متن اصول، جلسه ۶۷۸ ، دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۰

 دوشنبه ۱۶/۱/۱۴۰۰

جلسه ۶۷۸

بسم الله الرحمن الرحیم

وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

اللهم کن لولیّک الحجّه بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعه وفی کلّ ساعه ولیّا وحافظا وقائدا وناصرا ودلیلا وعینا حتی تسکنه أرضک طوعا وتمتّعه فیها طویلا.

اللهم العن أوّل ظالم ظلم حقّ محمّد وآل محمّد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العن العصابه التی جاهدت الحسین وشایعت وبایعت وتابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا.

السلام علیک یا أبا عبد الله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله أبدا ما بقیت وبقی اللیل والنهار ولا جعله الله آخر العهد منّی لزیارتکم، السلام علی الحسین وعلی علیّ بن الحسین وعلی أولاد الحسین وعلی أصحاب الحسین.

اللهم خصّ أنت أوّل ظالم باللعن منی وابدء به أولا ثم العن الثانیَ والثالث والرابع اللهم العن یزید خامسا والعن عبید الله بن زیاد وبن مرجانه وعمر بن سعد وشمرا وآل أبی سفیان وآل زیاد وآل مروان إلی یوم القیامه.

***********************************************************

کلام در اشکالاتی بود که به مرحوم آخوند شده است. مرحوم آخوند فرمود: «همان طور که از موضوع له اسم جنس قید خارج است، اطلاق نیز از آن خارج است و حمل بر اطلاق بر مقدمات حکمت متوقف است» و نیز فرمود: «عدم البیان بیانٌ للاطلاق و عدم بیان قید برای اطلاق کافیست».

مرحوم آقای ایروانی به آقای آخوند ره اشکال کرده. لب اشکال ایشان در واقع همان اشکال مرحوم آقای روحانی است که ما آن را توضیح دادیم البته یک مقداری اشکال آقای ایروانی ره حاشیه دارد. ایشان می فرماید: بعد از آنکه شما گفتید موضوع له اسم جنس، ماهیت مبهمه مهمله هست و غیر از ذات و ذاتیات هیچ چیز در آن اخذ نشده و اصلا نظر به خارج نشده، خب اطلاق هم از ماهیت خارج است کما اینکه قید نیز خارج است. خب اگر قید و اطلاق هر دو از آن خارج باشند پس چطور ممکن است که قید احتیاج به بیان دارد اما اطلاق احتیاج به بیان ندارد. آن هم که داخل موضوع له و اسم جنس نیست؟ ممکن است ما قلب برهان کنیم و بگوییم: مولی در مقام بیان است، اگر مرادش مطلق باشد باید بیان نماید، حال که بیان نکرده پس معلوم می شود که مرادش قید است.

در ادامه می فرماید: اگر قرار باشد عدم البیان برای اطلاق کافی باشد و بیانٌ للاطلاق باشد، آن گاه  مقدمات حکمت چه کاری می خواهند انجام دهند!؟ خود همین عدم البیان کافیست.

بعد می فرماید: من نفهمیدم که این دلالت عدم البیان علی الاطلاق آیا دلالت عقلی ست، دلالت عرفی ست، دلالت لفظی ست؟

از این مطالب، معلوم می شود که حق با ما هست و اطلاق، داخل در موضوع له است و خود اسم جنس وضع شده برای ماهیت مبهمه مهمله. ایشان می فرماید: برای نفس لفظ است زیرا خود لفظ برای ماهیت لا به شرط قسمی وضع شده که هیچ قیدی داخل آن نیست، نه قید وجودی و نه قید عدمی.

خب این فرمایشات آقای ایروانی ره، با تمام دقت و مهارتی که دارد ـ واقعاً دقیق و مختصر در حاشیه صحبت می کند و مطلب می فرماید ـ اما اینجا این فرمایشاتی که فرموده، نا تمام است زیرا اولاً: اینکه شما می فرمایید: «ممکن است ما قلب برهان کنیم»، خب چطوری قلب برهان می کنید؟ اولا اینکه ما گفتیم این، یک بنای عام عقلائی هست. عقلاء بنا گذاشته اند که هر وقت مرادشان اطلاق باشد به عدم البیان اکتفاء کنند. خب اگر بخواهند قلب برهان کنند، خب  اگر بگوید: چنانچه مقصود من مقید باشد بیان نمی کنم، خب کدام قید را بیان نمی کند!؟   اولاً که ما نمی دانیم مقید به چه قیدی هست که اگر مطلق باشد بیان نمی کنید. ما چه می دانیم مقید به چه قیدی هست مگر اینکه هر قیدی که احتمال می دهیم در خطاب بیاوریم چرا که می گوییم: اگر مرادش مطلق بود بیان می فرمود. این را که اصلا هیچ عاقلی و در هیچ محاوره ای این گونه نیست که بگویند: اگر بنای ما مقید بود بیان نمی کنیم اما اطلاق بود بیان می کنیم، لذا این فرمایش ایشان با توجه به آنچه در توضیح اشکال ذکر کردیم نا تمام است.

اما نسبت به این نکته ای که می فرماید «عدم البیان اگر قرار باشد کافی باشد برای بیان اطلاق دیگر مقدمات حکمت را نمی خواهیم»: عدم البیان بیان برای اطلاق هست در صورتی که مقدمات حکمت تمام باشد اما اگر تمام نباشد دیگر معنی ندارد که بگوییم عدم البیان بیانٌ للاطلاق. بله یک حرفی مرحوم آقای بروجردی دارد و آن این است که مقدمات حکمت یکی بیشتر نیست و آن این می باشد که مولی در مقام بیان باشد، اما اصلا به اینکه «مولی قید نیاورد» احتیاج نداریم زیرا فرض ما در صورت شک است و اینکه ما شک داریم که آیا مقید هست یا مقید نیست. اگر قید بیاورد دیگر از شک خارج می شود. قدر متیقن در مقام تخاطب را نیز ایشان اشکال کرده است. این فرمایش ایشان که می فرماید «اگر قید آورد معلوم می شود که قطعاً مقید است» صحیح نیست چرا که ممکن است این قید را از باب مثال ذکر کرده، ممکن است بگوییم این قید را همین طوری ذکر کرده است، ولی باز اصل در مقام بیان بودن را لازم داریم لذا این فرمایش شما آقای ایروانی چیست!؟ شما در مقدمات حکمت اشکال دارید.

اما این که می فرمایید: «من نمی فهم این دلالت، دلالت عقلیه است یا لفظیه است یا عادیه» این دلالت، دلالت عادیه عرفیه است مثل سیره عقلاء و به وضع عقلائیه است یعنی به یک معنی دلالت وضعیه البته نه وضعیه لفظ بلکه وضعیه عدم البیان. حال اسم آن را عادیه و عرفیه بگذاریم، اصطلاحاً شاید به آن، وضعیه گفته نشود ولو اینکه قرارداد های عقلائی وضعیه است اما این مهم نیست ،مهم این است که این دلالت، دلالت عادیه و عرفیه است.

اما این جمله ای که می فرمایید: «پس معلوم می شود که حق با ما هست» عرض کردیم که حتی اگر ما بگوییم اسم جنس برای ماهیت لا به شرط قسمی وضع شده که عرض کردیم خود این غلط است یعنی گفتیم یک عویصه وجود دارد، اگر چه ما این عویصه را حل کردیم… و اگر هم بر فرض درست باشد، این منافات ندارد زیرا باز ما مقدمات حکمت می خواهیم زیرا اگر مولی گفت: اکرم العالم و بعد احتمال دادیم که قید عدالت دخیل است. شما می گویید: وقتی خودش می گوید که دخیل نیست. می گوییم: بله با لفظ عالم هیچ قیدی دخیل نیست اما منافات ندارد که مدلول استعمالی او و موضوع حکم او ،عالم عادل باشد و عادل را با قید دیگری تفهیم کرده باشد. مراد استعمالی او، عالم عادل باشد منتهی لفظ عادل ذکر نکرده است یا نه، اصلا این عالم را مجازاً در عالم عادل استعمال کرده است. خب اگر عالم را مجازاً در عالم عادل استعمال کرده باشد، شما می گویید: اصل حقیقت و عدم المجاز است. می گوییم: خود این اصل عدم المجاز است هم نیاز به مقدمات حکمت دارد. آن چه ما عرض کردیم این بود که تمام اصاله الحقیقه ها مقدمات حکمت می خواهد زیرا اگر مولی در مقام بیان نباشد خب ممکن است لفظ را مجازاً استعمال کرده باشد. کجا ما داریم که اصل عدم معنای مجازیست!؟ پس این ها هم مقدمات حکمت می خواهد. اگر شما بگویید: اصلا خود لفظ رجل برای ماهیت به شرط سریان و شیاع وضع شده است و برای لا به شرط قسمی وضع نشده است. می گوییم: باز احتیاج به مقدمات حکمت دارد زیرا ممکن است این را مجازاً در عالم عادل استعمال کرده باشد. می گویید: اصل عدم مجاز است و اصاله الحقیقه. می گوییم: اصل عدم مجاز است و اصاله الحقیقه نیز مقدمات حکمت می خواهد. اگر مقدمات حکمت نباشد ما چطور می توانیم بگوییم که مولی اینجا معنای حقیقی را اراده کرده است! به همین جهت بنابر همه ی اقوال، تمام مقدمات حکمت لازم است و این اشکالی که ایشان نموده به آقای آخوند ره وارد نیست.

یک مطلبی در ذهن ما هست، این را هم بیان کنم تا چیزی در ذهن نماند. آن مطلب این است که شما می فرمایید: «ممکن است وقتی می فرماید: «اکرم العالم»، عالم را در عالم عادل استعمال کرده باشد به تعدد دال و مدلول یعنی عالم را استعمال کرده باشد در همان ماهیت مبهمه مهمله یا مثلا در خصوص ماهیت لا به شرط قسمی ولی عادل را با قید عادل تفهیم کرده باشد» خب اگر عادل را با قید عادل تفهیم کرده باشد مشکلش این است که ما لفظ عادل در کلام نداریم. باید لفظ عادل در کلام می داشتیم تا می گفتیم که مولی در مقام بیان است و با تعدد دال و مدلول … وقتی لفظ دیگری در کلام نیست، دال دیگری در کلام نیست، مگر مدلول استعمالی بدون دال می شود!؟ لذا این شبهه ای هست برای ما که مولی اکرم العالم فرموده و مراد استعمال آن عالم عادل است. خب قید عادل را چی؟ به دال دیگر. خب دال دیگری در کلام نیست. اینجا این شبهه هست که در این صورت… لذا اگر بخواهد باشد فقط باید به نحو مجازی باشد و الا به تعدد دال و مدلول چطور ممکن است! البته ممکن است بگوییم اینکه مولی در مقام بیان می باشد یعنی در مقام بیان مراد جدی. بله اگر در مقام بیان مراد جدی باشد، ممکن است بگوییم مراد جدی، عالم عادل است ولی قید عادل را ذکر نکرده است اما اگر مراد استعمالی شد دیگر بدون دال و بدون مستعمَل، معنی ندارد که بگوییم: مراد استعمالی به تعدد دال و مدلول، عالم عادل است. خب این یک اشکال که جواب آنرا عرض کردیم.

اشکال دوم، اشکالی هست مرحوم آقا شیخ مرتضی حائری و آقای روحانی ره کرده اند. مرحوم آقا شیخ مرتضی حائری می فرماید: آخوند ره فرمود: «یکی از مقدمات حکمت این می باشد که قدر متیقن در مقام تخاطب نداشته باشیم» در حالی که باید تفصیل دهیم بین اطلاق شمولی و اطلاق بدلی. در اطلاق شمولی نقض غرض نمی شود ولی در اطلاق بدلی نقض غرض می شود زیرا اگر مثلا عبد سوال کرد «هل یجب عند الظهار عتق رقبه مؤمنه؟» و امام علیه السلام بفرماید: «ان ظاهرت فاعتق رقبه» خب این جا قدر متیقن در مقام تخاطب، رقبه مومنه است. خب جناب آخوند ره به نظر شما قدر متیقن در مقام تخاطب اثبات تقیید نمی کند و نمی گوید که موضوع مقید است و فقط می گوید که موضوع مطلق نیست. نفی اطلاق می کند اما اثبات تقیید نمی کند. وقتی که اثبات تقیید نکرد، آن گاه این شک می کند که آیا عند الظهار عتق رقبه مومنه واجب است یا عتق طبیعی رقبه؟ خب اینجا می شود دوران امر بین مطلق و مقید و در دوران امر بین مطلق و مقید، برائت از تقیید جاری می شود. وقتی برائت از تقیید جاری شد این آقا، رقبه کافره را آزاد می کند لذا موجب نقض غرض می شود زیرا ممکن است نظر مولی به رقبه مومنه بوده باشد. بله در  اطلاق شمولی درست هست. عبد سوال کرد: «هل یجب اکرام العالم العادل؟» امام علیه السلام فرمود: «اکرم العالم» خب اینجا قدر متیقن این است که اکرام عالم عادل واجب است و نسبت به بقیه، رفع ما لا یعلمون جاری می کنیم. اینجا اگر مقصودش مقید باشد، مولی به مقصودش رسیده و خللی به غرضش وارد نشده اما در آنجا اگر مقصودش عتق رقبه مومنه باشد مخل به غرضش هست و به مقصودش نمی رسد.

به عقل قاصر فاتر ما این اشکال به آخوند ره وارد نیست زیرا مراد از  در مقام بیان، بیان مراد جدی نیست بلکه بیان مراد استعمالی ست. این می خواسته بگوید: «ان ظاهرت فاعتق رقبه مؤمنه»، مقصودش بیان مقید بود و مقید را هم بیان کرده است. اما حال این مقید را بیان کرده، مراد جدیش بر عکس میشه… خب این اصلا در مقام بیان مراد جدی نبوده بلکه می خواسته ضابطه بدهد که اگر شک کردی برائت جاری بکن. این در مقام بیان مراد استعمالی است نه در مقام بیان مراد جدی. اگر در مقام بیان مراد جدی بود آن وقت این حرف درست بود اما در مقام بیان مراد جدی که نیست بلکه در مقام بیان مراد استعمالی ست. بنابر این اشکالی که ایشان به مرحوم آخوند کرده به عقل قاصر فاتر ما وارد نیست.

بعد مرحوم آقای روحانی یک اشکالی به آخوند ره کرده که آن همان اشکال اولی هست که آقای صدر به آخوند ره نمود. آن اشکال در منتقی هست و آن این است که اینکه مولی در مقام بیان است یعنی در مقام بیان موضوع جعل است و می خواهد موضوع جعل را بیان کند و اصلا مولی با مصادیق کاری ندارد. وقتی راوی سوال می کند «هل یجب اکرام العالم العادل» و امام علیه السلام می فرماید: «یجب اکرام العالم» او در مقام بیان است که موضوع جعلش را بیان کند. خب قدر متیقن در مقام تخاطب که موضوع جعل را بیان نکرده است زیرا گفتیم فرق است بین قدر متیقن و تقیید. قدر متیقن نمی فهماند که موضوع جعل عالم عادل است، بله قطعاً عالم عادل داخل جعل هست حالا یا اینکه داخل جعل هست خودش بالخصوص قید است و یا در ضمن اطلاق داخل جعل هست و حال آنکه مولی در مقام بیان است یعنی در مولی در مقام بیان موضوع جعل است. مولی موضوع جعل را ذکر نکرده. این اشکال را آقای روحانی ذکر کرده ودر کلمات آقای صدر نیز هست.

خب این اشکال به عقل قاصر فاتر ما نا تمام است. در دوره گذشته این طور به آقای روحانی اشکال کردیم که نسبت به اینکه مولی در مقام بیان است، آن مقداری که از سیره عقلاء محرز هست این می باشد که مولی در مقام بیان مصادیق است چرا که آن چه اثر عملی دارد، مصادیق است نه عنوان موضوع جعل بلکه با عنوان کاری ندارد. خب مولی در مقام بیان مصادیق بوده و مصادیق را هم بیان کرده است. این اشکال را در دوره قبل کردیم و اشکال بدی هم نیست و در این دوره نیز قبول داریم. مضافاً یک اشکالی به آقای صدر کردیم و آن این بود که آخوند ره جواب می دهد که بله موضوع جعل مقید است و موضوع جعل همین است منتهی علم ندارد که این تمام موضوع جعل است، خب نداشته باشد. امکان دارد که موضوع جعل مولی این باشد و این را هم بیان کرده که موضوع جعل من مقید هست منتهی این که تمام موضوع جعل مقید است یا نه، موضوع جعل، غیر مقید هم هست را بیان نکرده است، خب این چه اشکال دارد!؟ نگویید: اینکه بیان کرده که موضوع جعل مقید است …، می گوییم: وقتی مقید هم باشد باز حصص اسناد داده می شود. اگر مولی گفت اکرم العالم، خب می گوییم خودت گفتی عالم، عادل هم باشد اکرام کن، فاسق هم باشد اکرام کن. بیشتر از این که ما نمی خواهیم. پس نسبت داده میشود و چون نسبت داده می شود لذا این نقض غرض نیست.

این اشکالات هیچ کدام به مرحوم آخوند وارد نیست.

اشکال سومی که به مرحوم آخوند کرده اند این است که آخوند ره فرمود «ظفر به مقید منفصل ضرر به اطلاق ندارد شاهدش هم این است که دیگران به اطلاق تمسک می کنند ولو اینکه ظفر به مقید پیدا کنند». اینجا محل خلاف است، آیا یکی از مقدمات حکمت عدم البیان است متصلاً یا منفصلاً یا عدم البیان است متصلاً. این اختلافی هست بین آخوند ره و میرزای نائینی ره .میرزای نائینی ره می فرماید: یکی از مقدمات حکمت عدم البیان است ولو منفصلاً. خب آقای نائینی ره اگر یکی از مقدمات حکمت عدم بیان باشد ولو منفصلاً چنانچه یک لفظی آمد، ما نمی توانیم به اطلاق آن تمسک کنیم زیرا احتمال می دهیم مولی در مقام بیان نباشد یا قید منفصل ذکر کرده باشد پس باید ما توقف کنیم و دست ما از تمام اطلاقات کوتاه می شود.

ایشان این را اینگونه جواب می دهد که کأنّ ما یک اطلاق ظاهری داریم، یک اطلاق واقعی داریم. وقتی مولی کلامی را فرمود و در مقام بیان بود و قید متصلی ذکر نکرد، عقلاء به اطلاق تمسک می کنند ظاهراً، تا وقتی که بیان منفصل بیاید. بعد از آنکه بیان منفصل آمد دیگر عقلاء حکم به اطلاق نمی کنند، نه اینکه وقتی بیان منفصل آمد کشف می شود که از اول مطلق نبوده و ما خیال می کردیم که مطلق بوده بلکه مَثَل بیان متصل مثل اماره و اصل عملی ست. الآن اگر من شک دارم این پتو نجس هست یا نجس نیست، «کل شیء لک طاهر»، استصحاب طهارت در آن جاری شود، وقتی علم پیدا کردم یا بینه آمد که این پتو نجس است بدین معنی نیست که «کل شیء لک طاهر» اشتباه بوده و من خیال می کردم، و طهارت ظاهری ندارد بلکه واقعاً طهارت ظاهری داشته، واقعاً «کل شیء لک طاهر» بوده و وقتی علم پیدا کردم یا بینه آمد، أمد حکم تمام می شود. پس کشف خلاف نیست بلکه أمد حکم تمام می شود مثل کشف حکمی. اینجا هم وقتی ظفر به مقید منفصل شد، کشف نمی شود که مطلق نبوده و ما خیال می کردیم که مطلق است بلکه از باب أمد حکم و کشف حکمی است یعنی آن اطلاق تا به الآن واقعاً بود ولی دیگر آن اطلاق تمام شد.

خب منشأ این مسئله که یکی از مقدمات حکمت آیا عدم البیان متصلاً هست یا عدم البیان است ولو منفصلاً از کجاست؟ منشأ آن این است که آیا ما بگوییم که مولی در مقام بیان مراد استعمالی ست یا بگوییم که مولی در مقام بیان مراد جدی ست. اگر بگوییم که مولی در مقام بیان مراد استعمالی ست، آن گاه یکی از مقدمات حکمت ،عدم البیانِ متصل است اما اگر بگوییم که مولی در مقام بیان مراد جدی ست، آن گاه یکی از مقدمات حکمت، عدم البیان متصلاً و منفصلاً است زیرا وقتی بیان منفصل می آید معلوم می شود که مراد جدی کوچک و ضیق است.

خب اینکه آیا اطلاق در مراد جدی منعقد می شود یا در مراد استعمالی منعقد می شود، اثر عملی هم دارد یا ندارد؟ یک اثر عملی مرحوم آقای نائینی و آقای خوئی ره بار کرده اند و آن این است که یکی از مرجحات، موافقت کتاب است. آیا اطلاق کتاب مرجح هست یا اطلاق کتاب مرجح نیست؟ آقای نائینی ره فرموده که اطلاق کتاب مرجح نیست زیرا کتاب مهمل است، کتاب یعنی مراد استعمالی قرآن، کتاب یعنی آن چه در قرآن کریم فرموده است و مراد جدی داخل کتاب نیست. اگر مثلا شارع فرموده «وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْن» دو سال شیر دهند ولی مراد جدی این است که یک سال شیر دهند. این مراد جدی داخل قرآن نیست. قرآن مراد استعمالی است. نمی خواهم بگوییم این الفاظ بلکه مراد استعمالی، قرآن است لذا مرجح نیست. خب چنانچه دو روایت داشتیم که با هم تعارض کردند، یکی از آنها موافق اطلاق کتاب بود اطلاق کتاب ترجیح نمی دهد به خاطر اینکه اطلاق کتاب، کتاب نیست، اطلاق کتاب مراد استعمالی نیست. سر آن این است که مراد استعمالی یعنی نسبت دهیم. ما نمی توانیم اطلاق را به قرآن نسبت دهیم و بگوییم مثلا این جا قرآن این طوری فرموده است. این، مراد استعمالی نیست. این باید اطلاق در مراد جدی منعقد شود.

خب آیا اطلاق در مراد استعمالی منعقد می شود یا اطلاق در مراد جدی منعقد می شود؟ این یک مطلب هست که باید بررسی شود. یک مطلب دیگر هم این است که آیا به نظر ما قدر متیقن در مقام تخاطب از مقدمات حکمت ‏مضر به اطلاق هست یا مضر به اطلاق نیست؟ این را هم ان شاء الله باید بررسی کنیم. یک مطلب سوم هم که باید بررسی  کنیم این است که آیا تقابل اطلاق و تقیید، تقابل ملکه و عدم ملکه است یا تقابل تضاد است یا تقابل سلب و ایجاب و تناقض است. این ها باید بررسی شود چون اینها ثمره ی عملیه دارد علی ما یقال و علی ما قیل. پس باید ببینیم که این حرف ها درست هست یا درست نیست و للکلام تتمه  ان شاء الله فردا.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین   لعنه الله علی اعدائهم اجمعین

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *