بسم الله الرحمن الرحیم
چهار شنبه ۸/۷/۹۹
جلسه ۵۷۴
کلام در این بود که چنانچه یک عامی مثل «اکرم العلماء» به مثل «لاتکرم الفساق من العلماء» تخصیص خورد، اگر احتمال می دهیم به بیشتر از این مخصص تخصیص خورده باشد و مثلا نحات ـ مطلقاًـ نیز از تحت عام خارج شده اند، در اینجا آیا می توان به عموم عام تمسک کرد؟
آقای صدر سه محاوله و راه ذکر کرده است. یک راه، راه مرحوم آخوند بود. دیروز فرمایشات آقای صدر را من الصدر الی الذیل نقل کردیم و گفتیم ایشان مطلب جدیدی بیان نکرده است و همان مطلبی را که مرحوم آخوند ذکر کردند را قبول نمود اما چرا اینقدر مطلب را طول دادند را متوجه نشدیم.
محاوله دوم (آقای صدر آن را به عنوان محاوله اول ذکر می کند): مراد استعمالی از اول ضیق است و عام نیست و مولا در واقع از همان اول فرموده اکرم العلماء غیر الفساق. قائل این قول، یکی از سه حرف را باید انتخاب کند. حرف اول: اکرم کل عالم احتیاج به مقدمات حکمت دارد زیرا ادوات عموم دلالت می کند بر کل افرادی که یراد من المدخول لذا به برکت مقدمات حکمت، اول باید مراد از مدخول، مطلق شود تا بعد دلالت بر استیعاب کند منتهی یک مقدمه را به آن اضافه می کنیم و می گوییم یکی از مقدمات حکمت این است که مولا قرینه ای ذکر نکند و قید بیان نکند چه متصلاً و چه منفصلاً. خب اگر کسی این راه را گفت در واقع می تواند به عموم عام تمسک کند زیرا کأنَّ مولا از اول فرموده اکرم کل عالم غیر فاسق، وقتی شک در تخصیص نحات کردیم به عموم عام تمسک می کنیم. وقتی گفتیم قید اعم از متصل و منفصل است، قید به منزله قید متصل می شود و شبهه برطرف می شود و جای تمسک است.
راه ثانی: قائل شویم که ادوات عموم وضع شده برای استیعاب آن چه مراد جدی از مدخول است. یعنی مبنای آقای نائینی ره را بگوییم. ایشان می فرمایند: وقتی می گوید احل الله البیع، مقدمات حکمت اصلا در مراد استعمالی جاری نمی شود ،مراد استعمالی همان ماهیت مبهمه مهمله است. مقدمات حکمت ابتداءً در مراد جدی جاری می شود و آن را مطلق می کند، خب یکی از مقدمات حکمت که در مراد جدی جاری می شود، عدم القید هست متصلاً و منفصلاً، پس زمانی که قید منفصل آمد، معلوم می شود از اول مراد جدی ضیق بوده است و کأن فرموده اکرم کل عالم غیر فاسق لذا دیگر جای نزاع نیست زیرا ما عامی نداریم که تخصیص خورده باشد تا بعد بگوییم شک در تخصیص زائد داریم.
راه سوم: کل در اکرم کل عالم بر استیعاب ما ینطبق علیه المدخول دلالت می کند «عدا ما یستثنیه المتلکم ولو بدلیل منفصل». خب اگر الآن متکلم بگوید اکرم کل عالم و بعد در قید منفصل بگوید لا تکرم الفساق من العالم، در این جا موضوع له غیر فاسق است نه اینکه موضوع له مطلق باشد پس بنابر این طریق، که خود موضوع له قید دارد اشکال بر طرف می شود زیرا عامی وجود ندارد تا بگوییم آن، در جمیع ما ینطبق علیه المدخول استعمال شده است و بعد که تخصیص خورد، این بحث پیش می آید که در ما عدای مخصص می شود به عام تمسک کرد یا نمی شود؟
آقای صدر از این سه راه، دو جواب می دهند. یک جواب این است که هر سه باطل است زیرا عام برای استیعاب ما ینطبق علیه المدخول وضع شده است و برای ما یراد من المدخول وضع نشده است. ثانیاً اینکه لو فرض که برای ما یراد من المدخول وضع شده باشد، مراد از عدم القید، قید متصل است و شامل قید منفصل نمی شود. سومی نیز غیر از اینکه غلط است، معنایی عجیب و غیربی هست که به ذهن کسی نمی آید.
استاد: عرض کردیم از این حرف ها، آن حرفی که قابل گفتن باشد، همان حرف آقای نائینی ره است. راه سوم، اصلا راهی نیست که قابل بیان باشد.
محاوله سوم: این محاوله، جوابی است که شیخ اعظم ره داده اند. ایشان می فرمایند: قبول داریم که اگر عام تخصیص خورد، عام در خاص استعمال شده و مجازی می باشد و استعمالش حقیقی نیست اما مع ذلک جای تمسک به عموم عام است. دو بیان برای کلام شیخ اعظم ره وجود دارد. عام ذاتاً در ماعدای خاص حجت است به این نحو که یا عام در ما عدای خاص استعمال شده، که در این صورت هیچ مشکلی ندارد. وقتی در ما عدای خاص استعمال شده کأن از اول اکرم کل عالم در عام غیر فاسق استعمال شده است لذا جای هیچ شبهه نیست و یا اینکه عام در عموم استعمال شده است و آن یک دلالت مطابقی و یک دلالت تضمنی دارد. وقتی می فرماید اکرم کل عالم، دلالت مطابقی آن این است که اکرام همه علماء واجب است و مراد جدی نیز اینست و دلالت تضمنی آن این است که اکرام علماء غیر فاسق نیز واجب است غایه الامر مراد جدی تخصیص خورده است. حال اگر مدلول مطابقی از حجیت افتاد، مدلول تضمنی از حجیت نمی افتد. عام در مراد جدی مدلول تضمنی ـ عام غیر فاسق ـ داشته و آن حجت بوده است، مدلول مطابقی از حجیت ساقط شد اما مدلول تضمنی به قوت خود باقیست. این محاوله ثالثه اعم است از اینکه بگوییم عام در خاص استعمال شده و مجاز است یا اینکه عام در عموم استعمال شده و لکن مراد جدی تخصیص خورده است لذا این جواب هیچ مشکلی ندارد.
ان قلت: بر این محاوله ثالثه همان دو اشکالی که بر محاوله ثانیه کردید، وارد است. اشکال اول، نقض به عدد بود و فرمودید اگر یک خطابی آید و بگوید اکرم هؤلاء عشره من العلماء و بعد زید از آن، تخصیص بخورد آیا در مابقی به عام می توان تمسک کرد!؟ خب این نقض در اینجا نیز هست، اگر مولا گفت اکرم هؤلاء عشره آیا می توان تمسک کرد!؟
جوابی که آقای صدر از این اشکال می دهند این است که طبق محاوله ثالثه جواب این نقض خیلی راحت تر است نسبت به جوابی که از این نقض در محاوله ثانیه باید بدهیم چرا که طبق محاوله ثالثه باید گفت اکرم هؤلاء عشره در ماعدای خاص مجازاً استعمال شده است کما اینکه اکرم کل عالم در عالم غیر فاسق مجازا استعمال شده است. خب استعمال عام در بعضی از افرادش مجازا غلط نیست و لکن قرینه می خواهد اما استعمال اکرم هؤلاء عشره من العلماء در نه فرد غلط است. چنانچه کسی بگوید ده دوره کتاب می خواهم، بعد بگوید یک دوره را کم کن و ادعاء کند که عدد ده را مجازا در نه استعمال کرده است. این استعمال غلط است نه اینکه مجاز بخواهد باشد. ما یک استعمال مجازی داریم، یک استعمال حقیقی داریم و یک استعمال غلط داریم. استعمال غلط یعنی استعمال مستنکر و ما یستقبح العقلاء. عدد ده را که مجازا کسی در نه استعمال نمی کند، اما عام را در بعض استعمال می کنند منتهی نیاز به قرینه دارد و این استعمال مجازی دارای علاقه ـ یا کل و جزء یا جزء رئیسه ـ است. به همین جهت مطبق محاوله ثانیه، حل آن کمی سخت بود ولو اینکه آقای صدر می گوید ماجواب دادیم اما طبق این محاوله جواب آن سهل است.
آخوند ره و متأخرین از ایشان به محاوله ثالثه اشکال کرده و فرموده اند: ظهور، یک معنای وحدانی و بیسط است و تبعض بردار نیست. اکرم کل عالم اگر در عموم استعمال شده باشد، درست است اما زمانی که تخصیص خورد، دیگر در عموم استعمال نشده است، شما می فرمایید دلالت تضمنی تابع دلالت مطابقی است. خب در اینجا ظهوری باقی نمی ماند و مجاز می شود و لذا در این صورت برای تعیین معنای مجازی نیاز به قرینه داریم، یا باید به محاوله ثانیه بر گردد که در این صورت با اینکه عموم در ماعدای خاص استعمال شده است سازگاری ندارد پس نمی توان به محاوله ثانیه بر گردان. اما دلالت تضمنیه، عرض کردیم دلالت تضمنیه تابع دلالت مطابقیه هست. چنانچه مولا گفت اکرم کل عالم، اگر فهمیدیم که عام در عموم استعمال نشده است دیگر دلالت تضمنی ندارد و آن ساقط می شود بله اگر در عموم استعمال شده بود دلالت تضمنی درست بود. وقتی عام در عموم استعمال نشده، نمی دانیم دلالت تضمنی آن چیست شاید نباشد. این اشکالی هست که آخوند ره به شیخ اعظم ره کرده است.
آقای صدر از این اشکال جواب می دهند. لب جواب ایشان این است که مراد استعمالی نیز مثل مراد جدی متعدد است. ظهور هم مثل مراد جدی نسبت به افراد متعدد است. اما تفصیل جواب: تاره در باب وضع به مسلک آقای خوئی ره و محقق نهاوندی ملتزم می شویم و می گوییم وضع یعنی تعهد. واضع تعهد کرده است که کل را نیاورد مگر آنکه معنای عام را اراده کرده باشد یا هر وقت لفظ کل را استعمال کرد معنای عام را هم اراده کند. در ما نحن فیه طبق مسلک تعهد حق با آخوند ره است زیرا اگر قرار باشد وضع متعدد باشد یعنی تعهد متعدد است. تعهد فعل است و اگر متعدد باشد مشترک لفظی می شود چرا که وقتی می گوید اکرم کل عالم تعهد کرده زید هم باشد، تهد کرده عمرو هم باشد و…، خب اینکه تعهد های متعدد باشند باعث می شود که کل مشترک لفظی باشد لذا طبق فرمایش آقای خوئی ره اشکال آخوند ره وارد و معانی مجازی نیاز به قرینه دارند.
اما طبق مبنای دوم یعنی وضع به معنای تعهد نیست، وضع در واقع دلالت تصوریه است و دلالت تصدیقیه نیست. طبق این مبنا آقای صدر می فرماید: «فالصحیح انحلالیه الظهور الحالی المذکور». توضیح کلام: (خوب دقت کنید که کلام ایشان مغلق است) طبق مسلک دوم ـ یعنی دلالت لفظ، تصوری است و ذات لفظ برای ذات معنا وضع شده است ـ ظهور انحلالی است. همان طور که در مراد جدی ـ طبق مسلک آخوند ره ـ قبول کردیم انحلالی است در این جا نیز طبق این مسلک، ظهور و مراد استعمالی، انحلالی است زیرا متکلمی که می گوید اکرم کل عالم، قطعا تفهیم معنایی را با این لفظ اراده کرده است، خب یا قصد کرده تفهیم معنای موضوع له را یا معنای دیگر را قصد کرده که با معنای موضوع له تباین کلی دارد. در صورت دوم باید قرینه بیاورد چرا که در این صورت نقض قرض می شود و مثلا زمانی که هندوانه می خواهد گفته است خربزه بیار، این نقض غرض است و باعث می شود عبد به اشتباه بیافتد. آقای صدر می گویند: جوابی که ما دادیم فقط ثابت می کند که متکلم معنای مباین را قصد نکرده است اما اگر متکلم وقتی می گوید اکرم کل عالم فقط اکرام علمای عدول را اراده کرده باشد منتهی به نحو لابشرط نه بشرط لا، یعنی اگر علمای فساق هم اکرام شوند مولا کاری ندارد، در این صورت دیگر نقض غرض نمی شود زیرا مثل این می مانند که مثلا چهار کتاب در اتاق وجود داشته باشد، رسائل، مکاسب، کفایه و لمعه. به کسی می گویم برو و تمام کتاب ها را بیاور در حالی که فقط کتاب مکاسب را لازم دارم، خب اگر کسی بگوید شما نقض غرض کردید چرا که فقط کتاب مکاسب را می خواستید اما گفته اید همه کتب را بیاور. این نقض غرض نیست زیرا اگر چه او نمی فهمد که مراد استعمالی، به معنای بعض است اما من به غرض خود می رسم، لا بشرط است نه بشرط لا. خب اگر این معنا را اراده کرده باشد دیگر نمی توان گفت ظهور حالی متکلم این است که کل را اراده کرده و بعض را اراده نکرده زیرا در آنجا اگر معنای مغایر را اراده می کرد ،نقض غرض می شد اما در اینجا که معنای مغایر را اراده نکرده تا نقض غرض شود بلکه مراد استعمالی به معنای بعض است و نقض غرض هم نمی شود زیرا این بعض نسبت به مازاد لا بشرط بوده است و بشرط لا نیست.
حال باید دید چطور می توان معنای دوم را نفی کرد یعنی به چه اصلی و چه ظهوری می توان ثابت کرد که وقتی مولا می گوید اکرم کل عالم، یعنی همه علماء را اراده کرده و بعضی از آنها را اراده نکرده است. و للکلام تتمه ان شاء الله فردا.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین .