سه شنبه ۱۲/۱۲/۹۹
جلسه ۶۶۳
بسم الله الرحمن الرحیم
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
اللهم کن لولیّک الحجّه بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعه وفی کلّ ساعه ولیّا وحافظا وقائدا وناصرا ودلیلا وعینا حتی تسکنه أرضک طوعا وتمتّعه فیها طویلا.
اللهم العن أوّل ظالم ظلم حقّ محمّد وآل محمّد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العن العصابه التی جاهدت الحسین وشایعت وبایعت وتابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا.
السلام علیک یا أبا عبد الله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله أبدا ما بقیت وبقی اللیل والنهار ولا جعله الله آخر العهد منّی لزیارتکم، السلام علی الحسین وعلی علیّ بن الحسین وعلی أولاد الحسین وعلی أصحاب الحسین.
اللهم خصّ أنت أوّل ظالم باللعن منی وابدء به أولا ثم العن الثانیَ والثالث والرابع اللهم العن یزید خامسا والعن عبید الله بن زیاد وبن مرجانه وعمر بن سعد وشمرا وآل أبی سفیان وآل زیاد وآل مروان إلی یوم القیامه.
***********************************************************
اگر چه دیروز وارد مطلق و مقید شدیم و چند دقیقه هم این بحث را شروع کردیم اما یک نکته ای را در فرمایشات مرحوم حاج شیخ اصفهانی دیدم که از دیدن آن خیلی تعجب کردم. تعجب کردم که مقصودین ایشان از این فرمایش چیست؟ این را عرض کنم بعد ان شاء الله وارد بحث مطلق و مقید می شویم.
ایشان در حاشیه ای که به این عبارت «و إنما نسب الیه تعالی البداء مع انه فی الحقیقه الإبداء» مرحوم آخوند می زند مطلبی را می فرماید که من درست متوجه نشدم که چه چیزی می خواهد بیان نماید و ان شاء الله هم همین طور باشد یعنی من درست نفهمیده باشم که مقصود ایشان چیست. ایشان می فرماید: «بعد ما عرفت أنّ الأشیاء الخارجیّه بجبروتها و ملکوتها و ناسوتها من مراتب علمه تعالى بالعرض حیث أنّ العلم هو الحضور و لا حضور أقوى من حضور المعلول للعلّه» حاج شیخ قبلا فرمود: «و لیعلم أنّ الأشیاء الخارجیه کما هی من مراتب علمه- تعالى- بالعرض» خب چرا بالعرض از مراتب علم خداوند سبحان است «حیث أنّ العلم هو الحضور و لا حضور أقوى من حضور المعلول للعلّه» هر علتی عالم به معلول خویش است. مقصود از اینکه هر علتی عالم به معلول خویش است ـ بر طبق آن چه در ذهنم از کلمات حاج شیخ ره و فلاسفه هست ـ این است که می فرماید: معلول در ذات علت موجود است، خب وقتی معلول در ذات علت موجود باشد قطعاً علت عالم به معلول است.
این را ما نفهمیدیم که یعنی چه که معلول در ذات علت موجود است!؟ مثلا الآن اینکه این پارچه می سوزد در ذات آتش هست!؟ بله اصل سوزاندن در ذات آتش هست اما اینکه سوختن این پارچه که معلول هست، در ذات پارچه باشد را متوجه نشدیم.
بعد ایشان می فرماید: «یمکن أن یقال أنّ المقتضی لموت زید حیث وجد فی الخارج فی عالم من العوالم» وقتی مقتضی برای موت زید در یکی از این عوالم موجود شد «فقد وجد المقتضی بوجود مقتضیه ثبوتاً مناسباً له لا ثبوتاً مناسباً لنفسه» یعنی لنفس مقتضی «و هذا هو العلم و المعلوم أوّلاً» یعنی مقتضی برای موت زید مثلا در عالم لوح یا عالم عقل کلی موجود شد. وقتی آن موجود شد متقضی یعنی مردن موجود می شود منتهی موجود به وجود مقتضی نه اینکه ثبوتاً مناسباً له لا ثبوتاً مناسباً لنفسه. این هم در واقع یک حرف و ادعائی هست که فلاسفه می کند و این هم برای ما معلوم نیست مثلا تیر زدن مقتضی موت است خب اینجا موت موجود می شود منتتهی موجود می شود موت به وجود متقضی. این را هم ما نفهمیدیم. یعنی غیر از وجود متقضی، موت حقیقهً موجود است یا نه، اسناد ثبوت به موت در واقع بالعرض و المجاز است. آن چه حقیقهً موجود هست مقتضی هست. این کلمات را به این معنی می فهمیم اما اگر این معنی مقصود شماست خب چرا این الفاظ را به کار می گیرید؟ اما اگر نه، این معنی مقصود نیست یعنی مقتضی موجود است به وجود متقضی، ثبوتی مناسب با مقتضی که واقعاً مقتضی یک نحو وجودی داشته باشد را ما متوجه نمی شویم.
خب می فرماید: «العلم و المعلوم اولاً» یعنی در اینجا علم هست و معلوم هست اولاً «ثمّ وجدت علّه الحیاه» بعد از آنی که علت حیات موجود می شود «و منعت عن مقتضی الموت» این علت حیات مانع از مقتضی موت می شود «فوجدت الحیاه» حیات موجود می شود «فالحیاه علم و معلوم ثانیاً» حیات و علم و معلوم است ثانیاً «على خلاف الأول» این، بدایه. شما در واقع مشکلات بداء را اصلا توضیح ندادید. یعنی چه که ثم وجدت عله الحیاه!؟ اگر مقصود آن چیزی هست که ما عرض کردیم، خب بله، اما این مثل این می ماند که بگوییم: «این می خواست بمیرد اما علت حیات موجود شد، خب علت حیات موجود شد و دیگر نمرد». شما در واقع مشکلات بداء را حل نکردید و بداء را اصلا توضیح ندادید. توضیح ندادید که چطور ابداء هست. «فبدا و ظهر فی مرتبه من مراتب علمه تعالى ما ظهر خلافه أوّلاً» اولاً ظَهَرَ موت آن بعد ظَهَرَ حیات آن. اگر به این معنی که شما معنی کردید و ما آن را عرض کردیم…، اصلا بداء را معنی نکردید. شما گفتید: اولاً مقتضی موت موجود شد بعد علت تامه حیات موجود شد. علت تامه حیات از مقتضی موت منع کرد فوجودت الحیاه. خب اینکه می فرمایید: «هذا وجه دقیق لا یعرفه إلاّ أهل التحقیق» و بعد فرموده اید: « فافهم أو ذره لأهله فکل موفق لما خلق له» هر کسی که برای آن چه خلق شده موفق است. خب این طمطراق با این ظاهر کلام شما نمی خواند جناب حاج شیخ ره. اصلاً معلوم نیست که مقتضی باشد و علت تامه حیات مقتضی را منع کند بلکه ممکن است چه بسا مقتضی از بین برود، وقتی صدقه می دهد اصلا مقتضی موت از بین برود نه اینکه مقتضی موجود باشد و مانع از ایجاد متقضی بیاید. لذا این عبارت را من نفهمیدم که واقعاً یعنی چه؟ شما اولا بداء را توضیح ندادید. و ثانیاً اینکه فرمودید مقتضی موجود می شود خب شاید اصلا مقتضی موجود نشود چون ممکن است مقتضی حیات هم باشد ولی مقتضی حیاتش با صدقه دادن…، حال اگر مقصود شما این است که مقتضی حیات با غمض عین از صدقه دادن نیست، خب دیگر این حرف که علت تامه آمده مانع می شود… خب عرض کردیم ممکن است مانع نشود علاوه بر اینکه این مطلب دقیقی نیست. شما بداء و اشکالات و مطالب را بیان نکردید. البته معمولا مطالب فلسفی که حاج شیخ ره بیان می فرماید ـ البته ایشان جزء قوی هاست و کار مابقی افراد خراب تر است ـ ….ولی این مطلبی نیست که …. و من نفهمیدم مقصود ایشان چیست؟
مطلق و مقید
بعد مرحوم آخوند وارد بحث مطلق و مقید می شود. ایشان می فرماید: مطلق تعاریفی دارد یکی از این تعاریف این است که «ما دل علی شائع فی جنسه» آن چه که بر شائع در جنسش دلالت می کند. الآن رجل دلالت می کند بر چیزی که در جنس مرد شیوع دارد. بعد می فرماید: این تعریف، تعریف کامل نیست چون یکی از شرایط تعریف این است که جامع افراد و مانع اغیار باشد به عبارت دیگر مطرد و منعکس باشد در حالی که این تعریف نه جامع افراد است و نه مانع اغیار است. اما مانع اغیار نیست زیرا «أیّ» در «أیّ رجل» بر شایع در جنس دلالت می کند و حال آنکه این از الفاظ عموم است، و جامع افراد نیست زیرا اسم جنس مطلق است اما این تعریف شامل آن نمی شود زیرا اسم جنس بر جنس دلالت می کند و بر شایع در جنس دلالت نمی کند.
بعد مرحوم آخوند اشکال می کند و می فرماید: این تعاریف ،تعاریف شرح الاسمی است و این تعاریف برای تقریب به ذهن است و تعریف حقیقی نیست یعنی حد تام و حد ناقص و رسم تام و رسم ناقص نیست تا اینکه شما بگویید که از شرایط تعریف این است که جامع افراد و مانع اغیار باشد. پس این تعاریف، تعاریف شرح الاسمی هست و می خواهد مطلب را به ذهن نزدیک کند.
به این فرمایش مرحوم آخوند دو اشکال شده است. یک اشکال، اشکالی هست که مرحوم حاج شیخ کراراً و مراراً به آخوند ره کرده است. ایشان می فرماید: اینکه از این تعاریف، به تعاریف شرح الاسمی تعبیر کرده اید خلاف اصطلاح است بلکه اسم این تعریف، تعریف شرح اللفظی است زیرا تعریف شرح الاسمی و تعریف «ما» حقیقی، همان حد تام و حد ناقص و رسم تام و رسم ناقص است منتهی از تعریف شیء بعد از وجود آن، به تعریف حقیقی و ما شارحه تعبیر می کنند و از تعریف شیء قبل از وجود شیء به شرح الاسم تعبیر می کنند. شرح الاسم همان تعریف حقیقی است منتهی این تعریف حقیقی قبل از وجود و بعد از وجود … چرا که می گویند: تا شیء موجود نشود، کنه آن حقیقهً شناخته نمی شود. تعریف حقیقی بعد از وجود شیء است. بله جناب آخوند ره ما یک تعریف شرح اللفظی داریم مثل «سعدانه: نبتٌ» که می خواهد لغت را به ذهن نزدیک کند مانند اینکه از انسان سوال می کنند، می گویند: این موجودی که بر روی دو پا راه می رود. خب اگر یک خرسی بر روی دو پا ایستاد و راه رفت نمی گویند که تعریف، ناقص است زیرا او می خواسته انسان را به ذهن نزدیک کند. تعریف شرح اللفظی، یک تعریف غالبی هست و تعریف حقیقی شرح الاسمی یا تعریف ما حقیقیه نیست.
اشکال دوم را مرحوم شیخنا الاستاذ بیان می کند. ایشان می فرماید: در تعریف همیشه باید معرِّف، از معرَّف اجلی و اظهر باشد حتی در تعریف شرح اللفظی. اگر کسی سوال کند انسان یعنی چه؟ جواب دهند: یعنی آدم. سوال کند: آدم یعنی چه؟ جواب دهند: اسطقس فوق اسطقسات. خب او می گوید: من انسان و آدم را بلد بودم بنویسم اما این را نه بلد هستم بنویسم و نه بلد هستم تلفظ کنم. خب این تعریف غلط است. اینجا هم شما آمده اید مطلق را به «ما دل علی شائع فی جنسه» تعریف کرده اید که «شائع فی جنسه» به مراتب در ارتکاز عرف از لفظ مطلق اخفاء است. شما به هر عوامی یا پیر زنی بگویید، می گوید: مادر تو مطلق گفتی و قید نزدی، اما نمی فهمد که آن، شائعٌ فی جنسه است. لذا این اشکال به آقای آخوند ره وارد است.
بعد خود آخوند ره می فرماید ـ البته شاید از غیر آخوند باشد ـ : لفظ مطلق که در روایات وارد نشده تا بخواهیم معنی کنیم بلکه آن چه مهم هست این می باشد که الفاظی که مطلق هستند را بشناسیم. مثلا بدانیم لفظ رجل به حمل شایع، مطلق است ولو اینکه کلمه مطلق را خیلی نتوانیم دقیق معنی کنیم.
یک عرضی من دارم و آن این است که جناب آخوند ره اینکه شما به اسم جنس نقض فرمودید و گفتید که اسم جنس به شایع در جنس دلالت نمی کند و مرحوم آقای ایروانی فرموده: اولی این است که این گونه تعریف که مطلق یعنی «ما دل علی معنی شایع مرسل فی غیره» مطلق آنی هست که بر معنای شایع مرسل فی غیره دلالت می کند. استاد: این تعریف خیلی پیچیده تر از معنایی هست که مرحوم آخوند بیان فرمود. اما اسم جنسی که آخوند ره نقض فرمود و بیان کرد که اسم جنس با اینکه یکی از مصادیق مطلق است ولی داخل در تعریف نیست. خب چرا داخل در تعریف نیست!؟ الآن اگر به زید بگوییم: «انسان» غلط است!؟ زید جنس انسان نیست!؟ اگر مراد شما از جنس آن کلی طبیعی و نوع می باشد خب قطعاً آن مطلق نیست. من نفهمیدم چطور نکره مطلق است ولی اسم جنس مطلق نیست. نگویید: آخوند ره قبول دارد که مطلق است، چرا که می گوییم: نه، چطور ما دل علی شائع فی جنسه بر نکره صدق می کند اما بر انسان صدق نمی کند!؟ ممکن است بگویید: مگر انسان اسم جنس نیست، خب در این صورت می شود: ما دل علی جنس فی جنسه. جواب می دهیم: ما نمی گوییم که ما دل علی جنس فی جنسه، بلکه اسم جنس بر افراد جنس منطبق می شود. در واقع ما دل علی شائع فی جنسه یعنی ما دل علی افراد جنسه، خب این چه اشکال دارد که ما بگوییم اسم جنس بر افراد جنس دلالت می کند. پس ما این را متوجه نشدیم اما این خیلی مهم نیست.
بعد مرحوم آخوند وارد الفاظ مطلق می شود. ایشان می فرماید: یکی از این الفاظ مطلق اسم جنس است. خب اسم جنس برای چه چیزی وضع شده است؟ برای اینکه معلوم شود اسم جنس برای چه چیزی وضع شده است باید انواع ماهیات را توضیح دهیم تا بعد ببینیم معنی اسم جنس کدام یک از این معانی هست.
ماهیاتی که انسان تصور می کند، یک ماهیت مبهمه مهمله است، یک ماهیت لابشرط مقسمی هست، یک ماهیت لا بشرط قسمی هست، یک ماهیت بشرط شیء هست و یک ماهیت بشرط لا هست. اعتبارات ماهیت پنج قسم دارد، مبهمه مهمله، لا بشرط مقسمی، لا بشرط قسمی، بشرط شیء و بشرط لا.
مرحوم آخوند از ماهیت لا بشرط مقسمی، در مقابل ماهیت مبهمه مهمله هیچ تکلمی نمی کند بلکه آن طور که در ذهنم هست در بعضی از جاها برخی عبارت صاحب الکفایه ماهیت مبهمه مهمله را همان ماهیت لابشرط مقسمی گرفته است. اینجا اصلا تکلمی از لا بشرط مقسمی نمی کند و فقط چهار قسم را طرح می فرماید.
خب ماهیت مبهمه مهمله یعنی ماهیتی که فقط به ذات و ذاتیات آن نظر شده و فقط آن ها لحاظ شده و اصلا به غیر ذات نظر نشده و نسبت به غیر ذات مجمل است. نظر فقط مقصور به ذات و ذاتیات است. انسان، حیوان ناطق است و اصلا به غیر ذات و ذاتیات اصلا توجه نشده است.
ماهیت لا بشرط مقسمی که در فرمایش مرحوم حاج شیخ اصفهانی و آقای مظفر و آقای خوئی هست یعنی ماهیت لحاظ شده و ماهیت به غیر خودش نیز سنجیده شده است اما نه وجود غیر خودش شده و نه عدم غیر خودش لحاظ شده است. نه وجود غیر خودش و نه عدم غیر خودش لحاظ شده است. ماهیت لا بشرط مقسمی یعنی قصر نظر شده به ذات و به خارج از ذات هم لحاظ شده است. این ماهیت لا بشرط مقسمی است.
ماهیت بشرط شیء یعنی ماهیت لحاظ شده و نسبت به شیئی در خارج هم سنجیده شده است. ذات و ذاتیات را با یک امری خارج از ذات لحاظ کردیم و آنرا در ماهیت اخذ کردیم مثل رقبه مومنه.
ماهیت بشرط لا یعنی به ذات و ذاتیات نظر کردیم و این ذات و ذاتیات را با یک امری خارج از ذات سنجیدیم و عدم آن را در این ماهیت اخذ کردیم و در نظر گرفتیم یعنی آن نباشد.
غیر این چهار مورد یک مورد پنجمی داریم و اسم آن، ماهیت لا بشرط قسمی است. ماهیت لابشرط قسمی یعنی انسان سنجیده شده، ذات و ذاتیات آن لحاظ شده و نسب به خارج خودش هم لحاظ شده غایه الامر نه وجود خارج از ذات اخذ شده و نه ماهیت آن اخذ شده است. هم وجود آن شیء رفض شده و هم عدم آن رفض شده است.
خب این اعتبارات ماهیت است، حال باید ببینیم موضوع له اسم جنس کدام یک از اینهاست. تا قبل از مرحوم سلطان العلماء، موضوع له اسم جنس را ماهیت مقیده می دانستند یعنی ماهیت بشرط شمول و به شرط ارسال و به شرط عموم و به شرط اطلاق. مرحوم سلطان العلماء فرمود: موضوع له اسم جنس ماهیت مبهمه مهمله است. هیچ چیز با ماهیت لحاظ نشده است. اصلا نسبت به غیر خودش عدم اللحاظ است و فقط نظر مقصور به ذات و ذاتیات است. خب چرا موضوع له اسم جنس ماهیت مبهمه مهمله است؟ مرحوم آخوند می فرماید: عقیده ما هم همین است که موضوع له اسم جنس ماهیت مبهمه مهمله است. خب چرا ماهیت لا بشرط قسمی نیست؟ ایشان می فرماید: زیرا ماهیت لا بشرط قسمی یعنی ماهیت مقید به لحاظ، موطن ماهیت مقید به لحاظ ذهن است چرا که موطن لحاظ، ذهن است و جای مقید به امر ذهنی ذهن است و حال آنکه قطعاً اسم جنس بر خارج صدق می کند و مثلا به زید می توانیم بگوییم انسانٌ خب چطور ممکن است که بگوییم: موضوع له اسم جنس ماهیت لا بشرط قسمی است و حال آنکه ماهیت لا بشرط قسمی مقید به لحاظ است و جای امر مقید به لحاظ ذهن است. چیزی که موطنش ذهن است چطور بر خارج منطبق می شود!؟ اتحاد، حمل و انطباق باید هر دو در یک عالم باشند. پس ماهیت لا بشرط قسمی نمی شود اما چرا ماهیت بشرط السریان و الشمول و الاطلاق نیست؟ و للکلام تتمه و ان شاء الله فردا.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین لعنه الله علی اعدائهم اجمعین