دوشنبه ۱۱/۱۲/۹۹
جلسه ۶۶۲
بسم الله الرحمن الرحیم
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
اللهم کن لولیّک الحجّه بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعه وفی کلّ ساعه ولیّا وحافظا وقائدا وناصرا ودلیلا وعینا حتی تسکنه أرضک طوعا وتمتّعه فیها طویلا.
اللهم العن أوّل ظالم ظلم حقّ محمّد وآل محمّد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العن العصابه التی جاهدت الحسین وشایعت وبایعت وتابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا.
السلام علیک یا أبا عبد الله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله أبدا ما بقیت وبقی اللیل والنهار ولا جعله الله آخر العهد منّی لزیارتکم، السلام علی الحسین وعلی علیّ بن الحسین وعلی أولاد الحسین وعلی أصحاب الحسین.
اللهم خصّ أنت أوّل ظالم باللعن منی وابدء به أولا ثم العن الثانیَ والثالث والرابع اللهم العن یزید خامسا والعن عبید الله بن زیاد وبن مرجانه وعمر بن سعد وشمرا وآل أبی سفیان وآل زیاد وآل مروان إلی یوم القیامه.
***********************************************************
کلام در این بود که آیا بداء که شیعه آن را قائل هست، محذور عقلی دارد و یا اینکه روایات و آیات بر خلاف آن دلالت دارند یا خیر؟ عرض کردیم یک محذور این بود که بداء مستلزم جهل خداوند سبحان است. بیان شد که مستلزم جهل در خداوند سبحان نیست و آن را توضیح دادیم. طبق فرمایش مرحوم حاج شیخ اصفهانی ما سه عالم داریم یا طبق آیات و روایات و فرمایش مرحوم آخوند ما دو عالم داریم. یک عالم، عالم محو و اثبات است که بداء در این عالم هست. یک عالم، عالم ام الکتاب یا لوح محفوظ است که در این عالم تمام قضایا، مسجّله و منجزه و به نحو حتمیات است. در این عالم بداء نیست مثلا نوشته شده است که این شخص، هفتاد سال عمر می کند تمام اینها را خداوند سبحان می داند منتهی اینکه واقعا این شخص چقدر عمر می کند را در عالم محو و اثبات ننوشته است. آن چه را که در عالم محو و اثبات نوشته است، متغیر می باشد مثلا نوشته شده شصت سال عمر می کند اما بعد از شصت سال باز او زنده می ماند. خداوند سبحان می فرمایند: من می دانم که این شخص هفتاد سال عمر می کند منتهی شصت سال عمر می کرد اگر مثلا صله رحم نکند اما من می دانستم که این شخص صله رحم می کند لذا در ام الکتاب نوشتم هفتاد سال عمر می کند اما شما نمی دانستید بنابر این فکر می کردید که شصت سال عمر می کند.
یک محذوری که آقای خوئی ره فرموده این است که اگر خداوند سبحان به نبی خویش به نحو حتم و جزم خبر دهد که مثلا این، شصت سال عمر می کند در این صورت محال است که بداء در آن رخ دهد زیرا این بداء مستلزم تکذیب النفس یا تکذیب النبی می شود. اگر خداوند سبحان به نبی بفرماید و نبی به مردم بفرماید در این حالت هم تکذیب نفس و هم تکذیب نبی پیش می آید اما اگر خداوند فقط به نبی بفرماید و دستور دهد که به احدی اعلام نفرما در این صورت تکذیب نفس لازم می آید و تکذیب نفس و تکذیب نبی قبیح است.
عرض کردیم این چه اشکال دارد!؟ همان طور که اکرم العلماء را لمصلحه فرمود در حالی که واقعاً وجوب مختص علماء عدول بود و علماء فاسق وجوب اکرام نداشتند و هیچ کس در آن جا اشکال نفرمود خب اینجا نیز اشکالی ندارد و کسی اشکال نمی کند. فقط می ماند اینکه اعتقادات مردم ضعیف می شود و موجب می شود که مردم ایمان نیاورند در حالی که غرض از بعث انبیاء این است که مردم ایمان بیاورند و هدایت شوند. این که خداوند سبحان کاری کند که مردم ایمان نیاورند نقض غرضش می شود و قبیح است.
عرض کردیم این طور نیست زیرا اخبار النبی صلی الله علیه و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین یا اخبار ولی ای من اولیاء الله یا وصی ای من اوصیاء النبی سه جور ممکن است. یکی اینکه به مردم با تعلق بفرماید مثل اینکه بفرماید: اگر صدقه دهید شصت سال عمر می کنید و اگر صدقه دهید هفتاد سال عمر می کنید. این صورت اصلا از محل بحث خارج است و آقای خوئی ره نیز به این نظر ندارد. یکی اینکه بفرماید: شما هفتاد سال عمر می کنید. بعد دیدن که از هفتاد سال هم گذشت، مثل همان قضیه حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام که بعد ایشان مار را نشان داد و قضیه را بیان فرمود. خب این موارد موجب تشدید ایمان مردم می شود. اینها نتنها موجب وهن نمی شود بلکه موجب تثبیت عقاید می شود. خب این صورت هیچ محذوری ندارد زیرا اولا عرض کردیم که کذب حرمت شرعی دارد اما قبح عقلی ندارد، لو فرض که قبح عقلی داشته باشد همه قبول دارند که لمصلحه جایز است مثل عام. تمام توجیحاتی که در عمومات فرمودیم که مراد استعمالی، عام است ولکن مراد جدی خاص است… پس این محذوری ندارد. اما اگر یک جایی به مردم بفرماید: تو شصت سال عمر می کنی، بعد شصت سال گذشت به هفتاد سال رسید و سر آن را پیغمبر خدا به مردم بیان نفرمود یا اصلا خداوند سبحان به پیغمبر خود بیان نفرماید زیرا عرض کردیم که قضایایی هست که به پیغمبر نفرموده است. ممکن است کسی بگوید این قسم موجب تضعیف عقاید و نقض غرض از بعثت انبیاء می شود. جواب می دهیم: جناب آقای خوئی ره این موجب نقض غرض بعثت انبیاء نمی شود زیرا یک نبی ای که بفرماید: مردم، خداوند سبحان یک عالم محو و اثبات دارد و یک عالم ام الکتاب. بعضی از آن چرا که من اخبار می دهم، ممکن است واقع نشود البته این بدین معنی نیست که ـ نستجیر بالله ـ من دورغ می گویم. صدق پیغمبر خدا به این است که خداوند به او فرموده باشد که این گونه بگو. اگر مثلا زراره ره از محمد بن مسلم یک روایتی را نقل کند یا ابن ابی عمیر ره از حسن بن علی بن محبوب ره یک روایتی را نقل کند، چنانچه این روایت فی علم الله صحیح نباشد موجب نمی شود که ابن ابی عمیر دروغ گفته باشد. صدق ابن ابی عمیر به این است که این را محمد بن حسن ب محبوب ره فرموده باشد یا زکریا بن آدم ره فرموده باشد. وقتی خداوند سبحان به نبی بفرماید: «نبی ما به این شخص بفرما که شصت سال عمر می کنی» و این هفت سال عمر کرد موجب کذب او نمی شود بلکه این صدق است زیرا صداقت ایشان به این است که قال الله سبحانه و تعالی اما اینکه خداوند سبحان لمصلحه واقع را بیان نفرماید موجب کذب نمی شود. حال یک پیغمبر اول می فرماید: «ایها الناس خداوند سبحان یک عالم محو و اثبات دارد و یک عالم لوح محفوظ. یک مطالبی در عالم لوح محفوظ هست که خلاف آن در عالم محو و اثبات وجود دارد. خداوند سبحان آنها را بیان نمی فرماید لذا ممکن است بعضی از اخبار هایی که من به شما می گوییم خلاف واقع باشد.» و مواردی را هم به مردم نشان دهد مثل قضیه حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام ، این اگر باشد، فکر نمی کنم این موجب تضعیف ایمان باشد چون وقتی این مردم از پیغمبر معجزه دیده اند و به ایشان ایمان آورده اند موجب تضعیف نمی شود. ممکن است کسی بگوید یک جایی موجب تضعیف می شود. می گوییم: ما چه دلیل داریم که خداوند سبحان هیچ کاری انجام نمی دهد تا ایمان بعضی از ضعاف هم تضعیف نشوند!؟ فرض بفرمایید در آن قضیه ای که طناب به گردن یا کمر مبارک مولانا امیر المومنین علیه السلام بستن و به ایشان جسارت کردن و بزور از خانه بیرون آوردن و به مسجد بردن، خب ممکن است از کسانی که این واقعه را دیدن افرادی باشند که ضعف در عقیده داشته باشند و بگویند: «امیر المومنین علیه السلام با این عظمت چرا هیچ اقدامی از خود نشان نداد!» و خدایی نکرده موجب تزلزل در عقیده ایشان شود. نظایر این را در شریعت زیاد داریم، مواردی هست که مردم تحمل نمی کنند و سر آن را نمی فهمند و حضرت فرمود «ان حدیثنا صعب مستصعب» یا فرمود: «مواردی که به شما می رسد رد نکنید» خب ما دلیلی نداریم که خداوند سبحان هیچ کاری انجام نمی دهد تا کسانی که ضعف در ایمان دارند ایمان شان حفظ شود. نه این ها امتحانات الهی است و خداوند سبحان در حکمت بالغه خود و در نظام کلی خلقت با علم بی نهایتی که دارد تصمیماتی می گیرد که بعضی از این تصمیمات ممکن است موجب تضعیف اعتقادات کسانی شود که اعتقادات ضعیفی دارند خب این چه اشکال دارد مخصوصاً جناب آقای خوئی ره بعد از آنکه نظائر آن در شریعت زیاد است!؟ مثلا حضرت رضا علیه السلام تا سنین زیادی اولاد دار نمی شدند و این موجب شد که خیلی ها به شک و شبهه افتادن یا امام جواد سلام الله علیه در سن هفت سالگی به امامت رسیدن و این باعث شد که خیلی نتوانند تحمل کنند، این اعجاز است اما یک عده این را متوجه نمی شوند. الآن مثلا می بینید یک کسی کور به دنیا می آید یا می گویند: اگر کسی در موقع جماع به فرج نگاه کند چنانچه اولاد او فلان بیماری را گرفت، لا یلومنّ الا نفسه. ممکن است یک عده بگویند: خب این اولاد چه گناهی دارد این، چرا این طور شد!؟ خداوند سبحان در نظام کلی خلقت، احسن را انتخاب کرده است. خیلی ها این را متوجه نمی شوند، همان طور که عرض کردم اگر کسی عناد نداشته باشد و یک علم ابتدائی داشته باشد،… چرا که اعتقادات مذهب احتیاج به تحصیلات عالیه ندارد، وقتی که خداوند سبحان یک بچه نُه ساله را تکلیف می کند نشان می دهد که احتیاج به علم خاصی ندارد مخصوصاً اینکه نیاز ندارد که او درس خوانده باشد بلکه اگر درس بخواند مضر است، یعنی درس های امروزی مضر است، خب این چه اشکال دارد!؟ بنابر این اگر در این، بداء باشد فکر نمی کند جناب آقای خوئی ره این محذوری که شما فرمودید را داشته باشد.
مشکل دیگر این است که ممکن هست کسی بگوید بداء منجر به جبر می شود زیرا ما سوال می کنیم: شما می فرمایید: خداوند سبحان به شخصی می گوید اگر صدقه دهی هفتاد سال عمر میکنی و اگر صدقه ندهی شصت سال عمر می کنی. آیا خداوند سبحان علم دارد که این هفتاد سال عمر می کند، علم دارد که این صدقه می دهد یا علم دارد که صدقه نمی دهد و شصت سال عمر بیشتر نمی کند یا علم ندارد؟ چنانچه علم داشته باشند دیگر من نمی توانم کاری بکنم چرا که نستجیر بالله علم خداوند سبحان تبدیل به جهل می شود، خب ایشان علم دارد که مثلا این شخص هفتاد سال عمر می کند پس بنابر این دیگر این شخص چه کاره هست؟
جواب این شبهه این است که علم خداوند سبحان واقع را عوض نمی کند. این مثل این می ماند که الآن هواشناسی می گوید فردا باران می بارد یا شما الآن یقین دارید که خورشید فردا بیرون می آید آیا اینجا بیرون آمدن خورشید جبری ست و چون شما علم داشتید بیرون آمد!؟ علم که اشکال ندارد. خیلی موارد هست مثلا معلم به پدر شاگرد می گوید: «این، امسال مردود است» در اینجا شاگرد می تواند بگوید: «پس من دیگر درس نمی خوانم چون مجبور هستم که مردود شوم»!؟ آخر اینجا چه جبری هست!؟ این را کسی نمی تواند منکر شود که علم خداوند سبحان منجر به جبر نمی شود بله نسبت به اراده ذات اقدس حق، بله. شما می فرمایید: جایی که خداوند سبحان اراده کرده باشد، تخلف من ممکن هست یا ممکن نیست؟ نه تخلف شما ممکن نیست اما این بدین معنی نیست که علم ایشان علت آن باشد. این چه اشکال دارد و این محذوری ندارد.
اصلا روایت را کنار بگذاریم، من نمی دانم این عامه که منکر بداء هستند این آیه شریفه «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب» را چه کار می کنند؟ این آیه یعنی چه؟ پس بنابر این نه محذور جبر است و نه محذور جهل است و نه محذور تکذیب النفس و تکذیب النبی است.
عرض کردیم که ما در دو مقام باید بحث کنیم. مقام اول این بود که آیا این قضایا در ام الکتاب یا در لوح محو و اثبات به شکل تعلیق است یا به شکل تنجیز است مثلا در این عالم محو و اثبات نوشته است «شصت سال عمر می کند» یا این گونه هست که «اگر صدقه ندهد شصت سال عمر میکند»؟ ظاهراً در عالم محو و اثبات تعلیق نیست. اگر تعلیق باشد دیگر محو و اثبات معنی ندارد. اما در لوح محفوظ عقلاً ممکن است که تعلیق باشد اما ما دلیلی نداریم که تعلیق باشد. خب آن جا قضایای حتمیه است و علی سبیل التنجیز است و لکن دلیلی هم نداریم که آنجا تعلیق نباشد. الآن آیه یا روایتی در ذهنم نیست که تعلیق نباشد. لا یقال: شما الآن گفتید که آنجا عوض نمی شود. لانا نقول: بله عوض نمی شود و با علم خداوند سبحان منافات ندارد، علم به تحقق شرط، قضیه شرطیه را از شرطیه بودن خارج نمی کند. اگر خداوند سبحان نوشته باشد چنانچه این صدقه دهد من اراده دارم به او هفتاد سال عمر دهم. خداوند سبحان علم دارد به اینکه این شخص صدقه می دهد ولی اراده خداوند سبحان مشروط به صدقه دادن است و یقین دارد که او صدقه می دهد و خداوند سبحان علم دارد که اراده می فرمایند. ما دلیلی نداریم چه عقلی و چه نقلی که قضایا در آن جا به نحو تنجیز و حتم هست و به نحو تعلیق نیست. بنابر بر این ممکن است در آنجا به نحو تعلیق باشد کما اینکه ممکن است تنجیز باشد. این نسبت به مقام اول.
ممکن است کسی بگوید: بداء چه مصلحتی دارد؟ بداء خیلی مهم است. اینکه در روایت شریفه هست «ما عبد الله تعالی بشیء مثل البداء». اصل خلقت انسان بخاطر عبادت و بندگی است و دعاءی «قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُم»، زیرا عملی مطلوب است که آن عمل مظهر ذلت و خاری و تخشّع و تخضّع نسبت به ذات اقدس حق باشد. این عمل از عباد مطلوب است خب اگر بداء نباشد دیگر کسی دعاء و تضرع می کند!؟ صدقه نمی دهد!؟ اصلا بندگی نمی کند!؟ اگر بداء نباشد نسبت به جهنم و بهشت هم این گونه است زیرا بداء که مختص به این دنیا نیست و در آخرت هم هست. خب این آقا یا بهشتی است یا جهنمی و هر چه که باشد عوض نمی شود، خب او می گوید: «به چه دلیل نماز بخوانم چرا که یا خداوند سبحان مرا به بهشت می برد یا مرا به جهنم می برد» یا «برای چی وقتی مریض هستم دعا کنم چرا که یا شفاء پیدا می کنم یا شفاء پیدا نمی کنم». اینکه «الدعاء مخ العباده» و «الدعاء یردّ القضاء و قد ابرم ابرماً» اگر قضاء الهی به وسیله دعا عوض نشود ـ به همین معنایی که عرض کردیم ـ کسی دعا نمی کند، اصلا کسی اطاعت نمی کند، برای بهشت و جهنم نیز این گونه است. اصلا خلق لغو می شود. اگر بداء نباشد غرض از بعثت انبیاء لغو میشود چون می گوید: «من به چه دلیل ایمان بیاورم یا بهشتی هستم یا جهنمی هستم عوض که نمی شود» در حالی که می فرماید: «اگر جهنمی هستی بیا و استغفار کن» یا «اگر جهنمی هستی بیا و اطاعت کن و بهشتی شو». اگر زن می خواهی دعا کن، اگر فرزند می خواهی دعا کن، اگر علم می خواهی دعا کن. این فرمایش حضرت که می فرمایند: «ما عبد الله بشیء مثل البداء» بدین معناست.
دوره گذشته این جهتی که عبد برای دنیا دعا نخواهد کرد را عرض کرده بودم اما این جهت که آن وقت برای بهشت و جهنم هم دیگر اطاعت نمی کنند را بیان نکرده بودم. حتی انسان اصلا برای زندگی خویش نمی رود کار بکند زیرا می گوید: یا خداوند سبحان برای ما رزق در نظر گرفته یا در نظر نگرفته است. اگر کسی بداء به این معنایی که شیعه قائل است را که از حضرات معصوم علیهم السلام نشأت گرفته است و آنها علم الهی دارند، و علماء هم از این سرچشمه زلال وحی نوشیده اند، قائل نشود دیگر اصلا انگیزه باقی نمی ماند، دین باقی نمی ماند و همه چیز از بین می رود. به همین جهت من واقعاً مانده ام که اگر کسی بداء را به این معنایی که مرحوم آقای خوئی فرموده ـ غیر از آن ایرادهایی که عرض کردیم ـ (البته این مختص ایشان نیست و قبل از آقای خوئی ره، علامه مجلسی، شیخ طوسی و تمام علماء بزرگ شیعه فرموده اند) منکر شود اصلا چنانچه ملتفت عواقب و آثارش باشد منجر به کفر می شود. نتنها منجر به کفر می شود اصلا موجب خود کشی می شود و انگیزه در انسان ها از بین می رود. غرض از بعثت انبیاء از بین می رود. حتی آن جایی که آقای خوئی ره اشتباه فرموده را نیز نباید گفت چرا که آن جا هم تکذیب نیست.
اما نسبت به وجود نازنین خاتم الانبیاء صلی الله و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین و وجود نازنین ائمه علیهم السلام و اینکه آیا ایشان از تمام بداء ها مطلع هستند، تمام لوح ام الکتاب را مطلع هستند؟ این حرفی که مرحوم آقا شیخ علی قوچانی یا حرفی که حاج شیخ اصفهانی ره فرموده مطابق آیات و روایات نیست. عرض کردیم اینها را ما نمی توانیم تصدیق کنیم اگر چه آقای خوئی ره را نیز تصدیق نکردیم. درست هست که در روایات دارد «ان لله علمین، یک علم را فقط به انبیاء و ملائکه و رسول فرموده و یک علم فقط مختص به ذات اقدس حق است» اما نه، بلکه چنانچه بگویم آن علمی که مختص به خداوند سبحان است یک تخصیصی خورده، بی راه نگفته ام زیرا یکی از مسلّماتی که لاریب و لا شبهه فیه این است که قطعاً وجود نازنین حضرت رسول صلی الله و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین و وجود نازنین ائمه معصومین سلام الله علیهم ، بلکه وجود نازنین حضرت زهرا سلام الله علیها چون حضرت زهرا سلام الله علیها در علم و عصمت و اوصاف و کمالات با ائمه علیهم السلام هیچ فرقی نمی کنند بلکه مقام ایشان، غیر از پدر بزرگوار شان صلی الله و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین و امیر المومنین علیه السلام از مقام سایر ائمه علیهم السلام بالا تر است و فقط مقام امامت را ندارند. ظاهر آن روایات این است که آن علم دوم را به تمام ملائکه و انبیاء عطاء فرموده است خب یک چیزی هست که آن را به چهارده معصوم علیهم السلام عنایت فرموده اما به تمام ملائکه و انبیاء و رسول نداده است. جناب آقای خوئی ره ظاهر آن روایات، این است پس چه چیزی به ایشان یاد داده که آنها یاد ندارند. یک سری روایتی داریم که می فرماید: آن به آن، امور عالم به ما گزارش می شود. بعضی می گویند که علم امام علیه السلام افزوده می شود. من این را نمی توانم تصدیق کنم، بله گزارش می شود، این مثل این می ماند که بلا تشبیه بلا تشبیه یک رئیس جمهوری تمام نامه ها را مطالعه کرده و مطالب را دیده، باز همین مطالبی که متوجه شده است را وزیر می آید دو مرتبه بیان می کند. اینکه علم افزوده می شود به این معنی که مثلا مولانا امیر المومنین علیه السلام تا یک ساعت قبل آن را نمی دانسته و الآن فهمیده است را ما رد نمی کنیم اما تصدیق هم نمی کنیم. مخصوصاً با این نکته ای الآن عرض کردم و قبلا عرض نکرده بودم. با اینکه نکته ای که عرض کردم فرمایش آقای خوئی ره قابل تصدیق نیست کما اینکه قول کسانی که می گویند: «تمام رموز عالم را، هر آنچه خداوند سبحان می داند را به پیغمبر منطق فرموده و ایشان علم بی نهایت دارند» را ما نمی توانیم از آیات و روایات بدست آوریم و نمی شود اینها را ملتزم شد آن هم به نحو یقینی. بله آن چه شیخ اعظم ره فرموده: «ما علم امام علیه السلام به خود ایشان واگذار می کنیم» و این بدین معنی نیست که ما آیات و روایات را تحقیق نکنیم بلکه آیات و روایات و قصص و برهان عقلی و نقلی را وقتی بررسی کنیم، حق مطلب همینی هست که عرض کردم.
هذا تمام الکلام در بحث عام و خاص ، و نسخ و بداء.
مطلق و مقید
بحث بعدی که مرحوم آخوند وارد می شود بحث مطلق و مقید است. مرحوم آخوند اولین مطلبی که در بحث مطلق و مقید طرح می فرمایند، تعریف مطلق است. ایشان می فرمایند: عرف المطلق بأنه ما دل علی شائع فی جنسه. مطلق آنی هست که بر شائع در جنسش دلالت می کند. برخی اشکال کرده اند که این تعریف نه مطرد است و نه منعکس یعنی نه شامل افراد است و نه مانع اغیار زیرا ما دل علی شائع فی جنسه، نکره را نیز شامل می شود زیرا آن هم بر شائع بر جنس دلالت می کند. اسم جنس با اینکه از افراد مطلق است اما طبق این تعریف اسم جنس خارج می شود. تامل بفرمایید و للکلام تتمه و ان شاء الله فردا.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین لعنه الله علی اعدائهم اجمعین