بسم الله الرحمن الرحیم
چهار شنبه ۲/۷/۹۹
جلسه ۵۶۹
کلام در فرمایش مرحوم حاج شیخ اصفهانی بود. آخوند ره فرمود: اگر عامی آید مثل اکرم کل عالم و یک خاص منفصلی آید مثل لا تکرم الفساق من العلماء، ظهور عام بهم نمی خورد و مراد استعمالی آن، عام است و با آمدن خاص کشف نمی شود که مراد استعمالی آن، خاص بوده است. حال سوالی پیش می آید و آن این است که وقتی مراد جدی مولا خاص هست به چه دلیل عام بیان کرده است؟ آخوند ره می فرماید ضرباً للقاعده، مولا می خواهد یک قاعده ای درست نماید که عند الشک به آن تمسک شود.
مرحوم حاج شیخ در مقام سه کلمه دارند.
کلمه أولی آنی بود که دیروز عرض کردیم. حاصل این کلمه أولی این است که یک وقت ملتزم می شویم که حقیقت تکلیف، آن اراده تشریعیه مولاست که به قول مرحوم آخوند در نفس نبوی و علوی این اراده منقدح می شود، اما یک وقت ملتزم می شویم که اراده ای در کار نیست بلکه تکلیف حقیقی یعنی آن چه که به داعی بعث انشاء می شود. اگر قائل شویم که تکلیف، انشاء همراه با اراده تشریعیه هست کما اینکه آخوند ره قائلند در این صورت کلام آخوند ره در مقام درست می شود زیرا این عام بر جمیع افراد به داعی اعطاء حجت انشاء شده است، وحجیت آن به لحاظ کاشفیتش از اراده هست منتهی وقتی که خاص و کاشف اقوی آمد از کاشف اضعف رفع ید می کنیم، اما اگر قائل شویم که در تکلیف، اراده ای در کار نیست بلکه حقیقت تکلیف ـ آن تکلیف واقعی نفسی ـ امری است که به داعی بعث و زجر انشاء شود. حال اگر مولا فرمود: اکرم العلماء و بعد بفرماید: لا تکرم الفساق من العلماء، نسبت به عالم عادل این تکلیف به داعی بعث انشاء شده است اما نسبت به عام فاسق این تکلیف به داعی بعث نیست بلکه به داعی اعطاء حجت و ضرب قاعده جعل شده است فلذا لازم می آید که تکلیف واحد به دو داعی انشاء شده باشد و حال آنکه محال است که تکلیف واحد به دو داعی انشاء شود. بله اگر مبنای آخوند ره را قبول کنیم در این صورت، تکلیف به داعی اعطاء حجت انشاء شده است ولکن نسبت به مراد جدی، در بعضی از جاه ها اراده هست و در بعضی دیگر اراده نیست و به دلیل اینکه مراد جدی، منحل می شود و متعدد است، اشکال ندارد که در بعضی از جاه ها اراده باشد و در بعضی از جاه ها اراده نباشد، اما به مسلک حاج شیخ ره لازم می آید تکلیف به دو داعی انشاء شود در حالی که آن، عقلا محال است. ان قلت: این دو تکلیف جامع دارند و آن اعطاء حجت است قلت: در این جا، اعطاء حجت جامع نیست زیرا در آن جایی اعطاء حجت معنا دارد که تکلیف به داعی بعث انشاء شده باشد اما آن جایی که به داعی بعث انشاء نشده باشد دیگر حجت معنا ندارد. ان قلت: در جاهایی که تکلیف به داعی بعث انشاء نشده است، تکلیف به داعی بعث هست تا زمانی که خاص بیاید و در این زمان، داعی عوض می شود قلت: تکلیف به هر داعی ای که انشاء شد تا به آخر به همان داعی است و داعی، منقلب نمی شود.
کلمه ثانیه: جناب آخوند ره، دو ظهور وجود دارد. یک ظهور این است که مراد استعمالی همان عام و مدلول تصوری است. عام در عام استعمال شده است و در غیر عام استعمال نشده است و یک ظهور، ظهور حالی متکلم است یعنی هر آن چه را که می گوید ـ مراد استعمالی ـ همان مراد جدی اوست. ظهور انشاء در این است که به داعی بعث هست و از طرفی یک ظهور این است که اگر قرینه نیاید، لفظ در معنای موضوع له خودش استعمال شده است. حال امر دائر است که از یکی از این دو ظهور رفع ید کنیم، نمی شود هم مراد استعمالی عام باشد و هم تمام آن به داعی بعث انشاء شده باشد لذا یکی از این دو باید از بین برود، خب به چه دلیل شما می فرمایید، ظهور دومی از بین می رود و آن، به داعی بعث انشاء نشده است و مراد جدی ضیق است، چرا نمی فرمایید ظهور اولی از بین می رود و لفظ در خاص استعمال شده است؟ دو ظهور وجود دارد و علم اجمالی داریم که باید از احد الظهورین رفع ید شود، وجه تقدم ظهور ثانی چیست و چرا می فرمایید از این ظهور رفع می کنیم؟
کلمه ثالثه ـ جواب حاج شیخ از اشکالی که کرده اند که خاص منفصل، جلوی استعمال عام را می گیرد و باعث می شود که بگوییم عام در عموم استعمال نشده است ـ : خاص منفصل یا قبل از وقت حاجت می رسد و یا بعد از وقت حاجت، اگر قبل از وقت حاجت برسد در این صورت عام در عموم خودش استعمال شده است و انشاء در جمیع افراد عام به داعی بعث هست منتهی نسبت به این موضوعی که تحدید می کند، بما اینکه می دانیم متکلم عادهً مرام خویش را با دو بیان و کلام، بیان می فرماید که آن دو بیان، متصل هستند، می فهمیم که مراد استعمالی و موضوع از همان اول ضیق است یعنی جمیع افراد عالم عادل و هیچ تنافی ای بین دو ظهور نیست و هر دو ظهور به قوت خود باقیست اما اگر خاص بعد از وقت حاجت برسد در این صورت هیچ محذوری وجود ندارد زیرا معنای آن این است که این تکلیف و این عام نسبت به جمیع افراد به داعی بعث انشاء شده است، چه افرادی که تخصیص نخورده اند و چه افرادی که تخصیص خورده اند، اما نسبت به افرادی که تخصیص نخورده اند، به خاطر مصلحت واقعیه اما به لحاظ افرادی که تخصیص خورده اند، به لحاظ مصلحت ظاهریه است یعنی اگر چه این افراد دارای مصلحت و ملاک واقعی نیستند اما لابد یک مصلحتی بوده است ـ من تقیهٍ أو غیر تقیهٍ ـ که خاص را بعد از زمان حاجت، بیان فرموده است، پس در این موارد اصلاً تخصیصی نیست بلکه از اول، کل آن به داعی بعث انشاء شده است. بنابر این دو ظهور نداریم تا بگویید چرا از این ظهور رفع ید کردید، خب از آن ظهور رفع ید کنید.
استاد: هر سه این کلمات به عقل قاصر فاتر ما نا تمام است.
اما کلمه أولی: اولاً جناب حاج شیخ ره، شما می فرمایید به مسلک آخوند ره اشکال وارد نیست ولی به مسلک شما اشکال وارد است، عرض ما این است که به مسلک آخوند ره نیز اشکال وارد زیرا اینکه می فرماید: «فاذا ورد کاشف أقوی سقط الاضعف عن الحجیه بمقدار المزاحمه» از اضعف به مقداری که مزاحم است رفع ید می شود، خب می گوییم: از این نیز لازم می آید انشاء به دو داعی انشاء شده باشد زیرا سوال می کنیم در آن جایی که واقعا اراده نیست و تخصیص خورده است شما چه کار می کنید؟ می فرمایید در آنجا به داعی اعطاء حجت است. استاد: باز اشکال می آید زیرا وقتی اعطاء حجت می شود که اراده مولا باشد. وقتی ما می دانیم مولا اراده ندارد دیگر حجت معنا ندارد. چطور آن جا فرمودید حجت بر تکلیفی هست که به داعی بعث باشد در این جا نیز حجت بر تکلیفی هست که نسبت به آن اراده وجود داشته باشد، خب وقتی اراده نیست دیگر معنا ندارد که به داعی اعطاء حجت باشد. نمی دانم چه فرقی هست بین مسلک ایشان و مسلک آخوند ره.
ثانیاً: عرض کردیم تارهً قبل از این خطاب عامی که از امام معصوم علیه السلام صادر گشته است، در مقام ثبوت حکم انشاء و ابراز شده ولکن در مقام اثبات و تفهیم به مکلف، عام بیان شده است. عرض کردیم حدودا ۹۵در صد فرمایشات ائمه معصومین علیهم السلام و حتی فرمایشات حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمیعن و حتی فرمایشات قرآن کریم بنابر مسلکی که شاید بتوان گفت مشهور بین فقهاء است یعنی بیان احکام تدرجی بوده است اما جعل آن، تدرجی نبوده است. تمام احکام، زکات، خمس، صوم، صلاه و… قبل از بیانشان انشاء شده اند بلکه شاید بتوان گفت جعل احکام قبل از بعث حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمیعن انشاء شده است حتی ما عرض کردیم شاید جعل، در ازل بوده است ـ بنابر این، فرمایشات ائمه علیهم السلام در واقع حجت است بر آنها لذا صحیح این است که وقتی امام علیه السلام می فرمایند «من شکّ بین الثلاث و الأربع فلیبن على الأربع»، ارشاد به حکم واقعی است زیرا حکم واقعی ـ حین الشک بین سه و چهار باید بنا را بر چهار گذاشت ـ قبلا انشاء شده است و الآن این خطاب، ارشاد به حکم الله است و در واقع این، مولی نیست. لا یقال: ما از قدیم شنیده ایم که اصل اولی در خطابات شارع مولویت است در حالی که شما می فرمایید اصل اولی ارشادیت است. لانه یقال: اصل اولی مولویت است بدین معنا نیست که به این خطاب، مولا حکم را انشاء می کند بلکه بدین معناست که این خطاب، ارشاد به حکم مولوی است. ارشاد است به حکم الله که تشریع شده است. پس بنابر این مسلک، جناب حاج شیخ ره چه اشکالی پیش می آید. تمام اینها به داعی اعطاء حجت است. معنای حجت همین است که «منجزٌ فیما أصاب و معذر فیما اخطأ» یعنی وقتی شارع می فرماید اکرم العلماء، اگر عالم فاسق که وجوب اکرامش مشکوک است یا اینکه شک می کنم فاسق اعم از مرتکب الکبیره و الصغیره هست ، در این صورت اکرم العلماء حجت بر حکم واقعی است یعنی اگر وجوب اکرام داشته باشد بر عبد منجز است. پس اشکالی نیست زیرا انشاء در مقام ثبوت به داعی بعث انشاء شده است و اصلا عام نیست اما این خطاب در واقع به داعی حجت بر واقع انشاء شده است و به داعی بعث انشاء نشده لذا هیچ اشکالی وجود ندارد.
اما اگر با خود این خطاب، انشاء صورت بگیرد ـ چرا که انشاء نیاز به ابراز دارد ـ . همین فرمایشی که از لسان امام صادق روحی له الفداء، خودش جعل حکم الله شرعی است، بنابر این مسلک نیز اشکالی ندارد زیرا در واقع عقلاً محال است که تخصیص بخورد چرا که اگر حکمی عام انشاء شد و بعد خاص بیاید نسخ آن حکم است، تخصیص یعنی عام از اول شامل مخصَّص نمی شده است بلکه ما خیال می کردیم که شاملش می شده. در اینجا وقتی با همین خطاب انشاء می شود در واقع عام از اول عام انشاء شده است و این نسخ هست و از موضوع مقام خارج است. پس هیچ اشکالی بر مرحوم آخوند وارد نیست و نکته اولی مرحوم حاج شیخ باطل است.
اما نکته ثانیه: ایشان فرمود: ما دو ظهور داریم ۱ـ تکلیف به داعی جد انشاء می شود ۲ـ مراد استعمالی همان موضوع له است، خب چرا شما از آن ظهور رفع ید می کنید. استاد: این کلام نیز درست نیست زیرا این ظهوری که می گویید تکلیف به داعی جد انشاء شده و مراد استعمالی مطابق مراد جدی است و تکلیف به داعی بعث انشاء شده، قطعا این ظهور بهم خورده است چرا که یقین داریم نسبت به عالم فاسق به داعی جد و بعث نیست منتهی نمی دانیم عالم فاسق داخل مراد استعمالی هست یا عالم فاسق داخل مراد استعمالی نیست، در این جا اصاله الحقیقه و ظهور حجت است. ان قلت: آن اصلی که هست این است که آن چه در مقام اثبات هست ،نسبت به تمام آن، مراد جدی است. مراد استعمالی در مقام اثبات مطابق مراد جدی است و اینکه شما بگویید مراد جدی خاص و مراد استعمالی عام هست، باعث تفکیک می شود و این تفکیک خلاف اصل است. قلت: این حرف درست نیست زیرا آخوند ره بارها و بارها فرموده اند ظهورات حجت است در جایی که شک در مراد باشد، نه در جایی که شک در کیفیت اراده باشد. مثلا شارع فرموده است «لعن الله بنی أمیه خاطبه» و یقین داریم زید جواز لعن ندارد منتهی نمی دانم آیا آن، از بنی أمیه هست اما تخصیص خورده است یا اینکه زید اصلاً داخل بنی أمیه نیست و تخصصا ً خارج است، گفته اند نمی توانیم بگوییم اصل عدم تخصیص زیرا در مراد جدی که شک نداریم بلکه شک در مراد استعمالی است. خب به این حرف همان اشکال آخوند ره وارد است.
اما کلمه ثالثه: این نیز وارد نیست زیرا حاج شیخ ره می فرماید: خاص یا قبل از وقت حاجت است یا بعد از آن، اگر قبل از وقت حاجت باشد مثل مخصص متصل، مراد استعمالی از همان اول ضیق است اما اگر بعد از وقت حاجت، مراد استعمالی بعداً عوض می شود. استاد: هر دو لنگه کلام ایشان درست نیست. اما عِدل اول که فرمودید اگر قبل از وقت حاجت باشد، عام در عموم استعمال شده است غایه الامر عموم افراد موضوع و متکلمی که دأبش بر این است که مراد خویش را در ضمن کلامین بیان می کند، در واقع مراد استعمالی ضیق می شود، استاد: جناب حاج شیخ ره، دأب ائمه علیهم السلام این است که مراد استعمالی خویش را به دوکلام بیان می فرمایند یا اینکه مراد جدی خویش را به دو کلام بیان می فرمایند، خب کلام در این است که مراد استعمالی در چیست در حالی که شما می فرمایید: انشاء به داعی بعث هست إلّا أنّه بالإضافه إلى موضوعه الذی یحدّده و یعیّنه بکلامین منفصلین و بعد می فرمایید: ظهور کلامش دلیل بر مرامش نیست. خب ظاهر کلام شما ـ یعنی ظهور کلامش دلیل بر مرامش نیست ـ این است که می گویید من قبول دارم مراد استعمالی عام است اما این ظهوری که شما فرمودید درست نیست، کدام ظهور؟ چرا که حاج شیخ مقابله بین دو ظهور انداختند، یک ظهور این است که مراد جدی همان مراد استعمالی و یک ظهور این است که مراد استعمالی عام است. خب شما می فرمایید اینکه مراد استعمالی مطابق مراد جدی است در ائمه علیهم السلام و در لسان شارع جاری نمی شود زیرا دأب شارع مقدس بر این است که مراد جدی خویش را با دو خطاب بیان می کند، پس ما همچنین ظهوری نداریم تا بگویید دو ظهور هست. استاد: این حرف غلط است و درست نیست زیرا فرمایش حاج شیخ ره یک تالی فاسد دارد و آن این است که اگر مولا فرمود اکرم العلماء و خاصی هم نفرمود دیگر نمی توان گفت اصل این است که مراد جدی عام هست زیرا شما گفتید اصاله الظهور نسبت به متکلمی که مرامش بر این است که مراد خود را با دو خطاب بیان می کند جاری نمی شود، این که مراد جدی مطابق مراد استعمالی هست جاری نمی شود. شما این را می گویید!؟ قطعا نمی شود این را گفت، همه اصاله الظهور جاری می کنند، همه می گویند اصل این است مراد جدی مطابق مراد استعمالی است پس این عِدل فرمایش شما نا تمام است.
اما عِدل دوم که اگر خاص بعد از وقت حاجت باشد، شما فرمودید حکم به داعی جد انشاء شده است غایه الامر مصلحت آن فرق می کند. استاد: این حرف عجیب است و خلاف فرض هست. یک وقت ما می گوییم اکرم العلماء، واقعا اکرام همه علماء واجب است غایه الامر در عالم فاسق به خاطر مصلحت تقیه یا امر آخری و در عالم عادل به خاطر مصلحت و ملاک واقعی. در این جا اگر خاص بیاید نسخ می شود و تخصیص نمی شود. تخصیص این است که از اول عالم فاسق وجوب اکرام ندارد منتهی لمصلحهٍ بیان نفرموده است نه اینکه برای جعل، مصلحتی بوده باشد، جعل وجوب اکرام هیچ مصلحتی نداشته است غایه الامر لمصلحه لم یبین، لذا این سه کلمه مرحوم حاج شیخ نا تمام است.
در دوره گذشته فرمایش حاج شیخ ره را شاید مستوفی بیان نکردیم البته دقیقاً در خاطرم نیست.
وللکلام تتمه ان شاء فردا.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین