بسم الله الرحمن الرحیم
سه شنبه ۲۶/۹/۹۸ (جلسه۴۸)
مرحوم شیخ اعظم (أعلی الله مقامه الشریف) در خیار حیوان نکاتی را بیان فرمود. نکته ی اول این بود که خیار حیوان، برای مطلق حیوان است. یک کسی کرم ابریشم خریده، یک کسی زنبور خریده؛ خب اینها هم خیار حیوان دارند.
مرحوم آقای اراکی (رحمه الله علیه) در کتاب خیاراتش از قول استادش نقل می کند که خیار حیوان انصراف دارد از مثل کرم ابریشم و زنبور و زالو و امثال ذلک. اگر الآن یک کسی بپرسد چندتا حیوان در خانه داری؟ بگوید ۴۰ تا. می گوید دیروز ۴۰ تا زالو خریدم. می گوید چندتا حیوان داری؟ حیوان منصرف است از حشرات؛ از سمک هم منصرف است. وقتی می گوید صاحب الحیوان بالخیار، به گربه، سگ، گرگ، غنم، الاغ و بقر و اینها حیوان گفته می شود ولی حیوان انصراف دارد از حشرات. اینطور فرموده.
ما هم بی میل نیستیم به این حرف. اگر حیوان در لغت عرب به همان معنایی باشد که در لغت ما فارس ها آمده -که بعید هم نیست اینطوری باشد-، حیوان از کرم ابریشم منصرف است.
شاگرد:….
استاد: درست است. بله از امه هم منصرف است. ولی به قول شما امام (علیه السلام) بر امه تطبیق فرموده. این دلیل نمی شود که اگر بر امه تطبیق فرموده، بر زنبور هم تطبیق بشود. بله از امه هم منصرف است.
این خیار حیوان لا یبعد که ما ملتزم بشویم منصرف است.
بعد می فرماید بعید نیست که خیار حیوان مختص باشد به حیواناتی که مقصود، بقاء حیاتش است. اما حیواناتی که مقصود بقاء حیاتش نیست بلکه مقصود گوشتش است، مثل ماهی ای که از دریا خارج شده یا مثل جرادی که در اناء است. خب چرا؟ می فرماید به خاطر اینکه به مناسبت حکم و موضوع، این خیار حیوان حکمتش این است که ببیند عیبی دارد یا ندارد؛ می خواهد عیوب مخفی اش را بفهمد. چون اینکه مثلا این حیوان وقتی آدم را می بیند لگد می زند؛ خب اینها را در آن لحظه که می خرد که نمی فهمد. ولی ظرف ۳ روز معمولا هر عیبی داشته باشد را مشتری می فهمد. اما این ماهی ای که می خواهد بخرد و آن را بخورد، این که دیگر عیب مخفی ندارد؛ گوشت است دیگر.
ولکن مرحوم آقای خویی (رحمه الله علیه) و سید یزدی به شیخ اشکال کرده اند که خلاصه از ۲حال خارج نیست: شما یا حیوان خریدی یا حیوان نخریدی. خب قطعا حیوان خریده ای. اینکه حکمت چیست یک مطلب است، اما اینکه موضوع چیست یک مطلب دیگر است؛ حکم که دائر مدار حکمت نیست. بلکه حکم دائر مدار موضوع و علت است. این چه معنا ندارد که شما بفرمایید این خیار حیوان ندارد؟!
یک اشکال دیگر که سید یزدی کرده…. شیخ اعظم در مکاسب به مثل سمک مخرج از ماء و مثل جراد محرز در اناء که می رسد، می فرماید لا یبعد اختصاصه بالحیوان؛ فتوا می دهد. در مثل آن صیدی که تیر خورده و دیگر مشرف به موت است یا کلب معلَّم او را گرفته و گردنش را گرفته پاره کرده و دارد می میرد؛ به آن که می رسد، می فرماید یشکل. خب سید یزدی (رحمه الله علیه) صاحب عروه اشکال کرده و فرموده اینجا که اولی از آن قسمت سمک است؛ برای چه یشکل؟ اگر می گویی این انصراف دارد به حیوانی که مقصود حیاتش است، خب این هم که دارد می میرد و کسی می خرد، مقصود حیاتش نیست. اگر می گویی حیوان خریده یا حیوان نخریده، خب اینجا هم یا حیوان خریده یا حیوان نخریده. فرقش چیست؟
این شاید فرقش همانی باشد که مرحوم آقای خویی (رحمه الله علیه) فرموده جناب سید! و آن این است که در واقع آنجایی که این آقا می رود آن شکار را می خرد، او در واقع اصلا حیوان نمی خرد؛ بلکه می گوید گوشت خریدم. لذا اگر همانجا آن شکاری که کلب معلم زخمی اش کرده را ذبحش بکند و به او بدهد، این نمی گوید که یعنی چه؟ من چه از تو خواستم؟ چرا گوشت به من می دهی؟ می گوید تو این را که می خری، گوشتش را می خری. یعنی می خواهد بگوید اینجا اصلا صدق حیوان مشکوک است.
شاگرد:….
استاد: نه، مریض را نمی گوید. باید طوری باشد که یعنی دارد می میرد دیگر؛ که این می خواهد ذبحش بکند. صید مشرف به موت؛ نه آنی که مریض است و ممکن است ۱۰ روز هم زنده بماند.
بعد یک جمله ای دارد شیخ اعظم: و علی کل حال فلا تعد ذهاب روحه تلفاً من البایع قبل القبض أو فی زمان الخیار. این چیست؟ خب ما ۲تا مسأله داریم: یک مسأله این است که تلف قبل القبض من مال بایعه؛ مثلا یک کسی ماشینی فروخته و گفته من آخر هفته می آیم تحویل می دهم. رفت آن را بیاورد، تصادف کرد و ماشین سوخت و از بین رفت. خب اینجا تلف المبیع قبل قبضه من مال بایعه؛ یعنی معامله منفسخ می شود.
یا تلف المبیع فی زمن الخیار من مال من لا خیار له. اگر الآن یک کسی گاوی را فروخته و این گاو مشرف به موت بوده. خب این فروخت و قبل از ۳روز این تلف شد؛ آیا من مال من لا خیار له یا من مال من له الخیار؟ این را شیخ می فرماید من مال من لا خیار له نیست. یا اگر این گاو قبل قبضه مرد، تلف المبیع قبل القبض نیست.
بعد دارد علی کل حالٍ؛ علی کل حال یعنی چه؟ یعنی چه بگوییم این صید مشرف به موت خیار حیوان دارد و چه بگوییم خیار حیوان ندارد؛ یا آن سمک خارج از ماء را چه بگوییم خیار حیوان دارد و چه بگوییم خیار حیوان ندارد، ولی این حکم تلف قبل القبض یا تلف فی زمن الخیار در حق این حیوان جاری نمی شود. چرا جاری نمی شود؟
مرحوم حاج شیخ اصفهانی (أعلی الله مقامه) اینطور توجیه کرده. چون ممکن است بگوید إن قلت؛ اگر خیار دارد، صاحب الحیوان بالخیار شاملش می شود، خب تلف المبیع فی زمن الخیار من مال من لا خیار له چرا شاملش نشود؟ اگر شاملش نمی شود، خب اصلا خیار ندارد. علی کل حال را باید بردارید؛ باید بفرمایید و علی تقدیر عدم الخیار.
حاج شیخ می فرماید جواب این اشکال این است که درست است که خیار دارد، ولی کسی که ماهی را می خرد،…. مثلا زنگ زد که آقا ماهی داری؟ گفت الآن تور را آوردم بیرون. چه جور است؟ گفت با دوربین نگاه کن. گفت چه ماهی های خوبی! همین ماهی تور، همه را از تو خریدم. بعد آورد و در راه ماهی مرد، بعد گفت من نمی خواهم. می گوید نمی خواهی؟ می گوید می خواهم ولی معامله فسخ شد؛ چون تلف المبیع قبل قبضه. می گوید مگر تو ماهی آکواریوم خریدی؟ تو در واقع گوشتش را می خواستی. ببین؛ تلف، دائر مدار آن قصد متبایعین است. اگر الآن یک کسی می آید این ساختمان را می خرد، ولی به عنوان زمین می خرد نه به عنوان ساختمان؛ بعد سیل بیاید ساختمان را خراب بکند، بگوید معامله فسخ شد. می گویند برای چه فسخ شد؟ می گوید مبیع از بین رفت. می گویند کجا از بین رفت؟ مبیع که تلف نشده.
شاگرد:….
استاد: همان. مراد شیخ از تلف، یعنی بمیرد. این روایت که نیست.
شاگرد:….
استاد: نه. مراد شیخ از تلف، یعنی اگر مرد.
پس به خلاف خیار، … خیار ربطی به قصد متبایعین ندارد. الآن یک کسی می رود الاغ می خرد. می گویند تو برای چه الاغ خریدی؟ می گوید من الاغ نمی خواهم؛ بلکه من می خواهم این را بکشم؛ یک رگش را لازم دارم. ببین؛ این آقا غرضش از این خریدن، حیوان نیست؛ ولی به هر جهت می گویند تو حیوان خریدی. خیار، با قصد تو کاری ندارد. صاحب الحیوان المشترا؛ خب خیار دارد. ولی تلف وقتی صدق می کند، که قصد متبایعین خریدن حیوان باشد.
شاگرد:….
استاد: نه دیگر. اصلا تلف به این معنا، منظور کلام شیخ است. اگر آن سمک را دزد آمد دزدید یا افتاد در یک جایی، تلف است دیگر. مراد شیخ از این تلف، فلا تعد ذهاب روحه تلفا؛ اینکه بمیرد، می گوید این تلف نیست. لذا تصریح دارد: فلا تعد ذهاب روحه تلفا؛ یعنی اگر بمیرد، تلف نیست.
خب؛ بعد شیخ اعظم (أعلی الله مقامه الشریف) می فرماید و فی منتها خیاره مع عدم بقائه إلی الثلاثه وجوه. خب حالا این صید مشرف به موت را خرید؛ خیار هم دارد؛ امد خیارش کی است؟ بعضی ها گفته اند ۳ روز؛ صاحب الحیوان المشترا بالخیار ۳ روز. بعضی ها گفته اند ذهاب روحه؛ تا وقتی بمیرد. بعضی ها گفته اند فورا؛ فقط یک لحظه خیار دارد. ممکن است این حیوان نصف روز زنده باشد؛ یک لحظه فقط خیار دارد. خب چرا؟ آنی که می گوید ۳ روز، معلوم است: می گوید به خاطر اینکه صاحب الحیوان اطلاق دارد. آنی که می گوید تا موقعی که زنده است، می گوید حکمت خیار این است که می خواهد ببیند این حیوان عیب مخفی ای دارد یا ندارد و چه جوری است؛ اما وقتی مرد، دیگر چه چیزی می خواهد ببیند؟ آنی که می گوید یک لحظه، آن چیست؟ او می گوید قدر متیقن از خیار یک لحظه است؛ ۳ روز که دلیل ندارد، ذهاب روح هم دلیل ندارد؛ جای تمسک به عموم عام است؛ قدر متیقن یک لحظه است. اینها را فرموده وجوهٌ.
خب اینجا هم اشکال کرده اند. گفته اند این چه حرفی است شما می زنی؟ از ۲حال خارج نیست: صاحب الحیوان المشترا بالخیار قبل ثلاثه أیام یا اطلاق دارد و این حیوان را می گیرد؛ اگر می گیرد، خب ۳ روز هم هست. اگر می گویی اطلاق دارد؛ یعنی قید ندارد ولی حکمتش موجب می شود منصرف بشود؛ حکمتش مال آن حیواناتی است که می خواهد ببیند عیب مخفی دارد یا ندارد، امتحانش کند و زیر و بالای کار را بفهمد. پس بنابراین گفته اند که جوابش را هم عرض کردیم: حکم که دائر مدار حکمت نیست. بعد هم چه کسی گفته حکمت خیار حیوان امتحان است؟ ممکن است یک کسی یک جاریه ای دستش بوده، این جاریه را به او تعلیل کرده بوده و گفته این جاریه ی ما ۶ماه دست شما. خب در این ۶ ماه تمام عیب های مخفی اش را فهمیده. بعد گفت این جاریه را بخریم؛ خب آیا این ۳ روز خیار دارد یا ندارد؟ دارد. وحال آنکه حکمتش که نیست. حکم که دائر مدار حکمت نیست. و ثانیا حکمت هم معلوم نیست که امتحان و تشخیص عیوب باشد. شاید حکمتش این است که اصل بیع را ببیند چه جوری است؛ ببیند خلاصه بیع این حیوان به صلاح بوده یا نبوده.
ولی اینکه حکمتش اصل بیع بوده، این خلاف ظاهر است؛ چون در اصل بیع، حیوان خصوصیت ندارد. ولی همان که گفته اند حکم دائر مدار حکمت نیست و اطلاق دارد. لذا گفته اند اگر نص شاملش می شود، خیار هم دارد و ۳ روز است. اگر هم نص شاملش نمی شود، هیچی ندارد دیگر؛ نه ۳ روز، نه یک لحظه و نه تا موقع مردن. و حق هم همین است.
بعد این مطلب را طرح می کند که این خیار حیوان آیا مختص است به بیع معین و مبیع شخصی یا به مبیع کلی؟ دیروز عرض کردیم که مرحوم آقای خویی (رحمه الله علیه) فرمود کلی ۳قسم است: کلی فی المعین، کلی فی الذمه ی نقد و کلی فی الذمه ی سلم. کلی فی المعین، مثل اینکه ۱۰ تا حیوان است و همه اش مثل هم است، یکی از آنها را می فروشد. کلی فی الذمه ی نقد، می گوید یک گوسفند که سنش اینقدر باشد و پشم هایش اینطوری باشد و شاخش اینطوری باشد و وزنش اینطوری باشد و…؛ اینها را ذکر کرد و گفت که نقد می خرم؛ این هم یک قسم است. یک وقت هم می گوید این گوسفندی که شما می گویی ۲۰ سال طول می کشد؛ می گوید باشد. خب این هم کلی سلم است که قطعا الآن نمی تواند تحویل بدهد.
آن کلی فی المعین که اصلا مقصود شیخ نیست؛ چون آن ملحق به عین شخصی است. آن عین است؛ کلی نیست که.
اما کلی سلم را گفته اند خیار حیوان ندارد. چرا؟ چون ظاهر دلیل خیار حیوان، این است که از حین البیع می آید. آن ملکیت بعد از قبض ثمن می آید. تا قبض ثمن نشود، ملکیت نمی آید و خیار معنا ندارد. لذا آنجا هم خیار حیوان نیست. -فقط آنی که محل نزاع است، کلی فی الذمه ی نقد است.-
خب آنجا آقای خویی (رحمه الله علیه) اشکال کرده که دلیل أوفوا بالعقود چطور تخصیص می خورد؟ صاحب الحیوان بالخیار هم تخصیص می خورد به بعد القبض.
خب ما این را زدیم به قبض ثمن. اما دیدم که بعضی ها این قبض را زده اند به قبض مثمن. بعد از ۶ ماه ممکن است تحویل بدهد این حیوان را. دیگر نفهمدیم اینی که به قبض مثمن زده بود، من بد متوجه شدم یا او حواسش پرت بوده. و الا اینی که بحث می کنند، قبض ثمن مقصودش است؛ قبض مثمن که کاره ای نیست.
خب حالا این خیار، آیا کلی را هم می گیرد یا فقط مختص شخص است؟ مرحوم شیخ (رضوان الله تعالی علیه) می فرماید خیار حیوان مختص به شخص است. لم أجد مصرحا بأحد الأمرین ولکن و لعله الأقوی. چرا؟ گفتند سرّ اینکه اقوی هست، به خاطر این حکمتش است. چون حکمت خیار این است که می خواهد تروّی بکند، فکر بکند و عیوب مخفی اش را بفهمد. خب کلی که عیب مخفی ندارد که. عین خارجی است که عیب مخفی دارد. نگویید ممکن است یک حیوانی تحویل بدهد که عیب داشته باشد. اگر حیوانی تحویل بدهد که عیب داشته باشد، آن که خیار ندارد؛ آن را باید پس بدهد و یک حیوان سالم بگیرد؛ چون حیوانی که خریده، حیوان سالم بوده. اگر شما الآن می روی از بازار به صورت کلی یک جاروبرقی می خری، بعد یک جاروبرقی برایت می فرستد؛ وقتی آمد می بینی ایراد دارد؛ اینجا حق فسخ نداری. خب باید جاروبرقی را پس بدهی و بگویی این جاروبرقی من نیست. مثل اینکه شما مثلا مارک ساخت کره ی مریخ را گرفته ای، اما این مارک کره ی ماه را فرستاده؛ می گویی آنی که من می خواهم این نیست.
خب اینجا همان اشکالی که عرض کردیم؛ چه کسی گفته حکمت این است؟ و چه کسی گفته حکم دائر مدار حکمت است؟
ولی مرحوم حاج شیخ (رحمه الله علیه) یک تقریر دیگری کرده که تقریر مرحوم حاج شیخ چسبندگی اش بیشتر است. حاج شیخ می فرماید چون غالبا و متعارف در بیع حیوان، عین شخصی است؛ هیچوقت کسی نمی رود حیوان را کلی بخرد. چون حیوان کلی نیست؛ مثل زمین. یک کسی بگوید یک زمین کلی از تو خریدم! معمولا افراد حیوان فرق می کنند. چون غالبا و متعارف در بیع حیوان عین شخصی است، این روایات صاحب الحیوان المشترا هم منصرف است به همان بیع متعارف. که حرف بدی هم نیست. چون مرحوم شیخ هم که می فرماید و لعله الأقوی، یعنی اطلاق را منکر است. بعید می دانم به آن حکمت و اینها باشد. چون اگر به حکمت بود، در قبل هم ذکر می کرد که مخالف حکمتش است.
خب؛ بعد -خدا رحمتش بکند- می فرماید مسائلی را در خیار خیوان باید طرح بکنیم. آن مسائل این است: ۱: خیار حیوان مختص مشتری است یا هم مشتری و هم بایع یا باید تفصیل بدهیم به آنی که صاحب حیوان می شود؟ یک وقت ممکن است صاحب حیوان بایع باشد؛ مثل اینکه بایع گندم را می فروشد به گوسفند. ممکن است صاحب حیوان مشتری باشد؛ مثل اینکه بایع حیوا نرا می فروشد به گندم. پس ۳قول شد: فقط مشتری دارد، هردو دارند؛ یعنی ولو بایع حیوان را فروخت به گندم، ولی بایع هم ۳ روز خیار حیوان دارد. یا فقط آنی که صاحب حیوان شده خیار دارد.
شیخ اعظم (أعلی الله مقامه) می فرماید معروف و مشهور این است که خیار حیوان مختص مشتری است و بایع خیار حیوان ندارد. اینکه سید مرتضی (أعلی الله مقامه) در انتصار فرموده خیار حیوان هم برای بایع است و هم برای مشتری، این حرف غلط است. مشهور، اختصاص این خیار به مشتری است. شیخین؛ شیخ مفید (رحمه الله علیه) و شیخ طوسی، صدوقین، اسکافی که همان ابن جنید است، ابن حمزه، شامیین خمسه، حلبیین سته…. خب چرا؟ برای چه؟ به خاطر اینکه أوفوا بالعقود؛ از تحت أوفوا بالعقود چه چیزی خارج شده؟ صاحب الحیوان المشترا یا إذا اشتری یا المشتری. خب ما بقی اش را تمسک می کنیم به عموم أوفوا بالعقود. یا البیعان بالخیار ما لم یفترقا فإذا افترقا وجب البیع؛ وقتی جدا شدند، بیع واجب می شود. این اطلاق دارد؛ بیع حیوان باشد یا بیع غیر حیوان باشد، بایع باشد یا مشتری باشد. از تحت این عموم و اطلاق، فقط مشتری حیوان خارج شده. بنابراین اینها اطلاق دارد.
البته ممکن است کسی بگوید آقای شیخ اعظم گیر کردی. چون أوفوا بالعقود تخصیص خورده به خیار مجلس؛ الآن نمی دانیم این خیار مجلس دارد یا ندارد، این جای تمسک به عموم عام است -جناب شیخ!- یا استصحاب حکم مخصص؟ لذا می فرماید بل لعموم أوفوا بالعقود بالنسبه إلی ما لیس فیه خیار المجلس؛ مثل آنجایی که خیار مجلسش را اسقاط کرده در معامله، أو بالاشتراط؛ یا آنجایی که خیار مجلس ندارد بالأصل. کجا خیار مجلس ندارد بالأصل؟ مثل بیع عمودین، بیع من ینعتق علیه، بیع العبد نفسه، یا آنجایی که بایع و مشتری یک نفر است؛ وکیل از طرف هردو بوده؛ اینها می شود بالأصل. بالاشتراط کجا خیار مجلس ندارد؟ بالاشتراط یعنی آنجایی که شرط کرده که خیار مجلسش ساقط بشود. پس عموم أوفوا بالعقود در یک صورت درست است؛ آن هم جایی که خیار مجلس نداشته باشد؛ حالا یا بالأصل یا بالاشتراط.
شاگرد:….
استاد: مگر دیروز عرض نکردیم که این وجب البیع…
شاگرد:….
استاد: وجب البیع، زمان اینجا ظرف است. یعنی این بیع حیوان خارج بشود تا ۳روز؛ یا اگر خارج هم نشود، فرقی نمی کند.
شاگرد:….
استاد: بایع را نگفتم. أوفوا بالعقود را عرض کردم. أوفوا بالعقود جای استصحاب است دیگر؛ چون از تحتش این بیع خارج شده. یک لحظه هم که خیار مجلس خارج شده؛ ۳روز هم خارج بشود، فرقی نمی کند. خب این خیار داشته قبل از افتراق قطعا،…
شاگرد:….
استاد: یک چیزهایی در ذهنتان هست.
حالا این را اشکال کرده اند؛ گفته اند ما باید ببینیم خیار مجلس با خیار حیوان ۲تا خیار است یا یک خیار است؟ شارع یک خیار حیوان جعل می کند و یک خیار مجلس جعل می کند یا شارع در حیوان یک خیاری جعل کرده تا ۳ روز و در غیر حیوان تا زمان افتراق؟ اگر ما گفتیم یک خیار است، اینجا جای استصحاب است. چرا؟ چون خیار داشته. بلکه استصحاب کلی هم نیست؛ خدا رحمتت بکند حاج شیخ اصفهانی! می گوید کلی قسم ثانی هم استصحاب شخص است. سبب خیار ۲تا شده؛ ولی خیار یک خیار است. مثل این می ماند که بنده اینجا بودم به خاطر درس آمدم؛ حالا یک کسی می گوید نمی دانم بعد از ساعت ۱۰ هم هست یا نه؛ احتمال می دهم یک کار دیگر داشته باشد و بنشیند. این استصحاب کلی نیست؛ بلکه استصحاب شخص است. سببش یک وقت هست که آن مجلس است، اما یک وقت هست که حیوان است.
اما اگر کسی گفت خیار حیوان غیر از خیار مجلس است؛ یعنی کسی که حیوان می خرد، قبل از افتراق ۲تا خیار داشته اما بعد از افتراق یک خیار دارد. این می شود کلی قسم ثالث. شما این را می خواستید بگویید؟
شاگرد:….
استاد: نه دیگر. آن را گفت خیار مجلس است. آن گذشت دیگر. ما می خواهیم أوفوا بالعقود را بگوییم. اگر کسی در آن اشکال کرد که ما هم اشکال کردیم و گفتیم إذا افترقا وجب البیع، این وجب اضافی است؛ یعنی وجب بالنسبه به خیار مجلس؛ نه اینکه وجب یعنی بیع لازم شد و اصلا خیار ندارد.
خب این استصحاب کلی قسم ثالث است. بعد فرموده اند که روایات دارد که صاحب الحیوان المشترا بالخیار؛ این ندارد که بالخیار خیار الحیوان که. متفاهم عرفی از این روایات این است که این تا ۳روز خیار دارد. اما اینکه تا ۳روز خیار دارد، یعنی خیار مجلس هم داشته و ۲تا است؟ این اطلاق دارد. خیار دارد؛ نه اینکه یک خیار حیوانی غیر از آن دارد.
این البیعان بالخیار ما لم یفترقا، صاحب الخیار الحیوان ۳ روز؛ این حرف پاکیزه است. یک خیار است، فقط سببش فرق می کند. بله اگر ما در روایت اینطوری داشتیم که متبایعان خیار مجلس دارند و متبایعان خیار حیوان دارند، می گفتیم خیار حیوان و خیار مجلس ۲تا است. ولی آن دارد البیعان بالخیار ما لم یفترقا، این هم دارد صاحب الحیوان المشترا بالخیار ثلاثه أیام؛ این تخصیص ما لم یفترقا است. حالا فقها آمده اند یکی را به اسم خیار حیوان و یکی را به اسم خیار مجلس مطرح کرده اند و این را دوتا خیار قرار داده اند؛ اینها از کجا؟ خیار دارند. لذا اینجا استصحاب شخص است؛ استصحاب کلی اصلا نیست؛ تا چه برسد به کلی قسم ثالث. کلی نیست؛ اگر هم کلی باشد، کلی قسم ثانی است.
بعد شیخ (رحمه الله علیه) و یدلّ علیه ظاهر غیر واحد من الروایات؛ تا اینجا که ما به عموم و اینها ثابت کردیم که مختص مشتری است؛ روایاتی هم داریم که إن شاءالله فردا بحث می کنیم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی أعدائهم أجمعین