متن فقه ، جلسه ۶۳ ، یکشنبه ۲۲ دی ۹۸

بسم الله الرحمن الرحیم

یکشنبه۲۲/۱۰/۹۸ (جلسه۶۳)

کلام در این بودکه آیا خیار شرط صحیح است یا نه؟این خیار شرط دو نوع است یک نوعش این است که مثلا: می گوید من این را میخرم بشرط اینکه جنسش ژاپنی باشد. بعد(خریدار) خرید ولی دید که ژاپنی نیست ،بازار مشترک است؛ خب در این جا خیار دارد. یا می گوید این را(ماشین لباس شویی) من میخرم بشرط اینکه در تهران به من تحویل بدهی و او عمل نکرد؛ خیار دارد. ولی مراد ما از خیار شرط این ها نیست.خیار شرط یعنی خیاری که مستقیما شرط خیار می کند :من این مغازه را میخرم بشرط اینکه تا یک ماه خیار داشته باشم.این خیار صحیح است یا نه؟

شیخ انصاری فرمود این خیار اجماع بر آن است و اخبار خاصه است و اخبار عامه است.

اخبار خاصه روایاتی بود که خواندیم یکی از آن روایت این است: باب هشت از ابواب الخیار: محمد بن حسن بإسناده عن حسین بن سعید عن صفوان عن إسحاق بن عمار قال: حدّثنی من سمع أبا عبدالله (علیه السلام) و سأله رجل و أنا عنده.فقال رجل مسلم احتاح الی بیع داره (یک مرد مسلمانی به بیع دارش احتیاج پیدا کرد) فجاء الی أخیه (آمد پهلوی برادرش) و قال أبیعک داری هذه (خانه ام را به تو می فروشم) و تکون لک أحبّ الیّ من أن تکون لغیرک (به تو بفروشم بهتر است از اینکه به غیر تو بفرشوم) علی أن تشترط لی إن أنا جئتک بثمنها الی سنهٍ( بشرط اینکه اگر من ثمن را تا یک سال آوردم)  أَن تردّ علیّ (خانه را به من برگردانی) فقال لا بأس بهذا إن جاء بثمنها الی سنهٍ ردّها علیه (اگر تا یک سال پول را آورد، خانه را برمیگرداند) قلت فإنها کانت فیها غلهٌ کثیرهٌ  (این درامد دارد ، غله دارد،جو و گندم دارد) فأخذ الغله ( منافع را ، آن  جو و گندم)لمن تکون الغله ؟و قال الغله للمشتری (غله برای مشتری است) علی تری أنّه لواحترقت لکانت من ماله؟( مگر نمی بینی که اگر خانه آتش بگیرد از مال مشتری می رود غله هم از مال مشتری می رود.) این روایت ممکن است کسی در سندش اشکال کند. (دلالتش که واضح است، شرط خیار است ، گفت اگر تا یک سال اگر پول را آوردم؛ خب این شرط خیار است.) که حدثنی من سمع أبا عبدالله (علیه السلام)(به من حدیث کرد کسی که از امام صادق شنیده بود) ) و سأله رجل و أنا عنده. ممکن است کسی بگوید من سمع أبا عبدالله(علیه السلام)که بوده است؟ ثقه بوده است؟ ضعیف بوده است؟ چه کسی است؟ بعضی ها جواب داده اند که آن مهم نیست چرا؟ چون یک وقت است که إسحاق بن عمار اینطور میفرماید که قال (مثلا) شخصٌ إنّی سمعت من أباعبدالله (علیه السلام)اوگفت و من شنیدم. یک وقت هست که خود اسحاق بن عمار می گوید این آقا شنیده است، اسحاق بن عمار ثقه است و شهادت به سماع این مطلب از امام صادق می دهد، لذا این روایتش تام است چون اسحاق بن عمار به سماع شهادت می دهد، چه فرقی می کند که اسحاق بن عمار بگوید خودم شنیدم یا بگوید من شهادت می دهم؟

این حرف درست نیست.این روایت به لحاظ سندی ایراد دارد چرا؟ چون من سمع این می خواهد شهادت بدهد که آقا شنیده است، این سه راه دارد: یک راه این است که  یقین پیدا کند که این آقا از امام شنیده است . یک راه این است که ثقه بوده است، گفته سمعت و این هم نسبت داده است. یک راه هم این است که خود اسحاق عمار در مجلس بوده است. خب اسحاق بن عمار اگر در مجلس باشد اینطور نمی گوید که حدّثنی من سمعه، می گوید سأله رجل و أنا حاضر.نمی آید بگوید که حدثنی من سمعه این چه گفتنی است؟ اینکه بگویید خودش نشسته بوده که نیست ،اینکه بگویید علم پیدا کرده است؛ این هم به درد ما نمی خورد، قول ثقه نقلش حجت است نه اجتهادش، خب علم پیدا کرده است؛ برای خودش خوب است. اگر بگوییم آن آقا ثقه بوده است؛ اگر ثقه بوده میگفت که من سمع ابا عبدالله (علیه السلام) حدّثنی،می فرمود حدثنی ابا عبدالله علیه السلام) یا می فرمود عن ابا عبدالله (علیه السلام). این تعبیر متعارف است: حدّثنی من سمع ابا عبدالله(علیه السلام)کسی که خودش از فلانی شنیده ،میگوید او را میشناختی؟ میگوید نه، یک آقایی گفت من از فلانی شنیده ام و حدیث کرد مرا کسی که خودش شنیده است، کسی که خودش در مجلس بوده است؛ این امر متعارفی است لذا این روایت از لحاظ سندی مشکل دارد و بعید است که بگوییم این من سمع ثقه بوده است و چون ثقه بوده است؛نسبت داد.

و اما و سأله رجل و أنا عنده،آن أنا عنده مقصودش إسحاق بن عمار نیست ، یعنی آن شخص می گوید و الا اگر مقصودش اسحاق بن عمار بود دیگه چه کاری است بلکه می فرمود: سأله عن رجل عن أبی عبدالله و أنا حاضر، و أنا عنده. لذا این روایت به لحاظ سندی مشکل دارد و این روایت را بخاطر رجالی خواندم تا آن را عرض بکنم و گرنه نکته خاصی در دلالتش نیست. روایات دیگری که رد همین باب است که این ها هم اخبار خاصه است.

اخبار عامه هم که همان المومنون عند شروطهم، منتهی به این اخبار عامه یک اشکالی شده است . آن اشکال این است که این شرط مخالف کتاب و سنت است. چرا مخالف کتاب است؟ چون أوفوا بالعقود. چرا مخالف سنت است؟ چون البیّیعان للخیار حتی یفترقا فاذا افترقا وجب البیع ، اطلاق دارد. این که چجور مخالف کتاب نیست؛ وجواهر ذکر شده بود که از مرحوم سید یزدی و آقای خویی و مرحوم نائینی نقل کردیم.

کلام آقای خویی این است که خیار را برگرداند به تحدید ملکیت الی أن أفسخ. دیدم بعضی ها به آقای خویی اشکال کرده اند که سر آدم دود می کشید. اما ما عرض کردیم که آقای خویی در ارتکاز افراد نیست که  من این کتاب مکاسب را تملیک الی أن أفسخ می کنم! تملیک الی أن أفسخ چیست؟ این اصلا در ارتکاز نیست.

یک نقلی از مرحوم آقای نائینی گفتیم که ایشان فرموده است که یک لزوم حکمی داریم و یک لزوم حقی داریم . أوفوا بالعقود لزوم حکمی را اثبات میکند اما لزوم حقی را اثبات نمی کند ، این وقتی خیار دارد جواز حقی است نه جواز حکمی.یک نظری که در منیه الطالب از آقای نائینی دیدم و آنچه که من از کلا م آقای نائینی متوجه شدم؛اصلا آقای خویی شما وقتی کلام آقای نائینی را نقد می کنید کلام آقای نائینی را نقل نکردید.من اینطور که از منیه الطالب متوجه شدم؛منیه الطالب می فرماید:در بعت دوتا تملیک است ، یک تملیک است که کتاب مکاسب را ملک تو می کنم در مقابل تملیک ده هزار تومان. یک تملیک التزام به این بیع است یعنی من الان دلم نمی خواهد ملتزم می شوم و دلم نمی خواهد ملتزم نمی شوم. من الزامم را تملیک کردم، خب شما مالک التزام من می شوی و من حقی ندارم. این لزوم حقی یعنی حقم را به شما تملیک کردم و آقای خویی؛ کلام آقای نائینی این است که عقدی که می گویند بلحاظ این تملیک التزام است چون عقد یعنی عهد موکد، آن التزامش را تملیک می کند و این هم التزامش را تملیک می کند.و آنچه من از منیه الطالب متوجه شدم این است که اگر  تملیک التزام نباشد؛ عقد گفته نمی شود. أوفوا بالعقود اصلا اشاره به همین التزام است خب کسی که خیار دارد یعنی چه؟ یعنی من التزام به تملیک شما نمی کنم چون ممکن است فسخ بکنم. آنوقت شما جناب آقای خویی آمدید به آقای نائینی اشکال کردید که ما در جایش گفته ایم که فرق بین حق و حکم نیست و هردو مجعول شرعی است . ایشان که از این جهت اشکال نمی کند که فرق بین حق وحکم است یا نه؟

ایشان حرفشان این است أوفوا بالعقود، یا بدون تملیک التزام عقد گفته نمیشود که ظاهرش به این می خورد یا اگرهم عقد گفته می شود أوفوا نظر بر عقدی دارد که التزام تملیک می شود؛بعد آقای خویی شما اشکال می کنید که جواز حکمی و جواز حقی هر دو مجعول شرعی است؛ این ربطی به کلام آقای نائینی ندارد!

بله اگر کسی اشکال به اقای نائینی بکند که آقای نائینی  التزام را تملیک می کند یعنی چه؟ التزام که تملیک نمی شود یا أوفوا بالعقود چه کسی گفته که عقد به لحاظ این التزام است؟ این ها یک اشکالی است ولی فرمایش آقای خویی یک کلامی است. لذا آنچه که آقای خویی نقل می کند، که اشکال به آقای نائینی اشکال می کند(کسی مراجعه کند) آنچه فرموده است(در ست نیست). یا آقای خویی تقریرات دیگری دستشان بوده است یا سر درس چیزی فرموده است، آن را نمی دانم . ولی حداقل آن چه در کتاب است وجا داشت که آقای خویی این مطلب را می فرمود.

حال چه جواب بدهیم؟ این أوفوا بالعقود را چه جواب بدهیم. ما عرضمان این است که این المومنون عند شروطهم مخالف کتاب نیست چون أوفوا بالعقود یعنی به عقدی که کردی وفا بکن، زیر عقدت نزن. خب من وقتی خیار شرط بکنم ،زیر عقدم نمی زنم ؛ او که نمی گوید چطور عقدت را ایجاد کن و می گوید هر طور می خواهی عقدت را ایجاد کن، عقدی که ایجاد کردی تخلف نکن و زیر عقدت نزن. خب من با خیار زیر عقد نزدم. مثل این می ماند که کسی خانه اش را یکساله اجاره داده است ، میگوید زیر عقد اجاره نزن ، اوهم جواب میدهد من زیر عقد اجاره نزدم؛ اجاره ما یکسال بوده و یکسالش هم تمام شده است. خب چطور وقتی یکسال تمام شده این زیر عقدش نزده؟ اگر هم این آقا بگوید که اگر اجاره دو ماه عقب افتاد من حق فسخ دارم؛ این زیر عقد اجاره نزده است و می گوید من به شما گفته ام.لذا این منافات با أوفوا باعقود ندارد آنچه که صاحب هدایه الطالب(آمیرزا فتاح شهیدی )فرموده که بعید نیست که ما بگوییم شرط خیار خلاف است چون المومنون عند شروطهم را اشکال کرده ، اخبار خاصه و عامه و اجماع را اشکال کرده است. جواب اساسی این است که عرض کردیم و شاید مرحوم آقای خویی هم به همین جواب در این تنقیح اشاره کرده باشد .

شاگرد:..

استاد:چطور موافق کتاب است؟

شاگرد:..

استاد:  آفرین.نه تنها مخالف کتاب نیست بلکه موافق کتاب است.یعنی أوفوا بالعقود می گوید خیارت درست است حالا ما نمی گوییم خیارت درست است، یعنی موافق است ولی قطعا مخالف نیست. ولذا این موافق است نه مخالف.

 

 

 

شاگرد:..

استاد:عرض کردیم که اشکالی ندارد. و اگر هم شما اینطوری معنا بکنید که گفتیم عقد های شما لازم است و قابل فسخ نیست این به خطاب أوفوا خلاف ظاهر است و در جای خودش اشکال کردیم. اگر یک کسی عقدی کرده و کسی بگوید عقدش باطل است یا لازم است ؛ تعبیر أوفوا غلط است و خلاف متفاهم عرفی است لذا أوفوا یعنی مال را تحویل بده. این دلالت می کند بر لزوم قبض و اقباض.

یک کلمه ای درمکاسب شیخ انصاری است که این را هم آقای ایروانی اشکال کرده است.اصلش جایش در اینجا نیست .چون شرط موافق کتاب صحیح است یا شرط مخالف کتاب باطل است و معنای مخافت و موافقت چیست؟اینها جایش اینجا نیست و شیخ هم جای دیگر بحث می کند و ما هم نمی خواهیم وارد بشویم ولی یک عبارتی دارد که نعم فی صحیحه اخری لابن سنان من اشترط شرطاً مخالفاً لکتاب الله فلا یجوز علی الذی اشترط علیه والمسلمون عند شروطهم فی ما وافق کتاب الله. خب این روایت شریفه که در باب شش از ابواب الخیار است  محمد بن یعقوب عن عده من أصحابنا عن سهل بن زیاد و أحمد بن محمد جمیعا عن بن محبوب عن عبدالله بن سنان عن أبی عبدالله (علیه السلام)قال سمعته یقول : من اشترط شرطا مخالفا لکتاب الله…(الخ).خب ممکن است کسی بگوید این روایت در ذیلش می فرماید: شرط صحیح شرطی است که موافق کتاب باشد نه اینکه هر شرطی صحیح است ولکن مخالف کتاب باشد باطل است. سمعته یقول : من اشترط شرطا مخالفا بعد در ذیلش فرمود والمسلمون عند شروطهم  فی ما وافق.اینجا شیخ اعظم یک خط در ذیل کلامش فرموده : مراد از این موافقت به قرینه مقابله، مقصود عدم مخالفت است. اینجا مرحوم آقای ایروانی به شیخ اعظم اشکال کرده است ؛ این است که مقابله چه اشکال دارد؟ شرط مخالف باطل است و شرط موافق صحیح است و مقابله چه دلالت می کند که مراد از موافقت عدم مخالفت باشد. اشکال دوم این است که مراد از موافقت عدم مخالفت است؛ خب برعکسش راهم بگویید که مراد از عدم مخالفت،یعنی موافقت است.چه فرقی است که این را چون مقابل آن است به معنای عدم او میگیرید بلکه اورا  به معنای عدم این بگیرید.

این اشکال ، بعد خودش فرموده بلکه دلیل بر اینکه مراد از موافقت عدم مخالفت است بخاطر اجماع است والا اگر اجماع نبود مقابله به تنهایی ، کلام شیخ را درست نمی کرد.

به نظر ما این اشکالات بر شیخ وارد نیست. آقای ایروانی اگر شما تامل در فرمایشات شیخ می کردید،خودتان از این اشکال رفع ید می کردید چرا؟ چون اون اشکالی که مقابله چه ربطی دارد؟ مقصود شیخ این است که امام صادق( علیه السلام) می خواهد حکم جمیع شروط را بیان کند یعنی بفرماید این شروط یا این است یا اون. اگر مراد از مخالفت ، مخالفت باشد و مراد از موافقت ، موافقت باشد لازمه اش این است که خیلی از شروط ذکر نشده اند ، آن شروطی که نه مخالف کتاب اند نه موافق کتاب. مقصود شیخ این است. اما آن چه که شما می فرمایید: به قرینه مقابله به جای اینکه ذیل را برگردانیم  به صدر، صدر را به ذیل بر میگردانیم بلکه بخاطر مقابله و اجماع است خب آن عبارت شیخ هم همین است چون شیخ هم می فرماید :لکنّ المراد منه بقرینه المقابله عدم المخالفه للاجماع علی عدم اعتبار الموافقه الشرط خود شیخ هم فرموده: بخاطر اجماع می گوییم که مراد از موافقت عدم مخالفت است و ایشان مقابله تنها را دلیل نگرفته است. لذا نفهمیدم که شما چجور اشکال کردید و فرمایش شیخ با فرمایش شما چه فرقی می کند؟

مضافا اینکه جناب آقای ایروانی، یک وقت است که در صدر می فرمود: من اشترط شرطا لم یکن مخالفا لکتاب الله اینجا ممکن بود بگوییم مراد از عدم مخالفت یعنی موافقت ولی صدر این است که شرط مخالف کتاب نافذ نیست ، اینکه بخواهیم بگوییم شرط مخالف کتاب نافذ نیست یعنی موافق کتاب باشد؛غیر مخالف را ممکن است به عنوان موافق بگوییم ولی نفی اثبات آن طرف است ؛این یک مقدار مؤونه می خواهد ولی شیخ متوجه عرض ما هم بوده ولی بخاطر اینکه کسی اشکال نکند یک کلمه للاجماع دارد.

یک کلمه ی دیگر هم در آن روایت حسین بن یزید نوفلی ، دیدم بعضی ها اینطور فرمودند که حسین بن یزید نوفلی صحیح است،اشکال ندارد و معتبر است. ما عرض کردیم  بیشتر از سه راه برای اعتبارش نیست . یک راه برای اعتبارش این است که در رجال کامل الزیارات است که این حرف درست نیست. یک راه برای اعتبارش این است که اصحاب به روایات سکونی عمل کرده اند و این روایات سکونی غالبا از حسین بن یزید نوفلی رسیده است؛ این راهم عرض کردیم که درست نیست. یک راه هم این است که معاریف از حسن بن یزید نوفلی نقل کرده اند و چون معاریف نقل کرده اند این خودش اماره بر وثاقت می شود ؛ که گفتیم این هم درست نیست. بعضی ها دیدم این را فرموده اند که حسین بن یزید نوفلی اشکال ندارد چرا؟ چون مرحوم کلینی کتابش را پر از روایت حسین بن یزید نوفلی کرده است بعد خودش می فرماید :إن قلت. از سهل بن زیاد هم دارد چه فرقی می کند؟ خودشان جواب می دهند که سهل بن زیاد تضعیف شده است اگر  تضعیف شده باشد نقل کلینی به درد نمی خورد ولی اگر تضعیف نشده باشد نقل کلینی به در می خورد. این حرف هم حرف عجیبی است چون یا کلینی دأبش بر این نبوده که از ضعاف نقل بکند یا حداقل کافی را پر بکند پس چرا از سهل بن زیاد نقل فرموده؟ یا دابش بر این بوده است. اینکه اگر تضعیف شد دلالت نمی کند نقل کلینی بر وثاقت ولی اگر تضعیف نشد دلالت میکند ؛ این در واقع مثل همان تفصیلی است که شیخٌ الاستاد فرموده است که اگر در معاریف اگر قدحی برسد،معتبر نیست ، اگر قدح نرسد معتبر است.این یا اجلی و معاریف دأبشان بر نقل بوده است یا نبوده است، اینجاهم یا کلینی بنا داشته که از غیر ثقه نقل بکند یا نداشته است. لذا این را نفهمیدم که چه وجهی بر توثیق می شود.

شاگرد:..

استاد: معارض هم نمی شود.

شاگرد:..

استاد:نه، معارض نمی شود چرا؟ چونکه کلام در این است که این سهل بن زیاد را که مرحوم کلینی از او نقل کرده، توثیق کلینی یعنی توثیق بهش رسیده یا نرسیده. اگر توثیق به او رسیده بود که اینجا رسیده است ، یک روایت هم نقل بکند همینطور است. اگر نجاشی تضعیف بکند؛تضعیف نجاشی بدرد نمی خورد چون نجاشی صد سال بعد از کلینی آمده است چجوری می شود که یک تضعیفی به دست نجاشی رسیده است ولی به دست کلینی نرسیده است چون کلینی که کتاب رجال نداشته است پس این معلوم می شود که او سنگین و سبک کرده است و هر دو اگر بدستش می رسید او را نقل می کرد.

علی ای حال کلینی دأبش بر این نبوده است که از ضعاف نقل بکند . اصلا  کجا اینطور شهادت داده است؟کلینی حرفش این است که من یک کتابی بنویسم که بین خودم و خدای حودم حجت باشد خب در باب ده تا روایت نقل میکند مگر باید هر ده تایش معتبر باشد؟ نه، یک دانه اش هم معتبر باشد کافی است. بله اگر کلینی بیاید اکثر روایات ابواب کتبش از حسین بن یزید نوفلی باشد و منحصر به فرد باشد و این توثیق هم نداشته باشد این با دیباچه نمی خورد ولی معمولا کلینی، مخصوصا در اصول اعتقادات ابوابی که یک روایت نقل کرده باشد زیاد نیست باز در آن روایت هم فقط حسین بن یزید نوفلی باشد، شاید اصلا ۵۰ تا در کافی می رسد یا نه؟که تعدادش قطعا زیاد  نیست.

بحث بعدی این است که این خیار آیا باید متصل به عقد باشد یا منفصل هم باشدکافی است یک کسی می گوید: من این کتاب مکاسب را فروختم به شرط اینکه از فردا به مدت یک هفته خیار داشته باشم! خب این چه اشکال دارد؟ المومنون عند شروطهم. بله اگر کسی در عمومات مناقشه کرد ، ما باشیم و روایات خاصه اتفاقا روایات خاصه هم همین است که این شرط خیار منفصل است چون این روایتی که خواندیم که اگر تا یکسال من ثمن را بیاورم؛ خب خودش گفت احتیاج به پول دارم و این حداقل دو یا سه روز دیگر می شد.اصلا خود روایت در انفصال است.لذا این گیر ندارد مگر اینکه کسی بگوید روایت در انفصال در خصوص بیع الخیار است اما اگر بیع خیاری نباشد این نمی تواند تعدی بکند . این بعید است ولی حالا اگر کسی بگوید؛ المومنون عند شروطهم کافی است.

امر بعدی این است که اگرکسی بیاید بگوید من این کتاب مکاسب را به شما فروختم بشرط اینکه تا آخر عمر خیار داشته باشم، مادام العمر اگر خیار برای خودش قرار داد آیا این شرط صحیح است یا صحیح نیست؟ مرحوم آقای نائینی فرموده که این شرط باطل است چرا؟ بخاطر این که:۱- غرری می شود ، معلوم نیست که این هر روز شب بخوابد و روز بلند بشود بگوید من می خواهم فسخ بکنم.۲- مخالف اطلاق کتاب است أوفوا بالعقود می گوید این لازم است ولی این می گوید جایز است.این مخالف مقتضای عقد است. مرحوم آقای خویی فرموده نه، شرط خیار مادام العمر چه اشکال دارد؟ اما اینکه می گویید غرری است؛ما دلیل نداریم که شرط غرری مبطل است؛ چون آن روایت که آن هم سند ندارد: نهی النبی عن بیع الغرر ثانیا غرر به معنای جهالت است ولی اینم بیع که جهالت در آن نیست؛ ثمنش ده هزار تومن است مثمنش هم مکاسب است، این اصلا غرری نیست، نه جهالتی در این ثمن است نه جهالت در مثمن است؛ بله ، این حق فسخ دارد . مگر الان در هبه؛ یک کسی بگوید هبه غرری است میگوییم چرا؟ میگوید چون تا آخر عمرش حق فسخ دارد؛ این غرری می شود؟!چه غرری است؟

آقای خویی آنچه بیع غرری گفتید؛ غرر به چه معنا، غرر به معنای جهالت است؟ به این معنا ثابت نشده است. غرر به معنای خطر و سفاهت است یعنی کاری که  عقلا اقدام نمی کنند. فکر نمیکنم یک کسی بیاد اقدام به یک معامله ای بکند که تا آخر عمر خیار داشته باشد. هبه را هم که شما نقض کردید؛ هبه تا آخر عمر نیست،تا وقتی است که قام بعینه اما اگر فروخت یا خورد یا بخشید.. لذا اون هروقت می تواند کاری کند که این جواز را از بین ببرد ولی این بیع خیار تا آخر عمر را می خواهد چکار بکند؟ اگر بگوییم غرر یعنی آن معامله سفاهتی و خطری، که عقلا نوعا بر معامله ای که  تا آخر عمر خیار داشته باشند،اقدام نمی کنند. اما آنچه که شما فرمودید که سند ندارد؛ خب درست است. نهی النبی از بیع الغرر هم سند ندارد و دلیل بطلان بیع غرری اجماع است و ما باید ببینیم اجماع اینجا را شامل می شود یا نمی شود، اگر اجماع شامل شد؛ اصلا برای ما مهم نیست که این غرر صدق می کند یا نمی کند و اگر اجماع نبود برای ما باز مهم نیست.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی أعدائهم أجمعین.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *