بسم الله الرحمن الرحیم
دوشنبه ۹۷/۲/۳ (جلسه ۳۴۲)
رسیدیم به این بحث که آیا امر به شیء مقتضی نهی از ضد هست یا نه؟ مرحوم آخوند کلمه اقتضا را و ضد را معنا کرد.
محقق خویی در طلیعه بحث وارد این شده که این مسئله اصولی هست یا نیست؟ بعد کلمه اقتضا و ضد را تبعا لمرحوم آخوند معنا فرموده بعد وارد بحث شده
دیروز عرض کردیم این اقتضا به معنا ی لغوی اش است که یکی از معانی لغوی اش یعنی معنا، اگر کسی می گه امر به شیء مقتضی نهی از ضد هست یعنی عینش است، چون میگه امر یعنی منع از ترک، اونی که می فرماید جزئش است یعنی امر عبارت است طلب الفعل مع المنع من الترک اونی که می فرماید لازمه اش است یعنی امر طلب شیء است ولی چون طلب موصوف است ولی چون این لازمه را دارد که منع از ترک . اینا در جزئیت و در عینیت در ضد عام معنا دارد و گرنه در ضد خاص معناندارد که کسی بگه امر به شیء عین نهی از صلات است. امر به ازاله عین نهی از صلات است.اینها مال اونجاست. خب اینها مهم نیست ولی چیزهایی هست که… مثل چشم پزشکی که بهش بگن که میگه من فوق تخصص قرنیه چشم دارم میگه قرنیه چیه؟ میگه من چیکار به قرنیه دارم این اصلا زشت است. حالا کسی که متخصص اصول است ، این اقتضا را … این ها یک مقداری از خودبحث های علمی مهم تر است یعنی اینها اصلا کسی یک مقداری اینها را بلد نباشد من خیال می کنم شاید حرمت داشته باشد چون شاید هتکش باشد، کسی بگه چی؟ میگه من نمیدانم الفاظ کاری ندارم.
اما اینکه این مسئله اصولی هست یا نه؟ خب این مسئله اصولی است . چون بحث ما از این نیست که امر به شیء مقتضی نهی از ضد هست یعنی ما بحث کنیم ازحرمت ضد تا کسی بگه این مسئله، فقهی است. نه؛ ما بحث ما ازاین اقتضا و ملازمه است. که آیا امر به شیء ملازمه دارد ، اقتضا دارد یا نه؟ لذا این مسئله اصولی است.
اینکه از مبادی احکامیه است همانطور که محقق خویی فرموده مبادی احکامیه باز چیه؟ خب ما یک مبادی تصوریه ، یک مبادی تصدیقیه ، ولی مبادی احکامیه مثل اجتماع وجوب و حرمت، وجوب آیا اقتضا دارد حرمت ضدش را، یا نه؟ مثل وجوب مقدمه، اینا هم که اصلا من نمیدانم مبادی احکامیه را چرا در آوردند . بعد هم این بحث ها اصلا غلط است. حالا کسی آمد گفت آقا امر به شیء مقتضی نهی از ضد است جزء مبادی احکامیه است، خب بسیار خب! مبادی احکامیه را یک کتابی براش نوشتند یک علمی براش نوشتند؟ نه، خب این یک جایی باید بحث بشه. چون ثمر دارد. خب مناسبش اصول است حالا گیریم جزء مبادی احکامیه، ما یک علم نداریم به اسم مبادی احکامیه، لذا این حرف ها اصلا ذکرش هم بی فایده است.
اما بعضی اشکال کردند که امر به شی مقتضی نهی از ضد هست این مسئله اصولی نیست چون ثمره فقهی ندارد . چطور ثمره فقهی ندارد ، از این ملازمه ما کشف می کنیم ، استنباط می کنیم حرمت ضد را ، این حکم فقهی نیست؟ فرمودند: نه. چون حرمت ،اینجا حرمت غیری است. نه ثواب دارد، نه عقاب دارد، نه دلالت بر فساد می کند، باید یک اثری داشته باشد و گرنه اگر یک اصولی بحث کند کوه قاف مثلا هزار تن است یا دو هزار تن است میگه کوه قاف کجاست؟ باید احکام شرعی هم بایدیک احکام شرعی ای باشد که به وظیفه عملی مکلف اثر داشته باشدیا به لحاظ ثواب ، یا به لحاظ عقاب، یا به لحاظ فساد آن عمل و گرنه همینطوری که …
بعد محقق خویی از این شبهه جواب داده : فرموده امر به شیء مقتضی نهی از ضد هست اثر عملی دارد . اثر عملی اش این است که اگر ما بگیم امر به شی مقتضی نهی از ضدنیست نتیجه اش این میشود که این ضد عبادی میتواند امر ترتبی پیدا کند و عبادت مزاحم صحیح بشود و اثر عملی هم در مسئله اصولی لازم نیست علی جمیع التقادیر باشد بر بعض تقادیر هم کافی است ما که بحث می کنیم خبر ثقه حجت است خب اگر حجت نباشد چه اثری دارد؟ ولی بر فرض اینکه حجت باشد اثر دارد. این در ما نحن فیه این طور محقق خویی و دیگران جواب دادند.
این جواب غلط است چون یا شما ملتزم میشی که امر به شی مقتضی نهی از ضد هست این نهی، ولو نهی غیری باشد، موجب فساد عبادت میشود،؛ خب این درست است. اما اگر نه؛ موجوب فساد نمی شود نهی غیری، اجتماع نهی غیری با امر، تنافی ندارد، به خاطر اینکه نهی غیری که نمیگه عمل را نیار دلالت بر مفسده که نمیکند. درست است که مرحوم آخوند آنجا فرموده ولی آقای خویی ! خودت آنجا به مرحوم آخوند اشکال کردی. لذا اگر کسی گفت نهی غیری مضرّ نیست خب ملتزم میشه ترتب هم امر هم دارد. چه اشکال دارد؟ ما هم عرض کردیم اصلا اگرکسی قائل بشه که امربه شی مقتضی نهی از ضد هست ولی در عین حال امر ترتبی محال است داشته باشد این واقعا عجیب است اسمش را باید در روزنامه ها بنویسی چون که حالا اگر ما گفتیم مطلق مقدمه واجب است خب میگه من نمیخوام انقاذ غریق کنم، نمیخوام ازاله کنم خب بسیارخب ازاله نمی کنی پس نماز بخوان! میگه نه؛ نماز امر ندارد؟ چرا امر ندارد چه محذوری دارد؟ امر می کند ، عقل هم میگه ماموربه را بیار،
چرا میگه اگر آن حرام را اگر مرتکب بشی که عقاب ندارد. مشکلی ندارد ، مفسده هم که ندارد، خب ماموربه را بیار، ترتبی است دیگر. لذا نمیدانم محقق خویی با این جلالتش چطور این طور فرموده و بعضی دیگر هم تبعیتش کردند این را نفهمیدم.
این فرمایش محقق خویی درست نیست لذاامر به شی مقتضی نهی از ضد هست ثمره فقهی ندارد، چون عرض کردیم امر ترتبی هم ربطی به این ندارد. خودش هم فساد عبادت هم ربطی ندارد. ماموربه می تواند شاملش بشود و لکن در ضمن این بحث مثل بحث ترتب، مرجحات باب تزاحم مطالبی ذکر میشود که آن مطالب ثمره دارد و گرنه خود این مقدار ثمره ندارد، نهی غیری هیچ منافاتی با ترتب ندارد.
خب این هم یک نکته . یک نکته هم که محقق خویی و دیگران فرمودند این است که این مسئله ، مسئله لفظی نیست، اگر یک جایی وجوب به اجماع ثابت شد ، به حکم عقل ثابت شد، به ارتکاز قطعیه متشرعه ثابت شد، وجوب شی مقتضی نهی از ضدش است چون بحث عقلی است، حاکم به اقتضا عقل است، اینا با هم دیگه تنافی ندارند.
اینا مقدماتی بود که قبل از بحث فرموده بودند، ما هم عرض کردیم، اما وارد بحث آخود میشه ، اینایی که میگن امر به شی مقتضی نهی از ضد هست اینا دو راه دارند :
یک راه این است که وجودهر ضدی ملازم است با عدم ضد آخر، و امر از احدالمتلازمین یا نهی، فرقی نمی کند، به ملازم اخر سرایت می کند
یک راه این است که عدم هر ضدی مقدمه است برای ضد آخر ، خب هر دو برهان متوقف است بر یک نکته : امر به شی مقتضی نهی از ضد عام هست، اگر کسی قبول نکند که امر به شی مقتضی نهی از ضد عام هست هم برهان مقدمیت به زمین می خورد هم برهان تلازم، چون عدم هر ضدی مقدمه هست برای وجود ضد آخر، عدم صلات مقدمه است برای ازاله، عدم صلات می شود واجب، ازاله چطور حرام میشود؟ این بایدبگیم امر به شی مقتضی نهی از ضد عام است.
برهان ملازمه هم همین است. وجود ازاله، ملازم است با عدم صلات. حکم از احد المتلازمین به ملازم آخرسرایت می کند، وجود از ازاله به عدم صلات سرایت می کند، حالا صلات چرا حرام باشد؟ باز امر به شی مقتضی نهی از ضد عام را باید قبول کنیم. لذا مقتضای طبیعی بحث و این روند علمی بحث این بود که آخوند اول این بحث را مطرح می کند که امر به شی مقتضی نهی از ضد عام هست یا نه؟ چون اگرکسی منکر بشه امر به شی مقتضی نهی از ضد عام است، دیگر اصلا این بحث فایده ندارد، نتیجه می گیرد که نیست، پس این هر دو چه ملازمه ، چه مقدمیت مبتنی بر این بحث است که جاش بوداین بحث مقدم بشود.
نکته دیگر اینکه این برهان مقدمیت که عدم احد الضدین مقدمه است برای ضد آخر، این هم مبتنی است بر اینکه مقدمه واجب، واجب باشد، ما که در بحث وجو ب مقدمه ، وجوب مقدمه را منکر شدیم، این جا بر فرض گیریم ثابت بشه عدم احد الضدین مقدمه است با ضد آخر، خب باشد. مقدمه واجب که واجب نیست ولی اینها حالا همه مفروض است. که میخوایم ببینیم آیا اگر مقدمه واجب واجب بود، امر به شی مقتضی نهی از ضد عام بود، آیا موجب میشود امر به شی مقتضی نهی از ضد خاص باشد یا موجب نمیشود؟ عمده برهان مقدمیت است. در برهان مقدمیت سه تا کلمه ما داریم این سه کلمه در دوره قبل یک کلمه اش را ما اشکال کرده بودیم در این دوره (حالا یا آن دوره یا ندیده بودم یا هر چی بود) دیدم به آن عر ض ما شاید محقق ایروانی هم اشاره داشته باشد. آن سه تا کلمه این است که :
یک: ما تمانع داریم و مانعیت. دو تا باب است. یک تمانع است و یک مانعیت.
دو: عدم المانع مقدمه است، از اجزاء علت تامه است، ولی تمانع مقدمه نیست.
سه: اینکه ضدین با هم جمع نمیشوند تنافر دارند، تنافی دارند این ها از باب تمانع است یعنی دو ضدبا هم تمانع دارند نه اینکه یکی مانع از دیگری است که عدمش بشود عدم المانع، عمده مباحث در فرمایشات آخوند ودیگران در این کلمه سوم می چرخد که زور میزنند عدم اجتماع ضدین ، تنافر ضدین این ها از باب تمانع در وجود اند نه اینکه احدهما مانع ازدیگری است اگر احدهما مانع از دیگری بود، خب اینجا خوب بود میگفتیم عدم المانع از اجزاء علت تامه است، مقدمه واجب است. ولی تمانع اینا عدمش از اجزاء علت تامه وجودآخرنیست. خب اینا را چه جوری میتوانند ثابت کنند؟این تمانع است و مانع نیست همه روی یک نکته رفتند که اگر بخواد مانع باشد باید عدم احد الضدین در رتبه مقدم باشد بر ضد آخرچون اگر عدم المانع از اجزاء علت تامه باشد باید رتبة مقدم شود اگر رتبة مقدم نشد، هم رتبه شد قطعادیگراز اجزاء علت تامه نیست، قطعا مقدمه نیست چون ملاک مقدمیت، تقدم رتبی است ، آخوند این تقدم رتبی را که می زند به یک کلمه می زند ، آن یک کلمه این است که وجود احد الضدین با وجود ضد آخر تنافی و تمانع داردبا هم جمع نمی شوند، ولی بین احدالضدین با عدم ضد آخر کمال الملائمه است وقتی کمال الملائمه شد دیگر عدم احدالضدین رتبه اش مقدم نیست.
اینجا توی فهم فرمایش آخوند به حیص و بیص افتادند که آخوندچی میخواد بفرمایدمی خواد بفرمایدچون کمال ملائمه هست، یعنی لذا عدم احدهما رتبة مقدم نیست، خب این غلط است، چون بین علت و معلول کمال ملائمه هست کمال سازگاری هست ولی علت ، رتبه اش هم مقدمه است یا نه؛ کمال ملائمه هست در واقع یک جمله ای کالحجر فی جنب الانسان است، اما اینکه عدم احد الضدین رتبه اش مقدم نیست این را آخونددیگر استدلال نکرده حالا یا به وضوحش واگذارکرده یا غفلت کرده وقتی عدم احدالضدین ، رتبه اش مقدم نشد قطعا ازاجزاء علت تامه نیست، یک تشبیه هم فرموده ، فرموده مثل نقیضین. هر نقیضی با عدم نقیض آخرکمال ملائمه را داردپس معناش این است که عدم نقیض آخر، مقدمه هست و رتبه اش مقدم است بر این نقیض؟ نه. این جا من خیال می کنم عبارت آخوند بعضی ها دقت نکردند.
اینجا من خیال می کنم بعضی در کلام آخوند دقت نکردند.مقصود آخوند ازکمال ملائمت این است که یعنی وجود هر ضدی با عدم ضد آخر کمال ملائمت، نه ملائمت در وجود، یعنی ملائمت در وجود و رتبه، چون ضدین در یک رتبه اند، از این ور نقیضین هم که در یک رتبه اند، خب ازاله با صلات که ضدین اند، اینا در یک رتبه اند، عدم صلات هم با صلات که نقیضین اند در یک رتبه اند اینجا دیگه چه وجهی دارد که عدم صلات، رتبه اش مقدم است بر ازاله چون اگر بخوای از اجزاء علت باشدخب باید رتبه اش مقدم بر ازاله باشد .اینراازکجا شما میگید؟ مرادش از کمال ملائمت این است یعنی اینها نه تنها در وجود ملازم اند در رتبه هم ملازم اند، وجهی ندارد که اینا اختلاف رتبی داشته باشند.
ش….
ا. ممکنه الان کسی بگه ساعت چهار نصف شب است…
ش. عدم احد النقیضین رتبه اش مقدم است.
ا. چی؟ عدم احد النقیضین رتبه اش مقدم است؟
ش. عدمش مقدم است دیگر.
ا. یعنی وجود شما، عدم عدم شما رتبه اش مقدم است بر…
ش. لا انسان مقدم است بر انسان.
ا. در رتبه؟ این دیگر اینا جزء حرف هایی است که برای شب مشاعره خوب است.
ش…
ا. مگر هر چیزی که نبوده، بود شده … زمانش مقدم میشه رتبه اش که مقدم نمیشه، پس اگر این طوری باشد شما نبودی من بودم، پس رتبه من بر شمامقدم است.
ش. فرمایش شما در صورتی درست است که بگیم عدم یعنی نقیض متحد است با همان ضد آخر، در حالی که متحد نیست، گفتند مقارن اند.
ا. چی مقارن اند؟
ش. ترک صلات متحد با ازاله نیست تا بگیم پس لازمه اش این است که اینهاوقتی با هم …
ا. مامیگیم ترک صلات مقارن با ازاله است رتبة.
ش. این رااز کجا اثبات می کنید؟ اگر میخواد بگید اتحاد است.
ا. حالااینرا …
یک مطلب در مانحن فیه هست که اگرکسی بخواد بیاد بگه من ثابت می کنم که عدم احدالضدین رتبه اش مقدم بر ضد آخر است. این مگر در خواب ببیند یا در قیامت چیزی…
تقدم رتبی امکان ندارد ثابت شود. ای کاش آخوند و دیگران این کار را میکردند که آقا تقدم رتبی ثابت نمیشود، میگی اتحاد رتبی هم ثابت نمی شود؟ خب نشود. شما باید مقدمیت را ثابت کنید تا بگید امر به شیء مقتضی نهی از ضد است. مقدمیت ثابت نمیشود. کی میتواند بگه رتبه عدم صلات بر رتبه ازاله مقدم است؟؟ ولی این راه را ندیدم کسی بره همه دنبال این رفتند که ببینند عدم صلات در رتبه ازاله است ما احتیاجی نداریم ما همین قدر ثابت کنیم که دلیلی نداریم که عدم صلات رتبه اش مقدم باشد بر ازاله این خودش …
اما برای اتحاد رتبه محقق خویی یک برهانی بیان می کنند که این برهان بعدا در کفایه هم میآید فرموده : قطعا عدم احد الضدین در رتبه مقدم نیست چون مانع یعنی اونی که تاثیر از مقتضی، منع از تاثیر مقتضی می کند، مقتضی دو تا ضد امکان ندارد موجود شود امکان ندارد که هم مقتضی این ضد موجود شود و هم مقتضی آن ضد موجود شود. پس قبل از آنی که مانع بخواد تاثیر بگذارد یکی از اینها مقتضی ندارد. لذا همیشه احد الضدین علتش عدم مقتضی است . البته شرط هم جزء متمّم مقتضی است ، شرط که مراد ما از مقتضی یعنی اعم از مقتضی و شرط. این است که میگن یکی از اجزاء علت تامه مانع است این به درد تابلویی که سرچهار راهها نصب کنی خوب است، نوبت به مانع هیچ وقت نمیرسد. در رتبه قبل همیشه مقتضی هست که از بین رفته چون مقتضی دو تا ضد موجود نمیشه.
خب اونجا آخوند یک اشکالی کرده ، محقق خویی هم اشاره دارد میفرماید اگر بخواد مقتضی دو تا ضد نسبت به یک فاعل این قطعا نمیشه خلاصه یا این الان اراده دارد دیوار را سیاه کند یا اراده کند دیوار را سفید کند اینکه هم اراده داشته باشد هم دیوار را سیاه کند و هم سفید این جور در نمیاد. ولی اگر دو نفر باشند یکی اراده دیوار را سفید کندیکی اراده دارد دیوار را سیاه کند این چه اشکالی دارد؟ اون را هم جواب داده آخوند در بحث های آینده ان شااله برسیم، محقق خویی هم اینجا جواب داده که مقتضی در واقع آن اراده قاهره است، اراده غالبه است این دو تا اراده یکی اش غالب میشه، هر دوش غالب نمیشه.
این لذا هیچ وقت نوبت به مانع نمیرسد همیشه در رتبه قبل از مانع مقتضی هست که موجود نمیشه. روی این جهت به این برهان ثابت کرده که هیچ وقت مانعش عدمش از اجزاء علت تامه نیست.
خب این فرمایش آخوند در کفایه سابقا هم عرض کردیم ، این مبتنی است بر اینکه ما تقدم رتبی را معنا کنیم، و معیت رتبی را معنا کنیم از بعض کلمات بر میاد اگر چیزی تقدم رتبی نداشت قطعا معیت رتبی دارد. از بعض کلمات بر میاد کهنه؛ تقدم رتبی با معیت رتبی این ها ضدین لهما ثالثاند. ممکنه نه تقدم داشته باشند نه معیت داشته باشند. چون این تقدم رتبی و معیت رتبی غیر از اصطلاح و دو خط نوشتن هیچ واقعیتی در فلسفه ندارند. گفتن علت تقدم رتبی بر معلول دارد. خب این یعنی چه؟ اصطلاح است. و گرنه یعنی چه که تقدم رتبی دارد؟؟ این تقدم رتبی چیه؟؟ میگن تقدم رتبی یعنی تقدم علت بر معلول کی گفته علت بر معلول تقدم رتبی دارد؟ کجا به اندازه پشت ناخن شما تمام کتب فلاسفه را زیر و رو کن اگر به اندازه پشت ناخن استدلال پیدا کردی؟ بدیهی است، اگر میگفتند علت و معلول معیت رتبی دارد خلاصه هزار سال این را می گفتند خلاصه بدیهی میشد. بدیهی مال فکر نکردن است اصلا علم معناش همین است ، علم 98 درصدش تقلید است 2درصدش گاهی مواقع میبینی کسی حرفی میزند می گن رنسانس علمی رخ داده و گرنه.. چون اگر قرار بود همه علما متفکر باشند مردم و طلبه ها بی چاره میشدند چون هر روز میگفت هنوز ماشین را از کمپانی بیرون نیاورده میگفت این دوره اش تمام شد اسقاطی شد، تا بره … این هم شاید لطف خداوند است که مغزها رو بسته و قفل کرده.
خب این اصطلاح است حالا که اصطلاح است معیت رتبی هم اصطلاح است. بعضی فرمایشات این است که دو معلول، باهم معلولین علت ثالثه معیت رتبی دارند خب اگر این معنا باشد قطعا عدم احدالضدین با ضد آخر معیت رتبی دارد. چون هر علتی که ضد را موجود کند عدم ضد آخر هم موجود میشود، میشه معلولین علت. اگر کسی گفت نه؛ این علت سفیدی را موجود می کند میگیم عدم سیاهی از کجا آمده میگه این عدم سیاهی به خاطر آن ، معلول سفیدی نیست این به خاطر تمانع است میگیم پس ثبت المطلوب . میخی برای کلام آخوند می کوبم که تا قیامت ان شااله کسی نتواند بکند!! این سیاهی یا مانع بوده یا مانع نبوده اگر مانع نبوده، تمانع بوده خب دعوا نداریم ، آخوند می فرماید پس از از اجزاء علت نیست، اگر مانع بوده این علتی که سفیدی را موجود کرده ، این علت قطعا آن مانع را برداشته که سفیدی موجود شده چون شما می گید یکی ازاجزائش اونه، لذا باید آن را بردارد لذا علت اون هم شده. این هم میشه معلول لعلة ثالثه.
لذا فرض مانعیت یستلزم معیت رتبی را .اگر مانع هم نبوده تمانع بوده که محل بحث نیست . این حرف آخوند است اما نه در کفایه پشت کفایه. کمال ملائمت یعنی اینا در رتبه هم قطعا با هم اند .
اگر کسی گفت نه ،معیت رتبی هر چیزی که تقدم رتبی ندارد معیت رتبی دارد، که این حرف در واقع مما یضحک به الثکلی ، چون لازم می آید عدم من با خداوند معیت رتبی داشته باشد. چون خداوند که علت عدم من که نیست علت وجود من است. پس عدم من با خداوند معیت رتبی دارد چون تقدم رتبی که ندارد، میشود معیت رتبی .
لذا این حرف که معنا ندارد . پس ما دو کلمه حرف داریم:
یک کلمه این است که برای اثبات نهی از ضد ما باید ثابت کنیم احد الضدین رتبه اش مقدم است. و گرنه همین قدر که نتوانیم ثابت کنیم و ولو آن ورش هم نتوانیم ثابت کنیم این برهان از بین می رود.
دو: عدم احد الضدین هم رتبه با وجودضد آخر است.بنابر اینکه معلولی علة ثالثه معیت رتبی دارند و بنابر اینکه در ما نحن فیه اگر این مانع باشد قطعا آن علتی که میاد سفیدی را ایجاد کند ، مانع را برداشته پس میشود علت ارتفاع این مانع پس آن عدم هم میشودمعلول همین علت. معلولی علة ثالثه هم که هم رتبه است.
مراجعه کنید به فرمایشات آقایان ببینید این دو تاکلمه ای که عرض کردم جایی پیدا می شود در افکار و اذهان و اگر جایی پیدا میشود جوابی هست براش یا نیست و للکلام تتمة ان شاءالله فردا.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.