بسم الله الرحمن الرحیم
چهارشنبه ۹۶/۱۲/۹ (جلسه ۸۰)
کلام در این بود که عبد مسلم اگر منتقل بشود به کافر، اجاره اش، عاریه اش، بیعش، هبه اش،
ودیعها ش، رهنش، اینها همه بررسی شد. خب حالا این که می گویند انتقال عبد مسلم به کافر جایز نیست، مقصود از این کافر چیست؟
مرحوم شیخ اعظم می فرماید: «ثمّ إن الظاهر من الکافر کلّ من حُکم بنجاسته و لو انتحل الاسلام کالنواصب و الغلاة و المرتدّ غایة الأمر عدم وجود هذه الأفراد فی زمان نزول الآیة و لذا استدلّ الحنیفة علی ما حُکی عنهم علی حصول البینونة بارتداد الزوج.»
خب اینجا چند تا نکته هست که شیخ رحمة الله علیه اشاره فرموده و بحث های مهمی هم هست، یک مقداریاش هم مزالّ اقدام واقع شده. یکی اینکه مقصود از این کافری که عبد مسلم به او منتقل می شود، کیست؟ خب قدر مسلم منکر توحید و منکر رسالت [مرتد] هست. این جای شبهه ندارد.
امّا اینهایی که حکم به نجاستشان شده، و لو اینکه ادّعای اسلام می کنند و شهادتین می دهند، مثل نواصب و غلاة و مرتدّ، اینها چه؟ شیخ اعظم اینها را ملحق فرموده به کافر، و آیهی شریفه می فرماید شامل می شود.
دو اشکال به شیخ انصاری
خب یک اشکالی که به شیخ کرده اند گفته اند آقا! کافر چه ربطی دارد به کسی که حُکم بنجاسته؟ بین کافر و بین محکوم به نجاست عامّ و خاص من وجه است. ممکن است کافر باشد حکم به نجاستش نشود، مثل کجا؟ مثل یهودی، مسیحی، اینهایی که اهل کتاب را پاک می دانند، مجوس، خب اینها کافرند، ولی حکم به طهارتشان شده. ممکن است حکم به نجاستش بشود، ولی کافر نباشد. مثل نواصب. ناصبی نجس است، ولی کافر نیست. چرا؟ بخاطر این که مسلمان کسی است که اقرار به شهادتین کرده، یا نهایتش ایمان به خداوند سبحان و نبی مکرّم اسلام دارد. امّا ایمان به امیرالمؤمنین علیه السلام یا عدم عداوت نسبت به امیرالمؤمنین سلام الله علیه، اینها ربطی به کفر ندارد. مرحوم آقای خوئی این طور اشکال کرده اند.
یک اشکال دیگر این است که اصلاً گیریم اینها کافر، آیا کافر در آیهی شریفه کفّار حقیقی را می گیرد یا کفاری هم که نه، تعبّداً حکم به کفرشان شده؟ مسلمانند، حکم به کفرشان شده، اینها را هم شامل می شود؟
فرموده اند آیه معلوم نیست اطلاق داشته باشد که آن کافر تعبّدی و تنزیلی را هم شامل بشود. این هم دو اشکال.
پاسخ به دو اشکال
این دو تا اشکال وارد نیست. حق با شیخ است. به دو جهت: یک جهت این است که ظاهر از این که «ما خلق الله خلقاً أنجس من الکافر و الناصب لنا أهل البیت لأنجس من الکلب» متفاهم عرفی از این روایت این است که این کافر است. چون اصلاً در ارتکاز کسی نیست که مسلمان است و نجس العین است. شیخ مقصودش این است که وقتی شارع حکم می فرماید به نجاست ناصبی، یعنی این، عرضم به حضور شما، کافر است. در ذهن نیست که مسلمان باشد و نجس العین باشد. عین این بحث در باب استنجاء هست که آیا آب استنجاء نجس است منجّس نیست، یا آب استنجا طاهر است. معروف و مشهور این است که آب استنجا طاهر است. بعضی ها اشکال کرده اند، مثل آقای صدر و، در ذهنم آقای سیستانی هم هست. خود ما هم دارند. مال اینها نیست، از قبل هم بوده. که نه، آب استنجا نجس است، و لکن منجّس نیست. چرا؟ چون که راوی سؤال می کند: أستنجی فیقع ثوبی فی الماء. من استنجا می کنم ثوبم در آب واقع می شود. خب حضرت فرمود: لابأس. خب «لا بأس» ظهورش در چیست؟ یعنی ثوب نجس نمی شود. اما طهارت از کجا؟ خب فرموده اند چون متفاهم عرفی از این است که این منجّس نیست، یعنی نجس نیست. خیلی از روایات، یعنی اکثر منجّسات به همین تعبیر فهمانده شده، که می فرماید فلان چیز اصابت می کند، حضرت می فرماید: لا بأس. البته اینجا یک نکته ای دارد، نمی خواهم حالا ..، حقّ با مشهور است، این حرف غلط است. ولی خب، یک حرفی اینجا برای گفتن آنها دارند که در جای خودش طرح کردیم، جوابش را هم دادیم. ولی می خواهم بگویم بعضی از آثار متفاهم عرفی این است که یعنی آن مؤثر نیست. وقتی که این را شارع، آقای خوئی حکم به نجاستش کرده، مسلمان نجس العین که ما نداریم. این متفاهم عرفی این است که یعنی کافر است. این اوّلاً. ثانیاً آقای خوئی روایات ناصبی که منحصر نیست به این که «ما خلق الله خلقاً أنجس من الکافر و الناصب لنا أهل البیت لأنجس من الکلب»
خب این جوابش این است که آقای خوئی روایات زیادی داریم که پیغمبر خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم و لعنت الله علی أعدائهم اجمعین، به امیرالمؤمنین فرمود: حبّک إیمان و بغضک کفر. حبّک ایمان و بغضک کفر. منتها ای کاش شیخ رحمة الله علیه، مثلاً در نواصب این را ذکر می کرد. دیگر حالا ذکر نکرده. روایات عدیده است.
شاگرد: کفر در مقابل ایمان است، ایمان امر واقعی است کفر هم کفر واقعی نه ظاهری.
استاد: دیگر ظاهر و واقعی ندارد. بغضک کفر، آیه شریفه هم می فرماید: «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً» اگر الآن یک روایتی بیاید که کسی که مثلاً حجّ به او بذل می شود، مستطیعٌ، خب این حاکم نیست بر آیهی شریفه؟
شاگرد: به قرینهی تفاوتش با ایمان عرض می کنم.
استاد: منافات ندارد.
شاگرد: ایمان به معنای اسلام نیست.
استاد: ولی کفر به معنای کفر است دیگر. کافر است. نفرمود لیس بمؤمن. فرمود: کافرٌ.
بعضی ها یک شبهه ای دارند که آخر اینها کافرند و آیه شاملش می شود، چطور می شود که به قول آقای اراکی از اخبث این طائفه، عبدالله بن زبیر لعنة الله علیهما و مصعب بن زبیر است. و حال آنکه حضرت سکینه سلام الله علیها زنِ، به حساب، مصعب بن زبیر بوده، زن مصعب بوده. خب این همه روایات دارد که زن کافر نباید بشوید، باید عقد …، اینها چطور زن کافر شدند؟ یا احتیاجی به آنجا نیست، خود عایشه، روایات عدیده ای دارد که عایشه دشمن امیرالمؤمنین بوده، بغض امیرالمؤمنین علیه السلام هم در دلش بوده. روایات خیلی زیاد است. از منابع اهل سنت هم است. خب پیغمبر خدا چطور با آنها [او] ازدواج کرده؟ ما از اینکه با اینها ازدواج …، معلوم می شود که پس اینها مسلمانند. نه! ما ملتزم می شویم که اینها کافرند، ولی لمصلحة ازدواج کرده. چه اشکال دارد؟
شاگرد: ناصبی …
استاد: بله؟
شاگرد: ناصبی یعنی بغض داشته باشد یا به زبان بیاورد … است ؟
استاد: به زبان هم اولاً آورده، اولاً ناصبی کسی است که بغض در دل داشته باشد. به زبان هم بخواهد بیاورد، عایشه به زبان هم آورده. نه یک جا، نه دو جا، چون اگر به زبان نمی آورد، اثری از او ظاهر نمی شد، دیگر کسی نمیفهمید که.
شاگرد: .. و لو به زبان و ظاهر صبّ هم نکرده …
استاد: صبّ لازم نیست بکند، عداوت، «بغضکَ». ما کلمهی ناصبی که آن در «و الناصب لنا اهل البیت» است. ولی در این روایت دارد: یا علی حبّک ایمان و بغضک کفر. نفرمود «نصبک کفر»
شاگرد: معلوم نیست .. پیغمبر …
استاد: لازم نیست جلو پیغمبر ابراز بکند که. یعنی پیغمبر خدا نمی دانسته جای دیگر ابراز می کند؟
شاگرد: پیامبر مأمور به ظاهر است … به حسب ظاهر …
استاد: اولاً ابراز نیست. در بغض ابراز نیست. نه به حسب ظاهر هم ..، اوّلاً این که به حسب ظاهر هم ابراز می کرده، بعد هم کافر نه، کسی که، عرضم به حضور شما، چون که لازم نیست پیش پیغمبر ابراز بکند. این قدر ابراز می کرده، حتی نسبت به حضرت زهرا سلام الله علیها، راجع به امیرالمؤمنین تنها نیست. راجع به حضرت زهرا هم سلام الله علیها هم بغض داشته. خب چه اشکال دارد؟ مگر یکی از مختصّات نبی، چیز نیست؟ به حساب، 9 تا زن نیست؟ یکی از مختصات … همین است.
یا نهایتش می گوییم این از روایاتی است که دلالت می کند ازدواج با کافر جایز است. یا اگر بقاء کافر شد، عقد نکاح منفسخ نمی شود. در مصعب هم همینطور. خب می شود فوقش معارض. این دلیل نمی شود که کافر نباشد.
بعضی دیگر اشکال کرده اند، گفته اند آقا، چه طور می شود که ما بگوییم اینها کافرند، و حال آنکه امیرالمؤمنین سلام الله علیه در جنگ نهروان خوارج را غنیمت از آنها نگرفت، آنها را اسیر نکرد. بعضی ها اعتراض کردند. حالا الان در ذهنم این است، روایت را صبح دیدم، در ذهنم این است که حضرت فرمود یعنی عایشه را اسیر بکنم؟ این «عایشه را اسیر بکنم» بعضی ها مثل آقای اراکی ظاهراً یا شاید آقای خوئی الآن شک کردم، یا کسی دیگر، فکر کرده اند که یعنی اینها مسلمانند چطور من اسیر بکنم؟ نه! این آیا من عایشه را اسیر بکنم، معنایش این است که ما اگر عایشه را اسیر بکنیم که بعد، خلاصه مردم داد و بیداد می کنند. آن وقت امیرالمؤمنین سلام الله علیه امام مجتبی را فرستاد، چیست این، برو به مسجد بگو نماز تراویح بدعت است، نخوانید. رفت مسجد، دید که حضرت، سر و صدا می آید. چه شده؟ عرض کرند آقا مردم وا اسلاماه، وا دیناه، چه چه چه! در ذهنم این است به امام مجتبی فرمود: برگرد بیا! خب مردمی که از نماز تراویح نمی گذشتند، آن وقت عایشه را من حبس بکنم، این مردم می جنگند. آن معنای روایت این است آقای خوئی، آقای اراکی، هر کسی این …، در قائله شک کرده اند. خب معنای روایت این است. نه اینکه… .
خوارج هم همین طور است. اولاً خوارج، حالا این را مرحوم آقای تبریزی رحمة الله علیه می فرمود. من این را تصدیق نمی کنم. مرحوم آقای تبریزی می فرمود که جنگ با امام علیه السلام غیر از عداوت است. یک وقت ممکن است کسی جنگ می کند به خاطر ریاست. عداوت ندارد. لذا دو تا برادر، با همدیگر …، المُلک عقیم. عداوت و بغض غیر از جنگ است. ولی در خوارج، باز چیز تر است، چون که آنها می گفتند که یا امیرالمؤمنین شما داری با قرآن می جنگی. لذا آنها بغض نداشتند، یعنی بغضشان ثابت نبوده. پس اولاً این که آقای تبریزی می فرمود و لو من قبول ندارم که آنها بغض نداشتند. ممکن است بعضی های شان بغض نداشتند، ولی خیلی های شان بغض داشتند.
شاگرد: اصلاً خروج بر امام …
استاد: خروج بر امام می فرمود کفر نمی آورد.
شاگرد: روایت کافی ….
استاد: کدام روایت در کافی دارد که خروج بر امام کفر می آورد؟
شاگرد: و من حاربکم کافر برای چه این قدر در …
استاد: اشکال ندارد. و من حاربکم کافر، آنجا دارد «مشرک» آن هم معنایش این است که در درک اسفل اینها چیزند، به حساب، …
شاگرد: ..
استاد: نه، بخاطر این که وقتی ما داریم، کسی که شهادتین می آورد …، الان اگر یک کسی فرض کنید می آید با امیرالمؤمنین نستجیر بالله می جنگد که می گوید این مال مرا نمی دهد مثلاً. نستجیر بالله این، این را که کسی قائل به کفرش نمی شود. یا حداقل …، حالا عرض کردم این کلام ایشان بود.
ولی مهمتر این که اشکال ندارد. صدر اوّل صد در صد کافر بودند، جای شبهه نیست. منتها پیغمبر گرامی اسلام مدارا می کردند. یا حکم واقعی بوده یا از باب تقیه بوده. اگر شما بگویی آقا خب باشد. اشکال ندارد. حالا این جمله را من دارم می گویم چون بحث عقاید است. منافات ندارد که کسی یک زن کافری را بگیرد، با او ازدواج هم بکند، عقد نکاح هم بکند، وطی هم بکند. می گوید آقا ازدواج با کافر که حرام است. می گوید درست است، ولی من با این وطی می کنم به عنوان امه. او خیال می کند به عنوان زن.
آقای خوئی رحمة الله علیه نوشته که اگر کسی برود یک کافری را گولش بزند، به یک بهانه ای بیاوردش، بعد به حساب تسلط بر او پیدا بکند، او خیال می کند زنش است، ولی این به عنوان أمه چیز می کند، وطی می کند.
امّا این جمله که آقا! کافر، آقای خوئی رحمة الله علیه، و عرضم به حضور شما، شیخ و اینها، که کسی که به حسَب ظاهر اسلام بیاورد، یا نه، کسی که اگر در باطن کافر است، ولی در ظاهر اسلام می آورد، این کافر نیست و این آیهی شریفه، «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً» این آیه، عرضم به حضور شما، کافر ظاهر، آن کسی که مسلمان است را می گیرد، و لو فی علم الله، عرضم به حضور شما، کافر باشد، منافق باشد. این بعید نیست. چون کسی که ابراز شهادتین می کند، و لو در واقع عقیده نداشته باشد، به این مسلمان صدق می کند و لو این که ما این شبهه را داریم که اگر یقین داریم این در باطن عقیده ندارد، باز هم به این مسلمان می گویند یا نمی گویند؛ ولی مرحوم آقای خوئی و دیگران فرموده اند این مسلمان است.
یک اشکال دیگر بعضی ها کرده اند گفته اند آقای شیخ! شما چرا مرتد را هم ذکر کردی؟ مرتد که محلّ بحث نیست. چون مرتد کسی است که یهودی می شود، نصرانی می شود. خب این کافر است دیگر. ولی نه. مقصود شیخ از این مرتد، چون قدما می فرمودند کسی که انکار ضروری بکند، این مرتد می شود، و لو انکار ضروریاش به انکار رسالت بر نگردد. مثلاً می گوید آقا این نماز را این علما از خودشان در آورده اند. نماز در دین نیست. نماز، این ها از خودشان در آورده اند. بی خود می گویند. این کافر نمی شود. ولی قدما می گفتند چرا، کافر می شود. و این خودش خیلی مهم است.
یکی از اشتباهات ما طلبه ها و اهل علم، این است که هر چه که می فهمیم و چه می کنیم، همه را به حساب خدا و پیغمبر و دین می خواهیم بگذاریم. خب مردم بی دین می شوند. ما نباید این کار را بکنیم. ما نباید این کار را بکنیم. آقا ما این طور از دین می فهمیم. ولی ما بیاییم هر چه که می فهمیم، این را به حساب امیرالمؤمنین علیه السلام بگذاریم، به حساب قرآن بگذاریم، به حساب دین بگذاریم، که مردم …، آقا ما این طور می فهمیم. شارع هم فرموده حرف ما را باید گوش بدهید.
دو چیز را خیلی مهم است. یکی این که عرض کردم. یکی هم انسان وقتی که روی منبر حرف می زند، یا جایی حرف می زند، باید چیزی بگوید که مردم طاقت تحمّلش را دارند. رد نکنند. چیزی را که مردم رد می کنند، بگویی، شما معاقَبی. آقا یک روایتی هست ضعیف السند در یک جایی راجع به پزشکی، بعد طرف میآید این حرف را میزند. خب حالا این نیست، بعد مردم نستجیر بالله به … . خب پزشکی چه ربطی به ائمّه علیهم السلام دارد؟! بله آنها وارد بودند، فرمودند نکاتی، ولی … . ما نباید دین مردم را همین طور …، همین طوری الآن مردم دارند بی دین می شوند، ما هم این وسط هول بدهیم.
چون شیخ از آنهایی بوده که می فرماید کسی که منکر ضروری است، این مرتدّ است، یا معروف و مشهور این است و لو شیخ خودش هم قائل نباشد، لذا شیخ مثال زده به مرتد. از اینجا معلوم شد که بعضی ها به شیخ اشکال کرده اند، «و لذا استدلّ الحنفیة علی ما حکی عنهم علی حصول البینونة بارتداد الزوج»
شاگرد: مرتد را هم نجس می داند.
استاد: بله؟
شاگرد: مرتدِ این طوری به نظر …
استاد: بله این هم نجس است، بله چون کافر است دیگر.
شیخ می فرماید دلیل بر این که آیهی شریفه مرتد را شامل می شود، این است که حنفی ها به آیه شریفه «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً» استدلال کرده اند که اگر زوج مرتدّ شد، عقد نکاح منفسخ می شود.
به شیخ اشکال کرده اند که جناب شیخ! این چه نزاعی است، این چه استدلالی است؟! چون کسی که مرتد می شود، او کافر است، یهودی است، نصرانی است. خب معلوم می شود آیه شاملش می شود. این چه ربطی دارد؟
از توضیحی که عرض کردیم معلوم می شود این اشکال به شیخ وارد نیست. چون شیخ مقصودش از این مرتد، آن مرتدی است که انکار ضروری می کند نه مرتدی است که انکار رسالت و انکار نبوت بکند.
به این جهت، ما ملتزم می شویم که هر کسی که حکم به نجاستش شده یا بفرماید این کافر است قرینه نباشد، قرینه نباشد، مثل «یا علی حبّک ایمان و بغضک کفر» آیه شریفه «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً» شاملش می شود. این که گفته اند آقا این کافر حکمی است، این کافر حکمی است، اوّلاً ما کافر حکمی نداریم. یک نکته ای می خواهم عرض بکنم، این خیلی مهم است. البته این که عرض می کنم در کتابها ندیده ام، قابل تأمل است. ولی باید در ذهنتان باشد. کبرایش هست در فرمایشات مرحوم آقای خوئی، شیخنا الاستاذ، دیگران، هست. در باب حکومت دو قسم است. مثلاً می فرماید: «الظهار طلاقٌ» این «الظهار طلاقٌ» این معنایش این نیست که یعنی ظهار تعبدا طلاق است، حکم طلاق را برای ظهار هم چیز کرد. نه طلاق یک امر اعتباری است. شارع چطور آن صیغه خاص را اعتبار کرده طلاق، صیغه ظهار را هم اعتبار می کند طلاق. اسلام و کفر یک حکم شرعی وضعی است. این مسلمان است این کافر است. خب وقتی که بفرماید «بغضک کفر» مثل این می ماند که کسی که شهادتین نگوید کافر است. این اوّلاً
ثانیاً ممکن است کسی اشکال بکند.
شاگرد: آن که «الظهار طلاقٌ» اعتبار می کند شهود را؟
استاد: بله؟
شاگرد: در ظهار اعتبار شهود …
استاد: نه منافات ندارد که اگر شهود معتبر نباشد. چه طوری که مثلاً در باب طلاق غایب می گوید اگر حیض بود اشکال ندارد، آن ممکن است تخصیص بخورد، آن دلیل نمی شود. الآن مثلاً یکی از شرایط چیز، طلاق این است که در طهر باشد. ولی کسی که غایب است، طبق شرایطی طلاق بدهد، و لو در حیض هم باشد اشکال ندارد. آن تخصیص است، منافات ندارد شروط تخصیص بخورد.
شاگرد: 30:7 … کفار هم اطلاق نداشته باشد در همه آثار کفر.
استاد: دیگر اگر این اطلاق نداشته باشد که پس هیچ جا اطلاق نیست دیگر. چون اطلاق اصل اوّلی این است که مولی در مقام بیان است، همه آثار.
این اوّلاً. ثانیاً اگر کسی بگوید نه. ما در مسلمان هم قبول داشته باشیم که اسلام حکم وضعی است، ولی در کفر قبول نمی کنیم. کفر یک امر عرفی است. کفّار، کفار قریش یعنی کسانی که ایمان به خداوند سبحان و پیغمبر ندارند. خب باشد. این «یا علی بغضک کفر» این می شود عرضم به حضور شما، حکومت. چه فرقی می کند این با آن جاهای دیگر؟ چطور اگر در یک جایی حضرت بفرماید این رباست، حرّم الربای آیه شریفه شاملش می شود؟ چطور اگر یک جایی بفرماید این مستطیع است، آیه شریفه شاملش می شود؟ خب این جا هم فرموده این کفر است. و لو کفر تعبدی. آیه شاملش می شود. این حرف نمی فهمم چرا مرحوم آقای خوئی رحمة الله علیه و آقای اراکی، بعضی دیگر، اینجا اشکال کرده اند. این ظاهرا به شیخ وارد نیست.
شمول حکم کافر نسبت به اطفال کفار
خب نکته دیگر این است که این کافر، آیا اطفال کفار را هم شامل می شود؟ یا اطفال کفار را شامل نمی شود؟ اگر الآن یک عبد مسلمی را فروخت به بچه ی کافر؟
شیخ می فرماید «فیه اشکالٌ» این که آیا اطفال کفار را هم شامل می شود یا نه، «فیه اشکالٌ».
«فیه اشکال» بعضی ها گفته اند که مقصود شیخ آنجایی است که عبد مسلمی را می فروشد به یک بچه کافری ولی ولیّ آن بچه کافر یک مسلمان است. مثل این که مثلاً پدرش وصیت کرده، یا مثلاً، عرضم به حضور شما، که چیزی بوده که قیّمی داشته که او مسلمان است. و الاّ اگر آن ولیّ بچه ی کافر، کافر باشد، که باز «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً» شاملش می شود. خب چرا اشکال کرده؟ چون گفته اند آقا بچهی کافر که کافر نیست. بچه ی کافر، مثلاً این مقدار حکم شده که می تواند، نجس است، و به اسارت می شود گرفتش. احکام کفر بر او بار است. بعضی از احکام کفر را شارع به او بار کرده. امّا ادعایی ندارد که بچه کافر کافر است.
خب این حرف هم درست نیست. چرا؟ چون که بچه کافر دو قسم است. همین طور که این تکه اش را دیگران هم فرموده اند. یک وقتی یک بچه رشید است، ولی بالغ نیست. پسری است 12 سالش است. ولی خب کافر است. انکار الوهیت نستجیر بالله یا رسالت می کند. خب این که کافر است. این که اصلاً آیه شریفه شاملش می شود. اگر نه، بچه غیر ممیز است که هنوز اعتقادات حالی اش نمی شود. این هم همانی که عرض کردم، آقای خوئی! متفاهم عرفی از این که این نجس است، به اسارت برده می شود، متفاهم عرفی این است که اولاد کفار هم کفارند. اتفاقاً در ارتکاز عقلا هم همین طور است. می گویند آقا در این شهر چند تا مسلمان است؟ می گوید یک میلیون. خب می گوید آقا بعضی های شان که مثلاً چهار سالشان است، سه سالشان است، پنج سالشان است، شش سالشان است. می گوید خب شش ساله اش هم مسلمان است دیگر، کافر است؟! بچه مسلمان است دیگر.
این عقلا هم همین طورند که حکم پدر را به بچه تا وقتی که چیز نشود، بالغ نشود، نه بالغ شرعی، یعنی تا وقتی که رشید نشود و خودش چیزی نگوید، ملحق می کنند. لذا اطفال کفار را هم شامل می شود.
حکم مخالف در مسأله
حالا مخالف چطور؟ اگر کسی یک عبدِ، عرضم به حضور شما، سنّی ای را بخواهد به کافر بفروشد. یا نه، عبد شیعه ای را بخواهد به سنّی بفروشد. مسلم مخالف، آن چطور؟
شیخ می فرماید: و یعمّ المسلم المخالف. لأنّه مسلمٌ فیعلو و لا یُعلی علیه.
خب، آقای شیخ اعظم! در آیه شریفه دارد، می فرماید: «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً» ندارد «علی المسلمین» می فرماید مؤمن در زمان نزول آیه مقصود کسی بوده که شهادتین را ابراز می کرده، و لو عقیده هم نداشته باشد. الآن دو تا حرف شیخ ادّعا دارد:
یک. اگر یک کسی فقط ابراز شهادتین می کند، ولی در قلب عقیده ندارد، منافق است، فروختن این عبد هم جایز است یا نه؟
دو. نه، این ابراز شهادتین می کند، قلباً هم عقیده دارد، منتها شیعه نیست. آیا این چطور؟ این هم مؤمن به او صدق می کند یا نه؟
و للکلام تتمة ان شاءالله شنبه.
و صلّی الله علی محمّد و آل محمّد