متن فقه ، جلسه ۲۴ ، سه شنبه ۲۱ آبان ۹۸

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه ۹۸/۸/۲۱ (جلسه ۲۴)

 

کلام در این بود که اگر وکیل وکیل مفوض تام بود، آیا موکل خیار مجلس دارد یا ندارد؟

شیخ اعظم فرمود لا یخلوا عن قوهٍ که بگوییم خیار مجلس دارد.

حالا اگر موکل این خیار مجلس را داشته باشد، به چه چیزی این خیار منقضی می شود و تمام می شود؟ ۴ احتمال در مکاسب داد. یکی تفرقهما عن مجلسهما حال العقد، یکی تفرقهما عن مجلس العقد، یکی به تفرق المتعاقدین، یکی هم به تفرق الکل. بعد شیخ فرمود تفرق الکل.

مرحوم سید یزدی (رضوان الله تعالی علیه) فرموده بلکه به تفرق بعض. یعنی اگر بعضی هاشان هم تفرق پیدا کنند، خیار مجلس منقضی می شود.

آیا بتفرق الکل است که شیخ اعظم می فرماید یا بتفرق بعض است؟

مرحوم سید یزدی (رضوان الله تعالی علیه) فرموده منشأ این نزاع این است که آیا انقضاء و انتهاء خیار مجلس، تفرق است یا عدم تفرق است؟ اگر گفتیم انقضاء خیار مجلس به تفرق است، سید یزدی صاحب عروه فرموده یک نفر که برود، خیار مجلس تمام می شود. چرا؟ به خاطر اینکه صدق می کند تفرق کرده اند. اگر الآن ۱۰ نفر اینجا نشسته اند، بعد بگویند متفرق شدند؟ می گویی بله، بعضی هاشان رفتند. تفرق امر وجودی است. طبیعت آن با یک فرد موجود می شود. اگر یکی رفت، تفرق حاصل می شود.

اما اگر گفتیم انتها عدم تفرق است؛ یعنی تا وقتی عدم تفرق صدق می کند، اینجا خیار مجلس باقی است. خب الطبیعی ینعدم بانعدام جمیع أفراده؛ باید همه بروند تا صدق بکند که عدم تفرق است. و الا اگر دو نفر باقی بمانند، می گوید که عدم تفرق است؛ هنوز همه شان نرفته اند.

پس آیا غایت تفرق و امر وجودی است یا غایت عدم تفرق و امر عدمی است؟

سید (رحمه الله علیه) استیناس فرموده که غایت، امر وجودی و تفرق است. این فرمایش مرحوم سید یزدی.

مرحوم آقای ایروانی (رحمه الله علیه) هم به همین مطلب اشاره دارد منتها ایشان می فرماید یک وقت می گوییم تفرق امر وجودی است؛ در اینصورت اگر یک نفر هم برود بیرون، تفرق حاصل شده. اما یک وقت می گوییم تفرق امر عدمی است، عدم اجتماع است، الکلی ینعدم بانعدام جمیع أفراده. ایشان -خدا رحمتش بکند- آقای ایروانی اینطور اشکال کرده.

بعد یک اشکال به شیخ هم کرده. آن اشکال به شیخ این است که شیخ آمده فرموده انقضاء خیار به تفرق کل است. یعنی امر عدمی گرفته. ولی در عین حال تفصیل داده و فرموده اگر دو نفر رفتند و دو نفر باقی ماندند، آن دو نفری که رفتند خیار مجلس ندارند، آن دو نفری که باقی ماندند خیار مجلس دارند.

مرحوم آقای ایروانی به شیخ اعظم می فرماید این غلط است. اگر تفرق امر عدمی است و شما می فرمایید اگر بعضی از اینها باقی باشند خیار باقی است، لازمه اش این است که آن کسی که رفته هم خیار داشته باشد؛ چون البیعان بالخیار ما لم یفترقا. خب وقتی که عدم افتراق صدق می کند، خب در اینجا چرا آنی که رفته خیار نداشته باشد؟! خیار دارد.

پس تفصیل شیخ بین آنی که از مجلس رفته و اینی که در مجلس باقی است، این تفصیل غلط است. این اشکال را مرحوم میرزا علی ایروانی (رحمه الله علیه) به شیخ اعظم کرده.

آقای خویی (رحمه الله علیه) هم به شیخ اشکال می کند. فرمایش آقای خویی این است که می فرماید تارهً ما قائل می شویم که خیار مجلس یک خیار است که برای همه ی اینها قرار داده شده و به نحو اشاعه دخیل است؛ خب در اینجا اگر یک نفر رفت، خیار ساقط می شود. چرا؟ چون آنی که رفته، هم دخیل است و هم آنی که رفته، دیگر خیارش ساقط شده. مثل این می ماند که یکی از ورثه مرد. حالا اگر یکی از ورثه مرد، آن خیارش می رسد به نسل بعد ولی اگر به نسل بعد نرسد، دیگر خیاری هم که بقیه ی ورثه داشتند ساقط می شود؛ چون وقتی یکی رفت، دیگر قدرت بر اجتماع ندارند.

اما اگر بگوییم خیار انحلالی است و هر کسی خیار دارد یا خیار برای یک جنس است که هر مصداقی خیار دارد؛ خب می فرماید در اینصورت کلام شیخ درست است. ولی یک نقضی به شیخ کرده. نقضی که به شیخ می کند این است: می گوید جناب شیخ! از یک طرف شما می فرمایید اگر بعضی باقی باشند، حتی یفترقا صدق نمی کند و هنوز مجلس هست. خب بنابراین لازمه اش این است که آنی هم که رفته، او هم خیار داشته باشد؛ چون البیعان بالخیار مادامی که بعضی هاشان در مجلس اند. نفرمود که آن بعضی که در مجلس اند خیار دارند که. بلکه فرمود تا مادامی که بعضی ها در مجلس اند، همه ی اینهایی که بیّع اند، خیار دارند. خب آنی که رفته هم خیار دارد.

شاگرد:…

استاد: چون آ شیخ فرمود که انقضا به تفرق کل است دیگر. لذا فرمود اگر وکیل از یک طرف و اصیل از طرف دیگر باقی باشد، خیار مجلس هست.  منتهی شیخ فرمود خیار مجلس برای همین دوتا است. آقای خویی می فرماید نه؛ خیار برای همه است.

شاگرد:…

استاد: نه. اشکال آقای ایروانی این بود که همه را باید یک کاسه بکنی. منتهی اشکال آقای خویی یک کلمه اضافه دارد؛ که ایشان می فرماید بنابراینکه شما بگویی خیار به نحو اشاعه هست، در آنجا حق با شیخ نیست. اما بنابراینکه به نحو اشاعه نیست، حق با شیخ است. ولی این نقض به شیخ وارد است و شیخ هم ملتزم نمی شود.

شاگرد:…

استاد: افتراق را معنا می کنیم دیگر. افتراق یعنی بایع و مشتری از هم مفترق نشوند.

شاگرد:…

استاد: نشد دیگر؛ آن یکی باقی است. ببینید؛ اینها ۴ نفر بودند. الآن یک بایع و یک مشتری باقی اند. پس صحیح است که بگوییم طبیعی بایع و مشتری مفترق نشده اند.

شاگرد:…

استاد: نه دیگر. خود این عدم اجتماع، یک کلی است دیگر. اجتماع، خودش یک مفهوم کلی است. تفرق، خودش یک مفهوم کلی است و مصادیق دارد. الآن بگویند آقا یک مصداق برای تفرق بشمار. می گویی فکر من و تو فرق می کند؛ این مصداق تفرق است.

شاگرد:…

استاد: خب حالا الآن [بحث می کنیم].

خب حالا آیا موضوع امر وجودی است یا عدمی است به قول آقای ایروانی یا موضوع تفرق است به قول سید یزدی یا عدم تفرق است؟

روایات را باید نگاه بکنیم. روایاتی که در مقام هست، چند قسم است. قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) البیعان بالخیار حتی یفترقا. خب در اینجا موضوع را افتراق قرار داده و فرموده هروقت که افتراق حاصل شد.

شاگرد:…

استاد: همین دیگر. یعنی غایت آمد دیگر.

در روایت دیگری دارد البیعان بالخیار حتی یفترقا؛ خب افتراق حاصل شده دیگر.

روایت دیگری دارد البیعان بالخیار ما لم یفترقا؛ در اینجا موضوع را عدم افتراق قرار داده. فإذا افترقا فلا خیار بعد الرضا؛ اگر افتراق حاصل شد، دیگر خیار نیست.

روایت دیگری دارد أیما رجل اشتری من رجل بیعا فهما بالخیار حتی یفترقا، و فی غیر الحیوان أن یفترقا، و هما بالخیار ما لم یفترقا، و إن لم یفترقا.

خب روایات مختلف است. بعضی از روایات صدر و ذیل دارد و صدر و ذیلش با هم فرق می کند؛ مثل این روایت: ما الشرط فی غیر الحیوان؟ قال البیعان بالخیار ما لم یفترقا؛ مادامی که جدا نشده اند. بعد دارد فإذا افترقا؛ اینجا موضوع عدم خیار را افتراق قرار داده.

خب این روایات یک فرمایشی مرحوم آقای خویی (رحمه الله علیه) دارد -غیر از آقای خویی هم حتما علماء دیگر دارند- که در بحث اختلاف قرائت که آیا فاعتزلوا النساء حتی یطهرن یا حتی یطّهرن؟ اگر یطهرن بخوانیم، به مجردی که برای زن نقاء حاصل شد و حیضش تمام شد، جماع جایز است ولو اگر غسل نکرده باشد. اگر حتی یطّهرن بخوانیم، تا غسل نکند، جماع و نزدیکی با او حرام است.

خب آنجا در اختلاف قرائت بحث کرده شیخ. بعضی ها اشکال کرده اند که جناب شیخ این چه بحثی است؟! این اثر ندارد. چرا؟ چون ذیل آیه دارد فإذا تطهّرن. حالا آن یطهرن است یا یطّهرن؟ ذیلش دارد فإذا تطهّرن. دیگر دعوا نداریم. خود تطهر.

اما گفته اند نه، ذیل مفهوم ندارد. چرا؟ چون وقتی جمله با فاء ذکر می شود، فاء تفریع است؛ یعنی خود این جمله اصالت ندارد و موضوعیت ندارد. این معمولا مثلا غالب را ذکر می کند. بعضی از مفهوم را ذکر می کند. اگر صدر یطهرن باشد، ذیل آن را قید نمی زند؛ چون ذیل موضوعیت ندارد؛ فاء برای تفریع است و این به عنوان بعضی از آن مفهوم صدر ذکر کرده. فرق است بین اینکه بفرماید فاعتزلوا النساء فی المحیض حتی یطهرن و إذا تطهّرن…. یا بفرماید فإذا تطهّرن. واو و فاء با هم فرق می کنند. این فاء است و فاء اثر ندارد و صدر مهم است.

اینجا هم همینطور است؛ فإذا افترقا، فاء است؛ واو نیست. این بعضی از آن مفهوم صدر است. لذا آنی که اصالت دارد، ما لم یفترقا است که موضوع را عدم افتراق قرار داده. این نسبت به این روایت.

خب این حرف درست نیست. چرا؟ چون فاء و واو را در لغت فارسی، ما اینها را متوجه نمی شویم که اگر مثلا گفت تا مادامی که اینطوری است نرو؛ پس اگر این کار را کرد، برو. او بیاید می گوید به تو نگفتم پس اگر این کار را کرد؟ اینی که مرحوم آقای خویی می فرماید را ما رد نمی کنیم؛ اما ما نمی فهمیم. اینکه این جمله اصالت ندارد و صدر اصالت دارد، این را ما نمی فهمیم از سیره ی عقلا. اینجا بین صدر و ذیل تعارض است و بلکه ظهور ذیل، مقدم است.

اما روایات دیگر دو لسان دارد. بعضی هایش دارد ما لم یفترقا، بعضی هایش دارد حتی یفترقا. بعضی ها فرموده اند حتی یفترقا، دارای ظهور است و آن ما لم یفترقا، اشاره به همین حتی یفترقا است. می گویی از کجا؟ چون که خب بعضی ها دارد ما لم یفترقا، بعضی ها دارد حتی یفترقا. آنهایی که حتی یفترقا دارد، سه چهار تا روایت است. البیعان بالخیار حتی یفترقا. این سند دارد. باز روایت دوم: البیعان بالخیار حتی یفترقا. باز روایت چهارمی: أیما رجل اشتری من رجل بیعا فهما بالخیار حتی یفترقا. باز این پنجمی دارد الخیار فی الحیوان ثلاثه أیام للمشتری و فی غیر الحیوان أن یفترقا. همه ی اینها حتی یفترقا دارد.

آن روایتی که دلالت بکند و ما لم یفترقا داشته باشد، در وسائل نیست. بله دو سه تا هست، منتها همان دو سه تایی است که ذیلش فاء دارد؛ فإذا افترقا دارد.

شاگرد:…

استاد: خب حالا آن یک حرف بعدی می شود. فعلا کلام ما این است که آقای صاحب عروه فرموده ببینیم آیا موضوع افتراق است یا عدم افتراق است، ما فقط داریم روایتش را درمی آوریم تا بعد ببینیم آن فرق دارد یا ندارد.

این وجهی ندارد که کسی… ما روایتی به این مضمون نداریم که… آن که خودش تعارض صدر و ذیل دارد و مجمل است. بقیه اش در همه اش دارد حتی یفترقا.

اما این نکته که آیا اگر جناب سید یزدی فرموده حتی یفترقا، آیا موضوع افتراق است یا عدم افتراق است؟ اگر افتراق باشد، الکلی یوجد بوجود أحد أفراده. اگر عدم افتراق باشد، الکلی ینعدم بانعدام جمیع أفراده. این حرف درست است یا نه؟

اینکه الکلی یوجد بوجود أحد أفراده درست است. اینکه الکلی لا ینعدم إلا بانعدام جمیع أفراده این هم درست است. ولی اینکه این با ما نحن فیه ربط دارد یا ندارد… ببین اگر ۴ نفر هستند؛ یکی وکیل بایع، موکل بایع، وکیل مشتری و موکل مشتری. خب اینجا آیا ظهور افترقا یعنی همه شان رفته اند یا بعضی ها رفته اند؟ البیعان یعنی دوتا بایع افتراق حاصل کردند یا نکردند؟ خب سید می فرماید الآن دوتا بایع هم افتراق حاصل کردند و هم افتراق حاصل نکردند؛ چون دوتابایع در مقام هست؛ یک بایع و یک مشتری یعنی. وکیل بایع با موکل مشتری هست؛ اصیل هست. در اینصورت هم افتراق حاصل شده، هم افتراق حاصل نشده.

خب اگر گفت که افتراق حاصل بشود، خب سید می فرماید در اینجا افتراق حاصل شده دیگر؛ حتی یفترقا. حتی یفترق الکل که ندارد. خوب دقت کنید. این دوتا بایع است و دوتا مشتری. البیعان هم مصداق بایع و مشتری است. مصداق بایع و مشتری متفرق شدند یا نشدند؟ آنجا هم مصداق بایع و مشتری متفرق شدند یا نشدند؟ البیعان بالخیار حتی یفترقا، خب در اینجا افتراق حاصل شده دیگر.

شاگرد:…

استاد: نه. اگر افتراق حاصل شد، دیگر بیّعان اصلا خیار ندارند.

شاگرد:…

استاد: خب، حالا این…

شاگرد:…

استاد: نه دیگر وکیل… مگر شما تشریف پریروز تشریف نداشتید؟ در وکیل فرض این است که خودش خیار مجلس بالأصاله دارد؛ چون خودش عاقد است؛ نه به عنوان وکیل موکل. خودش خیار دارد.

شاگرد:…

استاد: نه. این به نحو اسم جنس است. این حتی یفترقا، یعنی جنس بایع و جنس مشتری.

اما این جمله که آقای ذارکیان می فرماید یعنی آن دوتایی که متفرق شدند، آن دوتا خیار ندارند؟ یعنی آن دوتایی که متفرق شدند، خیار ندارند و آن دوتایی که متفرق نشدند، خیار دارند؟ خب متفاهم عرفی از این البیعان بالخیار، این است که یک خیار است یا دوتا خیار است؟

شیخ انصاری یک خیار می گیرد. شیخ که یک خیار می گیرد؛ دیگر معنا ندارد که بفرماید یک خیار ساقط شده و یک خیار باقی است؛ تو که یک خیار بیشتر نمی گیری. یک خیار است و برای جنس بایع است؛ این یک خیار یا ساقط شده یا ساقط نشده. بعضش که نمی شود ساقط بشود.

بله اگر شیخ البیعان بالخیار را متعدد معنا می کرد و می گفت که در واقع هر بایعی یک خیار دارد و هر مشتری یک خیار دارد، یعنی در اینجا ۴ تا خیار است، خوب بود. ولی شیخ دوتا خیار قائل شده؛ یک خیار برای بایع و یک خیار برای مشتری. خب خیار برای بایع نسبت به آنی که فته، هست یا نیست؟ لذا آقای خویی می فرماید یا باید او هم خیار داشته باشد یا اینی که اینجا هست خیار نداشته باشد.

شاگرد: اگر خیار یکی باشد، پس بایع هم یکی است.

استاد: نه.

شاگرد:…

استاد: نه؛ خیار برای جنس است، نه به نحو اشاعه. منتها در این جنس هرکه مصداقش باشد، می تواند اعمال بکند. مثل اینکه یک سیب روی این درخت است و وقف برای علما است، خب هر عالمی که رفت آن را چید، تمام شد دیگر؛ به دیگران نوبت نمی رسد. شیخ قائل به یک خیار است؛ منتها این خیار نه به نحو اشاعه، بلکه به نحو جنس. یعنی جنس بایع که هر که مصداق بایع باشد، خیار دارد.

شاگرد:…

استاد: خب می دانم. جنس ما از بین نرفته؟ آن یک خیار هست؟ پس آنی که رفته هم خیار دارد؛ چون خیار برای همه بوده. این یک خیار برای جنس بایع بوده. نمی شود که نصفش ساقط بشود. اشکال ندارد. اینکه -حرف آقای خویی (رحمه الله علیه)- شیخ جدا کرده و فرموده آنی که رفته خیارش ساقط شده و اینی که باقی است خیار دارد، این نمی شود. باید یا همه خیارشان باشد یا همه خیارشان ساقط بشود. یا باید ملتزم بشوند که خیار در واقع ۴ تا است؛ وکیل بایع یک خیار دارد، موکلش یک خیار دارد، وکیل مشتری یک خیار دارد، موکلش هم یک خیار دارد. ولی…

شاگرد:…

استاد: نمی شود. آن را از قبلا داشتند یا نداشتند؟ یا ساقط شده یا ندارد. اگر بگوییم نداشتند که شیخ فرمود همه شان دارند. پس ساقط شده؛ نصف خیار که نمی شود ساقط بشود. آقای خویی که اشکال می کند، یعنی خدای فقه و اصول دارد اشکال می کند.

البته آقای خویی این کلمه را توضیح داده. ولی شیخ از عبارت دیروزش که بعد از این عبارت به آن می پردازیم، یک خیار قائل است. یک خیار، نمی شود که نصفی داشته باشد و نصفی نداشته باشد.

شاگرد:…

استاد: نه. آن خیاری که به ارث می رسد، به همه به نحو اشاعه به ارث می رسد.

شاگرد:…

استاد: چرا. تصریح داریم.

شاگرد:…

استاد: این عبارت شیخ را بخوانم. ببین. و حینئذ فقد یتحقق فی عقد واحد لأشخاص کثیره من طرف واحد أو من طرفین؛ ممکن است در عقد واحد، خیار برای افراد کثیره باشد.

شاگرد:…

استاد: خب صبر کن. این عبارت می سازد هم به اینکه ۱۰ تا خیار باشد، هم ۱ خیار باشد. فکل مَن سبق من أهل الطرف الواحد إلی إعماله نفذ و سقط خیار الباقی؛ اگر یک نفر امضا کرد و خیارش را ساقط کرد، خیار بقیه هم ساقط است. خب اگر ۵تا خیار است، بقیه برای چه ساقط بشوند؟! اینکه بقیه ساقط می شود، این برای این است که ۱ خیار است. بعد هم می فرماید و لیس المقام من تقدیم الفاسخ علی الـ…. ؛ ربطی به آنجا ندارد. این یک خیار است؛ هر که زودتر اعمال کرد یا فسخ کرد، بقیه دیگر خیار ندارند.

اگر این عبارت نبود و فکلُّ نبود، بله ظاهر عبارت شیخ به خیار متعدد می خورد؛ ولی خودش تصریح دارد که یک خیار است.

حالا بگذریم. چه بگوییم؟ حالا بر فرض اینکه این اشکال به شیخ و این نقض ها همه درست باشد و عبارت هم بود حتی یفترقا، خب چه بگوییم؟ بگوییم البیعان بالخیار ما لم یفترقا چون یک خیار است و در ارتکاز عرف هم این است که وقتی بلند شد از مجلس عقد رفت، او دیگر خیار ندارد. اگر نگوییم که حق با سید یزدی است، حداقل این عبارت مجمل می شود و عموم أوفوا بالعقود می گوید خیار ندارد.

فتلخص مما ذکرنا که ظاهر روایات یا حداقل به شک اگر برسد، مقتضای عمومات این است که ما بگوییم حق با سید یزدی است. یعنی یک نفر که رفت، خیار مجلس ساقط می شود؛ چون ظاهر از اینکه حتی یفترقا، یعنی آن مجلس به هم بخورد و آن مجلس باقی نباشد. این مجلس که عرفا باقی نیست؛ یکی شان رفته.

شاگرد: شما که در احکام وضعیه قائل به انحلالید، آن وقت اینجا باید مجلس ها هم دوتا باشد در واقع. یعنی بر اساس هرکدام از این موضوعات باید…

استاد: نه یک مجلس است دیگر. مجلس که انحلالی نیست. یک مجلس است. مجلس عقد یکی است؛ مجلس عقد که دوتا نیست.

فتلخص مما ذکرنا که در مسأله ی حتی یفترقا، حق با سید یزدی است و متفاهم عرفی این است که آن مجلس تا مادامی که باقی است، اما یکی که رفت، آن مجلس باقی نیست. منتها یک کلمه هست. آن یک کلمه این است که در وکیل مفوض اصلا اگر آن موکل برود، مجلس عقد به هم نخورده؛ چون آن موکل در عقد کاره ای نبوده. ما گفتیم اصلا خیار ندارد آن موکل. لذا اگر آن موکل خیار داشته باشد که شیخ می فرماید، ظاهر مجلس عقد، یعنی آنهایی که قوام عقد به آنها است، آنها باقی باشند؛ عرفا مجلس عقد به آنها گفته می شود، آنها باقی باشند.

لذا شیخ انصاری قطعا این نقض به ایشان وارد است که یک خیار تبعض پیدا نمی کند. و این اشکال هم به ایشان وارد است که اگر وکیل یک طرف رفت و موکل ماند، آن موکل عرفا داخل در مجلس عقد نیست. قوام مجلس عقد در وکیل مفوض تام، به وکیل است؛ موکل کالحجر فی جنب الإنسان است. به همین جهت اگر شیخ بخواهد طبق مبانی خودش حرف بزند، باید این احتمال را بپذیرد: بتفرق المتعاقدین. متعاقدین یعنی آن دوتا وکیل اگر باقی باشند، موکل هم خیار دارد ولو اینکه برود. اگر متعاقدین باقی نباشند ولو اینکه دوتا موکل حاضر باشند یا مثلا یک موکل و یک وکیل باشد، به درد نمی خورد؛ چون ظاهر از مجلس، مجلس عقد است؛ آنهایی که قوام مجلس عقد عرفا به آنها هست. و قوام مجلس عقد عرفا به موکل در وکیل تام نیست. و للکلام تتمه إن شاءالله فردا. و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *