متن فقه ، جلسه ۱۱۰ ، دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۹۷

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه ۹۷/۲/۱۰ (جلسه ۱۱۰)

 

حکم بیع وقف تملیکی

کلام در این بود که بیع وقف جایز است یا نه؟ یکی وقف تحریری بود که بحثش مفصّل گذشت. قسم دوم، وقف تملیکی است. وقف تملیکی مثل وقف بر ذرّیّه. حالا حسینیه را هم ذکر کرده‌اند. مثل مرحوم آقای خوئی. وقوف عامّه، مدارس علمیه، خانات، و امثال ذلک.

در اینجا دو تا بحث است: یک بحث این است که چه کسی گفته اینها وقف تملیکی است؟ ممکن است بگوییم اینها وقف تملیکی نیست. وقف تحریری است؟ نه، وقف تحریری هم نیست. پس چیست؟ اینها، عین در ملک مالک باقی می ماند، انتفاع [را] آنها می برند. انتفاع [را] آنها می برند. عین در ملک مالک باقی می ماند، انتفاع [را] آنها می‌برند. مثل وصیّت. وصیّت، در واقع، موصی یک سوم مالش را یا آن مقداری که وصیّت می کند، آن را در ملک خودش نگه می دارد. منتها منافعش را مثلاً برای یک جایی، چیز می کند، در وصیّت‌هایی که تملیکی نیست. اینجا همین طور است. وقف بر ذریه یا وقف مدرسه علمیه، مدرسه علمیه بر ملک همان مالک باقی است. منتها دیگران استفاده می کنند. ذریه هم همینطور. خب این اگر باشد، کار خراب می شود. به خاطر این که چطور می خواهند ذریه بفروشند؟ چطور می خواهد متولّی بفروشد؟ عین همان اشکالی که در بیع تحریری بود، «لا بیع إلاّ فی ملک»، عین همان اشکال در اینجا هم می آید. منتها آنجا ملک کسی نبود، اینجا این که مالک است، دیگری می خواهد بفروشد. اگر الآن یک کسی یک ماشینی دارد، اسقاطی [است]. اصلاً به درد نمی خورد. بعد یک نفر آمد، گفت که ماشین را می خواهم ببرم بفروشم. می گوید چرا؟ می گوید از انتفاع خارج شده. می گوید خب به تو چه مربوط است از انتفاع خارج شده، تو چه کار داری؟ ماشین مال من است. لذا مرحوم آقا…، این جهت را شیخ انصاری مفروغ عنه گرفته، رحمة الله علیه. مرحوم آقای خوئی رضوان الله تعالی علیه، یکی دو صفحه شاید سه صفحه یا همان دو صحه به نظرم، از مصباح الفقاهه، اوّل استدلال می فرماید که وقف بر ذریّه، یا اوقاف عامه، اینها وقف تملیکی است. ملکشان می شود. چرا؟ یکی [از ادله] ارتکاز متشرعه [است]. خب این خوب است. یکی دیگر [این است که] اگر این وقف، وقف تملیکی نباشد، وقف انتفاعی باشد، ما بایستی به ذریه یا به آن علما، بگوییم «موقوف لهم» نه «موقوف علیهم». و حال آن که می گویند آنها چه هستند؟ «موقوف علیه» اند. اگر الآن یک کسی بگوید آقا، این ذریه من موقوف له اند، می گویند ببخشید چه گفتی حاج آقا؟ موقوفٌ له. می گوید لام را لابد به جای «علی» استعمال کردی. موقوفٌ له باز چیست؟! خب اگر این تملیک نباشد، در ملک خودم نگه بدارم، آنها انتفاع ببرند، این می شود «لهم»، به نفع آنها. و حال آنکه آنها می شوند موقوفٌ علیهم. «علیهم» یعنی ملکشان است، منتها تضییق کردم. «علی» یعنی بر علیه ش، تضییقش کردم، بستمش. یعنی گفتم حقّ نداری بفروشی، حق نداری بخوری، حق نداری چه کار بکنی. محدودش کردم.

+ از کجای «علی» ملکیت تحدید …

ـ نه از کجای «علی» ملکیت …، لازمه ی محدود کردن جایی می شود …

+ منافعش را محدود کرده. عین ملک …

ـ نه منافعش را که محدود نکرده. گفته علما بخورند دیگر.

+ برای اینها محدود کرده … اینها حق دارند استفاده کنند.

ـ چه محدودی کرده؟ برای اینها که محدود نشد. اگر یک کسی به من گفت آقا، این خانه در اختیار شما هر کاری دلت می خواهد بکن، ولی دیگری حق ندارد، من را محدودم کرده یا دیگران را محدودشان کرده؟

+ همین است دیگر، موقوف …

ـ من را که محدودم نکرده که. دیگران را محدود کرده. و حال آنکه «موقوف علیهم» یعنی همان هایی که انتفاع می‌برند، همان ها را محدود کرده. چرا! اگر به من بگوید آقا شما فقط حق داری در این خانه مطالعه بکنی. این من را محدودم کرده. پس این محدود، با تملیک می سازد. اگر تملیک نباشد، محدود از آن در نمی آید.

خب حالا این فرمایش آقای خوئی رحمة الله علیه، گاهی موقع ها خودش می فرماید این جمله ای که مثلاً بعضی‌ها معنا می کنند، می فرماید این به ذهن عقول عشره، عقل یازدهم نمی رسد، تا چه برسد به ذهن عوام الناس. عوام الناس وقف، شما الآن به یک کسی بگویی آقا! این موقوفٌ له است یا موقوفٌ علیه است؟ می گوید والله من نمی‌دانم آقا! اذیتم نکن. من گفتم … . این موقوف علیهم، محدودش کردم. پس اگر این طوری باشد، اگر یک کسی به کسی گفت که این مال شما به شرط این که نفروشی. پس این را ما بگوییم که این در واقع «مشتری علیه» است، «مشتری علیه» است. فروخته شده بر او. اینها نمی دانم. اینها دیگر چه طور …، خدا رحمتش بکند، اینها را که ما …، وجهی نمی‌شود.

یک وجه دیگری ذکر فرموده، که فرموده آقا! اگر کسی در وقف ذریّه خراب کرد، از بین برد، ضامن است؟ بله. خب ضامن، علامت این است که ملکش است. چون اگر این ملکش نبود، ضامن نبود. خب این هم که جوابش واضح است. خود شما آقای خوئی! رحمة الله علیه، فرمودی در این کفایه اگر ما مراد جدّی را می دانیم، منتها مراد استعمالی را نمی دانیم، حقیقت است یا مجاز است؟ این که فرموده «هندوانه بخر» می دانم مقصودش هندوانه ابو جهل است (لعنت الله علیه). لعنة الله علیه به هندوانه نمی خورد! البته اگر چه که به هندوانه هم باید لعنة الله علیه گفت. آخر آن کسی که این اسم را گذاشته، آخر این چه آدم بی فکری بوده که هندوانه ابو جهل بگذارد آخر! این چه اسمی است؟

+ چون بد مزه است …

ـ خب بد مزه است، [چون] دواست. ابو جهل ملعون کجایش دوا بوده؟! او همه اش مرض بوده. لذا آن، بر خود همان هندوانه هم لعنت. شاید اگر اسمش را غیر شیعه گذاشته، بر او هم لعنت. آخر این اسم است واقعاً که هندوانه ابو جهل؟!

خب این در ما نحن فیه نمی دانم این هندوانه که مقصودش هندوانه ابوجهل است، آیا این استعمالش حقیقی است یا مجازی است؟ ما نمی توانیم به اصالة الحقیقه تمسّک کنیم. حالا دلیل داریم که اگر کسی ملک کسی را در وقف بر اولاد، ذریه از بین برد، ضامن است. باید خسارت بدهد. این خسارت بدهد، با سه چیز می سازد: این که ملک آنهاست، چون «من أتلف مال الغیر …»، یا نه، ملک واقف است. می گویی خب ملک واقف است، چرا خسارتش را به این ها بدهند؟ به او باید بدهند. مگر اشکال دارد؟ اگر شارع یک جایی فرمود که آقا! اگر ملک واقف را وقف کرد، خسارت را بدهید به او. اشکال دارد؟ عقلاً محال است؟ نه. یا نه، اصلاً تحریر باشد. اگر یک دلیل خاصّی، بیاید بفرماید که مسجد را [اگر] کسی خراب کرد، ضامن است؛ باید خسارتش را بدهد. در عین حال هم بفرماید مسجد تحریر است. اشکال دارد؟ نه. اینها احکام است. لذا این ها دلیل نمی شود که شما از اینها در بیاوری به اصالة عدم التخصیص که این وقف تملیکی است.

خب، ولی وقف بر ذریه وقف تملیکی است. لذا این ملک واقف نیست. وقف مدرسه علمیه هم، مدرسه علمیه را شاید قبول نکنیم که الآن مدرسه فیضیه ملک طلبه هاست. معلوم نیست ملک طلبه ها باشد. چون که الآن یک طلبه نمی تواند غیر طلبه را ببرد با خودش آنجا. بگوید آقا ملک من است دیگر. من می خواهم غیر طلبه را با خودم ببرم. شاید در آنها تحریری باشد، یا اگر هم تحریری نباشد، بر ملک واقف باقی بماند. فکر نمی کنم که …، آن هم خالی از شبهه نیست. ولی همان قدر مسلّمش، وقف بر ذریه که تملیک است.

خب، پس این اشکال که کسی بگوید آقا بیع عین موقوفه بر ذریه در وقف خاص جایز نیست، چون ملکش است، این چون ملکش نیست، این بی وجه است. چون ملکش است.

ما باشیم و قاعده اولیه «لا بیع الاّ فی ملک» می گیرد. «احلّ الله البیع» می گیرد. خب می خواهد بفروشد. حالا که می خواهد بفروشد، شما می خواهی بگویی نمی تواند بفروشد، باید دلیل بیاوری. مانع از بیع دلیل می خواهد. منع از بیع دلیل می خواهد. ادله مانعه چند تا بود. یکی اجماع بود. یکی «لایجوز شراء الوقف» بود. روایت حسن بن علی بن راشد بود ظاهراً. حسن بن علی بن راشد فکر کنم. «لا یجوز شراء الوقف». که گفت خریدم. بعد خب «برتُ أنها وقف»

یکی آن وقفنامه مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام که «دار»ی داشت در بنی زریق، که فرمود این را صدقه قرار دادم، صدقه ای که لا تباع و لا تورث. یکی هم «انّ الوقوف علی حسب ما یوقفها أهلها». این موانع هر جا بود، خب ما ملتزم می شویم. جایز نیست. هر جا نبود، ملک است، «احلّ الله البیع» می گیرد.

حکم بیع موقوفه ای که از انتفاع خارج شده

یکی از جاهایی که ادعا شده که بیعش جایز است، بیع عین موقوفه ای است که از انتفاع خارج شده. دیگر به هیچ وجه قابل انتفاع نیست. حتّی کسی نیست این را … . یک وقت هست، یک زمینی هست [که] خراب شده، مدرسه علمیه بود، وقف بر ذریه بوده، می گویند آقا ما می سازیم. خب هیچ. ولی نه، [اگر] هیچ راهی ندارد، فرموده‌اند این بیعش جایز است. چرا؟ چون یک دلیل اجماع بود. اجماع اینجا نیست. اگر یادتان باشد، عبارت هایی که شیخ اعظم رحمة الله علیه مفصّل نقل کرده بود، ما خواندیم آن عبارت‌ها را و یک قسمش که تقریباً اجماعی بود، آن قسمی که خراب بشود، و منشأ خرابی وقف هم چیز باشد، اختلاف ارباب وقف باشد. ولی یک قسمش هم این بود که از انتفاع خارج می شد. بعضی ها جایز دانسته بودند. لذا اجماع در اینجا نیست. «لایجوز شراء الوقف» این هم نیست. چرا؟ چون شیخ انصاری فرموده این روایت منصرف است به آن وقف هایی که قابل استفاده است. اما وقفی که دیگر قابل استفاده نیست، این که جایز نیست.

آن خانه مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام هم که همین طور.

+ منشأ انصراف چه می شود؟

ـ به خاطر این که معمولاً به مناسبت حکم و موضوع، واقف که وقف می کند، می خواهد موقوف علیهم منتفع بشوند دیگر.  اگر الآن یک کسی بگوید آقا! من یک خانه ای دارم در قطب شمال، خب، آن را وقف کردم برای انسان‌ها در زمستان. می گویی یا الله! زمستان آنجا چند درجه زیر صفر است؟ می گوید نمی دانم، 500 درجه، 700 درجه؟ می‌گویی انسان تا چند درجه زیر صفر …؟ می گوید نه دیگر، به 50 درجه برسد یخ می زند. می گویی پس آنجا برای چه وقف کردی؟ برای چه وقف کردی؟ وقف معمولاً حکمتش این است که استفاده بکنند. خب به مناسبت حکم و موضوع، وقتی که چیزی قابل استفاده نیست، دیگر معنا ندارد. بله، یک وقت هست یک چیزی قابل استفاده نیست موقت، درست است. ولی اگر نه، تا ابد دیگر قابل استفاده نیست. خب این [را اگر] نفروشی، معنا ندارد. این منصرف است.

+ این که فرمودید تابع اغراض واقف …

ـ تابع نیست، مناسبت حکم و موضوع است. مثل وقتی [که] می‌گوید اکرم العلماء، یک کسی رفت شیطان را اکرام کرد. می گویی چرا؟ می گوید شیطان عالم است دیگر. «اکرم العلماء». می گویی بابا! این اکرم العلماء نظر به عالم عبادت است، [نظر] به در خانه عالم عبادت است، این به خاطر این است که مردم با علما محشور بشوند که دین مردم زیاد بشود. تو به شیطان…، خداوند سبحان، چطور می گویند «أکرم جیرانی»، أعداء را شامل نمی شود؟ خب «لایجوز شراء الوقف» هم که هیچ.

آن روایت مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام هم که، آن، عرض کردیم، اصلاً آن می گوید صدقه ای که «لا تُباع و لا تورَف» آن وصفِ، معلوم نیست که وصفِ چیز باشد، وصفِ نوع باشد. وصف نوع هم باشد، باز به مناسبت حکم و موضوع، یعنی تا وقتی این خانه استفاده می شود دیگر. و الاّ اگر این خانه استفاده نمی شود، چون حضرت آن را صدقه داده که استفاده بکنند. و الاّ اگر استفاده نشود که کار عبثی است و امام علیه السلام کار عبث انجام نمی دهد.

«الوقوف علی حسب ما یوقفها أهلها» شیخ اعظم فرموده «الوقوف علی حسب ما یوقفها أهلها» یعنی وقف از مجرای خودش خارج نمی شود. اما اصلاً کاری ندارد که جایز است بفروشی یا جایز نیست بفروشی. لذا گفت قبلاً اشکال کردیم، گفتیم این کلام صاحب جواهر أعلی الله مقامه، و کلام مرحوم آ شیخ جعفر کاشف الغطاء رضوان الله تعالی علیه. این چیز ندارد اصلاً، این منافات ندارد وقف با جواز بیع. گیری ندارد.

خب، لذا فرموده وقفش جایز است. می ماند به این که هان! این عین موقوفه، الآن بطون متأخره هم حقّ دارند. خب این می خواهد بفروشد، حقّ بطون متأخره چه می شود؟ می فرماید خب حقّ بطون متأخره متولّی دارد دیگر. اگر بطن موجود با بطن متأخّر، این با همدیگر اتفاق کردند. بطن موجود که خودش مالک است. بطن متأخر هم که متولیش هست. خب می فروشد.

بعد، حقّ بطن متأخر از بین نمی رود. حقّ بطن متأخر تعلق می گیرد به بدل. به بدل. یعنی الآن اگر این زمینی که از انتفاع خارج شده را فروختند، رفتند حالا ورثه بگویند ما می خواهیم برویم حج. چیز، بطن موجود بگویند ما می‌خواهیم برویم حجّ، برویم یک سفر سیاحتی. می گوید بابا، یعنی چه سفر سیاحتی؟! می‌گوید فروختیم دیگر! می‌‌گوید نه! بدل حکم مُبدَل را دارد. یعنی همان طوری که آن مبدل ملک بطن متأخر بود، بدل هم ملک بطن متأخر است. شما نمی توانید بروید سفر سیاحتی و اتلاف بکنید. می گوید آقا! مگر ملک می شود مالکش معدوم باشد؟! ملک می شود مالکش معدوم باشد؟! شیخ می فرماید ما یک مالکیت شأنیت داریم، یک ملکیت فعلیه داریم. ملکیت شأنیه بله، چه اشکال دارد؟ ملکیت شأنیه بله. حالا نمی دانم اصلاً برای چه این اشکال را شیخ رحمة الله علیه مطرح کرده. اصلاً می تواند یک شیئی ملک طلق معدوم باشد. یک کسی که 500 سال دیگر به دنیا می آید. چه اشکال دارد عقلاً؟ من این را هبه کردم یا فروختم، اشکال ندارد، ملکیت امر اعتباری است. امر اعتباری هم خفیف المؤونه است. خب وقتی شد خفیف المؤونه، چه اشکال دارد؟ چه اشکال دارد خفیف المؤونه فروختنش؟ چه، تملیکش؟ ملک شأنی است، هر چه باشد. بعد هم ما نظیر داریم دیگر. اراضی مفتوحة عنوة فرمود اینها ملک مسلمین موجود و آنهایی که بعداً مسلمان می شوند و آنهایی که بعداً إلی یوم القیامة به دنیا می آیند. خب این وقف بر ذریه هم همین طور می شود. و الاّ، خوب دقت کنید! اگر شما بگویید این را که می فروشم، بطن متأخر اصلاً مالک نیست و آنها نفروخته اند. خب شیخ می فرماید خیلی خوب! یک کسی رفت این زمین را خرید. از انتفاع خارج شده، این زمین را خرید. وقتی که این زمین را خرید، 10 سال بعدش، 15 سال بعدش، گفتند آقا، زمینت را با حکم دادگاه گرفتند. گفت با حکم دادگاه؟ گفت بله. قاضی‌اش که بوده؟ گفت شیخ اعظم انصاری. شیخ اعظم انصاری حکم کرده که زمین من را بگیرد؟ بله. چرا؟ چون گفته اند این زمین تا وقتی که آنها زنده بودند، ملک آنها بود. وقتی که مُردند، ملک بطن بعد شدند. که به شما فروخته؟ آن آقا. خب آن آقا دیگر ملکیتش تمام شد. برگردان. چرا نمی گویید برگردان؟ همین که نمی گویید برگردان، معنایش این است که آنها هم یک مالکیت شأنیه داشتند و متولّی از طرف همان ها، این ملک شأنی را فروخته.

بعد می فرماید، خدا رحمتش کند، بله! اگر یک عین موقوفه ای هست که وقف کرده بر ذریه ای که این ذریه معمولاً منقرض می شود. مثل این که گفته وقف بر ذریه من که این ها عالِم درجه یک فقیه اصولی با تقوایی که …، خب این معلوم است که در این نسل، خودش را بکشد حالا دو تا سه تا، نیمی …، ولی وقتی یک …، آنجا دیگر بطن آخر، نمی توانند بگویند آقا، ما این را می خواهیم بفروشیم. نه، نمی توانند. چرا؟ چون این می فرماید وقف منقطع الآخر است. وقف منقطع الآخر، بعد از تمام شدن وقف عین بر می گردد به ملک چه کسی؟ واقف. شبیه اجاره 500 ساله می شود. اگر کسی این را اجاره داد 500 ساله، بعد از 500 سال بر می گردد به چه کسی؟ به آن موجر اوّلی. منتها می‌گوید خب آن نیست. وارثش. هرکه هست. بعد یک «فتأمل» دارد. یک «فتأمل» دارد.

خب این فرمایشاتی که از شیخ و از آقای خوئی رحمة الله علیه نقل کردیم، خلاصه اش این شد که ما باشیم و قاعده اولی، وقف بر ذریه بیعش جایز است. چون مالک است دیگر. حالا می خواهد بفروشد. اگر کسی می خواهد بگوید جایز نیست باید چه بیاورد؟ دلیل بیاورد. خب دلیل عبارت بود از اجماع، الوقوف علی حسب ما یوقفها اهلها، لایجوز شراء الوقف، و همان روایتی که در وقف مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام هست.

و اینها هیچ کدام ما نحن فیه را شامل نشد. یعنی از کلمات آقای خوئی و از کلمات مرحوم شیخ و دیگران به دست می‌آید که ما دلیل خاصّ بر جواز وقفی که از انتفاع خارج شده، نداریم. این را می خواهیم علی القاعده درست بکنیم. حالا می خواهیم علی القاعده درست بکنیم. دلیل خاصّ نداریم. علی القاعده می خواهی درست بکنی باید به چه تمسّک بکنی؟ به «أحلّ الله البیع». خب آقای خوئی! شیخ اعظم! رضوان الله تعالی علیهما. این «أحلّ الله البیع»، این عرصه و أرضی که متعلّق حقّ دیگران است، [متعلق به] بطن متأخر است، شما می فرمایید این را می فروشم. چه کسانی؟ به اتفاق بطن موجود و متولّی. خب متولّی چه ولایتی دارد بر فروختن ملک آنها؟ چه ولایتی دارد؟ الآن اگر بطن موجود بگویند آقا ما نمی خواهیم بفروشیم. می گوید آقا! انتفاع نمی شود. می گوید تو چه کار داری آقا! فضول که نیستی. ما نمی خواهیم. جایز نیست فروشش؟ نه. خب بطن متأخر شاید بگوید ما نمی خواهیم بفروشیم. می گویی آقا متولّی! خب این متولّی باید دلیل داشته باشد. این متولّی از کجا دلیل دارد؟ بله یک وقت هست واقف شرط می کند می گوید آقا در صورتی که انتفاع، از حیّز انتفاع خارج شد، این را متولّی می تواند بفروشد. خب، هیچ. از محلّ بحث خارج است.

ولی اگر اصلاً روح واقف خبردار نبوده. بلکه واقف پیش خودش خیال می کرده که این إلی الأبد باقی می ماند، حالا می خواهد بفروشد، به چه دلیل این ولایت دارد؟ «أحلّ الله البیع» به چه دلیل این را شامل می شود؟ این یک بحثی است که خیلی مهم است. اشاره می کنم، اگر 20 تا کتاب هم در این زمینه نوشته بشود، جا دارد. الآن مثلاً مرحوم آقای خوئی رحمة الله علیه یا دیگرانی که در مالکیت دولتهای چیز اشکال می کنند. می گویی آقا! شما به چه دلیل می گویی این مثلاً فرض کنید، چه می دانم، کارخانه ی چه می دانم، سفینه سازی ملک دولتِ، مثلاً، آلبانی است؟ آلبانی که هست در دنیا، ملک دولت مثلاً ماه هست، کره ماه. ملکِ، خب، یعنی چه؟ رفته آن رییس جمهورش خریده، آورده. می گوید رییس جمهورش کیست؟ می گوید یک نفر، رأی داده اند، رئیس جمهور شده.

می گوید خب رأی دادند رئیس جمهور شده، این رأی به چه دلیل معتبر است؟ اگر الآن بنده بیایم برای آن دولت خرید بکنم، یا بفروشم، یک وقت دیدند یک آقایی آمد، فرودگاه را دارد چیز می کند. چیست اسمش؟ اینهایی که مهر و موم می کنند. چه می گویند اینها را؟ بله؟ پلمپ می کند.

می گویی آقا چرا پلمپ می کنی؟ می گوید یک طلبه ای در قم این فرودگاه را فروخته. می گوید طلبه در قم فروخت؟ طلبه در قم چه کاره است؟ می گوید درست … طلبه در قم چه کاره است؟  به همان دلیلی که طلبه در قم چه کاره است که فرودگاه را بفروشد، به همان دلیل، می گویند این رئیس جمهور چه کاره است؟ خب رأی داده اند در کره ماه  به او. خب رأی داده باشند. رأی چه دلیلی می شود؟ لذا ایشان فرموده دولت مالک نمی شود. دولت مالک نمی شود نه اینکه یعنی چون دولت عنوان حقوقی است، شخصیت حقوق مالک نمی شود. نه، آقای خوئی اگر بخوابی هم از این حرفها نمی زند. دولت مالک نمی شود، شخصیت حقوقی می تواند مالک بشود. او حرفش این است. می فرماید دولت که پا در نمی آورد برود بفروشد [و] بخرد. یک کسی به عنوان نماینده دولت این کار را می‌کند. خب این آقایی که رأی به او دادند، رأی آورده، این چه دلیل دارد که وکالت دارد، یا ولایت دارد بر این دولت که برای این دولت معامله بکند؟ لذا بفروشد هم چیزی از آن بخرد، باطل است. به او هم بفروشی، آن هم باطل است. چون کاره ای نیست. حقی ندارد. رأی داده اند، رأی داده باشند! مصوّبه مجلس است. می گویی مجلس چه کاره است؟ اصلاً مجلس وکلا غلط است. مجلس وکلا نیست. چون هر وکیلی در حدّ موکّل خودش می تواند کار بکند. خب این نماینده ای که فرض کنید 300 نفر به او رأی داده اند، 200 نفر رأی نداده اند، این وکیل آن 200 نفر که نیست؛ وکیلی آن 300 نفر است. تازه وکیل هم هر لحظه می تواند بگوید آقا از وکالت عزلت کردم. روی این جهت، حالا اینجا یک روزنه ای هست که ممکن است کسی بگوید ما می توانیم به «أحلّ الله البیع» تمسّک کنیم و ما نحن فیه را هم حلّ کنیم. آنجا را هم حلّ بکنیم. این ها درست می شود یا درست نمی شود؟ ان شاءالله فردا.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین.

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *