا باید به اثر شرعی بر گردد که شارع بتواند تعبد به آن آثار شرعی بکند و الا اگر نه به آثار شرعی و نه به آثار عقلی بازگشت نکند معنا ندارد که بگوییم آثاری که خود مکلف در مقام عمل بار می کند.

البته بنده گمان می کنم که مقصود آقا ضیاء«رحمه الله» همین مطلبی است که ما عرض کردیم یعنی آثار عقلی ، اگر چه عبارت ایشان قدری در افاده این مقصود نارساست.

نکته سوم در کلام شهید صدر«رحمه الله»:

ایشان به آقاضیاء «رحمه الله» اشکال کردند که ما در فناء ، دو چیز نداریم بلکه یک چیز است که با دو لحاظ دیده می شود بنابراین در مانحن فیه این طور نیست که یک یقین داشته باشیم و یک متیقن تا بگوییم یقین در متیقن فانی شده بلکه فقط یقین را داریم که با دو لحاظ دیده می شود ؛ از طرف دیگر ایشان به خود آخوند«رحمه الله» هم اشکال کردند که شما که می گویید یقین فانیاً لحاظ شده ، مفنی فیه این یقین هیچگاه متیقن نمی شود زیرا یقین را چه به حمل اولی نگاه کنیم و چه به حمل شایع به هیچ وقت به متیقن ربطی ندارد ؛ اگر یقین را به حمل شایع لحاظ کنیم می شود وجودات ذهنی یقین که در اذهان موجود است و اگر یقین را به حمل اولی لحاظ کنیم باز از متیقن سر در نمی آورد و بلکه با مصادیق یقین یعنی یقین بنده و یقین زید و یقین عمرو منطبق می شود.

استاد: این فرمایش هم تمام نیست (و کأنه خلطی در کلام ایشان واقع شده بین طریقیت و موضوعیت در عناوین و بین فناء و مفنی در لحاظ ) زیرا آخوند«رحمه الله» می گوید که وقتی کسی یقین دارد در واقع از این یقین خودش غافل است و فقط متیقن را می بیند مثلا کسی که بدهی ای به طلبکارش دارد و می داند که اگر طلبکارش او را ببیند آبرویش را می برد ، اگر کسی را در خیابان ببیند که یقین کند طلبکارش است ، فرار می کند ؛ حالا هرچه به او بگویند که فلانی تو یقین داری که این طلبکارت است ولی خود طلبکار نیست، این یقین توست که تو را فراری داده ؛ این شخص تا وقتی این یقین را دارد ، اصلا به این حالت نفسانی یقینش توجه ندارد وفقط متیقن که طلبکار است را می بیند و می گوید چه می گویی؟ من دارم او را می بینیم. این خاصیت یقین به حمل شایع است و آخوند«رحمه الله» ادعایش این است که همینطوری که کسی که یقین به حمل شایع دارد یقینش را نمی بیند بلکه متیقین را می بیند همینطوری هم اگر این یقین در خطابی آمد مثل اینکه گفته شد «ان قطعت بان هذا خمر فلاتشربه» ، این شخص از این عبارت این را می فهمد که «ان کان هذا خمر فلاتشربه» و اصلاً قطع را در موضوع نمی بیند و موضوع را واقع خمر می بیند؛ خلاصه اینکه همانطوری که در یقین به حمل شایع ، شخص، یقین را نمی بیند بلکه فقط متیقن را می بیند ، این فناء به مفهوم در سیره عقلاء سرایت می کند و در خطابات این چنینی ، قطع را در موضوع نمی بیند و موضوع را خود واقع می داند و این یک مطلبی است که بسیاری از فقهاء فرموده اند و برآن صحه گذاشته اند.

همه کسانی که بین لیالی مقمره و غیر آن فرق نمی گذارند حرفشان همین است که می گویند «یتبیّن» در آیه شریفه «کلوا و اشربوا حتی یتبیّن لکم الخیط الابیض من الخیط الأسود» موضوعیت ندارد بلکه تبیّن طریق است برای احراز فجر و آنچه که موضوع واقعی است خود فجر است.

خلاصه اینکه مقصود آخوند«رحمه الله» روشن است و ایشان که نمی خواهد بگوید یقین را نگاه کن و در آیینه آن متیقن را ببین ، اگر چه ایشان از لفظ فناء( که غلط انداز است) استفاده کرده ولی مراد ایشان همان طریقیت و موضوعیت در عناوین است.

شاهد برای کلام ایشان هم همین است که خود ایشان در کفایه دارند که همانطوری که این خاصیت در یقین به حمل شایع هست که طریق است ، این خاصیت از مصداق به مفهوم هم سرایت می کند.

اگر کسی بخواهد به مرحوم آخوند اشکال کند باید بگوید که ما قبول نداریم که خاصیت مصداق یقین به مفهوم سرایت می کند و ما این سرایت را نمی فهمیم و برای ما واضح نیست ؛ اما اینکه کسی بیاید و مانند شهید صدر«ره» به آخوند«ره» اشکال کند که در هر صورت مفنی فیه شما نمی تواند متیقن باشد ، اشکال تمامی نیست زیرا همانطور که گذشت اصلاً مقصود آخوند«ره» فناء به این معنا نیست.

نکته چهارم در کلام شهید صدر«رحمه الله»:

ایشان اشکال کردند که اگر بگوییم یقین آلی است ، خلاف ظاهر روایت است زیرا یقین در صغری و کبری به یک معناست و تفصیل در معنای یقین در صغری و کبری رکاکت دارد ویا باید مقصود از هر دو یقین در صغری و کبری ، یقین( استقلالی) باشد و یا متیقن واگر بخواهد مقصود از هر دو یقین در صغری و کبری، متیقن باشد لازمه اش این است که روایت را معنا کنیم و بگوییم یعنی «لانک کنت علی متیقن من وضوئک» (و این معنا برای روایت هم صحیح نیست)

استـــاد: متیقن به حمل شایع یعنی همان وضوء؛ پس «لانک کنت علی یقین من وضوئک» در صورتی که یقین را به معنای متیقن به حمل شایع معنا کنیم یعنی لانک کنت علی وضوء و این اشکالی ندارد.

تا اینجا بررسی کلمات شهید صدر«رحمه الله» تمام شد.

استـــاد: تنها اشکالی که به آخوند«رحمه الله» باقی می ماند این است که لازمه حرف ایشان که یقین را مرآت برای متیقن دانستند این است که بفرمایند استصحاب یعنی ملازمه بین حدوث وبقاء ؛ بنابراین اگر مثلا لباس شما حالت سابقه اش نجاست بوده ولی شما نمی دانستید یا غافل بودید ؛ الان که شک دارید این لباس طاهر است یا نه باید طبق این حرف بگویید شارع  طبق استصحاب که ملازمه بین حدوث و بقاء نجاست است حکم به نجاست این لباس می کند در حالیکه گمان نمی کنم نه جناب آخوند«رحمه الله» و نه احدی در عالم چنین استصحابی را بپذیرند. البته ممکن است این فافهم که در انتهای کلام مرحوم آخوند است اشاره به همین مطلب داشته باشد و خود ایشان التفات به این اشکال داشته اند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *