بسم الله الرحمن الرحیم
چهارشنبه جلسه ۵۳۸
کلام این بود که اگر جزاء در قضیه شرطیه عام باشد آیا مفهوم آن، سلب العموم است یا عموم السلب است، یعنی مفهوم خطاب شارع که می فرماید الماء اذا بلغ قدر کر لا ینجسه الشیء، این است که اذا لم یبلغ قدر کر ینجسه کل الشیء یا اینکه موجبه جزینه است یعنی ینجسه بعض الاشیاء، به همین جهت اگر شک نماییم که متنجس منجس هست یا نه، دست ما ملوّث به عین نجس نیست ولکن متنجس هست بعد با آب قلیل ملاقات کرد، آیا آب نجس می شود یا نمی شود؟ اگر کسی گفت مفهوم الماء اذا بلغ قدر کر لا ینجسه الشیء، این است که اذا لم یبلغ قدر کر ینجسه کل الشیء، خوب این متنجس منجس آب قلیل می شود اما اگر کسی گفت مفهوم آن این است که ینجسه بعض الاشیاء، فقط عین نجس اگر ملاقات با آب قلیل کند آن را نجس می کند لذا دیگر این روایت، متنجس را شامل نمی شود.
آقای صدر فرمود ثبوتا تاره خود جزاء قبل از تعلیق، مطلق است یعنی مطلق بر شرط معلق شده است، و تاره اطلاق در رتبه بعد از تعلیق است. اگر اطلاق در رتبه قبل از تعلیق باشد و جزاء فی حد نفسه عام و مطلق باشد و مطلق بر شرط معلق شود در این صورت مفهوم آن سلب عموم و موجبه جزئیه می شود اما اگر جزاء در رتبه قبل از شرط مطلق نباشد و اطلاق در رتبه بعد از تعلیق باشد در این صورت مفهوم سالبه کلیه، موجبه کلیه می شود و مفهوم موجبه کلیه، سالبه کلیه می شود. اما در مقام اثبات از کجا بفهمیم که در این خطاب، عموم معلق شده یا ذات حکم معلق شده است. ایشان فرمود تاره دال لفظی در خطاب موجود است یا اینکه قرینه ای در خطاب موجود است که آن بر اطلاق و یا بر تقیید دلالت می کند، در این صورت مفهوم آن کلی نمی شود اما اگر دال لفظی و قرینه ای نباشد و عموم با ادات حرفی فهمانده شود، نتیجه آن عموم السلب می شود لذا فرمود اگر شارع بفرماید ان قدم الحاج فاطعم کل فقیرٍ، مفهوم آن این می شود که ان لم یقدم الحاج لا یجب اطعام کل فقیر اما منافات ندارد که اطعام برخی از آنها واجب باشد زیرا کل در جزاء دال بر عموم است اما اگر بفرماید ان قدر الحاج فاطعم الفقراء و جمع محلی به الف و لام بیاورد در این صورت اگر شرط برود عموم السلب می شود و هیچ فقیری را واجب نیست اطعام کنید.
چنانچه شارع بگوید ان جاءک زید فاطعم الفقیر، به چه دلیل نگوییم مقدمات حکمت در جزاء جاری می شود و جزاء را مطلق می کند و مطلق بر شرط معلق می شود، چرا این چنین نگوییم؟ جواب این سوال در اصول نداده اند اما در بحوث فی شرح العوره الوثقی که بخشی از بحث طهارت را دارد، در ذیل این روایت شریفه فرموده است که مثلا اگر شارع بفرماید ان جاءک زید فاطعم الفقیر اذا دار بین مطلق و مقید که مراد مولا مطلق است یا مقید، مطلق اخف مؤنهً هست لذا می فرمایند مطلق بیان نمی خواهد اما مقید بیان می خواهد اما اگر جایی احتمال می دهیم که جزاء اصلا طبیعت مبهمه مهمله باشد، جامع بین مطلق و مقید باشد مثل اینکه اذا بلغ الماء قدر کر لا ینجسه الشیء نمی دانیم این شیء مطلق است یا مقید است یا آنکه جامع بین مطلق و مقید است، خوب اگر جزاء جامع بین مطلق و مقید باشد، حین الانتفاء، جامع منتفی می شود و انتفاء جامع به انتفاء جمیع حصص آن است لذا مفهوم عموم السلب می شود یعنی هیچ شیئی را نجس نمی کند.
متعلق در اذا بلغ الماء قدر کر لا ینجسه الشیء مطلق نیست زیرا مقید هم مؤنه می خواهد کما اینکه مطلق مؤنه می خواهد متنهی مؤنه مطلق کمتر است اما جامع بین مطلق و مقید مؤنه نمی خواهد. خوب اصل این است که هیچ یک از اینها نیست، بله اگر یقین داشته باشیم یا مطلق است یا مقید، خوب است اما اگر دلیل نداشته باشیم و احتمال دهیم که جامع بین مطلق ومقید است در این صورت ظاهر خطاب این است که هیچ قرینه وجود ندارد و لفظ در همان معنای خودش استعمال شده است و آن ماهیت مبهمه مهمله است. هذا کلام ایشان در بحوث فی العوره است.
سوال:
جواب: ایشان تقابل بین اطلاق و تقیید را ایجاب و سلب می داند (این اشکال خوبی بود) لکن این اشکال الی یومنا هذا، نه آقای صدر، نه ما، هیچ کس نتوانسته این اشکال را جواب دهد که وقتی شما می گویید موضوع له اسم جنس، ماهیت مبهمه مهمله است، خوب تقابل اطلاق و تقیید هم تقابل سلب و ایجاب است، این موضوع له یا قید دارد یا قید ندارد، ارتفاع آن که محال است اگر قید داشته باشد ماهیت مقیده می شود و اگر قید نداشته باشد ، ماهیت مطلقه می شود، به همین جهت در برهه ای از زمان مرحوم شیخنا الاستاذ می فرمود اطلاق مقدمات حکمت نمی خواهد و آن نیز عام است زیرا تقابل بین اطلاق و تقیید سلب و ایجاد است مولا یا قید اخذ کرده یا نکرده اگر اخذ کرده باشد مقید و اگر اخذ نکرده باشد مطلق می شود. اما از طرفی می بینیم که می توانیم بگوییم انسان تاره در خطاب مقید اخذ می شود و اخری مطلق اخذ می شود. این کلام در ارتکاز صحیح است، خوب این انسان به چه معنایی در این جمله استعمال شده است. اگر به معنای مطلق یا مقید استعمال شده باشد در این صورت تقسیم الشیء الی نفسه و غیره می شود و اگر به معنای جامع استعمال شده باشد، جامع چه می باشد؟ آقای صدر ملتفت این اشکال نبوده است. من هم ندیدم کسی این اشکال را متعرض شود که وقتی شما تقابل اطلاق و تقیید را تقابل سلب و ایجاب گرفتید، چطور می شود که موضوع له اسم جنس را ماهیت مبهمه مهمله می دانید؟ ماهیت مبهمه مهمله نداریم زیرا یا مطلق است یا مقید است لذا خود ایشان در بحث موضوع له اسم جنس می فرماید موضوع له آن ماهیت مبهمه مطلقه است و در بحث اطلاق و تقیید می فرماید تقیید هر جا محال باشد اطلاق ضروری است زیرا تقابل بین آن دو تقابل سلب و ایجاب است. اما کجای این مطلب گیر است، من خیال می کنم حتی اگر بگوییم تقابل بین آن دو تقابل ملکه و عدم ملکه است باز کار درست نمی شود، این یکی از آن معضل هایی است که حل آن بدست مبارک امام زمان علیه السلام می باشد، اینها همه برای غم فراق است، اینکه برخی خیال می کنند ما می توانیم دین را بفهمیم و … با اینها هیچ کس نه نجات و نه فهم، تمام اینها فقط و فقط به دست مبارک امام زمان عج است اگر کسی این عقیده را نداشته باشد، شیعه نیست زیرا معنای این کلام این است که ما امام زمان عج نمی خواهیم. پس این یک عویصه ای هست که قابل حل نیست لذا اگر کسی از ما بپرسد تقابل اطلاق و تقیید، چه نوع تقابل است، باید هیچ نگوییم زیرا اگر بگوییم ملکه و عدم ملکه هست به مشکل بر می خوریم ،اگر بگوییم سلب و ایجاب است به مشکل بر می خوریم، اگر مثل آقای خوئی ره بگوییم تضاد است به مشکل بر می خوریم، سکوت مشکل را حل می کند.
عرض ما این است که آقای صدر، الماء اذا بلغ قدر کر لا ینجسه الشیء که شما می گویید جامع بین مطلق و مقید است، منطوق آن چیست؟ خلاصه لا ینجسه الشیء یعنی سالبه کلیه هست و اطلاق دارد که هیچ شیئی را نجس نمی کند یا اطلاق ندارد؟ شما که فرمودید مدلول جزاء، هر چه که باشد بر شرط معلق می شود، خوب این لا ینجسه الشیء اگر جزاء مطلق نباشد، خوب چیست؟ شما در منطوق به مشکل بر می خورید. نفرمایید نه، در منطوق می گوییم مطلق است اما این اطلاق در رتبه بعد از شرط است و در رتبه قبل از شرط نیست. می گوییم ما این را متوجه نمی شویم لذا اصلا امکان ندارد که جزاء را مطلق نگیرید قطعا مقدمات حکمه جاری می شود و مهمل نیست زیرا مولا در مقام بیان است، زمانی که در مقام بیان است منطوق چیست؟ همینی که منطوق است زمانی که شرط برود مفهوم می شود. اما اینکه می گویید متفاهم عرفی از ان قدم الحاج فاطعم کل فقیر این است که ان لم یقدم الحاج سلب العموم است و اطعام همه لازم نیست ولی امکان دارد اطعام بعض لازم باشد اما اگر بگوید ان قدم الحاج فاطعم الفقراء یعنی عموم السلب و با رفتن شرط جمیع افراد جزاء می رود و بین اطعم الفقراء و اطعم کل فقیر فرق می گذارید، صد در صد خلاف ظهور است، آیا واقعا وقتی این دو جمله را به اعراب بگویید یا اینکه در فارسی کسی بگوید اگر حاج آمد همه فقراء را باید دعوت کنی و یا اگر حاج آمد فقراء را دعوت بکن، همه فقراء را دعوت کن با فقراء شهر را دعوت کن واقعا با هم فرق دارند که اگر حاج نیامد یکی عموم السلب و دیگری سلب العموم باشد. من دیشب به یک بنده خدایی زنگ زدم که اگر کسی گفت اگر حاج آمد همه فقراء را اطعام کن، اگر حاج نیامد مفهوم آن سلب العموم است یا عموم السلب؟ گفت سلب العموم چیست؟ بعد از آنی که به او توضیح دادم گفت آنچه شما می گویید ظاهرا به ذهن نزدیک تر است، اصلا اینها را عرف متوجه نمی شود حتی اگر توضیح دهیم. پس آقای صدر تفصیل بین این دو خلاف ارتکاز است. آن جمله ای که در بحوث فی العوره فرموده، اصلا معنا ندارد و وهم محض است.
اما چه چیزی باید گفت؟ به عقل قاصر فاتر ما این رسیده است که مفهوم شرط در جایی که جزاء قضیه شرطیه عام باشد، بیش از سلب العموم فهمیده نمی شود. شاهد آن این است که اگر مولا بفرماید اگر پسرم از سربازی آمد همه علماء را دعوت کن، اما اگر از سربازی نیامد علماء سادات را دعوت کن، این دو با یکدیگر منافات ندارند. در خطاب اول تمام علماء منوط به شرط است اما ممکن است برخی از علماء منوط به شرط نباشد. در ارتکاز عقلاء این دو خطاب وقتی با هم جمع می شوند، هیچ تنافی بین آن دو نیست زیرا متفاهم عرفی بیش از سلب العموم نیست و عموم السلب استفاده نمی شود و فرقی نمی کند به دال لفظی باشد یا به دال حرفی باشد.
پس خلاصه مختار ما این شد که مفهوم در این قضایایی که جزاء عام هست، سلب العموم است نه عموم السلب بلا فرق بین جمیع اقسامه. هذا تمام الکلام در بحث مفهوم شرط.
مفهوم وصف
مراد از مفهوم وصف، وصف نحوی و در ادبیات نیست بلکه هر قیدی که در کلام باشد مقصود است، اگر بفرماید اکرم علماء در این شهر را ،مفهوم وصف می شود اگر چه که در این شهر وصف نحوی نیست. آخوند ره می فرماید مقصود از مفهوم وصف، هر قید زائدی است که در کلام ذکر می شود. باید در دو مقام بحث شود. ۱ـ وصف معتمد بر موصوف یعنی وصف و موصوف به نحو دو کلمه مستقل در خطاب ذکر شده است ۲ـ وصف غیر معتمد بر موصوف، یعنی با تامل عقلی عالم به ذات و علم منحل می شود و الا فی حد نفسه یک کلمه است
وصف غیر معتمد بر موصوف مثل اینکه بفرماید اکرم العالم که ظاهرا عالم یک کلمه است اما خود آن معنای اشتقاقی و وصفی دارد اما یک وقت مولا می فرماید اکرم الرجل العالم، که باید دید اگر رجل، عالم نبود وجوب اکرام دارد یا خیر؟
عمده بحث مفهوم وصف، در بحث معتمد بر موصوف است مثل اکرم الرجل العالم اما قسم دیگر مانند اکرم العالم، نَه. به همین جهت کلام برخی که گفته اند به آیه شریفه ان جاءکم فاسق بنبإ فتبینوا، بر حجیت خبر عادل به دو نحو می توان استدلال کرد ۱ـ مفهوم شرط ۲ـ مفهوم وصف ، صحیح نمی باشد زیرا کسانی که قائل به مفهوم وصف شده اند وصف معتمد به موصوف را می گویند بله اگر آیه می فرمود ان جاءکم رجل فاسق بنبإ، آن وقت داخل در مفهوم وصف می شد. پس محل نزاع و معنای وصفی که در مقام بحث می شود معلوم شد.
خوب این وصف معتمد بر موصوف مفهوم دارد یا ندارد؟ آخوند ره می فرماید مفهوم ندارد زیرا کسی که می گوید مفهوم دارد یا باید بگوید بالدلاله الوضعیه است یعنی وصف برای علت منحصره وضع شده است، که این حرف غلط است زیرا امکان دارد بگوید اکرم العالم الفقیه و در خطاب دیگر بفرماید اکرم العالم الهاشمی اما اگر بفرماید تعلیق الحکم علی الوصف مشعر بعلیته، از جمله استفاده می شود که وصف علت است، این را هم آخوند ره می فرماید بر فرض که علت استفاده شود، علت که دلالت بر مفهوم نمی کند چه بسا ممکن است ده علت داشته باشد. اگر بفرمایید وصف بر علت منحصره بودن دلالت می کند، چنانچه مقصود این باشد که کلاً بر علت منحصره دلالت می کند و وضع شده است خوب گفتیم که غلط است اما اگر در جایی علت منحصره استفاده شد، مفهوم به خاطر علت منحصره وجود دارد و ربطی به وصف ندارد بلکه آن در واقع دال بر عدم مفهوم است، در یک جایی به خاطر یک قرینه ای این وصف علت منحصره باشد دلالت نمی کند که ظهور اولی جمله وصفیه در مفهوم است.
بعد ایشان می فرماید: دو مطلب وجود دارد که امکان دارد کسی بگوید آنها باعث می شوند که دلالت بر مفهوم کند. یکی از آنها این است که گفته اند اصل در قیود احترازیت است، اینکه قیدی احترازی است بدین معنا می باشد که اگر این قید رفت حکم نیز می رود، آخوند ره می فرماید اینکه اصل در قیود احترازیت هست را ما هم قبول داریم اما معنای آن این است که اگر قیدی در یک موضوعی اخذ شد، بدین معناست که موضوع مقید است. اگر شارع بفرماید اکرم الرجل العالم یعنی موضوع مطلق رجل نیست بلکه حصه از آن است اما اگر گفتیم قید احترازی نیست و عالم به عنوان مثال یا از باب تاکید ذکر شده، بدین معناست که موضوع مطلق است. سه مطلب باید خلط نشود ۱ـ اکرم الرجال العالم آیا دلالت می کند که تمام مردم را باید اکرم کرد چه عالم و چه غیر عالم؟ خیر، این چنین دلالتی ندارد زیرا اصل در قیود احترازیت است و موضوع مقید است ۲ـ اکرم الرجل العالم آیا دلالت می کندکه غیر عالم وجوب اکرام ندارد؟ خیر، زیرا اینکه اصل در قید احترازیت است به درد مطلب اول می خورد اما به درد اینکه اکرام غیر عالم واجب نیست نمی خورد و الا لقب که مفهوم ندارد، وقتی می فرماید اکرم انساناً یا اکرم زیداً یا اکرم الرجل، مفهوم ندارد و حال آنکه می گویند هر عنوانی که اخذ می شود موضوعیت دارد و اصل در قید احترازیت است. این ها برای این خوب است که بگوییم حکم شامل غیر مورد وصف نمی شود. حکم شامل غیر مورد وصف نمی شود یک مطلب است، و اینکه این خطاب دلالت می کند که غیر مورد وصف حکم ندارد یک مطلب است. آخوند ره می فرماید اینها را نباید با هم خلط نمایید.
سوال:
جواب: نه، مقدمات حکمت می گوید مولا در مقام بیان وجوب اکرام زید عالم است بله اگر زمانی اطلاق مقامی وجود داشته باشد که مولا در مقام بیان این است که هر کسی که اکرام آن واجب است را ذکر نماید، آن وقت مفهوم دارد اما در این حالت لقب هم مفهوم دارد
آخوند ره می فرماید از این جوابی که به این شبهه دادیم، جواب شبهه دوم معلوم شد. شبهه دوم این است که اگر در یک خطابی آید اعتق رقبه و در خطاب دیگر آید اعتق رقبه مؤمنه، این دو خطاب حمل مطلق بر مقید می شود، خوب اگر اعتق رقبه مومنه مفهوم نداشته باشد به چه دلیل حمل مطلق بر مقید شود زیرا به دلیل اینکه مفهوم ندارد، تعارض نمی کنند؟ آخوند ره می فرماید حمل مطلق بر مقید ربطی به مفهوم ندارد زیرا اعتق رقبه مومنه دلالت می کند که موضوع مقید است و اعتق رقبه دلالت می کند که موضوع مطلق است و چون فرض این است که یک حکم بیشتر نیست، پس یا باید موضوع آن مطلق یا باید مقید باشد. به این خاطر است که حمل مطلق بر مقید می شود و ربطی به وجود مفهوم یا عدم آن ندارد ، بعد می فرماید اگر قرار باشد حمل مطلق بر مقید از جهت مفهوم باشد، اشکال پیش می آید زیرا مفهوم اعتق رقبه مومنه می گوید عتق رقبه غیر مومنه جایز نیست، مفهوم اعتق رقبه می گوید عتق رقبه غیر مومنه جاز است، در این صورت باید مفهوم را مقدم برداریم زیرا منطوق اظهر از مفهوم است ، مفهوم اعتق رقبه مومنه با اعتق رقبه در تعارض است. پس از همین که همه مقید را مقدم داشته اند و حمل مطلق بر مقید کرده اند، معلوم می شود که به جهت وجود مفهوم، حمل نکرده اند، زیرا اگر از این جهت باشد لازمه اش این است که بگوییم به دلیل اینکه مفهوم ظاهر است و منطوق اظهر است لذا باید منطوق را مقدم بداریم. پس بنابر این آخوند ره می فرماید اینکه اصل احترازیت قیود است و اصل حمل مطلق بر مقید است، هیچ کدام ربطی به مفهوم ندارد. پس وصف مفهوم ندارد چرا که نه وضع شده است و نه دلالت بر انحصار می کند. اگر کسی بگوید مشکله ای وجود دارد و آن این است که چنانچه وصف مفهوم نداشته باشد، اگر شارع بفرماید فی الغنم السائمه زکاه، دلالت ندارد که غیر سائمه زکات ندارد، پس چرا سائمه را ذکر کرده است؟ اگر قرار باشد غیر سائمه هم زکات داشته باشد ذکر سائمه لغو است. آخوند ره می فرماید لغو نیست زیرا فائده وصف منحصر به مفهوم نیست بلکه امکان دارد فوائد دیگری داشته باشد مثل اینکه وصف غالب بوده یا به خاطر اینکه بیان احکام تدریجی است، اگر از اول می فرمود فی الغنم زکاه مردم اعتراض می کردند لذا اول فرموده فی الغنم السائمه زکاه چرا که گوسفندی که خرجش نکرده اند راحت تر زکاتش را پرداخت می کنند. پس به خاطر مصلحتی که بوده، یک حصه از آنرا ذکر کرده است و بعداً بقیه را ذکر می نماید. لعدم انحصار الفائده فیه ، فائده وصف منحصر در مفهوم نیست بلکه فوائد دیگری ممکن است داشته باشد. هذا تمام فرمایشات آخوند ره . ان شاء الله شنبه کلمات آقای خوئی ره را بیان می کنیم.
و صل الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.