متن اصول ، جلسه ۵۲۲ ، شنبه ۳۰ آذر ۹۸

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه جلسه ۵۲۲

کلام در فرمایش مرحوم آخوند بود. ایشان فرمودند زمانی قضیه شرطیه مفهوم دارد که سنخ حکم معلق باشد و الا شخص حکم با انتفاء موضوع، قید موضوع، قید حکم منتفی می شود. حکم معلق بر متعلق زیدِ در حال مجیئ، قطعا اگر مجیئ نیاید حکم نیز نمی آید. اینکه در باب اوقاف و نذور و وصایا معلوم می شود مال برای غیر این شخص وقف، نذر، وصیت نشده، ربطی به مفهوم ندارد چرا که علت آن این است که مال واحد قابلیت ندارد برای دو نفر وقف شود. مرحوم آخوند در کفایه متعرض نشده اند که چه علتی وجود دارد که سنخ در قضیه اخذ شده است. کأن این مطلب را مفروغ عنه گرفته اند. از ابتدا مفهوم شرط براهین علت منحصره بود شرط را بیان کردند و جواب دادند اما به چه دلیل حکمی که در جزاء هست، سنخ حکم و طبیعی می باشد و شخص حکم نیست متعرض این کلام نشدند. ظاهر کفایه این است که ایشان قبول می فرمایند که سنخ حکم معلق است اما هیچ برهانی برای این مدعی بیان نکرده اند.

سوال:

جواب: منافات ندارد که وضع عام باشد و قید نیز بخورد. حکم هم ممکن است خاص باشد. ایشان تمام مطلب خویش را حول علت منحصره بیان کرده اند و اینکه حکم در جزاء، طبیعی می باشد را فروغ عنه گرفته اند.

در ما نحن فیه اشکالی ذکر شده است و آن این می باشد که وقتی شارع می فرماید ان جاءک زید فاکرمه، مگر نه این است که حکمی که با این انشاء حاصل می شود معلق می باشد و این حکم منشأ، حکم خاص است و شخص وجوب می باشد و کلی نیست لذا شخص وجوب عقلا منتفی می شود و ربطی به مفهوم ندارد. شیخ انصاری ره یک جواب داده اند و آخوند نیز یک جواب داده اند و آقای ایروانی ره جواب آخوند را رد کرده اند.

جواب شیخ انصاری ره: مستشکل این گونه تصور کرده است که مفهوم، بر اینکه جزاء سنخ باشد متوقف است و به خاطر اینکه در قضیه، شخص حکم است لذا مفهوم وجود ندارد . بما اینکه اکرم و هیئت بر وجوب خاصی ـ وجوب عند المجیئ ـ دلالت می کند لذا شخص حکم مراد می باشد. مستشکل این را دفع کرده است به اینکه معنای اکرم عام می باشد و خصوصیات، لازمه انشاء و ایجاد می باشد. لازمه انشاء و ایجاد این می باشد که وجوب خاصی ایجاد شود و این گونه نیست که معنای صیغه افعل خاص باشد. شیخ انصاری ره هم به اشکال و هم به جواب ایراد وارد نموده اند.

ایراد ایشان به اشکال: مفهوم متوقف نیست بر اینکه جزاء سنخ حکم باشد بلکه اگر جزاء شخص نیز باشد باز دارای مفهوم می باشد. زمانی که شارع بفرماید ان جاءک زید فاکرمه، یک وقت شرط را ذکر می نماید برای همین وجوب اما بما هو مصداق طبیعی و این گونه نیست که برای وجوب خاص بما هو وجوب خاص باشد. مثلا در قضیه زید حیوان ناطق اگر چه حکم برای زید آمده است لکن بر زید، بما هو مصداق طبیعی انسان حکم شده است پس در واقع مفاد قضیه این می شود که انسان دارای چنین حکمی می باشد. وجوب اکرام و شخص حکم در ان جاءک زید فاکرمه بر مجیئ معلق شده است و لکن بما هو مصداق طبیعی معلق گردیده است. اگر بما هو مصداق طبیعی معلق شود بدین معنا خواهد بود که اگر این شرط برود طبیعی نیز می رود چرا که این شرط علت و سبب جزاء است پس لازمه باقی طبیعی در جایی که شرط رفته باشد این است که وجوب اکرام بما هو مصداق طبیعی معلق بر شرط نباشد بلکه بما هو وجوب خاص معلق است و حال آنکه لازمه علیت و سببیت شرط این می باشد که با رفتن شرط، جزاء نیز می رود. لذا ایشان می فرمایند تاره قضیه شرطیه اخباریه است و اخری انشائی می باشد. اگر اخباری باشد معلق بر شرط طبیعی است لذا با رفتن شرط جزاء نیز خواهد رفت بنابر این استفاده مفهوم شرط از قضیه شرطیه اخباریه متوقف بر این نمی باشد که شرط علت منحصره و سبب باشد. پس خود این تعلیق طبیعی بر شرط، نشان می دهد که با رفتن شرط، جزاء نیز می رود.

اما در انشائیه، طبیعی متعلق نیست چرا که معنای اکرم و صیغه افعل، وجوب خاص می باشد. مفهوم در قضایای اخباریه از تعلیق طبیعی بر شرط استفاده می شود اما در قضایای انشائیه از اینکه این شرط علت و سبب برای جزاء هست استفاده می شود. اگر چه جزاء وجود خاص است اما مولا این شرط را علت و سبب این وجوب خاص بما هو مصداق طبیعی قرار داده است. لازمه اینکه وجوب خاص بما هو مصداق طبیعی معلق بر شرط شده است این می باشد که با رفتن شرط مصداق دیگری نیز نباشد زیرا اگر مصداق دیگری باشد معلوم می شود که این شرط علت این وجوب بما هو مصداق طبیعی نبوده، بلکه علت این وجوب بما هو مصداق خاص بوده است.

پس به نظر شیخ انصاری ره نیز قضایای شخصیه مفهوم دارد سواء کانت انشائیا أو اخباریه منتهی مفهوم در انشائیه از علت و سبب بودن شرط فهمیده می شود اما در اخباری نیازی به اینکه شرط علت باشد نیست و نفس اینکه کلی، معلق و مشروط شده است کافیست.

سوال:

جواب: در اخباری نیازی به الصاق هم نیست بلکه همین قدر که تلازم باشد کافیست و نیازی به انحصار نمی باشد. همین قدر که طبیعی لازمه این شرط باشد با انتفاء شرط طبیعی نیز منتفی می شود.

سوال:

جواب: در اخبار وقتی گفته میشود ان جاءک زید یجب اکرمه، اخبار از طبیعی داده شده است. ممکن است از طبیعی وجوب اخبار داده شود چرا که معنای اخباری خاص نمی باشد.

آنچه در مطارح انظار نوشته شده، مطالبی بود که بیان شد لذا کلام شیخ انصاری ره را نه آخوند و نه دیگران درست نقل نفرموده اند. ایشان نمی خواهد بفرمایند قضایای انشائیه مفهوم ندارد بلکه می فرمایند مفهوم دارد کما اینکه اخباریه مفهوم دارد منتهی در قضایای انشائیه مفهوم از علیت و سببیت استفاده می شود. ایشان کلمه انحصار ندارند لذا آقای ایروانی ره اشکال کرده اند که مجرد علیت موجب مفهوم نمی شود البته شاید نظر شیخ ره نیز علت منحصره باشد.

اشکال شیخ ره به دفع: ایشان به دفع دو اشکال نموده اند.

۱ـ مفهوم بر اینکه جزاء طبیعی باشد متوقف نیست بلکه ممکن است شخص باشد و در عین حال مفهوم داشته باشد.

۲ـ اینکه مستشکل بیان کرد که معنای افعل عام است و خصوصیات لازمه انشاء است صحیح نمی باشد چرا که معنای افعل، خاص است منتهی خود خصوصیت مستفاد از لفظ می باشد. این لفظ برای فرد خاصی از وجوب وضع شده است . شیخ انصاری ره می فرمایند معنای انشاء، خاص می باشد حتی اگر وجوب با ماده انشاء شود. بهمین جهت ایشان در انشاء تفصیل نمی دهند بین جایی که انشاء با صیغه افعل انشاء شود و بین جایی که با ماده انشاء شود.

اشکال مرحوم آخوند به شیخ ره

چه کسی گفته است که معنای صیغه افعل خاص می باشد.

استاد: اشکال آخوند بر شیخ ره وارد نیست زیرا معنای صیغه افعل، طبیعی وجوب نیست بلکه وجوب خاص و وجوب اکرام زید است منتهی اشکالی که می توان به شیخ نموده این می باشد: اینکه می گویند معنای صیغه افعل خاص است بدین معنا نیست که جزئی خارجی می باشد بلکه به معنای این است که وابسته به طرفین می باشد مانند سیر من البصره که بر نقاط مختلفی از شهر بصر می تواند منطبق شود، لذا می توان این معنای کلی را معلق کرد.

آقای ایروانی ره می فرماید آخوند متوجه اشکال نشده اند. اشکال این می باشد که تعلیق، یک سلب و یک ثبوت دارد. ثبوت ان جاءک زید فاکرمه، یعنی وجوب اکرام عند المجیئ و سلب آن یعنی عدم اکرام عند عدم المجیئ. مفهوم در جاهایی امکان دارد که عدم و سلب در آن موارد ممکن باشد اما در جایی که سلب عقلا امکان نداشته باشد مفهوم عقلا معنا ندارد. در قضایای اخباری سلب امکان دارد زیرا در مثل ان طلعت الشمس و الضوء موجود، طبیعی ضوء بر شرط معلق شده است. فردی از طبیعی ضوء ممکن است موجود باشد و فرد دیگری موجود نباشد، در یک فرض ممکن است موجود شود و در یک فرض موجود نشود. این قضیه شرطیه می گوید آن طبیعی در فرض طلوع شمس موجود است. در ان طلعت الشمس فالضوء موجود اخبار معلق نمی باشد، آن چه معلق است مخبر به می باشد چرا که معنای تعلیق اخبار مثل این است که کسی بگوید اگر قیمت خانه ها ارزان شد به شما خبر می دهم، در واقع هنوز اخبار نداده است. پس اخبار فعلی می باشد و مخبر به معلق است. به قول آقای ایروانی ره خود اخبار، ایجاد است زمانی که گفته می شود زید قائم یا ان طلعت الشمس فالضوء موجود، خبر ایجاد شده است. بنابر این وقتی مخبر به معلق شد، ممکن است شرط محقق نشود و طبیعی محقق نمی شود اما انشاء یا شده یا نشده است. یا وجود اکرام انشاء شده یا وجوب اکرام انشاء نشده است. اگر بفرماید انشاء نشده است، پس وجوب اکرامی وجود ندارد و اگر انشاء شده باشد، انشاء مساوق با تنجز و ایجاد و تشخص است. وجود همیشه منجز است و معلق نمی باشد.

ان قلت: چه اشکال دارد که منشأ معلق ایجاد شود مانند اینکه وجوب اکرام معلق بر مجیئ انشاء شود.

قلت: آیا بر طبق انشاء اراده وجود دارد یا ندارد، چرا که انشاء به داعی تحریک است.  از این روی که اراده یک امر تکوینی می باشد یا باید موجود باشد یا نباشد. زمانی که اراده باشد معنا ندارد که بگوییم که وجوب معلق هست. پس چون انشاء به قصد تحریک و بعث عبد است و مولا بر طبق آن اراده دارد و اراده معلق در خارج وجود ندارد پس وجوب انشائی معلق نداریم تا اینکه گفته شود لازمه آن این می باشد که اگر شرط نیامد، جزاء نیز نمی آید. پس جناب آخوند ره اشکال این است اما شما در جواب می فرمایید معنای صیغه افعل عام است، خوب عام باشد، زمانی که انشاء معلق امکان نداشته نباشد، مفهوم بدست نمی آید. اشکال این نیست که معنای صیغه افعل عام است یا خاص؟ اشکال در این است که انشاء یعنی ایجاد و ایجاد با تعلیق نمی سازد و لازمه مفهوم این است که تعلیق در کلی ای وجود داشته باشد که بر یک فرض می آید و بر یک فرض نمی آید.

سوال:

جواب: پس وجوب هست. … این حرف غلط است که بگوییم که اگر شرط نیاید وجوب نیست واگر بیاید وجوب هست ….. وجوب معلق نیست، واجب معلق شده است….. وجوب رفته است بر اکرام جائی، تعلق معنا ندارد….. وصیت نیز هست.

استاد: لب اشکال آقای ایروانی ره به این بر می گردد که ما اراده معلق نداریم زیرا وجودهای تکوینی، مساوق با تشخص است. وجود مساوق با تشخص و ایجاد و تنجز است و وجود معلق محال است. ما می گوییم ایشان و نه ملاصدرا و نه آقای خوئی ره بر این مدعی استدلال نکرده اند. یک مشکلی که در مطالب عقلی وجود دارد این است که مستدلین می گویند این مطلب وجدانی است و وجدان بالاتر از استدلال می باشد. می گوییم این حرف درست است اما گاهی مواقع منشأ مغالطه این می شود که انسان یک جایی را وجدان می کند اما حکم را بر روی عام می برد. مثلا می گویند الشیء ما لم یجب لم یوجد، و تا به حد ضرورت نرسد ایجاد نمی شود لذا همیشه هر وجود ممکنی محفوف به دو ضرورت بالغیر است، یک ضرورت قبل از علت تامه و یک ضرورت بعد از علت تامه. قبل از تحقق علت تامه، عدم ضروری می باشد و بعد از علت تامه وجود ضروری می باشد، سر آن این است که مثلا آتش تا کبریت کشیده نشود محال است که بسوزد و بعد کشیدن محال است نسوزد. استاد: این مستدل امری را در افعال تکوینی غیر اختیاری ـ مثل مثال آتش ـ وجدان کرده است اما در افعال اختیاری چه وجدانی رخ داده است؟ به چه دلیل فعل اختیاری محفوف به ضرورت است به نحوی که اگر علت تامه آن موجود شود باید محقق شود. اگر داعی وضح شود می گوییم کجای آن واضح است. دقت شود، اگر در مطالب عقلی یاغیر آن چنانچه به وجدان و بداهت تمسک می شود باید دید که در کجا واضح است و در کجا واضح نیست.

مثلا می فرمایند ترجیح بلا مرجح محال است دلیلی که می گویند این می باشد که اگر میزی را فرض کنید بی جهت به این سمت یا آن سمت حرکت نمی کند. ما می گوییم به چه دلیل شما در افعال اختیاری می فرمایید ترجیح بلا مرجح محال است؟ اموری را که شما وجدان می کنید امور غیر اختیاری است اما در امور اختیاری به چه دلیل ترجیح بلا مرجح محال است. ملاصدرا و … کبرایی را ادعی می کنند و برهانی ذکر نمی کنند و وجدان آن در برخی از موارد است بعد ادعی عام می کنند و می گویند انسانی که بر سر سفره نشسته است و هر سمت آن، یک نان قرار دارد اگر یکی از آنها را بردارد به خاطر فعل و انفعالاتی است که در درون او رخ داده است و موجب گردیده، آن نان را بردارد. کجای این مطلب عقلانیست. مطلبی را که ادعی می کنند و برهان نیز ندارند و امور وجدانی آنها نیز در برخی از اقسام است و حال آنکه حکم عام می دهند، لذا مجبور می شود که نقض ها را به نحوی جواب دهند که مخالف وجدان است.

یکی از اشکالات این می باشد که آقای خوئی ره می فرمایند اگر کسی وارد مسجد شد و به خیال اینکه امام جماعت راتب است اقتداء کند بعد کشف شود که امام راتب نبوده است، چنانچه امام، عادل باشد قطعا نماز صحیح می باشد. ان قلت: ماموم به امام جماعت راتب اقتداء کرده است قلت: اقتداء امری وجودیست، وجود معلق نداریم پس یا اقتداء کرده یا نکرده است. اگر اقتداء نکرده باشد اگر امام جماعت راتب هم باشد نماز باطل است و اگر اقتداء کرده باشد با این امام جماعت هم نماز صحیح می باشد. بله این مورد تخلف از داعی است مثل اینکه شخصی را به خیال اینکه پسرش است ببوسد بعد بفهمد که پشرش نیست در این فرض تقبیل محقق شده است منتهی خطای در تطبیق بوده و داعی اشتباه بوده است.

آقای ایروانی ره، آقای خوئی، شما می فرماید اراده معلق وجود ندارد زیرا اراده مساوق با تنجز و تشخص است. این مطلب به چه دلیل؟ منشأ این اشتباه هم همان منشأ امور بالاست. دلیلی بر این مدعی بیان نکرده اند و اموری را که وجدان می کنند غیر از اراده وقصد است، بعد بر اراده و تقصد تسری می دهند لذا بر آقای خوئی ره نقض نموده ایم که اگر کسی سوره حمد را بخواند، قاعده فراغ هم دارد لکن می خواهد احتیاط کند و حمد را احتیاطا بخواند. احتیاط یعنی خداوندا اگر قرائت من ناقص بوده، قصد صلاتی می کنم و اگر قرائت صحیح بوده، به قصد قرائت قرآن می خوانم. به این احتیاط، آقای خوئی ره فتوی داده اند، ما سوال می کنیم یا قصد صلاتی کرده اید یا نکرده اید؟ اگر قصد نکرده باشید پس در صورتی که حمد سابق باطل بوده باشد این حمد فایده ای ندارد و اگر قصد کرده باشد، زیاده در صلاه رخ داده است، در حالی که شارع آن را صحیح دانسته است. اگر جواب دهند قصد معلق می باشد می گوییم که مگر قصد امر تکوینی نیست و شما در نماز جماعت اشکال نمودید، خوب چرا اینجا اشکال نمی کنید!؟

در باب حج یک وقت در خدمت آیت الله العظمی سیستانی در نجف رسیدم عرض کردم شما به چه دلیلی می فرمایید کسی که احتیاطا هفت شوط به قصد تمام می زند اشکال دارد؟ این با موردی که نقض کردیم چه فرقی دارد؟ من از فرمایشات ایشان جوابی متوجه نشدم، شاید هم کلام ایشان را متوجه نشدیم. خدمت برخی از آقایان در قم هم عرض کردیم، به همان شکال بود.

انسان باید در مطالب علمی حواسش را جمع کند که مدعی چه چیزی می باشد و دلیل چه می باشد. آقای ایروانی ره انسان بالوجدان می گوید اگر فردا باران بیاید من قصد سفر دارم. به مرحوم شیخنا الاستاذ می گفتم مگر شما نمی فرماید اراده جزء اخیر علت تامه است و اگر بیاید معلول محقق می شود. اگر بگویم من فردا قصد دارم به مشهد بروم، با اینکه جزء اخیر علت تامه آمده اما رفتن به مشهد فرداست. می فرمودند قصد با اراده فرق می کند، عرض می کردیم چه فرقی دارد؟ با ادعی فرق که فرق حاصل نمی شود، خوب ما هم ادعی می کنیم که فرق ندارد. چه فرقی هست بین کسی بگوید من فردا اراده دارم به مشهد بروم با کسی که بگوید من فردا قصد دارم به مشهد بروم. قصد و اراده، امر وجدانی و ترادف آنها واضح است. آقای ایروانی ره چنانچه بگوییم اگر زید آمد من اراده دارم نان بخری یا اگر مهمان امشب آمد من اراده دارم نان بخری، اراده در تقدیر آمدن مهمان است و اگر نیاید اراده نان خریدن ندارم، وجدانا ممکن نیست!؟ به چه دلیل وجود مساوق با تشخص و تنجز است. بله در وجودها  غیر اراده و قصد صحیح می باشد اما اراده و قصد فرق میکند. سایر وجودات مساوق تنجز می باشد. اگر بگویید دلیل بیاور می گوییم خوب شما دلیل بیارو. اینکه می گویید ترجیح بلا مرجح محال است شما دلیل بیاور چرا ما دلیل بیاوریم. اینکه اگر انسانی در مطالب عقلی و علمی به دید علمی وعقلی نگاه کند می بیند خیلی از مطالب ادعی محض و بی وجه است. لذا عرض ما به آقای ایروانی ره این است که اراده معلق به چه دلیل اشکال دارد. واقعا انسان اراده می کند نان خریدن را اگر مهمان بیاید.

اگر بگویید شما اراده دارید نان خریدن به شرط مهمان آمدن را، به نحوی که اراده معلق نباشد بلکه مهمان آمدن قید نان خریدن باشد می گوییم بالوجدان در میابیم که اراده معلق است. اینها اموری نیست که استدلال شده باشد و یا به بداهت و وجدان رجوع شده باشد بله به صورت جزئی به وجدان مراجعه شده اما بعد آن را سرایت داده اند.

اما نسبت به انشاء نیز چه اشکال دارد که وجوب معلق را انشاء نماید، وجوب عند الغلیان را انشاء کرده است.

پس بنابر این هیچ اشکالی نمی بینیم که جزاء طبیعی باشد و فرمایشات شیخ ره و آقای ایروانی ره هیچ وجهی ندارد. اما اینکه جزاء طبیعی است یا شخص، بیان شد برای ما فرقی نمی کند که طبیعی باشد یا شخص، بلکه آنچه مهم است این میباشد که قضیه شرطیه این مقدار دلالت می کند که طبیعی واجب نیست و این، نیاز به مقدمات حکمه و انصراف ندارد. این مقدار از دلالت در خود ان شرطیه وجود دارد لذا اشکالی که بر آقاضیاء عراقی کردیم بر ما وارد نیست چرا که ما نمی خواهیم به مقدمات حکمه استدلال کنیم. این مدعی را مرحوم آقا شیخ عبد الکریم حائری ، آقا مترضی حائری ره، آقای بروجردی ره و … قبول دارند. گمان می کنیم که در میان قدماء نیز بیش از این مقدار که ما ادعی می کنیم از مفهوم شرط استفاده نمی کردند. شاید سید مرتضی هم که به آیه «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُم‏» استدلال می فرمایند، همین مدعای ما در ذهنش بوده است که قضیه شرطیه همین مقدار می فهماند که باید یک قیدی باشد حال یا این قید یا قید دیگری که جای آن بنشیند.

هذا تمام الکلام در امر اول. فردا ان شاء الله در تعدد شرط.

و صل الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *