بسم الله الرحمن الرحیم
چهارشنبه ۹۶/۱۰/۲۰ (جلسه ۵)
کلام در براهینی بود که برای اثبات وجود خداوند سبحان به آنها استناد میشود.
یکی از این براهین که ما در جلسه قبل مورد بررسی قرار دادیم، برهان صدیقین بود.
قبل از شروع بحث امروز لازم است که ما نکاتی را در مورد برهان صدیقین متذکر شویم.
نکته اول راجع به مطلبی بود که جلسه قبل، راجع به کیفیت شناخت خداوند سبحان در ائمه معصومین(علیهم السلام) بیان کردیم.
همانطور که ما در جلسه قبل هم گفتیم مقصود ما این نیست که ائمه معصومین(علیهم السلام) با برهان صدیقین پی به وجود ذات احدیت بردهاند بلکه مقصود من این بود که فی المثل اگر الان ما بخواهیم به پیامبری خاتم النبیین(صلی الله علیه و آله) پی ببریم، لازم است به معجزات ایشان رجوع کنیم ولکن امیر المؤمنین(علیه السلام) نیازی به مشاهده معجزه از پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) برای شناخت ایشان ندارد بلکه ایشان بدون اینکه معجزهای ببیند علم به این مطلب دارد.
لذا ائمه هدی(علیهم السلام) برای شناخت خداوند سبحان احتیاجی به تدبر در برهان وجوب و حدوث و غیر ذلک ندارند بلکه علم ایشان به ذات اقدس حق یک علم خدادادی است.
و این مطلب و این نوع معرفت و شناخت هم فقط منحصر در اهل بیت(علیهم السلام) است و شخصی غیر از این بزرگواران نمیتواند چنین ادعایی را داشته باشد.
لذا این اصلا ربطی به این ندارد که برهان صدیقین درست است. یا مثلا امیرالمؤمنین(علیه السلام) از طریق برهان صدیقین پی به وجود خداوند سبحان برده است.
فلذا علم اهل بیت(علیهم السلام) به خداوند سبحان یک معرفت خدادادی است و اصلا این ذوات مقدسه نیازی به هیچیک از براهین عقلی برای شناخت خداوند سبحان ندارند.
این نکتهای بود که گرچه در جلسه قبل هم متذکر شدیم ولکن چون یک مسئله اعتقادی است لازم بود دوباره به آن اشاره کنیم.
اما نکته دیگری که لازم است بیان شود این است که آیا اصلا شناخت خداوند سبحان با برهان لمّي ممكن است يا خير؟
اصلا ما كارى نداریم به اینکه محتوای برهان صدیقین درست است یا نه.
بلکه میگوییم اصلا برهان لمی در خداوند سبحان یعنی چه؟!
برهان لمی یعنی از علت به معلول رسیدن فلذا این اصلا برای شناخت خداوند سبحان معنی ندارد.
لذا هیچکس نمیتواند مدعی شود که من یک برهان لمی برای خداشناسی دارم.
اما این برهانی که ملاصدرا اقامه کرده و به برهان صدیقین معروف است.
تقریب هایی که برای این برهان وجود دارد تقریبا جوهره آن بصورت کامل در خود اسفار و تعلیقه های آن ذکر شده است و البته حالا ممکن است کسی بگوید تقریبهای دیگری هم وجود دارد.
ملاصدرا در رابطه با اين برهان اينگونه مينويسد؛
«و اعلم أن الطرق إلى الله کثیرة؛ لأنه ذو فضائل و جهات کثیرة وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها؛ لکن بعضها أوثق و أشرف و أنور من بعض.و أسد البراهین و أشرفها إلیه هو الذی لا یکون الوسط فی البرهان غیره بالحقیقة».
ملاصدرا میگوید هر برهانی حد وسط دارد زیرا مثلا میگوییم زیدٌ حیوانٌ و كل حيوان حساسٌ. پس زیدٌ حساسٌ.
«فیکون الطریق الی المقصود هو عین المقصود».
در اینجا هدف و طریق شناخت هدف، خود این هدف است. یعنی همین طریق شناخت خدا، در واقع عین هدف و مقصود است.
«هو سبیل الصدیقین الذین یستشهدون به تعالى علیه ثم یستشهدون بذاته على صفاته و بصفاته علی افعاله واحدا بعد واحد».
از طریق خداوند سبحان صفاتش را درمیابند.
«غیر هؤلاء کالمتکلمین و الطبیعیین و غیرهم یتوسلون إلى معرفته تعالى و صفاته بواسطة اعتبار أمر آخر غیره کالإمکان للماهیة و الحدوث للخلق و الحرکة للجسم أو غیر ذلک و هی أیضا دلائل على ذاته و شواهد على صفاته لکن هذا المنهج أحکم و أشرف».
اما مردم عادی برای شناخت خداوند سبحان نیاز به این براهین عقلی دارند که البته خوب است ولی احکم و اسد همان برهان صدیقین است.
بعد برای اثبات برهان صدیقین اشاره میکند به این آیه شریفه که میفرماید؛
«قُل هٰذِهِ سَبيلي أَدعو إِلَى اللَّهِ ۚ عَلىٰ بَصيرَةٍ…»
یکی از مطالبی که ما زیاد در کلمات ملاصدرا مشاهده میکنیم همین است که ایشان آیاتی را برای اثبات کلماتش بیان میکند که هیچ ربطی به مسئله ندارد.
الان «قل هذه سبیلی» چه ربطی به برهان صدیقین دارد؟!
«ادعوا الی الله» یعنی از طریق من صفات من را بشناسید؟!
«ادعوا الی الله» یعنی دعوت به حق و دین اسلام و مسیری که خداوند سبحان از آن رضایت دارد.
یا این آیه شریفه که میفرماید؛
«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ».
این آیه چه ربطی به برهان صدیقین دارد؟!
«أو لم یکف بربک» یعنی از طریق من به صفات و افعال من پی ببرید؟!
ای کاش که ایشان در اسفار آیات را ذکر نمیکرد.
شما یک برهانی را ادعا کردهاید خب این برهانی که اسد و اشرف است باید یک وجوه عقلی هم برای آن ذکر کنید. این آیات که اثبات برهان صدیقین را نمیکند.
حالا از اینها بگذریم.
بحث من از اینجای کلام اسفار است.
«و تقریره أن الوجود کما مر حقیقة عینیة واحدة بسیطة».
تمام جان برهان صدیقین همین یک خط است و باقی کلمات ایشان هم در واقع توضیح همین است.
معنای این یک خط یعنی آنچه که در خارج است و حقیقت دارد، وجود است.
خود انسان این را لمس میکند که الان من موجود هستم و شما موجود هستید.
«واحدة» یعنی چه؟
صاحب منظومه معنایش را خوب فهمیده است که در حاشیه اسفار میگوید؛
«و هذه هی الواقعیة التی ندفع بها السفسطة».
سوفسطایی میگوید من هیچ حقیقتی را در عالم قبول ندارم.
اما ما که میگوییم وجود حقیقةٌ عينيةٌ يعنى در عالم يك حقيقتى هست.
لذا سوفسطايى هم در واقع باید یک حقیقتی را بپذیرد.
زیرا وقتی میگوید اینها همه اوهام است پس او نیز باید یک حقیقتی به نام وهم را قبول کند.
اگر شما میگویید این مطلب خیال است پس باید خیال را بپذیرید که خود خیال دیگر خیال نیست بلکه یک حقیقتی است.
پس «حقیقة عینیة» قبول چون الان بنده حقیقت عینیه هستم.
اما «واحدة بسیطة» یعنی چی؟
خوب دقت بفرمایید، ایشان میگوید وقتی من خودم را بالوجدان درک کردم پس خداوند سبحان را هم درک کردهام!
این را از کجا آوردهاید؟
بله ما بالوجدان خودمان را، خورشید را و دریا را درک میکنیم.
ولکن اینها چه ربطی به خداوند سبحان دارد؟!
لذا «حقیقة عینیة» درست است خب ما حقیقت داریم ولی «واحدة» یعنی چی؟
یعنی وجود من با وجود خداوند سبحان واحد است؟!
حالا این وحدت، آیا وحدت مفهومی است و یا وحدت حقیقی و خارجی است؟
اگر بگویید وحدت مفهومی است که البته خود ملاصدرا تصریح دارد به اینکه وحدت مفهومی نیست.
اما وحدت مفهومی که کافی نیست و احتیاج به برهان دارد زیرا من و خداوند سبحان در وجود، مشترک هستیم ولی به چه دلیل وقتی من در خارج هستم، باید خداوند سبحان هم باشد.
این ملازمه نیاز به دلیل و برهان دارد زیرا مثل این است که بگوییم الان زید داخل این اتاق است. بعد کسی بگوید پس بکر هم هست.
زیرا زید مصداق انسان است فلذا در مفهوم انسان با بکر مشترک هستند پس بکر هم در اتاق است!
اینکه در مفهوم مشترک هستند ربطی به این ندارد که یک وجود هستند.
اما اگر گفتیم که این وحدت، حقیقی است که یعنی زید و بکر حقیقتا یک نفر است که دو اسم دارد. در اینصورت با وجود زید ثابت میشود که بکر هم در این اتاق است.
فلذا هر کس که بخواهد برهان صدیقین را به این معنایی که ملاصدرا میگوید اثبات کند، باید ملتزم شود که یعنی این چیزی که ما درک میکنیم، در حقیقت واحد است.
تازه این مقدار هم کافی نیست چون اگر گفتیم مراتب دارد باز هم نیاز به برهان دارد زیرا آنچه که من درک کردم یک مرتبه از وجود است.
خب این چه ربطی دارد که مرتبه دیگر هم هست بلکه باید مثل مترادفین باشد که یک وجود و یک مرتبه هست ولکن دو اسم داشته باشد.
پس اینکه ملاصدرا میگوید «حقیقة عینیة واحدة بسیطة» یعنی این وحدت حقیقی و خارجی است نه یک وحدت مفهومی بلکه برای تمامیت برهان گفتیم باید بگوید یک حقیقت و یک مرتبه است ولکن با اسمهای مختلف.
این عبارتها که میگوید؛
«لا اختلاف بین أفرادها لذاتها إلا بالکمال و النقص و الشدة و الضعف أو بأمور زائدة کما فی أفراد ماهیة نوعیة».
این افراد هیچ اختلاف ذاتی ندارند. مثل افراد انسان که از یک نوع هستند.
«غایة کمالها ما لا أتم منه و هو الذی لا یکون متعلقا بغیره و لا یتصور ما هو أتم منه».
غایة کمال این افراد، اونی است که بالاتر از او نیست و باز این چیزی است که متعلق به غیر نیست و فقط خودش است و اتمّ است.
«إذ کل ناقص متعلق بغیره مفتقر إلى تمامه و قد تبین فیما سبق أن التمام قبل النقص و الفعل قبل القوة و الوجود قبل العدم».
وقتی به غیر تعلق ندارد پس اتم است و الا اگر ناقص بود باید متعلق به غیر میبود که آن غیر تمام باشد زیرا گفتیم که تمام قبل از نقص است کما اینکه وجود قبل از عدم است.
خب ما هنوز متوجه نشدهایم که این مطالبی را که ایشان ذکر میکند چه ربطی به دلیل برهان صدیقین دارد؟!
اینکه تمام، قبل از ناقص است و یا وجود قبل از عدم است چه ربطی به اثبات برهان صدیقین دارد چون وقتی ما ناقص را احساس کردیم به مجرد اینکه ناقص هست دلیل نمیشود که تمام قبل از ناقص باشد.
اصلا برهان این مطالبی که میگوید، کجاست؟
شما میگویید وجود افرادی دارد.
یک فرد تمام دارد و یک فرد ناقص دارد و تمام باید قبل از ناقص باشد.
خب این به چه دلیل؟
اینها دلیل میخواهد.
به چه دلیل میگویید تمام باید قبل از ناقص باشد؟
غیر از این است که شما باید این را ضمیمه کنید به اینکه «کل ما بالعرض الممکن یحتاج الی العلة».
فلذا این هم که بازگشتش به همان برهان امکان و وجوب شد.
مثل اینکه کسی بگوید من وجود دارم و تو وجود داری و درخت وجود دارد پس یک وجود کامل تر از ما هم هست.
میگوییم این «پس» را از کجا آوردهای؟
شما به چه دلیلی از وجود من پی بردی به یک وجود کامل تر؟
پس این برهان شما خودش احتیاج به یک برهان دیگر دارد.
چون شما میخواهید از وجود ناقص من ثابت کنید که در خارج یک وجود اتمّ هم وجود دارد.
شما فقط وجود کامل و اتمّ را تصور كرديد اما وجود آن را در خارج ثابت نکردید.
مثل اینکه من بگویم در ساختمان گاهی مواقع دو اتاق دارد و گاهی مواقع سه اتاق دارد و گاهی مواقع شش اتاق دارد. الان در قم ساختمانی که دو اتاق دارد موجود است پس معلوم میشود ساختمانی که شش اتاق دارد نیز موجود است.
اینکه ساختمان شش اتاقی متصور است چه ربطی دارد به اینکه الان موجود هم باشد.
اینکه افراد گاهی ناقص هستند و گاهی کامل هستند چه ربطی دارد به اینکه الان ما یک وجود اتم در عالم داریم که خداوند سبحان است.
لذا این فقط در صورتی ثابت میشود که ما بگوییم چون هر ناقصی ممکن است و هر ممکنی باید به یک واجب برسد پس ما که ناقص هستیم باید یک واجبی هم باشد.
خب اینکه دیگر برهان صدیقین نیست بلکه این همان برهان امکان و وجوب است.
البته ما سر اسم دعوی نداریم شما اسمش را بگذارید برهان صدیقین یا اسمش را بگذارید قلی بیگ!
اسم که مهم نیست.
مهم این است که این برهان در واقع از وجود ممکن به واجب رسید. که یعنی از من به خداوند سبحان رسید نه از خداوند سبحان به خداوند سبحان.
دقت بفرمایید تا یکبار دیگر تا اینجا را با هم خیلی خلاصه مرور کنیم.
ملاصدرا میگوید ما در خارج یک وجودی داریم که حقیقت عینیه است.
خب این را ما بالوجدان میپذیریم که من الان موجود هستم و وجود من یک حقیقت عینیه است.
بعد میگویید این حقیقت عینیه، واحدة بسیطة است.
ما میگوییم منظور شما از واحده چیست؟
اگر منظور شما این است که وجودات در خارج یک وحدت مفهومی دارند که این مدعای شما را ثابت نمیکند اما اگر منظور شما این است که هر چه در خارج است حقیقتا یک وجود است، خب اين ادعا است و ما میگوییم این حرف شما احتیاج به دلیل دارد.
حتى میگوییم که چنین ادعایی نه تنها باطل است بلکه منجر به کفر هم میشود چون وقتی خالق و مخلوق در خارج یکی باشد دیگر خالق بودن و مخلوق بودن معنی ندارد.
این یک ادعای محض است و اگر میگویید دلیل دارد، دلیل شما چیست که هر چه در خارج است حقیقتا یک وجود است؟
پس تا اینجا این برهان شما الان خودش نیاز به یک برهان دیگر دارد که ثابت کند هر چه در خارج است حقیقتا یک وجود است.
این مطلب اول.
بعد شما میگویید ما در وجودات هیچ اختلاف ذاتی نداریم بلکه اختلاف فقط در کمال و نقص و شدت و ضعف است و چون وجود من الان ناقص است پس باید یک تمامی قبل از من باشد که آن وجود دیگر اتم باشد و متعلق به غیر نباشد.
خوب اینکه باید یک وجودی باشد که اتم باشد و متعلق به غیر نباشد را به چه دلیلی میگویید؟
اینکه چون من ناقص هستم پس حتما یک کاملی هست که اتم است را به چه دلیل میگویید؟
این حرف شما نیاز به دلیل دارد. فلذا دوباره برهان شما ناقص است و برای تکمیل نیاز به یک برهان دیگر دارد.
حالا آن برهان دیگر که شما احتیاج دارید چیست؟
چه برهانی است که ثابت میکند باید قبل از هر ناقصی یک اتم باشد؟
این همان برهان امکان و وجوب است که میگوید هر ممکنی ناقص است و احتیاج به یک علت دارد و بالاخره باید این علت در یک جایی واجب الوجود باشد. خب این که همان برهان امکان و وجوب شد.
پس برهان صدیقین در صورتی که بخواهد درست شود و صحیح باشد لازم دارد به همان برهان امکان و وجوب.
خوب این همان حرفی است که ما میزنیم که اصلا برهان صدیقین و نه برهان صدیقین بلکه تمام براهین شناخت صانع، جوهره اش چیزی غیر از برهان امکان و وجوب نیست ولکن ممکن است تعابیر عوض شود.
شما آقای ملاصدرا یا باید ملتزم شوید که این همان برهان امکان و وجوب است که در اینصورت پس وجود واحدة بسیطة معنی ندارد.
و یا میخواهید بگویید برهان امکان و وجوب را قبول ندارید که در اینصورت پس برهان صدیقین هم ناقص است و یعنی اصلا برهان نیست چون دلیلی غیر از امکان و وجوب ندارد.
این تمام حرفی است که ما میزنیم.
لذا اینکه شما بخواهید بگویید منظور از این وحدت یک وحدت حقیقی و شخصی در خارج است.
خب در اینصورت ممکن است کسی بگوید که ما یک وحدت شخصی در خارج داریم و آن هم وجود ممکنات است.
به چه دلیل شما میگویید که در وحدت شخصی اگر یک وجود ممکنی داریم حتما باید یک وجود واجبی هم داشته باشیم؟!
شما نیاز دارید برای اثبات این حرف بگویید که این وجود ممکن، مفتقر است به غیر فلذا باید یک جایی به وجود تمام برسد.
در غیر اینصورت برهان شما ناتمام است.
یک برهان از مواد بدیهی تشکیل میشود و الا اگر قرار باشد که خود این برهان باز نیاز به یک برهان دیگری داشته باشد برای اثبات شدن، که این برهان دیگر تمام نیست.
اینکه شما میگویید یک وجود در عالم هست، خب فرضا این را ما بپذیریم ولکن این وجود هم ممکن دارد و هم واجب دارد و آنچه بدیهی است وجود ماست که ممکن است و اما اینکه وجود، مرتبه دیگر دارد و یا یک حقیقت دیگر است که واجب است و هر دو حقیقتا یکی هستند اینکه دیگر یک امر بدیهی نیست بلکه احتیاج به اثبات دارد و اثبات آن هم راهی ندارد مگر با برهان امکان و وجوب.
لذا ما در جلسه قبل هم این را گفتیم که برهان صدیقین اصلا برهان نیست چون خودش باز احتیاج به یک برهان دارد.
لذا خود ملاصدرا برای توضیح مطالبش در واقع تمسک به برهان وجوب کرده است در جایی که میگوید؛
«إذ کل ناقص متعلق بغیره مفتقر إلى تمامه و قد تبین فیما سبق أن التمام قبل النقص و الفعل قبل القوة و الوجود قبل العدم».
چرا باید تمام قبل از نقص باشد؟
پس برهان شما احتیاج به یک برهان دیگر دارد.
الان این حرف ملاصدرا چه فرقی با برهان امکان و وجوب دارد؟
برهان امکان میگوید جهان مجموع ممکنات است و ممکن نیاز به یک علت دارد چون محتاج است فلذا باید یک جایی به واجب برسد.
حالا ملاصدرا میگوید این وجود ناقص است فلذا نیاز به تمام دارد.
خوب این در واقع عبارة اخری همان برهان امکان و وجوب است.
«الأول هو واجب الوجود و هو صرف الوجود الذی لا أتم منه و لا یشوبه عدم و لا نقص. و الثانی هو ما سواه من أفعاله و آثاره و لا قوام لما سواه إلا به».
خب چرا قوام افعال و آثار به واجب الوجود است؟
«لا قوام لما سواه الا به» مگر غیر از برهانی است که مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی فرموده است.
اگر شما مقصودتان این است که در برهان صدیقین کلمه ممکن الوجود را نیاودی، خب این درست است شما کلمه ممکن الوجود را نگفتی و به جای آن از «ما سواه» تعبیر کردهای.
این میشود بازی با الفاظ.
«لما مر أن حقیقة الوجود لا نقص لها».
خب این یعنی چه؟
معنای این کلام چیست؟
شما که خودتان میگویید یک وجود بیشتر نیست و ما حقیقت وجود هستیم.
از طرف دیگر هم که میگویید ما نقص داریم و حقیقت وجود نقص ندارد.
الان آن وجودی که من با خداوند سبحان مشترک هستیم، آن وجود لا نقص لها. یا اینکه در من یک چیزی غیر از وجود است که این را هم که شما منکر هستید و میگویید چیزی غیر از وجود نیست.
این عبارت که؛
«أنما یلحقه النقص لأجل المعلولیة».
خب این عبارت یعنی من نقص دارم. حالا به هر دلیلی که باشد.
اما قبول کردید که من نقص دارم.
الان در بحث مطلق و مقید در اصول میگویند بین مطلق و مقید یک جامعی هست که آن جامع همان ماهیت مبهمه مهمله است.
الان بین من و خداوند سبحان یک جامعی هست که عینا مثل همان ماهیت مبهمه است.
چون بنابر اصالة الوجود هم بنده یک وجود ضعیف هستم و خداوند سبحان ضعیف و ناقص نیست.
پس چگونه میشود که ما هر دو یک وجود باشیم ولی من ناقص باشم و او کامل باشد و فرض هم این است که هیچ چیزی غیر از وجود نیست.
پس این وجود بالاخره یا ناقص است و یا کامل است.
اما اینکه میگویند صرف الوجود، اینها دیگه بازی با الفاظ است. اینها دیگر مغالطه است. چون ما یک وجود صرف داریم که خداوند سبحان است و یک صرف الوجود داریم که مشترک است.
ما الان صرف الوجود را بالبداهة احساس میکنیم و قبول میکنیم اما وجود صرف که ذات اقدس حق است، دلیل میخواهد.
«لأن المعلول لا یمکن أن یکون فی فضیلة الوجود مساویا لعلته».
ما این را نمیفهمیم.
شما که میگویید من با خداوند سبحان فرق دارم و در فضیلت وجود مساوی نیستیم. خب این فرق چیست؟
غیر از این است که او یک وجود کامل است و من یک وجود ناقص هستم.
یعنی آن حقیقتی که من لمس کردم و درک کردم یک طلای ۵ عیار است. شما الان میخواهید از وجود طلای ۵ عیار، وجود طلای ۲۴ عیار را اثبات کنید!
چگونه ما میخواهیم با درک طلای ۵ عیار پی به وجود طلای ۲۴ عیار ببریم؟!
تازه اینها بنابر این است که بگوییم وحدت شخصی نه وحدت مفهومی.
یعنی در عالم فقط یک وجود است و هیچ چیز دیگری نیست.
به عبارت اخری آنچه من میفهمم یک وجود ناقص است و شما هم که میگویید ما فقط یک وجود داریم و هیچ چیز دیگری نیست.
خب پس ما فقط در عالم یک وجود ناقص داریم.
اما اینکه شما از این پی به یک وجود کامل و اتمّ میبرید، از كجا؟!
به چه دلیل شما از وجود ناقص پی به وجود کامل بردهاید؟
این همان جایی است که این برهان ناقص میشود و نیاز به یک برهان دیگر دارد.
تازه عرض کردیم همه اینها بنابر این است که ما قبول کنیم عالم یک وجود شخصی است که یعنی یک حقیقت عینیه واحده بسیطه.
اگر همه اینها را هم ما قبول کنیم باز این برهان ناتمام است و در واقع اصلا برهانی نیست.
ما در واقع اصلا برهان صدیقین را قبول نداریم نه به عنوان یک برهان درست بلکه حتی به عنوان یک برهان هم آن را قبول نداریم.
اصلا وحدت شخصی وجود را قبول نداریم.
ولکن میگوییم سلمنا که اصالة الوجود را هم بپذیریم، باز هم این کلمات ملاصدرا ناتمام است و برهان صدیقین باطل است.
«و اعلم أن هذه الحجة فی غایة المتانة و القوة».
یا للعجب!!!
اصلا ما کاری نداریم که این حرف ها درست است یا نه.
ما میگوییم اصلا شما کجا حجت بیان کردید، کجا دلیل اقامه کردید که حالا میگویید فی غایة المتانة!!!!
این حجت را به ما نشان دهید.
همچنین ایشان در اسفار میگوید؛
«فإن حقیقة الوجود فی کل موجودٍ بحسبه و اما الوحدة التی تجمع الکل فهى ليست نوعية و لا جنسية».
پس این را قبول میکند که حقیقت وجود در هر کدام از ما فرق میکند.
اما وحدتی که همه این وجودات را میگیرد، چیست؟
فی المثل وحدتی که زید و عمرو و بکر را میگیرد، وحدت نوعیه است زیرا همه اینها از نوع انسان هستند.
آنچه که زید و عمرو و ببر و پلنگ را میگیرد چیست؟
حقیقت جنسیه.
اما ایشان میگوید آن وحدتی که بین همه مخلوقات و خداوند سبحان است، این نیست بلکه «ضربا آخر من الوحدة».
یک وحدت دیگری است که «لا یعرفه الا الکاملون».
خب این چیست؟
این چه وحدتی است؟
این یعنی عالم همه خداست.
من و شما و سگ و گربه و همه چیز. منتهی این را آشکارا ابراز نمیکنند.
مدام میگویند ما کف روی دریا هستیم.
چرا شما مدام مثال میزنید؟!
کلامتان را معنی کنید نه اینکه مثال بزنید.
فتلخص مما ذکرنا که ما در این جلسه سه مطلب را بیان کردیم.
اول اینکه ما میگوییم اگر بنا باشد کسی بدون نیاز به دلیل و برهان، وجود خداوند سبحان را درک کرده باشد و به این معرفت رسیده باشد، این راه فقط منحصر در اهل بیت(علیهم السلام) است.
دوم اینکه این برهان صدیقین، اصلا برهان نیست. زیرا همانطور که گفتیم این کلمات ملاصدرا را اگر وحدت مفهومی معنی کنیم و یا وحدت شخصی به هر حال یک حلقه مفقوده دارد و خود ملاصدرا هم این حلقه مفقوده را بیان کرده ولکن این همان بیان امکان و وجوب است و چیزی غیر از آن نیست تا بگوییم یک برهان جدیدی است.
سوم هم اینکه این کلمات سلمنا که برهان هم باشد اشکال دارد و حتی با تشکیک خاصی هم درست نمیشود.
تا حالا ما فکر میکردیم که اینها را با تشکیک خاصی میتوان درست کرد ولکن با این توضیحات معلوم شد که با تشکیک خاصی هم درست نمیشود و حتی مراتب هم غلط میشود.
زیرا اگر من وجود ضعیف هستم و خداوند سبحان وجود قوی است پس این دو وجود است که با هم فرق دارد. حالا این فرق به هر دلیلی که میخواهد باشد ولکن فرق هست و لذا این معنی ندارد که بگوییم یک وجود است و چیز دیگری نیست.
حالا اگر قبول کردیم که من مرتبه ضعیف هستم و موجود هستم، به چه دلیل مرتبه دیگر این وجود که قوی است نیز باید موجود باشد؟
برای فهم بهتر این مطلب مثالی را عرض میکنیم.
اگر یک نخ در ساختمان آویزان باشد و من فقط پایین نخ را ببینم، به چه دلیل بگویم پس بالای این نخ در طبقه بالای ساختمان است.
من که امتداد نخ را احساس نکردم و ندیدم لذا باید برهانی برای اثبات مرتبه بالا اقامه کنم.
این که ملاصدرا گفته «لا یعرفه الا الکاملون» و یا اینکه میگویند ما کف دریا هستیم و این حرف ها فقط مغالطه و بازی با الفاظ است و به این ها بحث علمی و برهان و دلیل گفته نمیشود.
و للکلام تتمة انشاءالله جلسه آینده.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین.