متن اصول ، جلسه 333 ، دوشنبه ، 20 فروردین 97

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه ۹۷/۱/۲۰ (جلسه ۳۳۳)

ثمره بحث مقدمه واجب

کلام در این بود که بحث مقدمه واجب، وجوب مقدمه ثمره هم دارد، یا ثمره ندارد؟ مرحوم آقای آخوند رحمة الله علیه فرمود: ثمره اش همین است که اگر ملازمه ثابت بشود، اثبات وجوب غیری برای مقدمه می شود. آقای خوئی اشکال کرد که وجوب غیری ثمره نیست. چون برای فقیه چیزی مهم است که ثواب و عقاب دارد، تنجز و تعذر دارد. وجوب غیر که نه منجز است نه استحقاق عقاب دارد نه ثواب دارد، این ثمره نیست. چند تا ثمره دیگر هم ذکر کرد، آنها را هم رد کرد.

نظر آقای صدر ره

مرحوم آقای صدر، ایشان فرموده ما قائلیم به این که این بحث مقدمه واجب ثمره دارد. ثمره‌اش چیست؟ ثمره اش این است که، گاهی، اگر ما قائل بشویم به وجوب مقدمه، مورد داخل می شود در بحث تعارض. اگر قائل بشویم به عدم وجوب مقدمه، مورد داخل می شود در بحث تزاحم.

توضیح مطلب این است که ایشان می فرماید سه قسم داریم ما. قسم اوّل آنجایی است که جمیع افراد مقدمه مباح باشد. اینجا که جمیع افراد مقدمه مباح است، نه تزاحمی هست، نه تعارضی هست. خب اگر مقدمه واجب واجب باشد، این مقدمه مباح می شود وجوب. اگر هم واجب نباشد، هیچ چیز. و این هم که ثمره نیست.

مورد دوم، قسم دوم، این بود که جمیع افراد این مقدمه حرام است، و فرد مباح ندارد. در این جا ایشان فرمود که اگر چنان چه ما قائل بشویم به وجوب مقدمه، این مقدمه ی حرام که واجب می شود، می شود متعارضین، و باید قواعد تعارض جاری بشود. اگر قائل بشویم به عدم وجوب مقدمه، خب بین این حرمت مقدمه و بین وجوب ذی المقدمه تزاحم است و احکام تزاحم جاری می شود.

حالا اگر کسی گفت آقا وجوب می رود روی عنوان مقدمه، این می شود اجتماع امر و نهی. چرا؟ چون این مقدمه به عنوان مقدمه واجب است، و عنوان غصب مثلاً حرام است. خب اینجا یک واحد ذو عنوانین است. واحد ذو عنوانین، داخل اجتماع امر و نهی مصطلح است. اگر کسی قائل به جواز شد، هر دو تا هست؛ هم وجوب هست هم حرمت هست. اگر کسی قائل به امتناع شد، اینجا داخل تعارض می شود. احکام تعارض جاری می شود. اما اگر کسی گفت نه، حکم روی عنوان مقدمه نمی رود. عنوان مقدمه حیث تعلیلی است. حکم روی واقع مقدمه می رود. باز آن واقع مقدمه تارة عنوانش با عنوان حرام دو تا عنوان است. مثل این که مثلاً وضو مقدمه است، یا نصب سلّم مقدمه است. اینجا خب باز می شود اجتماع امر و نهی مصطلح. چون به عنوان وضو واجب می شود، به عنوان نصب سلّم واجب می شود، به عنوان غصب هم حرام می شود.

اما اگر نه، اینجا عنوان مقدمه حیث تعلیلی است و واجب مقدمه هم عنوانش با عنوان غصب یکی است، با عنوان محرّم یکی است، مثل این که یک شخصی غرق می شود در دار غصبی، مقدمه اش هم منحصر است در مقدمه حرام، فرد مباح ندارد، اینجا وجوب می رود روی عنوان تصرّف در دار غیر. حرمت هم رفته روی تصرف در دار غیر. خب اینجا دیگر اجتماع امر و نهی مصطلح نیست. چه قائل بشویم به جواز، چه قائل بشویم به امتناع، اینجا مصداق تعارض است و احکام تعارض جاری می شود.

این نسبت به قسم ثانی. نسبت به قسم ثالث، فرموده که بعضی از افراد مقدمه مباح است، بعضی از افراد مقدمه حرام است. مثل این که شخصی دارد غرق می شود. این دو راه دارد برای رفتن نجاتش. یک راه از دار غصبی ، یک راه هم از طریق مباح. خب اینجا ما تارة قائل می شویم که وجوب مقدمه فقط به حصه ی مباح تعلق می گیرد. به فرد حرام تعلق نمی گیرد، کما هو المشهور. خب اینجا باز نه تعارضی است نه تزاحمی هست. چون «أنقذ الغریق» هست، مقدمه اش هم که مباح است، آن مقدمه حرام هم که به حرمت خودش باقی است.

اما اگر کسی بنا گذاشت بر مبنای آقای خوئی رحمة الله علیه که اگر یک واجبی، یک مقدمه حرام داشته باشد، یک مقدمه مباح داشته باشد، مقتضی این وجوب هم در مقدمه حرام هست هم در مقدمه مباح هست. لذا مقدمه حرام هم می شود واجب، مقدمه مباح هم می شود واجب. منتها اینجا جامع چون واجب می شود، ایشان فرموده جامع با این عنوان حرام عام و خاص، چیز است، دو تا عنوان است. داخل اجتماع امر و نهی است. و اگر این اجتماع امر و نهی کسی قائل به جواز شد که جائز است، اگر هم کسی قائل به حرمت شد که حرام است.

البته همه اینها مبتنی است بر اینکه ما وجوب مقدمه را مطلق بگیریم. بگوییم مقدمه مطلقاً واجب است، اعم از اینکه مقدمه موصله باشد یا غیر موصله باشد. چون اگر گفتیم فقط مقدمه موصله واجب است، خب اینجا اصلاً نه تزاحم، نه…، یا مقدمه حرمت ندارد، یا مقدمه وجوب ندارد. چرا؟ چون یا ذی المقدمه اهم است، خب ذی المقدمه مقدّم می‌شود، مقدمه موصله هم که واجب است، حرام نیست. اگر مقدمه اهمّ باشد، خب باز مقدمه حرام است وجوبی ندارد. نگویید که اگر گفتیم مقدمه موصله واجب است، مقدمه غیر موصله چیست؟ خب مقدمه غیر موصله حرام است، وجوب ندارد. مقدمه دو تا حصه دارد: یک حصه اش موصله، یک حصه اش غیر موصله. موصله اش قطعاً حرام نیست. چرا؟ چون این در رتبه قبل از این تعارض، تزاحم شده. یا آن واجب اهمّ است، خب در صورتی که اشتغال به او می شود که این مقدمه بشود مقدمه موصله، حرمت از بین می رود. یا این حرمت اهمّ است، آن وجوب ذی المقدمه ساقط می شود. وجوب ذی المقدمه که ساقط شد، دیگر ذی المقدمه ای، وجوبی باقی نمی ماند تا ترشح بکند وجوب به مقدمه.

این کلماتی است که ایشان فرموده. یک جمله هم دارد که اگر ما گفتیم حاکم در باب، دلیل وجوب عقل است، همان عرضی که ما کردیم، دیدم ایشان هم دارد. که عقل بیشتر از مقدمه مباح را واجب نمی کند. چون در مقدمه حرام مانع وجود دارد. این که ما بگوییم مقدمه حرام هم واجب بشود، این در صورتی است که دلیل وجوب مقدمه دلیل لفظی باشد که به اطلاقش تمسک کنیم. بگوییم هم مقدمه حرام را شامل می شود و هم مقدمه مباح را شامل می شود و این داخل اجتماع امر و نهی است.

اینها کلماتی است که ایشان بیان کرده. خب، از ما ذکرنا معلوم شد که این که تعارض می شود یا اجتماع امر و نهی می شود، این در ظرف عصیان اهمّ است. یعنی اگر ما یک «انقذ الغریق» داریم، یک «لا تغصب» داریم و اینها متزاحمین‌اند، در چه صورت این مقدمه هم حرمت پیدا می کند هم وجوب پیدا می کند؟ در صورتی که عصیان اهمّ بکند. و الاّ اگر عصیان اهمّ نکند، اهمّ را بیاورد، که این مقدمه حرام نیست. اگر عصیان بکند، این مقدمه حرمت ترتّبی دارد. لذا آخوند چون ترتّب را منکر است، اصلاً قائل نیست. اگر یادتان باشد قبلاً گذشت. کجا گذشت؟ کجا گذشت؟ کجا گذشت؟

علم پیشرفت کرده شاید بشود جراحی مغز و اعصاب کرد، از این، چیست اینهایی که در مغز کار می گذارند که لااقل …، بله؟ آری، حالا نه …، یک در حدّ دو سه خط را حفظ بکند. بابا در بحث ثمره‌ی بین مقدمه موصله و غیر موصله، قبلاً آخوند فرمود اگر ما بگوییم مطلق مقدمه واجب است، اگر کسی از دار غصبی عبور بکند، و لو اینکه غریق را هم نجات ندهد، این فعل حرام انجام نداده. چرا؟ چون آخوند قائل به ترتّب نیست. آخوند چون منکر ترتب است آنجا گذشت. لذا این کلام بر مسلک کسانی است که ترتب را قائلند. قائل به امکان ترتبند که آقا اگر این ذی المقدمه را بیاورد، مشغول بشود به اتیان اهمّ، که اصلاً مقدمه اش حرمت ندارد. حرمتش ساقط شده. اگر عصیان بکند، اینجا ذی المقدمه حرام است ترتباً. از یک طرف دیگر هم ما قائلیم به وجوب مطلق مقدمه، چه موصله چه غیر موصله، این مقدمه حرام واجب هم می شود. اصل فرض این کلام تعارض و اجتماع امر و نهی در فرض عصیان است. و در فرض هم عصیان، یعنی سه تا شرط باید محقّق بشود:

یک، فرض عصیان بشود. دو، قائل به ترتب باشد. سه، قائل بشود به وجوب مطلق مقدمه، موصلة کانت أو غیر موصلة.

داوری استاد

خب در اینجا به عرض قاصر فاتر ما آقای صدر خیلی راه را اشتباه رفته. اصلاً این تقسیم ها و این حرف ها را نمی‌دانم برای چه زده! اینجا نه تعارضی هست، نه امتناع اجتماع امر و نهیی هم هست. حتی آنهایی که قائل به امتناع اجتماع امر و نهی می شوند، در ما نحن فیه باید قائل به جواز بشوند. آنهایی هم که قائل به تعارض می شوند، باز در ما نحن فیه قطعاً تعارضی نیست. ما ملتزم می شویم که این مقدمه هم حرام است هم واجب است. اشکال هم ندارد. در فرض عصیان ذی المقدمه این مقدمه هم حرام است هم واجب است. چرا؟ چون این ها با هم تنافی ندارند. تنافی احکام یا در مبدأ است یا در منتهاست. در مبدأ که تنافی ندارند؛ چون وجوب غیری که ملاک ندارد. در منتها هم تنافی ندارند، چون عقل نمی گوید اگر تو می خواهی عصیان بکنی باز مقدمه را بیاور. عقل کی می گوید؟

شاگرد: اگر این طور باشد معنایش این است که ما باید وجوب مقدمه برسیم …

استاد: خب، آن گذشت. اینها حرف ها گذشت. تکرار ما مضی نباید بشود.

ان قلت: خب پس باید بگوییم مقدمه موصله واجب است. قلتُ: نوشتیم. این کسی که می‌گوید مطلق مقدمه واجب است، این دو صورت دارد. یا می گوید چون مقدمه موصله را شارع نمی تواند واجب بکند، مثل مرحوم آقای نائینی که للدور و التسلسل، اینها، محذور دارد؛ یا اگر هم آن محذور را جواب دادیم، یک کسی می گوید آقا لغو است، که فوقش، لغو است. لغو هم که قبیح نیست. چون مؤونه زائده نمی خواهد. پس بنابراین، جناب آقای صدر! نه تعارضی هست، نه تزاحمی هست، نه قواعد تعارض جاری می شود. نه قواعد تزاحم جاری می شود. اینها همان حرف بیچاره آقای خوئی، پیر درجه یک اصول است، در زمان خودش. پیر درجه یک زمان خودش در اصول است. می‌گوید آقا این وجوب غیری به درد نمی خورد. و الاّ قواعد تعارض یعنی چه؟ باید اوّل تعارض باشد تا قواعد تعارض جاری بشود. اجتماع امر و نهی یعنی چه؟! اینجا اصلاً محذوری ندارد که به اجتماع امر و نهی مبتنی بشود یا به تعارض مبتنی بشود.

لذا نمی دانم، خیلی هم در این سه تا تقریرش پایین بالا کرده، ولی احتیاجی به این حرفها نیست. مضافاً به اینکه یک ایرادهایی هم در کلماتش غیر از این هست که دیگر احتیاجی به ذکر نیست. با تأمل مختصر روشن می شود.

هذا تمام الکلام در ثمره مقدمه. ما قبول کردیم که مقدمه ثمره دارد. نه وجوب مقدمه، نه. چون گفتیم آن بحث نذر، آن بحث حصول فسق، آن بحث اخذ اجرت بر واجبات، اگر کلیاتش، کبریاتش درست باشد، این هم کار اصولی است. یعنی چه کار اصولی نیست؟ اصولی همان طوری که استنباط احکام شرعی را باید بکند، فقیه همان طوری که مقدماتی که در استنباط دخیل است، باید بحث بکند، مقدماتی هم که در استنباط امتثال و احراز موضوع حکم شرعی دخیل است، آنها را هم باید بحث بکند. کجا بحث بکند پس؟ کار اصولی است. لذا از این گذشته، فرمایش آقای خوئی تمام است که این بحث ثمره ندارد. اشکالات آقای آخوند بررسی شد، مطلبی دیگر در این بحث ظاهراً باقی نمانده باشد.

مقتضای اصل عملی

نظر آخوند خراسانی ره

بحث بعدی که مرحوم آقای آخوند رحمة الله علیه شروع می فرماید، این است که اگر ما شک کردیم مقدمه واجب واجب است یا نه؟ اگر شک کردیم، آیا مقتضای اصل عملی وجوب است یا مقتضای اصل عملی عدم وجوب است؟

مرحوم آقای آخوند اعلی الله مقامه، رضوان الله تعالی علیه، فرموده تارة شما می خواهی اصل عملی را در مسأله اصولی جاری بکنی، یعنی در اصل ملازمه. ملازمه بین وجوب ذی المقدمه و وجوب مقدمه هست یا نه؟ خب فرموده این ملازمه که چیز ندارد، حالت سابقه ندارد. قضیه شرطیه صدق و کذبش به صدق و کذب جزاء و شرط نیست. این «لو کان الشمس طالعة فالنهار موجود» این از ازل بوده. این که انفکاک علت از معلول «إذا وجد العلة وجد المعلول» این ملازمه از ازل بوده. این ها مخلوق نیستند. اینها در واقع یک احکام عقلی‌ای هستند که ایشان می فرماید این ملازمه از ازل بوده، لذا …، یا بوده یا نبوده، حالت سابقه ندارند. اگر بوده، از ازل بوده؛ اگر نبوده از ازل نبوده. حالت سابقه ای هم ندارد.

اگر شما بخواهی، چرا، اصل عملی را در این حکم فرعی جاری بکنی، که مقدمه واجب واجب است یا نه؟ خب اینجا بله، مقدمه واجب واجب است یا نه، اینجا جای اصل عملی هست. استصحاب می گوید واجب نیست. چون یک وقتی که ذی المقدمه واجب نبود، قطعاً مقدمه هم واجب نبود. وقتی که ذی المقدمه واجب شد، نمی دانیم مقدمه واجب شد یا واجب نشد. اینجا استصحاب می گوید مقدمه واجب نشد. خب آقای آخوند در یک چاهی افتادی، چاه ویلی! چیست چاه ویل؟ چاه ویل این است که ذی المقدمه واجب است، مقدمه اش واجب نیست. ذی المقدمه واجب است، مقدمه اش واجب نیست. این که قبلاً گذشت که ملازمه است بین وجوب مقدمه و ذی المقدمه. یا مقدمه هم واجب نیست، ذی المقدمه هم واجب نیست، یا نه. نمی شود، خوب دقت کنید! در جایی که احتمال ملازمه هست، نمی شود قطع به احد المتلازمین پیدا بکنی و احتمال ملازم آخر را بدهی. احتمال ملازمه، احتمال طرفین را دارد. قطع به ملازمه قطع به طرفین را دارد. قطع به عدم ملازمه، قطع به عدم طرفین را دارد. اگر یک طرفش را قطع پیدا کردی، طرف دیگرش را هم قطع پیدا می کنی. خب اینجا که تفکیک شد. می فرماید، خدا رحمتش کند، تفکیک بین وجوب مقدمه و وجوب ذی المقدمه در دو مقام است. یکی در احکام واقعیه، احکام واقعیه می شود ذی المقدمه‌اش واجب باشد، مقدمه اش واجب نباشد؟ بله. چون تلازم بین احکام واقعیه در مقام ظاهر نیست. من علم دارم این دو تا کاسه یا هر دو تا نجس است یا هر دو تا پاک است. مثلاً دیروز یک کاسه نجس بوده، یک کاسه پاک بوده. اناء شرقی پاک بوده، اناء غربی نجس بوده. دیشب یقین دارم یا باران آمده هر دو تا را پاک کرده، یا یک بچه‌ای آمده در آن اناء پاک هم بول کرده. الآن یقین دارم یا هر دو تا کاسه نجس است یا هر دو تا کاسه پاک است. ولی در عین حال فرموده اند نه، استصحاب طهارت در اناء غربی و استصحاب نجاست در اناء شرقی جاری می‌شود.

تفکیک در احکام واقعیه اشکال ندارد. بله در مقام فعلیت نمی شود. نمی شود وجوب ذی المقدمه فعلی باشد، و عدم وجوب ذی المقدمه هم فعلی باشد. در مقام فعلیت اینها متلازمین‌اند. یا هر دو تا هستند، یا هر دو تا نیستند. یا هر دو تا هستند، یا هر دو تا نیستند. لذا ما که قائل می شویم به این که اصل در ناحیه ی این چیز، جاری می شود، عدم وجوب مقدمه، منافاتی با انفکاک بین وجوب مقدمه و وجوب ذی المقدمه ندارد. اینها فرمایشاتی است که مرحوم آقای آخوند رحمة الله علیه در مقام فرموده.

نظر آقای خوئی ره

آقای خوئی فرموده مجرای اصل نیست. وجوب مقدمه مجرای اصل نیست. چرا؟ چون این اصلی که می خواهی شما جاری بکنی، یا برائت است یا استصحاب است. برائت هم جاری نمی شود. استصحاب هم جاری نمی شود. اما برائت جاری نمی شود چرا؟ به خاطر این که اثر عملی ندارد. چون شما برائت از این وجوب مقدمه برای چه جاری می کنی؟ اگر برائت جاری می کنی که مقدمه را نیاوری، که قطعاً باید مقدمه را بیاوری. لابدّیت عقلیه دارد. مقدمه را باید بیاوری قطعاً. اگر برائت جاری می کنی که دو تا عقاب نشوی، مقدمه که وجوبش عقاب ندارد. لذا جای برائت نیست. استصحاب هم همین طور است. استصحاب هم در ما نحن فیه جاری نمی شود. چرا؟ چون اثر عملی ندارد. احکام ظاهری هر جایی که ثواب و عقاب نباشد، مجرا ندارد. شما استصحاب عدم وجوب مقدمه، آقای آخوند! برای چه می خواهی جاری کنی؟ اگر می خواهی جاری بکنی که نیاوری، که قطعاً باید مقدمه را بیاوری. عقل می گوید باید بیاوری، لابدّیت عقلیه اش جای بحث نیست. اگر می خواهی جاری بکنی که عقاب نشوی، که قطعاً عقاب نمی شوی بر ترکش. پس به چه درد می خورد؟ آقای خوئی هم رحمة الله علیه این طور اشکال کرده.

شاگرد: ثمره اصولی ندارد. ولی ثمره فقهی که می تواند …

استاد: فقهی هم ندارد دیگر.

شاگرد: راه حلّش جواز إخبار است. یا اینکه وجوبِ، همان واجبی که در مسأله …

استاد: جواز إخبار، به آخوند اشکال می کنی یا به آقای خوئی اشکال می کنی؟

شاگرد: به آقای خوئی

استاد: به آقای خوئی اشکال می کنی، آقای خوئی رحمة الله علیه در برائت جواز اخبار نیست. در برائت که جواز اخبار نیست. در استصحاب این اشکالت خوب است. در استصحاب جواز اخبار هست که استصحاب می گوید واجب نیست جواز اخبار. منتها این یک ایرادی است که مرحوم آقای خوئی رحمة الله علیه یک جایی یک اشتباهی کرده که اصلاً هیچ نه به مفاد استصحاب می شود اخبار کرد؛ نه هم، چون استصحاب اصلاً علم نیست. استصحاب فقط برای همین جهت است که تنجز و تعذر می آورد.

بله، بر مسلک آقای خوئی که استصحاب علم است، این استصحاب جاری می شود به لحاظ جواز اخبار. استصحاب می گوید مقدمه واجب نیست. منتها حالا که دیگر آمدیم به اینجا که بحث جواز اخبار شد، این جواز اخبار درست است که جاری می شود به مسلک آقای خوئی و می تواند خبر بدهد، ولکن این اصل عملی‌ای که فقیه می خواهد به آن بحث بکند و نظر آقای خوئی است، به مبنای آخوند و اینها که عمده آن تنجز و تعذر است. بله این اشکال به آقای خوئی وارد هست. منتها مبنایش باطل است.

عرض ما این است که فرمایشات آخوند درست نیست، رحمة الله علیه. ملازمه حالت سابقه دارد. چرا؟ چون سؤال می کنیم ملازمه به حکم عقل است یا یک امر واقعی است؟ خب قطعاً به حکم عقل است. خب وقتی که عقل را شارع خلق نکرده بود، ملازمه هم نبود دیگر.

شاگرد: خود شارع درکی از ملازمه می کند یا نه؟ یعنی اگر عقلی نباشد، ملازمه نسبت به شارع چطور است؟ خداوند.

استاد: یعنی چه خداوند سبحان ملازمه را درک می کند؟

شاگرد: درک می کند

استاد: یعنی چه؟

شاگرد: .. ملازمه، نمی دانم حالا چه بگویم. خداوند عقل دارد …

استاد: الآن آیا بحث ما در این است که ما می خواهیم ببینیم آیا، می گوییم وقتی عقل ما نبود، حکم به ملازمه هم ما نمی کردیم.

شاگرد: ما نمی کردیم، ولی خب بوده حکم به ملازمه.

استاد: خب ما می خواهیم حکم به ملازمه بکنیم دیگر. کلام در این است که ما می خواهیم حکم بکنیم که ملازمه نیست. وقتی عقل ما نبود، ما حکم به ملازمه نمی کردیم.

شاگرد: اگر به حکم عقل باشد، شک هم که بکنیم، عقل حکم ندارد دیگر… استصحاب … استصحاب … عقل حکم نمی کند

استاد: نه، حالا فرض این، اوّلاً این حرف، نه، نه، این طور نیست که … . ممکن است عقل الآن عقل شک می کند در استحاله ای، اما …

شاگرد: خب اگر به حکم عقل باشد، حکم به عدم می دهد. .. پس آن حکم به عدم را چطوری شک کند؟

استاد: خب نه، خب این، کلام این است که باید ببینیم مناط استحاله در آن هست یا نیست؟ مناط ملازمه در آن هست؟

شاگرد: … مناطش … شما چه کار به مناطش دارید؟

استاد: خب کافی است دیگر، به لحاظ شک در … . خلاصه الآن شما قبول داری که مثلاً می گوید آقا ما شک می‌کنیم عقل حکم به استحاله تسلسل می کند یا نمی کند؟ عقل یک وقت هست حکمی ..

شاگرد: .. مناطش، … مناطش امر واقعی است. حالت سابقه ندارد… قبلش …

استاد: نه، حالت سابقه دارد. چون آن، … چرا دیگر، چون آن واقعیات از دو حال خارج نیست. ازلی که نیست. غیر از خدا …

شاگرد: اگر ملازمه … مناط ملازمه چرا ازلی نباشد؟ مناط ملازمه ازلی است.

استاد: مناط ملازمه چیست؟ مناط ملازمه چیست؟ الآن که ما می خواهیم ببینیم آیا اگر چنانچه شارع ذی المقدمه را واجب کرد، مقدمه را واجب نکرد، اشکال دارد یا ندارد؟ می گوییم خب قبل از آن که ذی المقدمه را واجب بکند که قطعاً مقدمه را واجب نمی کرد اشکال نداشت. بعد از آن که ذی المقدمه را واجب کرد، نمی دانیم آیا مقدمه را واجب می کند یا نمی کند. این ملازمه هست؟ شاید نظر آقای صدر که اشکال کرده گفته این ملازمه دو صورت دارد: یک ملازمه واقعیه کلیه است. این حالت سابقه ندارد. یک ملازمه خارجیه است، این ملازمه خارجیه حالت سابقه دارد. حالت سابقه اش، منتها ایشان می فرماید حالت سابقه اش به عدم وجود آن ذی المقدمه است. این در ما نحن فیه، البته این اشکال شما، هر دو تا اشکالش اشکال خوب و به جایی است که باید تأمل بشود. یکی این که حالا، این که ما می گوییم حاکم به وجود ملازمه عقل است، عقل وقتی که نبود، حکم به ملازمه هم نبود، خداوند سبحان آیا حکم به ملازمه می کرد یا نمی کرد؟ خب این خداوند سبحان حکم به ملازمه می کرد یا نمی کرد، بحث ما این می شود ملازمه شرعی که. چون عقل که مخلوق خداوند سبحان است. این که غلط است که ما بگوییم خداوند سبحان…، خب آن که می شود ملازمه شرعی. یعنی شارع حکم به ملازمه کرد. آن می شود ملازمه شرعی. مگر این که کسی بگوید آقا عقل که مخلوق است، ما دو تا عقل داریم. یک عقل هست که در واقع متحد با خداوند سبحان نیست. یک مخلوق جداگانه ای است. خداوند سبحان عقل را خلق کرد، بعد به او دستور داد «أقبل فأقبل أدبر فأدبر» ولی یک عقل هم هست که متحد با خداوند سبحان است. خلاصه خداوند سبحان عاقلٌ یا نه؟

حالا من الآن در ذهنم نیست که در فرمایشات ائمه علیهم السلام حتی در این زیارتِ، در این دعای جوشن کبیر که هزار تا اسم اعظم خداوند سبحان هست، این آنجا «عاقلٌ»؟ مدبّرٌ دارد،  بله، مُدرِک هم دارد. ولی «عاقلٌ» من در ذهنم نیست که اطلاق عاقل بر خداوند سبحان شده باشد. ولی خب این یک بحث دقیقی است که باید روی آن تأمل بشود که آیا خداوند سبحان عاقل است یا عاقل نیست؟ اگر مراد از عاقل یعنی این عقلی که خلق کرده؟ نه. این عقلی که خلق کرده نه. اما اگر مراد، مثل این که «حیٌّ قیّومٌ عالمٌ قادرٌ عاقلٌ» این را اگر کسی بگوید آقا خلاصه خداوند سبحان حکم به ملازمه می کرده، و این ملازمه هم شرعی نبوده. چون بما هو عاقلٌ حکم به ملازمه می کرده، نه بما هو شارعٌ. بما هو عاقلٌ حکم به ملازمه می کرده. اگر ما گفتیم نه، این عاقل، این عقلی که حکم به ملازمه می‌کند، این عقل ما، یعنی عقلی که مخلوق خداوند سبحان است، خب این عقلی که مخلوق خداوند سبحان است، این که ربطی به خداوند سبحان ندارد. این ازلی هم نیست. این قطعاً یک مخلوقی است که حادث زمانی است. یک وقتی نبوده، خداوند سبحان خلق کرده این عقل را. و … شاید این عقل در بعضی از روایاتی که دارد: أوّل ما خلق الله نوری،  در بعضی از روایات هم در ذهنم این است که «أول ما خلق الله العقل» شاید این جمعش چه طوری می‌شود، فعلاً وارد نمی شوم که ایجادِ، یعنی فرصت کم است. یک وقت دیگری ان شاء الله وارد می شوم. خب این ملازمه ممکن است کسی بگوید آقا وقتی عقل نبود، حکم به ملازمه هم نبود. چون عقل است که …، مثل این می ماند که بگوییم آقا، اگر عقل نبود قبیح بود بر خداوند سبحان؟ خب عقل است که قبح را حکم می کند. پس اگر این حرف درست باشد، که آقای علم الهدی می فرماید، باید بگوییم نه، عقل هم که نبود، باز الکل اعظم من الجزء بود. چرا؟ چون الکل اعظم من الجزء خداوند سبحان این اعظمیت را درک می کرد یا نمی کرد؟ الکل من …، پس اینها معقول ثانی فلسفی نیست. این الکل اعظم من الجزء، این که ما می گوییم عقل درک می کند، یعنی این عقلی که خداوند سبحان خلق کرده. اما حالا اگر این عقل نبود، باز اصلاً معنا داشت …، چون ببین! خود این که بخواهیم بگوییم خداوند سبحان، خوب دقت کنید این نکته ای که می گویم، چون بحث اعتقادی است، فکر هم نمی کنم این را کسی وارد شده باشد، بعید می دانم، در ذهنم نیست که کسی جایی طرح کرده باشد، این که ما بگوییم خداوند سبحان حکم به ملازمه می کرد، باز این احتیاج به عقل ما دارد. چون عقل ماست که باید درک بکند که خداوند سبحان حکم به ملازمه می کرد. وقتی ما عقل نداشتیم، عقل نبود، باز این هم نبود. حکم نبود.

شاگرد: ما الآن درک می کنیم که حکم …

استاد: بله، ما سالبه به انتفاء موضوع را عرض می کنیم. یک وقتی نبود. وقتی که عقل نبود. الآن که عقل آمده نمی‌دانیم این حکم هست یا نه، استصحاب می گوید که این حکم نیست. این که سالبه به انتفاء موضوع است، شکی نیست. منتها کلام در این است که آقای آخوند می فرماید ملازمه حالت سابقه ندارد. و لو به سالبه به انتفاء موضوع.

این و للکلام تتمة ان شاء الله فردا.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *