بسم الله الرحمن الرحیم
سه شنبه ۹۷/۷/۲۴ (جلسه ۳۷۰)
کلام در این بود که در باب تزاحم آیا هر دو متزاحم می توانند امر داشته باشند ترتبا یا نه؟
آخوند فرمود ترتب محال است شیخ اعظم فرمود ترتب محال است اما مرحوم نایینی نه تنهاکه می فرماید ترتب محال نیست بلکه مقتضای خطابات ترتب است قطعا ضد مزاحم امر دارد، چه موسع باشد چه مضیق باشد .
میرزا برای اثبات مدعاش پنج مقدمه چیده هر مقدمه ای را یک مقصودی ازش داشته . مقدم اولا که دو تا ا مر بود خلاصه ش ا ین شد که دو تا امر به ضد در عرض هم این ها امکان ندارد، شارع بفرماید در ساعت سه نماز بخوان ،و بفرماید ازاله کن ساعت سه، این نمیشود و امکان ندارد ولی اگر احدهما طولی شد فرمود که تونماز بخوان، اگر نماز نمی خوانی ازاله کن این اشکال ندارد ،این طلب الضدین نیست.
امردوم در مقدمه اولا این بود که الضرورات تتقدر بقدرها اگر امری داریم :ازل النجاسة عن المسجد، یک امری داریم صلّ، این طور نیست که بگیم اینها متزاحم اند هر دو را رها کنیم. یا اهم را بگیریم ، مهم را مطلقا رها کنیم چون منشأ تزاحم وتضاد اطلاق خطابین است نه اصل خطابین . از اطلاقش رفع ید می کنیم .اصلش را رفع ید نمی کنیم.
بعد خدا رحمتش کند می فرما ید من متعجم از شیخ اعظم، این را نفهمیدم که شیخ در حجیت خبر ثقه بنائا علی السببیة، یعنی خبر ثقه که اقامه می شود، مصلحتی ایجاد می شود در فعل، و لو این خبر مخالف واقع باشد،خب اگر یک خبر قائم شد بر وجوب صلات جمعه، یک خبر قائم شد بر حرمت صلات جمعه، اینا فرموده بنائا علی السببیة دو تا خبر که تعارض می کنند، در واقع از هردو رفع ید نمی کنیم از هرکدام اطلاقش را رفع ید می کنیم، میگیم این خبر نماز جمعه حجت است باید عمل کنی اگر به خبر آخر عمل نکنی.
بعد میرزای نایینی می فرماید جناب شیخ! شما که منکر ترتب هستی ، شما که منکری چه جور می توانی بگی بنائا علی السببیة اطلاق هر کدام قید می خورد. ا گر به اطلاق مشکل حل می شود پس در باب تزاحم هم ترتب را بفرما، فرقش با تزاحم چیه؟
چون بنائا علی السببیه می شود متزاحمین.
این مقدمه اولا بود.
مقدمه ثانیه این بود که میرزای نایینی فرمود قضیه شرطیه هیچ وقت از شرطیه بودن خارج نمی شود وقتی زوال شمس شرط وجوب ا ست وقتی هم که زوال شمس شد باز وجوب، مشروط است. میگه ظهر شده، میگه اشکال ندارد ، ان زالت الشمس فصلّ) میگه ظهر شده ،میگیم ان زالت الشمس فصلّ، میگه اگر میخواهی عصیان کنی اهم را مهم را بیار، میگه من میخوام عصیان کنم، میگه اگر میخوای عصیان کنی. بابا میخوام عصیان کنم؟ باز میگه اگر میخوای عصیان کنی. با این مقدمه دوم میخواد بفرماید امر به مهم هیچ وقت مزاحمتی با امر به اهم ندارد
به این دومقدمه محقق صدراشکال کرده
اشکالی که به مقدمه اولا کرده این است که فرموده میرزای نایینی غرضش از این مقدمه این بوده که بنائا علی امکان الترتب دو خطاب و دو تا تکلیف یعنی صلّ و ازل النجاسة متعارض نیستند ،متزاحمین اند، بنائا علی انکار الترتب و استحاله ترتب ، میخواد بفرماید دو تا خطاب دوتا تکلیف داخل در متعارضین ا ند نه داخل در متزاحمین. اینکه محقق خویی فرموده بنا بر ترتب این عبادت امر پیدا می کند صحیح می شود، بنا بر استحاله ترتب این عبادت امر ندارد و باطل است ، در واقع ثمره اساسی این نیست . ثمره اساسی یک مطلب کلی ا ست که بنا بر ا مکان ترتب ازل النجاسه و صلّ متزاحم اند ومتعارض نیستند بنا بر استحاله ترتب وعدم ا مکان ترتب، دو تا خطاب متعارض اند.
اصل ثمره اساسی این است ولی ازمتفرعات این ثمره اساسی این است که نماز صحیح است و نماز باطل است . اگر قائل به امکان ترتب شدی نماز صحیح، اگر قائل به استحاله ترتب شدی نماز باطل است. در واقع آن ثمره اصلی این ا ست.
خب محقق صدر! اینی که شما می فرمایید مقصود اقای نایینی این است اینکه ظاهر کلام اقای نایینی خلاف این است چون ظاهر کلامش این ا ست که اگر شما امکان ترتب را قائل شدی، اطلاق ها با هم تعارض می کند از اطلاق خطابین رفع ید می کنیم. شما میگی داخل تعارض نیست این میگه از اطلاق خطاب رفع ید میکنیم پس چطور داخل در تعارض نیست.
می فرماید بله درست است ، ظاهر کلامش همین است که شما میگید اما باطن کلامش همینی است که ما میگیم ولی عبارتها یک خورده فیه ما فیه است.
خب یک دو تا مطلب اساسی در ا ین اشکال اقای صدر هست که باید بررسی بشود یکی اش اقای صدر بررسی کرده و جواب داده ولی جواب ایشان دو تا اشکال دارد و عویصه ای در مقام، که نتوانسته حل کند این عرض قاصر ما خواهد بود.
آن مطلب این است که اقای خویی، می فرماید اگر یک خطاب داریم صلّ، یک خطاب داریم ازل النجاسه عن المسجد، این دو تا در مقام جعل با هم تعارض ندارند،شارع وجوب صلات آیات را جعل کرده برای کسی که متوجه شده آیه ای را، زلزله ای یا کسوف وخسوفی آمده و خدا ازاله نجاست را جعل کرده وجوبش را برا کسی که مسجد را می بیند نجس ا ست اینها باهم هیچ تنافی ندارند. دو تافعل است، ازاله واجب است، صلات آیات هم واجب است. ربطی ندارد با هم دیگه اصلا کسی اشکال کند که اینها با هم دیگه متعارض اند باید کله اش را با مته سوراخ کرد. دو تا فعل ودو تاتکلیف است .
بله گاهی مکلفی پیدا می شود که این مکلف قدرت بر امتثال هر دو را ندارد خب اونجا این عاجز است، در اینجا که این عاجز است این دو تا تکلیف می شود متعارض .
مشکل در عبد است در مولا و در جعل که مشکل نیست . عقل میگه در هر کدام قدرت داشتی دیگری از تو ساقط است. چون تکلیف مشروط به قدرت است و تو قدرت نداری، تنافی ندارد.
این کلامی است که محقق خویی و نایینی فرمودند.
اشکال محقق صدر این است که اقا ی نایینی و خویی!! این دو تا تکلیف صلّ و ازل النجاسة اینا با هم تعارض ندارند؟خب قطعا تعارض دارند به بیانی که ما نوشتیم و عرض می کنیم این است که خودت فرمودی تعارض و تنافی احکام یا در مبدا است یا در منتها. شارع بفرماید نماز جمعه واجب است ، بفرماید حرام است، خب وجوب و حرمت یک امر اعتباری اند ،اعتبار یعنی فرض.
نماز جمعه را فرض می کنم واجب است ،فرض می کنم حرام ا ست،فرض که استحاله ندارد،فرض محال که محال نیست. بچه ای که به دنیا میاد و الله اخرجکم من بطون امّهاتکم لا تعلمون شیئا و لکن این یکی را از صندوقچه دل طلبه ها آورده که فرض محال، محال نیست.
خب پس چرا شارع نمی تواند نماز جمعه را هم واجب کند و هم حرام ؟ فرمودی چون وجوب مصلحت ملزمه غالبه میخواد، حرمت مفسده ملزمه غالبه میخواد ، این فعل واحد برای مکلف واحد یا مفسده دارد یا مصلحت ،هردو که نمی شود. هردو تاهم غالب باشد این که نمی شود.
این در مبدأ، در منتها چی؟
در منتها این است که شارع بفرماید نماز جمعه واجب است .خب بسیار خب! مقدمه نماز جمعه که میخوای بری توی این خیابان واین مکان حرام است. خب میشه اقای خویی؟ می فرمایید نه. چرا؟ حرمت غیری که مفسده در متعلق ندارد حرمت غیری که هیچ است؟ میگه درست است در مبدأ تنافی ندارد، در منتها تنافی دارد، چرا ؟ چون از خدا بپرسی نماز جمعه را که واجب کردی مقصودت چیه؟ می فرماید غرضم این است که مکلف انجام دهد . میگیم این مقدمه را حرام کردی مقصودت چیه؟میگه مقصودم این است که ترک کند. میگه خب مکلف که نمی تواند هم مقدمه راترک کند هم ذی المقدمه را بیاره ، این تنافی در منتها ا ست.
خب حالا اقای خویی!این تکلیف ازل النجاسة امروز ساعت سه که وارد مسجد شده این مکلف را میگیرد؟ بله. بسیار خب. همین ساعت سه که زلزله آمد وجوب صلات آیات هم این مکلف را میگیرد ؟ بله. خب این ها که تنافی در منتها دارد؟ چون عبد بیچاره میگه من چکار کنم هم ازاله هم نماز آیات فورا که امکان ندارد؟ یکی باید به تاخیر بیافتد.
ش. جعل شارع رفته روی طبیعت
ا. انحلالی است. هر مکلفی یک تکلیف دارد الان برا من این تکلیف … است.
ش. .. طبیعت را میخواد ولی در فرد تزاحم پیداکرد
ا.حالا شما برو اونجایی که در فرد تزاحم نیست،چون بحث ترتب مطلق است ،د ر اونجایی که در هر دو ، .. لذا مثالی که زدم دو تا واجب مضیّق فوری بود
خب اقای خویی! این که تنافی است! میگه نه،هر تکلیفی مشروط به قدرت است . میگیم بله هر تکلیفی مشروط به قدرت است. میگه خیلی خب اگر صرف قدرت در ا ون اهم بکنی خب مهم که عاجز است تکلیفش برداشته می شود. خب میگیم اقای خویی! شما می فرمایید اگر صرف قدرت در اهم بکنی ولی الان که هنوز صرف قدرت نکردم قدرت بر ا هم دارم؟ بله. قدرت بر مهم دارم؟ بله. اهم میگه قدرتت را در من صرف کن، مهم میگه بیخود میگه ، قدرتت را در من صرف کن. قدرت که مشکل را حل نمی کند.
نگید که قدرت بر جمع ندارم؟
قدرت بر جمع که اقای خویی! فایده ندارد. چون امر به جمع که نشده اگر امر می شد ازل النجاسه یعنی وجبت الازاله و صلات الآیات معا این خوب بود و لکن امر به تک تک شده قدرت بر تک تک هم داریم خب اقای خویی! چطور اینا در مقام جعل تعارض ندارند.خب این تعارض بر میگردد به جعل . کار مولا را مشکل می کند و عجیب است اقای خویی! اگر شما می فرمایید تکلیف مشروط به قدرت است و همین مقدار کافی است خب پس چرا می فرمایید مهم قید می خورد به عصیان اهم، به عدم ا شتغال به اهم.خب اگه قدرت مشکل را حل می کند این قید و برا چی می زنی ؟ این که می فرمایید مهم مقید است به عدم اتیان اهم ، عصیان ا هم ، این معلوم می شود که مشکل حل نشده و اگر نه اگر مشکل حل شده چرا قید می کنی به عصیان و عدم ا متثال؟
پس خودت هم قبول داری که یعنی نا خودآگاه خودت قبول داری که این تکلیف مقید است به عدم اشتغال به دیگری، پس این شد تعارض.
منتها تعارض دو قسم است:
یک وقت منشأ تعارض عجز مکلف است یک وقت منشأ تعارض امر آخری است.
این اشکالی ا ست که اقای صدر البته با بیانی که عرض کردیم، این طور در کتابش نیست ،تا قبل از اقای صدر هم شاید به ذهن دیگران قطعا رسیده ولی حالا ممکنه زمان وعمر اقای صدر مقدم بوده ولی به ذهن دیگران قطعا رسیده در عرض اقای صدر.
بعد خود محقق صدر مشکل را حل می کند که آیا تزاحم از مصایق تعارض ا ست یا تزاحم یک وادی است و تعارض یک وادی دیگری است و ربطی به هم ندارد؟
ایشان می فرماید اینها از دو وادی اند و ربطی به هم ندارند. خب چطور؟
الان با بیانی که از اعتراض به اقای خویی عرض کردیم این بیان که تمام است .
ایشان فرموده هر تکلیفی دو تا قیددارد:
یکی قدرت، یکی هم عدم ا شتغال بواجب آخر لا تقلّ اهمیته من هذا الواجب . شما الان رفتی در مسجد،نمازت هم خواندی ،خسته بودی گفتی میریم می شینیم که یا قرآنی میخوانیم یا … خب دیدیم مسجد نجس است. هیچ مزاحمتی هم نیست باز می فرماید ازل النجاسة عن المسجد ان لم تشتغل بواجب مزاحم آخر لا تقلّ اهمیته من هذا الواجب.
میگه خدایا واله مزاحمتی نیست ، اصلا چیزی نیست فقط مسجد نجس است ، من نمازهام را خواندم همه کارهایم را نیز کرده ام، می فرماید من کار ندارم، این تکلیف من مقید است : ان لم تشتغل
خب محقق صدر ! در روایات که ان لم تشتغل نیست. این از کجا در آوردی؟
می فرماید اگر ما بگیم این تکلیف مطلق است ان لم تشتغل قیدش نیست لغو می شود. چون اگر این شخص مشغول شد به واجب آخر تکلیف دارد؟ بله. خب این که لغو است . قابل بعث نیست. امکان انبعاث ندارد. جعل تکلیف برای عاجز که قبیح و لغو است.
عقل مگه قید می زند؟ نه اینکه عقل قید بزند . عقل کاشف است که قید دارد. مقام ثبوت نه، خود مراد استعمالی ضیق است یعنی این تکلیف یک مقیّد عقلی لبّی بدیهی دارد که از اول جلوی اطلاق خطاب را میگیرد. خطاب اصلا مقید نیست.
اگر این طور بود: ا زل النجاسه عن المسجد ان لم تشتغل بواجب مزاحم آخر لا تقلّ اهمیته من هذا الواجب، ا گر این طوری بود تعارض داشت؟ نه. ربطی ندارد. میگه اگه مشغول نشدی این قید باهاش هست،پس چون که این خطاب ضیق است، مراد استعمالی اش ضیق است، مقیّد لبّی بدیهی عقلی دارد که جلوی ظهور را میگیرد اینها با هم تعارض ندارند
ش. در مقام تعارض مثل اکرم العالم و لا تکرم الفاسق میشه این حرف و زد. قید خورده که مشغول نشود به تکلیف دیگری ..
ا.اونجا بحث مشغول شدن نیست . اشکال را آوردی ولی آخرش را می آوردی عالی می بود. ولی خب آخرش را شاید واگذار کردی که… اولش مهمه آخرش که خودش می رود. در هر کاری اینجور است.
این کلام محقق صدر بود. ما به ایشان دو تاعرض داریم:
عرض اول: شما از اونهایی هستی که می فرمایید عقل نمی گه تکلیف مشروط به قدرت است، چرا؟ چون آنجایی کار لغو قبیح است که موونه زائد می خواد. الان کسی به من بگه شما حکیم نیستی . میگیم ماحکیم نیستیم ولی چرا حکیم نیستیم ؟ میگه شما دستت را می بینم اول تا آخر این طوری میگیری! میگه خب چه کار کنم؟ میگه بنداز. میگم فرقش چیه؟ این طوری زحمتش کمتره؟ این طوری قشنگتره؟فرقش چیه؟ میگه نه، فرق ندارد. میگه خب فرق ندارد که بندازم باز اشکال هست.
خداوند تکلیف که میخواد جعل کند اگر مطلق جعل کند موونه اش کمتر است تا مقید جعل کند. خب مطلق جعل می کند ، طبیعی بیع را تصور می کند ، صحت را برایش اعتبار می کند بعد می فرماید ا حلّ الله البیع ، ا گر بخواد مقید جعل کند باید بیع غیر ربوی را لحاظ کند بعد ابرازش را بفرماید: احلّ الله البیع الغیر الربوی، این که سخت تر شد. موونه ش بیشتر شد.
اقای صدر! در ما نحن فیه از کجا می گی ان لم تشتغل بواجب آخر لا تقلّ اهمیته منه؟ میگه از کجا میگم؟ میگیم بله از کجا میگی؟ میگه عقل میگه این قبیح است. میگیم قید بزند یا قید نزند، قید نزندکه موونه ش کمتر است. ابرازش راحت تر است ، اعتبارش کمتر موونه میخواد، این چه حرفی است؟
و خود شما در چند جا این حرف و اشکال کردی؟
لذا اولا این قید و شما از کجا در آوردی؟
ش. لازم نیست بگیم در مقام جعل قید خورده بلکه همین که غرض نداشته باشد کافی است برای تعارض….
ا.اون که محقق خویی هم فرمود وقتی مشغول به اهم بشی قطعا غرض ندارد. میخواست ایشان کاری کند اطلاق در ظاهر خطاب را هم از بین ببرد که تعارض نشود.
ش. …
ا. اگه او باشد کلام محقق خویی دیگه درست است چون محقق خویی می فرماید اگر مشغول شدی به واجب آخر غرض نداری
ش. قدرت که دارد.
ا. این هم که قدرت دارد.
ش. قبل از مشغولیت ..
ا. فرق ندارد محقق صدر قبل از مشغول شدن قدرت دارد ؟ میگه بله
ش. اقای صدر ک قدرت را قید نگرفته بود
ا. اونو که از خطاب نگرفت ، غرض ندارد. اقای خویی هم می فرماید غرض ندارد.
محقق صدر تمام هم وغمش این ا ست که تکلیف را در مقام اثبات ضیق کند که اصلا اطلاقی نیست. این یک اشکال .
ش. در مقیدهای لبِّی متصل ایشان این حرف و نزده، اون در مقیدهایی است که موونه دارد. در لبِّی متصل که موونه ندارد.
ا. نه، میگه چون اطلاقش موونه دارد عقل میگه شارع قید زده .
ش. موونه ندارد
ا. موونه دارد دیگه. در مقام جعل موونه دارد
ش. جعل،تصور است دیگه.
ا. جعل، ابراز کرده مقید است دیگر.
ش. ابراز موونه ندارد
ا. ابرازش که موونه دارد برا خودش. موونه ندارد؟ مساوی ا ست؟ باز نمی شود. چون اگر مساوی هم باشد باز دلیل نداریم . چون مقید کند یا نکند موونه ش یکی است. خب خیلی خب!به چه دلیل مقید کرده؟
این اشکال اول. اشکال دوم که به ذهن اقای علم الهدی نصف یا سه چهارم یا…آمده بود این است که : اقای صدر! خب اگه این طوری باشد چه بگیم ترتب ممکنه چه بگیم ترتب محال است خطابین داخل تعارض نیستند. تعجب است اقای صدر! چه جور فکر کردی؟
چه جور با خودت حساب کردی که این و نوشتی بعد این و به عنوان عظمت مبنات بیان کردی؟؟!
الان ما قائل به ترتب هستیم مثلا میگه ازل النجاسه و صلّ صلاه الایات با هم تعارض ندارد. چون ازل النجاسه یک قیدی دارد کنارش، مقام اثبات ضیق است ما لم تشتغل بواجب مزاحم آخر لم تقلّ اهمیته منه .
میگیم بسیار خب، حالا ما منکر ترتب هستیم اقای صدر! باز تعارض ندارد. چون میگیم ازل النجاسه یک قیدی دارد آن قید این است که : ما لم یکن مزاحما مع واجب آخر لا تقلّ اهمیته منه ، فقط اون قائل به ترتب آن قیدی که زد چی بود؟ تشتغل . منکر ترتب قیدی که می زند : لم یکن مزاحما لواجب آخر است.
میگه اینا چیه باز در آوردی؟ اینا چه ربطی به هم دارند؟ اقای صدر! برا چی لم تشتغل را آوردی از کجا آوردی؟
فرموذی چون ما ترتب را ممکن می دانیم از این طرف دیگه میگیم تکلیف اطلاقش لغو است لذا قید می زنیم . میگیم باشه.ما ترتب را محال می دانیم از این ور میگیم اطلاقش هم لغو و قبیح است . ولی به قول خودتان الضرورات تتقدر بقدرها، آن مقداری که شماقید میزنید لم تشتغل است آن مقداری که ما قید می زنیم لم یکن مزاحما است
ش. تساقط می شود
ا. تساقط نمی شود اصلا
ش. ..
ا. تعارض نیست و هیچ کدام تکلیف ندارد.
ش. این خلاف ارتکاز است. نمی خوایم به چیزی مبتلا بشویم که هیچ کس قائل نشده.
ا. اون را آخوند جواب داده در صد سال پیش شاید در سه هزار سال پیش هم در عالم ذر هم جواب دادند. اون که بله، معلوم نیست.
اون جوابش این است که آقای آخوند! اگر دو تا واجب … اولا یکی اهم باشد این طوری نمی شود . چون فقط مهم قید می خورد،اهم که قید نمی خورد. اگر نه، دو تا هر دو مهم اند ،هیچ کدام اهمّ نیست. خب شما منکر ترتب هستی؟ میگه بله. میگه خب منکر ترتبی یعنی این وجوب ها هر دو تعارض کردند و تساقط کردند؟ میگه بله. میگه مکلف بره بخوابه؟ میگه نه، مکلف نره بخوابد. مکلف باید یکی و انجام بده. چون این عقل است که میگه اون دو تا تکلیف که هیچی رفتند، ولی یک تکلیف ثالثی شارع جعل کرده که احدهما را باید بیاری از باب اینکه ملاک مولا هر دوتاش فوت نشود، خب اینجا هم میگیم اقای صدر! این واجب نمی گیرد ، اون واجب هم نمی گیرد ، ربطی ندارد. مثل این می ماند یک واجبی میگه مردها نمازشان جهر بخوانند، زنها نمازشان را اخفات بخوانند، میگه من خنثی هستم. خب خنثی طبیعت ثالثه است. یک چیز جدیدی است . میگه من نماز نمی خوانم؟ چرا؟ چون من نه مرد هستم نه زن.
میگیم نماز که قطعا ساقط نمی شود. پس یک تکلیف ثالثی داری که هر کدام را دلت میخواد بخوان یا جهر یا اخفات.
اینجا هم تکلیف ثالثی را عقل احراز می کند. این و اخوند هم فرمودند، همه قبول دارند ،تمام کسانی که منکر ترتب اند میگن در جاهایی که احدهما اهمّ از دیگری نیست، این دو تا تکلیف هر دو ساقط شده یک تکلیف ثالثی .
لذا اقای صدر! اگر این راهی که شما فرمودی درست باشد کلا فاتحه تعارض خوانده چه قائل به ترتب بشویم چه منکر ترتب بشویم. بلکه فاتحه تعارض خوانده شده است در همه موارد ، همه جا. چه منکر ترتب بشویم چه قائل به ترتب بشویم . چه اصلا بحث ترتب نباشد. فاتحه خوانده است. چون میگی این تکلیف قید دارد. نماز جمعه واجب است ما لم تقم امارة اخری علی حرمته. میگه این و از کجا در آوردی؟ چون جعل وجوب برا این شخص لغو است. اون یکی هم میگه باز نماز جمعه واجب است ما لم تکن امارة علی وجوبه، این واز کجا در آوردی؟ میگه چون اگه این نباشد لغو است . میگه پس ما تعارض نداریم . خب یواش یواش تعارض که جمع بشود، تزاحم که جمع شود، فک می کنم با این مبنا باید اصول را هم یواش یواش جمع کنیم چون همه این ، همه ش به جایی می رسد که لغو است.
فتلخص مما ذکرناه این فرمایش شما اقای صدر هم خلاف مبنات هست و هم خودش درست نیست و هم این تفصیلی که دادید بین امکان ترتب و استحاله ترتب این هم نا تمام است لذا اشکال به محقق خویی درست نیست ، اقای خویی و محقق نایینی تا اینجاش درست فرموده ،اشکال در جای دیگر است.
این اشکال محقق صدر بود بر مقدمه اولی ، یک اشکال دیگه کرده بر مقدمه ثانیه محقق نایینی که ان شاءالله شنبه. و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.