بسم الله الرحمن الرحیم
چهارشنبه جلسه ۵۲۶
کلام در این بود که اگر شرط متعدد باشد مانند اذا خفی الاذان فقصر، اذا خفیت الجدران فقصر، مفهوم یکی از آنها با منطوق دیگری تعارض می کند. اذا لم یخف الاذان فلا یجب القصر با اذا خفیت الجدران تعارض می کند. بین متعارضین به دو نحو می توان جمع کرد ۱ـ از اطلاق در مقابل أو رفع ید شود لذا این گونه می شوند « اذا خفی الاذان أو خفیت الجدران فقصر» ۲ـ از اطلاق در مقابل واو رفع ید شود «اذا خفی الاذان و خفیت الجدران فقصر». به چه دلیل مرحوم آقای آخوند ره، رفع ید از اطلاق أوی را مقدم داشتند و فرموند شرط هر یک از اینها می شود و مجموع آنها نمی باشد.
آقای خوئی ره در توجیه این مطلب دو بیان دارند. یک بیان، بیانی است که در محاضرات آمده و یک بیان، بیانی است که در تعلیقه بر اجود التقریرات بیان کرده اند. آقای نائینی ره می فرماید ظهور این دو اطلاق با هم تعارض می کنند و تساقط می کنند و نوبت به اصل عملی می رسد. آقای خوئی ره در تعلیقه می فرماید اطلاق در مقابل تقیید واو مقدم است و از آن رفع ید نمی شود.
بیان آقای خوئی ره در اجود، بیانی فنی و دقیقی می باشد. (امروز یک نکته ای بیان می کنیم که دیروز بیان نکردیم و در نوشته های دوره ی قبل این نکته وجود ندارد و بعید است در آن دوره ذکر کرده باشیم) آقای خوئی ره یک کبرایی را در اجود ادعی می فرمایند و آن این است که در باب تعارض، باید از دو دلیلی که طرف تعارض هستند و یا از یکی از آنها، رفع ید شود و وجهی ندارد که از ظهور و خطابی که طرف تعارض نیست، رفع ید گردد ولو آنکه با رفع ید از آن، تعارض حل شود و معارضه بر طرف شود. در تعارض باید از رفع ید از ظهور و خطابی شود که طرف و منشأ تعارض است. تطبیق این کبری بر مقام بدین نحو می باشد که اذا خفی الاذان فقصر و اذا خفیت الجدران فقصر، مفهوم جمله اولی این گونه می باشد که اذا لم یخف الاذان فلا یجب القصر. دیروز که تقریب می نمودیم ، می گفتیم که منطوق جملۀ اذا خفیت الجدران فقصر نیز طرف معارضه می باشد، یعنی معارضه از دو مقدمه تشکیل شده است ۱ـ اذا خفی الاذان فقصر، مفهوم دارد و شرط، شرط منحصر می باشد. ۲ـ شرط در اذا خفیت الجدران فقصر، علت تامه و تمام الموضوع می باشد. معنا ندارد که گفته شود که ظهور شرط در اینکه تمام الموضوع هست، طرف معارضه و منشأ تعارض نمی باشد. اگر این ظهور نباشد، تعارض از بین می رود. تعارض در دو ظهور می باشد ۱ـ خفاء اذان علت منحصره است ۲ـ جفاء جدران علت تامه می باشد. پس معنا ندارد که گفته شود که این طرف معارضه نمی باشد.
دیشت زمانی که تامل می کردیم و مطلب را مجددا نوشتیم، دیدیم که کلام آقای خوئی ره دقیق تر می باشد ولو آنکه آن نیز صحیح نمی باشد. ایشان می فرماید اذا خفی الاذان فقصر ، اذا خفیت الجدران فقصر. اگر از ظهور استقلالی خفاء جدران دست برداریم، در واقع از ظهور استقلالی دو خطاب دست برداشته ایم. یکی از ظهور استقلالی اذا خفیت الجدران و یکی از ظهور استقلالی اذا خفی الاذان. اشکال آقای خوئی ره این می باشد که به چه دلیل در ظهور اطلاقی اذا خفی الاذان تصرف شود!، آنکه طرف معارضه نمی باشد. بله اذا خفی الجدران طرف معارضه می باشد اما اذا خفی الاذان طرف معارضه نمی باشد. به چه علت از ظهور اذا خفی الاذان رفع ید شود در حالی که آن موجب و منشأ تعارض نمی باشد. پس مشکل این نمی باشد که از ظهور اطلاقی اذا خفیت الجدران رفع ید می شود تا بگویید ظهور استقلالی آن، یکی از اطراف تعارض است بلکه مشکل این می باشد که اگر از ظهور واوی رفع ید شود در واقع در ظهور اذا خفی الاذان نیز تصرف شده است، در حالی که آن، منشأ معارضه نمی باشد. بود و نبود آن هیچ دخلی در معارضه ندارد
سوال:
جواب: استقلال ربطی به مفهوم ندارد بلکه اگر جزء العله هم باشد مفهوم دارد چرا که منحصره با جزء العله می سازد.
پس اشکال این می باشد که به چه دلیل به این ظهور دست زده اید. مثالی را که ایشان ره بیان می فرمایند این می باشد که اگر خطابی آید اکرم العلماء و خطاب دیگری آید لا یجب اکرام زید العلماء، چنانچه بخواهیم بین این دو جمع نماییم به نحوی که اکرم را حمل بر استحباب کنیم، مشکل معارضه حل می شود اما اکرم طرف و منشأ معارضه نمی باشد. ما به آقای خوئی ره اشکال می کردیم که معارضه از عموم اکرم العلماء و حمل اکرم بر وجوب پدید آمده است. قوام معارضه به دو چیز می باشد ۱ـ عموم العلماء ۲ـ ظهور صیغه افعل در وجوب. از هر یک از این دو مقدمه رفع ید شود، معارضه بر طرف می شود. اما حرف آقای خوئی ره این است که اگر اکرم حمل بر استحباب شود، تنها در زید تصرف نشده است بلکه اکرام عمرو، بکر، خالد و … نیز مورد تصرف واقع می شوند. اکرام عمرو، بکر، خالد که طرف معارضه نمی باشند. حمل بر استحباب، موجب تصرف دلیلی می شود که طرف معارضه نمی باشد ولو اینکه با این کار رفع تعارض می شود.
استاد: این کلام نا تمام می باشد، زیرا در واقع در آن تصرف نمی شود بلکه در آن ظهور که طرف معارضه هست تصرف می شود یعنی اذا خفی الجدران فقصر، غایه الامر این تصرف، لازمه ای دارد و آن این می باشد که تصرف در این ظهور موجب تصرف در دیگری نیز می شود زیرا عقلا نمی شود که یک شرط جزء العله و شرط دیگر تمام العله باشد. لازمۀ اینکه خفاء جدران جزء العله و خفاء اذان تمام العله باشد، این خواهد بود که خفاء الجدران کالحجر فی جنب الانسان باشد زیرا خفاء اذان برای قصر کافیست و نیازی به خفاء جدران نیست. پس در واقع تصرف در اذا خفی الاذان نمی شود بلکه در ظهور اذا خفیت الدران تصرف می شود، منتهی این تصرف مستلزم تصرف در خطاب اذا خفی الاذان هست. پس آقای خوئی ره این کبری را ادعی می کنند که اگر تصرف در یکی از اطراف تعارض مستلزم تصرف در خطاب ثالث باشد اما تصرف در طرف دیگر مستلزم تصرف درخطاب ثالث نباشد، آن طرفی که مستلزم تصرف نمی شود، مرجح دارد و همین عدم تصرف در خطاب ثالث مرحج می باشد و الا ظهور خطاب اذا خفی الاذان فقصر نیز طرف معارضه است زیرا این ظهور با رفع ید از ظهور اذا خفیت الجدران ملازم دارد، منتهی تعارض اذا خفیت الجدران بالاصاله می باشد و تعارض اذا خفی الاذان بالتبع می باشد. پس آقای خوئی می فرماید اگر دو خطاب باشد که تصرف در یکی از اینها مستلزم تصرف در خطاب ثالث باشد و تصرف در خطاب دیگر چنین استلزامی نداشته باشد، در سیره عقلاء عدم این استلزام، مرجح است برای اینکه در این خطاب تصرف نشود. الضرورات تتقدر بقدرها. (ای کاش آقای خوئی ره فرمایشان را در محاضرات و اجود با هم جمع می نمودند و یک مطلب شسته رفته ای تقریب می کردند تا اشکال به آن سخت تر باشد. کما اینکه با این تقریبی که برای کلام ایشان ذکر نمودید، اشکال بر آن سخت تر خواهد بود. این تقریبی که ما ذکر کردیم حتی آقای صدر نیز ندارند و ایشان به این مطلب نرسیده اند)
سوال:
جواب: هر کدام یک از تعارض ها را در نظر بگیرد رفع ید از منطوق طرف معارضه، مستلزم رفع ید از منطوق دیگری می باشد.
سوال:
جواب: رفع ید از اطلاق أوی این گونه نیست……. انحصار در دلیل دیگر، خود آن، معارض می باشد. همان طور که مفهوم اذا خفی الاذان فقصر با اذا خفیت الجدران فقصر تعارض دارد، مفهوم اذا خفیت الجدران نیز تعارض دارد. انحصار در شرط دیگر که از بین می رود، به جهت این نیست که لازمۀ تصرف در این است بلکه به سبب خاطر این می باشد که خود آن طرف معارضه است.
پس اشکال این تقریب فرمایش آقای خوئی ره این می باشد که به چه دلیل عدم استلزام تصرف در دلیل ثالث را، مرجح قرار داده اید؟ در سیره عقلاء این ترجیح واضح نمی باشد.
از این مطلب اشکال مثالی که زده اند معلوم شد. اکرم العلماء، لا تکرم زیدا العلماء، در واقع ظهور صیغه افعل در خصوص زید از بین می رود. اکرم در زید حمل بر استحباب می شود، منتهی اگر بخواهیم در مابقی افراد، اکرم را در وجوب نگاه داریم، استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد رخ می دهد و به جهت اینکه (مثلا) استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد، محال می باشد، حمل اکرم بر استحباب در خصوص زید با حمل اکرم بر استحباب در سایر افراد ملازم است. هذا تمام الکلام نسبت به فرمایشات آقای خوئی ره در اجود.
یک بیان مرحوم آقا شیخ علی قوچانی ره برای عدم رفع از اطلاق در مقابل واو دارند، ایشان می فرمایند: ظهور شرط در اینکه تام العله می باشد نسبت به ظهور شرط در انحصار، اقوی می باشد و شاهد مدعی، این است که وقتی بگویند ان جاءک زید فاکرمه، هیچ کس به تحقق جزاء عند تحقق شرط اشکال ننموده. تحقق جزاء عند تحقق شرط را همه قبول کرده اند آن چرا که اشکال نموده اند عدم تحقق جزاء عند عدم تحقق شرط می باشد. پس اذا دار الامر بین رفع ید از یکی از ظهورین، آنکه اقوی است، مقدم می باشد.
سوال:
جواب: خیلی ها مفهوم را قبول نکرده اند اما آنرا را همه قبول کرده اند….. اینکه تمام الموضوع هست به معنای این می باشد که جزء نیست چرا که رفع ید از آن، موجب می شود که جزء شود.
یک وجه دیگر آقاضیاء عراقی ره بیان می فرمایند: اگر چه علم اجمالی وجود دارد که از ظهور یکی از این دو ظهور، قطعا رفع شده است اما این علم اجمالی منحل می شود زیرا علم وجود دارد که اطلاق در مقابل تقیید به أو قطعا به زمین خورده است به خاطر اینکه اگر علت تامه نباشد، منحصره نیز نخواهد بود. مفهوم تابع علت تامه منحصره می باشد. پس قطعا اطلاق أوی به زمین خورده است لذا به اطلاق واوی اخذ می شود
استاد: دیروز بیان شد که این بیان نا تمام می باشد زیرا چه دلیلی وجود دارد که استفاده مفهوم از علت منحصره، فرع عله تامه است بلکه امکان دارد جزء العله باشد اما جزء منحصره که با رفتن آن جزاء نیز می رود. این گونه نیست که اگر اطلاق واوی را رفع ید نماییم، از اطلاق أوی نیز رفع ید می شود.
سوال:
جواب: خود اطلاق منطوق، معارض می باشد…. منحل زمانی می شود که اگر از اطلاق مفهوم رفع ید نماییم، منطوق نیز بهم بخورد در حالی که مفهوم بهم نمی خورد. امکان دارد که مفهوم را رفع ید نماییم اما منطوق به قوت خود باقی باشد.
اما وجهی که آقای خوئی ره در محاضرات می فرمایند: دو اطلاق وجود دارد که با هم متعارض می باشند یکی اطلاق مفهوم و دیگری اطلاق منطوق. در تعارض باید جمع عرفی نمود. هر جمعی که موجب حل تعارض شود، پذیرفته نمی شود بلکه باید جمع عرفی باشد. جمع عرفی رفع ید از اطلاق در مقابل أو است زیرا مفهوم اذا خفی الاذان فقصر این می باشد که اذا لم یخف الاذان فلا تقصر سواء خفیت الجدران أم لا. اذا خفیت الجدران فقصر خاص است پس از آن جهت که منطوق نسبت به مفهوم خاص می باشد، اطلاق مفهوم تقیید می خورد. این جمع عرفی است اما اگر رفع ید از اطلاق واوی شود، جمع عرفی نخواهد بود.
استاد: بیان شد که نسبت مفهوم و منطوق دیگر عام و خاص مطلق نیست بلکه عام و خاص من وجه می باشد زیرا اذا لم یخف الاذان فلا یجب القصر، اطلاق دارد سواء خفیت الجدران أو لا. اذا خفیت الجدران فقصر نیز اطلاق دارد سواء خفی الاذان أم لا. یک مورد را منطوق شامل می شود که مفهوم شامل نمی شود و آن جایی است که خفاء اذان و خفاء جدران می شود اما موردی که مفهوم شامل آن می شود اما منطوق شامل آن نمی شود جایی است که نه خفاء اذان و نه خفاء جدران شود و محل اجتماع جایی است که خفاء اذان نشود اما خفاء جدران شود. پس این جمع، جمع عرفی نمی باشد.
مرحوم شیخنا الاستاذ متوجه بودند که نسبت آنها عام و خاص من وجه می باشد اما یک ادعی می فرمایند که منافات ندارد که نسبت دو خطاب، عام و خاص من وجه باشد لکن یک ظهور، بر ظهور دیگری قرینه باشد. در ما نحن فیه دو ظهور وجود دارد ۱ـ مفهوم اذا خفی الاذان یعنی اذا لم یخف الاذان ۲ـ ظهور اذا خفیت الجدران. ظهور اذا خفیت الجدران برای رفع از ظهور اذا خفی الاذان قرینه می شود کما اینکه ظهور ضرب در لا تضرب احدا قرینه می شود که مقصود از احد، انسان حی می باشد زیرا که ظهور ضرب، در ضرب مولم است.
استاد: این، ادعی می باشد. ایشان میفرمایند منافات ندارد که جایی دو عام و خاص من وجه باشد مع ذلک یکی از آنها برای عام دیگر قرینه باشد. این مطلب عقلاء محال نیست اما کلام در این می باشد که سر آن چه می باشد. امکان دارد کسی بگوید آن دیگری قرینه است. پس ایشان وجه فنی بیان نکرده اند.
پس اگر قائل شویم قضیه شرطیه مفهوم دارد، بیان فنی برای تقدیم رفع ید اطلاق أو ذکر نشده است. اما اگر قائل به مفهوم نشویم ـ کما اینکه ما قائل شدیم و گفتیم هر منطوق نسبت به دیگری ساکت می باشد لذا مفهومی بدین معنا که بتوان معارضه کند ندارد بلکه مفهوم قضیه شرطیه همین مقدار می باشد که تمام الموضوع، طبیعی نمی باشد و شرط نیز دخالت دارد ـ در فصحه خواهیم بود. اگر کسی بخواهد وجهی برای تقدیم رفع ید أوی ذکر نماید، باید همان وجه آقا شیخ علی قوچانی ره بیان کند و بگوید که این ظهور اقوی است. سر اقوائیت این می باشد که هیچ کس در قضیه شرطیه در ثبوت عند ثبوت اشکال نکرده است اما در مفهوم اشکال کرده اند. فرمایشان آقا شیخ علی قوچانی ره و آقای تبریزی رحمه الله علیهما یکی می باشند و هر دو ادعی هستند منتهی ما فرمایش آقای قوچانی ره را تقریب به ذهن نمودیم.
اما به چه علت از کل مفهوم رفع ید نماییم و قائل به تبعیض نشویم؟ وجه اول این بود که مفهوم هر کدام را به منطوق دیگری تقیید می زنیم، در حالی که آخوند می فرمایند باید طورا از مفهوم رفع ید کرد. رفع ید طورا، وجه فنی ندارد زیرا وجهی فنی آن، وجهی بود که آقای ایروانی ره ذکر نمودند و به آن اشکال کردند. اما وجهی که آقا شیخ علی قوچانی ره بیان کردن ادعی می باشد، ایشان فرمود ظهور منطوق در اینکه آن، تمام العله است، اقوی می باشد. استاد: اقوئیت چه ربطی دارد که از کل مفهوم رفع ید نماییم؟ به چه دلیل قائل به تبعیض نشویم؟ گمان می کنیم که در ذهن آخوند همان مطلب ما وجود داشته است و آن این بود که اگر برای قضیه شرطیه، عدل ذکر شود، عرفا معلوم می شود که شرط علت منحصره نمی باشد نه آنکه علت منحصره باشد الا در جایی که شرط دیگر باشد. حصر اضافی نمی باشد، حصر حقیقی می باشد. این کلام بعید نیست و در واقع قائل به این کلام، منکر مفهومی است که قوم آنرا بیان می کنند و الا مفهوم به آن معنا را داشته باشد وجهی برای رفع وجود ندارد.
پس ما در فصحه هستیم زیرا قائل به مفهوم به معنایی که قوم می گویند نبودیم. کسانی که می گویند مفهوم دارد مثل آقای خوئی ره نیز در فصحه هستند، سر آن همان کلامی است که آقای قوچانی ره فرمود. در ارتکاز و وجدان هر کس این وجود دارد که هر یک علت تامه می باشند. اما اگر گفتیم ظهورین تعارض و تساقط می کنند، آیا نبوت به اصل عملی می رسد؟ آن برائت است یا استصحاب؟ ان شاء الله فردا.
وصل الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین