متن اصول ، جلسه 292 ، یکشنبه ، 24 دی 96

بسم الله الرحمن الرحیم

کلام در این بود ایا موافقت امر غیری موجب ثواب میشود یا نه؟ بعضی مثل آخوند اشکال کردند که امر غیری استحقاق ثواب نمیاوردنقض شد به اینکه تکلیف آیات و روایاتی که دلالت میکنند بر ثواب داشتن مقدمه چه میشودند؟ جوابهایی از اینها دادند. خلاصه جوابهایی که داده شد:

جواب اول: جواب آخوند) ثواب بر مقدمات نیست بلکه بر ذی المقدمه است و مقدمات باعث میشوند که عمل ذا مشقت شود اهمز و افضل شود.

نقد جواب اول) خلاف آیات و روایات است.

ان قلت: الرحمن علی العرش استوی، هم خلاف ظاهر است.

قلت: در آنجا نمیشود به ظاهر اخذ کرد چون عقلا محال است و در جایی که عقلا اخذ به ظاهر محال است قطعا ما باید آن را توجیه کنیم ولی جایی که یک روایتی، ظاهری دارد، آیه شریفه یک ظاهری دارد، و میشود به این ظاهر اخذ کرد ما حق نداریم بر خلاف آن عمل کنیم و میشود به این ظاهر اخذ کرد کما اینکه در جواب های بعدی میآید.

جواب دوم (جواب مرحوم نایینی): این آیات و روایاتی که در بیان ثواب مقدمات آمده اند را حمل میکنیم بر استحباب مقدمه. همانگونه که غسل جمعه مستحب است خود قدم برداشتن برای زیارت سید الشهداء (ع) نیز مستحب نفسی است چه اشکالی دارد؟ این آیاتی که در غزوه تبوک وارد شده اینها را مرحوم نایینی حمل بر استحباب نفسی کرده که خود اینکه انسان در محضر پیغمبر اسلام (ص) با او مسافرت کند این موجب اجلال و شکوه و عظمت پیغمبر میشود وقتی محمل پیغمبر بیاید و هزار محمل پشت سرش این خودش اجلال پیغمبر است و اجلال پیغمبر از  اعظم مستحبات است.

روایات نیز همین طور خود قدم برداشتن برای زیارت سید الشهداء (ع) تعظیم شعائر است و خودش جزء مستحبات مهم است.

نقد جواب دوم: گاهی شارع ثوابی به عملی میدهد مثلا: (من سرَّ لحیته فله کذا..) اگر این عمل مستحبّ نفسی نباشد ما نمیتوانیم بگوییم ثواب دارد و اصلا وجهی برای استحقاق ثواب بر تسریح لحیه نیست. این خودش دال بر استحباب است. یعنی همانگونه که اگر در روایتی بفرماید: سَرِّح لحیتک، لحیه ات را تسریح کن، که امر دالّ بر استحباب است، هکذا یکی از طرق استحباب بیان ثواب است و این را نمیشود منکر شد و ما در روایات زیاد داریم حتی ما در روایت داریم به این مضمون که اگر زن حامله سیب بخورد بچه اش زیبا میشود، آیا ما این را حمل کنیم بر امر ارشادی که حضرت مثلا پزشکی درس میداده یا اینکه این خودش بیان استحباب باشد ولی این تعبیر أوقع فی النفوس باشد، چون اگر به این خانم بگویی اگر سیب بخوری فردای قیامت آتش جهنم را نمیبینی گوش نمیدهد ولی همین که گفتی بچه ات قشنگ میشود و لو شده کیلویی 500 میلیارد تومان هم میدهد و میخورد و این برای تأکید است و  این خودش یکی از بیان های استحباب است.

در مانحن فیه هم همینطور. کسی که قدم بر میدارد برای زیارت امام حسین (ع) خداوند به ازاء هر قدمش یک حسنه میدهد و خودش مستحب است کما اینکه مرحوم نایینی هم پذیرفته.

این مطلب در این قسم درست است. اما قسمی است که بیان ثواب دو راه دارد:

یا ممکن است خودش مستحب نفسی باشد، و  یا ممکن است انقیاد باشد که نفس انقیاد خودش ثواب دارد. حرکت به آن نحوی که محبوب مولا باشد عقلا قابلیت ثواب و تفضل دارد در ما نحن فیه ما نمیتوانیم بگوییم اگر ثوابی آمد ما کشف از استحباب میکنیم

چون با غمض عین  از استحباب ثواب در او تعقل  دارد خود اتیان مقدمه به قصد توصل به ذی المقدمه خودش حرکت به سوی جهت محبوب مولا است. کسی که به سمت جهت محبوب مولا حرکت میکند خودش اطاعت امر نفسی است و جای ثواب دارد.

در ما نحن فیه نیز همین طور است. وقتی خود زیارت امام حسین (ع) ثواب داشت، حرکت به این قصد نیز ثواب دارد. شاهد آن نیز این است که در خود روایتی که دیروز خواندیم هم ماشیا هست و هم راکبا هست، آن زمان شتر و… بوده امروزه هم میتواند پیاده برود یا با ماشین و هواپیما و… برود. خب حضرت فرموده اگر با شتر بروی به ازاء هر قدمی که شتر بردارد و اگر خودت بروی به ازاء هر قدمی که خودت برداری. در اینجا وجهی ندارد که ما حمل بر استحباب کنیم لذا از اخبار من بلغ استحباب فهمیده نمیشود. چرا ما نباید بگوییم: من بلغه ثواب علی عمل فأتاه برجاء ذلک الثواب آتاه الله و لو لم یقل به رسول الله (ص) یعنی عمل به رجاء ثواب داشتن خودش مستحب است، مثل احتیاط که خودش استحباب نفسی دارد، چرا نمیگویند چون میگویند اعطاء ثواب لازم اعم است و دو راه دارد. پس وقتی دو راه داشت ما نمیتوانیم کشف استحباب کنیم. لذا جواب مرحوم نایینی هم ناتمام است.

جواب سوم: (جواب شیخ  اعظم در مطارح و آقای ایروانی در حاشیه کفایه):

این روایات نه دال بر استحباب نفسی اند، نه ثواب بر مقدمه میدهند و نه موجب میشود که افضل الاعمال اهمزها با مشقت شود. خیر این روایات در مقام بیان کمیت ثواب است که اگر کسی به زیارت امام حسین (ع) رفت اگر ثواب را برقدم های او تقسیم کنند به ازاء هر قدمی این قدر ثواب به او میدهند نه این که ثواب را به قدم بدهند مثل اینکه گفته میشود که فلانی اینقدر پول دارد که اگر اسکناسهایش را هزار تومانی بکند و چیده شوند از اینجا تا  استرالیا را در میگیرد.

لذا میخواهد مقدار و مبلغ ثواب را بیان کند. استشهاد هم کرد به آن روایاتی که به قدمهایی که زائر امام حسین (ع) به هنگام برگشت بر میدارد ثواب تعلق میگیرد و حین برگشت که دیگر مقدمه نیست.

نقد جواب سوم: خلاف ظاهر روایات است چون ظاهر این است که به خود این خطوه ثواب میدهند و تقسیمی در کار نیست.

جواب چهارم: جواب آخوند) روایات را حمل بر تفضل میکنیم. خداوند از باب تفضل میخواهد به کسی که میخواهد در راه زیارت  امام حسین (ع) قدم بردارد بدهد.

ما عرض کردیم این تفضل درست نیست. چون شما در امر نفسی میگفتید: لاشبهة در اینکه کسی که موافقت امر نفسی میکند استحقاق ثواب و اگر عصیان کند استحقاق عقاب دارد. چون موافقت و مخالفت امر نفسی قرب و بعد میآورد،  ثواب و عقاب هم از تبعات قرب و بعد  است. در امر غیری اشکال کردیم که نه موافقتش قرب میآورد و نه مخالفتش بعد میآورد.

عرض ما این است که معنای اینکه ثواب و عقاب از تبعات قرب و بعد است یعنی چه؟ یعنی چون خداوند دلش میخواهد کسی که نزدیک میشود را ثواب میدهد و اگر هم دلش نخواهدثواب نمیدهد؟

اگر بگویید دل به خواهی است که دیگر ثواب و عقاب نباید تابع قرب و بعد باشد.

و اگر بگویید ثواب و عقاب لازمه لا ینفکّ قرب و بعد است یعنی کسی که نزدیک شد خداوند باید به او ثواب بدهد، نمیتواند ثواب ندهد، حال یا قبیح است و یا در مرام آخوند که ذوق فلسفی دارد و بعید نیست از حرفهای اسفار متأثر شده باشد اصلا ثواب یا عقاب فعل خداوند نیست همانگونه که عالم خلقت یک قابلیتی پیدا میکند تا صورتی به او اعطاء شود، یک صورتی قابلیت دارد برای صورت دیگری در عقبی و دست خداوند نیست. یکی  از این دو مطلب را شما باید در استحقاق قائل شوید.

ولی در امر غیری چون قرب و بعد ندارد پس ثواب و عقاب هم ندارد ولی خداوند میتواند ثواب بدهد.

اولا این تفضل با ثواب و عقاب که در صدر عبارتتان بود سازگار نیست. اگر عبارتتان استحقاق بود که خیلی خوب میشد ولی تمام عبارات شما این است: المثوبة و العقوبة من تبعات القرب و البعد. حال اگر توجیه کنیم عبارت کفایه را که مثلا تقدیر عبارت استحقاق المثوبة و استحقاق  العقوبة است نه خود مثوبه و عقوبه.

اگر جایی قرب و بعد نبود استحقاق ثواب و عقاب نیست ولی خداوند میخواهد تفضل کند. راه رفع تناقض صدر و ذیل کلام آخوند منحصر در همین است که ما گفتیم.

این هم خلاف مسلک آخوند است و این توجیه را نیز نمیتوان طبق مسلک آخوند قبول کرد. غایة ما فی الباب این شد که منظور استحقاق ثواب و عقاب باشد لکن در امر غیری میگوید من که نگفتم ثواب و عقاب بلکه گفتم استحقاق، ولی اینجا دلم میخواهد و از جیبم میدهم.

این را هم نمیتواند بگوید. چون میگوییم خداوند این تفضل را میتواند نداشته باشد یا نمیتواند؟

اگر بگویید نمیتواند که میشود استحقاق. و اگر بگویید میتواند تفضل نداشته باشد معنایش این است که الان اراده تفضل کرده ولی میتوانسته اراده تفضل هم نداشته باشد.

آیا این اراده تفضل در ذات حضرت حق ممکن الوجود است یا واجب الوجود؟

اگر ممکن الوجود است، الشیء ما لم یجب لم یوجد چطور شد که این اراده در ذات حضرت حق نبود و اکنون موجود شد؟ خب یک چیزی باید در آن تأثیر داشته باشد؟

شما که میگویید نمیتواند چون خداوند میشود محل حوادث؟ پس قطعا این اراده واجب الوجود است و در ذات خداوند بوده لازمه ذات  اوست. خب اگر تفضل لازمه ذات اوست این چه تفضلی شد؟

ممکن است کسی بگوید آقا ما فقط اسمش را تفضل میگذاریم. ما میگوییم: خب در امر نفسی هم اسمش را تفضل بگذار! چه چیزی در امر غیری هست که در امر نفسی نیست؟ و یکی از تالی فاسدهایی که بر مبنای آخوند و فلاسفه بار میشودهمین است که کسی که قاعده(کلّ ممکن الوجود ما لم یجب لم یوجد) تسرّی بدهند به فواعل اختیاری چه خداوند و چه انسانها اصلا عالم را نمیتوانند  توجیه کنند و اصلا صحبت دین نیست.خلقت را نمیتوانند توجیه کنند. غیر از اینکه اگر لوازم آن را ملتفت باشد مستلزم کفر است و قطعا اینها ملتفت لوازم نیستند، مثل مرحوم آخوند قطعا ملتفت لوازم نیست.

پس تفضل را ما نفهمیدیم! لفظ تفضل است ولی واقعش اجبار است. خب اجبار همان استحقاق است.

جواب پنجم: جواب خود ما است) تفضل است. چون ما قائلیم اراده خداوند مثل مخلوقات تابع اختیار خودش است: اذا اراد کان و لم یُرد ثمّ اراد، شاء لم یشئ، ان شاء دلش خواسته تفضل میکند، جای بحث ندارد. تفضل جاهم دارد. حتی خداوند میتواند بر امر غیری عقاب هم بکند، همه قبول داشتند که عقاب نمیشود ما میگوییم عقاب هم امکان  دارد. خداوند بفرماید اگر فلان مقدمه را نیاوری من چوبت میزنم چه اشکالی دارد؟ چون صرف گوش ندادن به حرف مولا استحقاق عقاب میآورد.

حالا ثواب یا عقاب هست یا نیست؟ میگوییم در آن مقدماتی که شارع بیان فرموده، عقاب هم اگر کند اشکالی ندارد. چنین مقدمه ای را اگر شارع بخواهد عقاب کند عقل جلوی او را نمیگیرد.

و این حرف نیز غلط است که ثواب غیری دائر مدار امر غیری است. شارع ولو بفرماید مقدمه واجب را واجب نکرده ام همه اصولیون اگر بگویند ثواب نیست اشتباه کرده اند و من بر مقدمه ثواب میدهم، عقاب میکنم، همانگونه که متجرّی را میتواند عقاب کند بدون اینکه حرمتی در کار باشد و همانگونه که منقاد را میتواند ثواب بدهد بدون اینکه امری در کار باشد، لذا میتواند ثواب به مقدمه دهد میتواند عقاب دهد هیچ شبهه ای وجود ندارد و اصلا من مانده ام چرا باید اعلام با همه جلالتشون در بحثی به این روشنی در حیث و بیث افتاده اند.

هذا تمام الکلام در مقام اول که ثواب و عقاب در امر غیری باشد.

و اما مقام ثانی: آیا امر غیری امکان تقرّب دارد؟ آیا عبد میتواند به وسیله امر غیری به خداوند تقرّب بجوید؟

آخوند فرمود: نه. فرمود قرب و بعد برای امر نفسی است. مرحوم آقا ضیاء و ایروانی فرمودند: اصلا امکان تقرب از لوازم لاتنفکّ امر است هر جا که مولا امر کند قطعا امکان تقرب هست. چون هر امری که از مولا صادر میشود دو سوال در ماوراء آن قرار دارد. یا ایها  الذین آمنوا اقیموا الصلاة دو تا سوال پشت آن قراردارد:

1)چرا فرمود نماز بخوانید. خب میفرموید به ایتام وفقرا کمک کنید چرا به صلات امر کرد؟ خب میگویند صلات مصلحت ملزمه دارد.

2) چرا امر میکند و ارشاد نکرد؟ میفرمود کسانی که میخواهند آدم شوند قربان کلّ تقی شوند نماز بخوانند چرا امر کرد؟

یک غرض  در متعلّق است که از آن به مصالح و مفاسد تعبیر میکنند و یک غرض در جعل است که اصلا چرا امر کرد و راهنمایی نکرد. میگویند شاید این امر به عبد برسد و به خاطر اینکه خداوند فرموده عمل کند و اگر امر نمیکرد عمل نمیکرد مثل اکثر ماها. خب روزه کل سال به جز سه روز مگر مستحب نیست؟! چون نظر ما این است که روزه روز عاشورا اینکه فرمودند هم خودش مستحبه و هم ترکش مستحبه این غلط است و به نظر ما شبهه شرعی دارد مخصوصا فی زماننا هذا اگر در فقه عامه این دارج باشد حرمتش از حرمت روزه عید فطر آکد است چون روزه فطر فقط حرمت تشریعی دارد و فقط امر ندارد ولی روزه عاشورا حرمت ذاتی دارد لذا بعضی ها روز عید فطر را مسافرت میکنند در حالی که یوم الشک مسافرت نمیخواهد.

خب چرا همه ماه رمضان روزه میگیرند؟ چون خداوند امر فرموده. و لذا اگر میفرمود هر کس روزه بگیره بدنش صحت پیدا میکند و قندش پایین میآیدو … خواهیم گفت ولش کن و کیفیت را بر کمیت ترجیح میدهیم. حال اگر شارع امری کند که داعویت نداشته باشد عبث و لغو خواهد بود. اینکه شما میگویید امر غیری قرب ندارد قرب مگر چیست؟ ماشین است که بیاید نزدیک تر ماشین دیگر پارک شود؟ اینکه نیست. قرب یعنی چون خداوند فرموده من انجام میدهم. این فرمایش آقای ایروانی به آقا ضیا بود.

آقای صدر سه وجه ذکر کرده برای اینکه قرب و بعد در امر غیری محال است؟

وجه اول: وجوب غیری به کدام مقدمه تعلق میگیرد؟ به مقدمه موصله. چون اگر بخواهیم به شارع بگوییم من میخواهم لباسهایم را بشورم، وضو بگیرم رو به قبله هم بایستم سپس چرت بزنم ولی نمیخواهم نماز بخوانم. میگوید: بیخود! من اینها را در صورتی میخواهم که منجر به نماز شود. چه زمانی من این مقدمه موصله را بیاورم؟ وقتی که قصد توصل داشته باشم. توصل یعنی داعی حقیقی آن امر نفسی است. مثلا کسی می دود به او میگوییم چرا می دوی؟ میگوید: الان درب حرم را میبندند، به او میگوییم خب ببندد؟ میگوید: به نماز نمیرسم. پس این نماز است که او را می دواند. پس امر غیری داعی نیست و امر نفسی داعی است. سپس آقای صدر خودش اشکالی میکند که این حرف غلط است چون بین دو مطلب خلط شده.

گاهی میگوییم مقدمه موصله واجب است. گاهی میگوییم مقدمه به داعی توصل به ذی المقدمه واجب است. دو مطلب شد.

الان ممکن است کسی لباسش را بشورد ریاءا، ولی نماز بخواند آیا این مقدمه موصله است؟ امر غیری به مقدمه موصله تعلق گرفته یک مطلب است، داعی بر اتیان مقدمه توصل به ذی المقدمه است مطلب دیگری است. مثل اینکه کسی بگوید نماز جمعه ای که بعدش تجارت بکنی؟ میگوید اشکال ندارد. نماز جمعه میخوانم بعد از آن به تجارت میروم این شد نماز جمعه موصل به تجارت. ولی چرا اینکار را کردم؟ ریاءا. این غیر از این است که بگویی نماز جمعه میخوانم و داعی من این است که بعد از نماز جمعه تجارت کنم. شما دو مطلب را خلط کردید.

بله مقدمه موصله واجب است یک مطلب است، و مقدمه را به قصد توصل به ذی المقدمه باید بیاوری و قصد توصل به ذی المقدمه ممکن نیست مگر اینکه امر نفسی داعی شودمطلب دیگری است.

وجه دوم که در کلمات ایشان برای امکان تقرب هست: امر که داعی نمیشود، چون حقیقت امر یک امر اعتباری است و نمیتواند داعی شود. ممکن است کسی بگوید: امر اعتباری داعی نمیشود بلکه اراده مولا که اصل امر است داعی میشود. بلکه آن هم داعی نمیشود، چون راهنمایی و رانندگی و ا هالی محل تابلو میزند که این خیابان یک طرف است، تابلوی اهالی محل را یک قلدری میکند ولی تابلوی راهنمایی و رانندگی را کسی جرأت ندارد بکند، خب هردو اراده دارند ولی چون پشت اراده راهنمایی و رانندگی جریمه است ولی اهالی محل نمیتوانند کاری کنند. داعی بر عمل یا اعطاء ثواب است یا خوف از عقاب است یا اهلیت برای عبادت است. خب وقتی ما گفتیم امر غیری نه اعطاء ثواب و نه عقاب و نه اهلیت برای عبادت دارد معنا ندارد داعی شود. پس وجه دوم برای اینکه امر غیری امکان داعویت ندارد و قرب نمیآورد چون در واقع داعی آن سه امر پشت پرده است. به همین جهت بعضی از قدما فرمودند ظهار: حرامٌ معفوّ، ذنب مغفور. گفتند یعنی چه؟ مسخره کردید؟ اگر خداوندبفرماید زنا گناه است ولی من بخشیدم و عقاب نمیکنم آن وقت زنا از وطی حلال بیشتر میشود.

وجه اول که ذکر شد این بود که امر غیری چون ثواب، عقاب و اهلیت ندارد لذا داعویت ندارد. اما وجه دوم بماند برای فردا.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *